فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ ﴿٣٢﴾ وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ﴿٣٣﴾
پس عصای خود را بیفکند و در دم اژدهایی هویدا گشت (32) و دستش را بیرون کشید و به ناگاه آن برای تماشاگران درخشان گشت (33)
این دو آیت دو معجزه ای است که خدای تعالی در شب طور به موسی (ع) داد. ابتدا موسی عصایی را که به دست داشت به زمین افکند، ناگهان به فرمان پروردگار ماری عظیم و آشکاری شد، سپس دست خود را در گریبان فرو برد، و بیرون آورد، ناگهان در برابر بینندگان سفید و روشن بود! در حقیقت این دو معجزه بزرگ، یکی مظهر بیم بود و دیگری مظهر امید، اولی مناسب مقام انذار است، و دومی بشارت، یکی بیانگر عذاب الهی است و دیگری نور است و نشانه رحمت، چرا که معجزه باید هماهنگ با دعوت پیامبر باشد. این که گفته ماری آشکار شد، یعنی در مار بودنش احدی شک نمی کرد، عصا تبدیل به مار عظیم شده بود، و چشم بندی و تردستی و عملی همچون سحر ساحران در کار نبود.[1]
قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَـٰذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ ﴿٣٤﴾ يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ ﴿٣٥﴾
فرعون به سران قومش که اطراف بودند گفت: واقعا این ساحری بسیار داناست (34) می خواهد با سحر خود شما را از سرزمین تان بیرون کند، اکنون چه رأی می دهید (35)
فرعون با قبول پیشنهاد موسی (ع) منتظر بود که او چه کار می کند تا سوژه ی بهتری بر علیه او به دست آورد، اما وقتی آن دو معجزه را دید سخت جا خورد و وحشت کرد و متوسل به تهمت شد و به اطرافیان گفت: این ساحری آگاه و استاد است، و برای این که مردم را علیه او بشوراند، اضافه کرد: او می خواهد با سحرش شما را از سرزمین تان بیرون کند شما چه نظر می دهید؟ او که خود را بزرگ ترین ربّ قبطیان، و آنان را بندگان خود می دانست، حالا در چنان وضعی قرار گرفته که پایه های حکومتش را متزلزل می دید، لذا از روی ناتوانی متوجه اطرافیان خود شده که شما چاره ای بیندیشید. از آیه 110 اعراف برمی آید که اطرافیان نیز چنان دستپاچه بودند که قدرت تفکر را از دست داده و هریک به دیگری می گفت تو چه نظری داری؟ این رسم مستبدین است که به هنگام خطر برای مدتی هر چند کوتاه متوجه ی آرای اطرافیان و مردم می شوند تا راهی برای نجات پیدا کنند، اما پس از رهایی مجدداً رو به استبداد می آورند.[2]
قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ ﴿٣٦﴾ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ﴿٣٧﴾
گفتند: او و برادرش را تأخیر بینداز و مأموران جمع آوری را به شهرها بفرست (36) تا هر ساحر ماهری را نزد تو بیاورند (37)
اشراف و بزرگان قبط که در مجلس فرعون حضور داشتند، به فرعون گفتند: به موسی و برادرش مهلت بده و آنان را عذاب و شکنجه نکن، و عده ای از نظامیان و از گارد مخصوص خود را به شهرستان ها بفرست، تا هر چه ساحر حاذق و ماهر است، جمع نموده، و برایت بیاورند، تا به دست آنان با موسی مقابله کنی. اگر به جای کلمه “ساحر” گفتند “سحّار” برای این بود که به موسی گوشه بزنند که در شهرستان ها ساحرانی هستند که از وی به فنون سحر داناترند.[3]
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ ﴿٣٨﴾ وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ ﴿٣٩﴾ لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ ﴿٤٠﴾
پس ساحران برای موعد روزی معین گردآوری شدند (38) و به مردم گفته شد: آیا شما هم فراهم می آیید (39) تا شاید ما از جادوگران پیروی کنیم اگر آنان پیروز شدند (40)
به دنبال پیشنهاد اطرافیان فرعون جمعی از ماموران زبده به شهرهای مختلف مصر روان شدند، و در هرجا ساحران ماهر را جستجو کردند، و سرانجام جمعیت ساحران برای وعده گاه روز معین جمع شدند. منظور از یوم معلوم، یکی از روزهای عید معروف مصریان بوده که موسی (ع) آن را برای مبارزه تعیین کرد، و هدفش این بود که مردم فرصت بیشتری برای حضور در صحنه داشته باشند، زیرا اطمینان به قدرت الهی و پیروزی خود داشت، و می خواست ضعف فرعون و دستیارانش بر همگان آشکار گردد. از مردم برای حضور در این میدان مبارزه دعوت شد، و به مردم گفته شد: آیا شما در این صحنه اجتماع می کنید؟ این نحوه ی بیان، نشان می دهد که ماموران فرعون می دانستند اگر مردم را اجبار به حضور کنند، ممکن است واکنش منفی نشان دهند، لذا گفتند: اگر تمایل داشتید در این جلسه حضور پیدا کنید، و قطعا این طرز بیان افراد زیادتری را به آن جلسه کشانید. و به مردم گفتند: هدف این است که اگر ساحران پیروز شوند، چون پیروزی آنها پیروزی خدایان ما است، ما از آنان نیز پیروی کنیم.[4]
فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ ﴿٤١﴾ قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذًا لَّمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿٤٢﴾
و چون ساحران آمدند به فرعون گفتند: آیا واقعا برای ما مزدی خواهد بود اگر ما غالب آییم (41) گفت: بله و حتما در این صورت از مقربان خواهید شد (42)
هنگامی که ساحران نزد فرعون می آیند، با گفتن (اگر ما پیروز شویم، پاداشی هم داریم؟) در واقع با زیرکی تمام قول قطعی به غلبه بر موسی نمی دهند تا فرعون را در حالت دودلی و شک قرار بدهند، تا در دادن پاداش حریص تر بشود. و اتفاقا هم مؤثر واقع شد، چون هم به ایشان مزد داد و هم این که وعده داد از مقربین خود قرارشان دهد.[5]
قَالَ لَهُم مُّوسَىٰ أَلْقُوا مَا أَنتُم مُّلْقُونَ ﴿٤٣﴾ فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ ﴿٤٤﴾ فَأَلْقَىٰ مُوسَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴿٤٥﴾
موسی به آنها گفت: آنچه افکندنی هستید بیفکنید (43) پس ریسمان ها و چوبدستی ها را انداختند گفتند: به عزت فرعون که ما حتما پیرزویم (44) پس موسی عصایش را انداخت و در دم هر چه را به صورت غیر واقعی ساخته بودند می بلعید (45)
روز موعود فرا رسید و همگی جمع شدند. موسی از روی اطمینانی که به پیروزی داشت، پیشنهاد داد تا ساحران کارشان را شروع کنند، پس گفت: آنچه را می خواهید بیفکنید، بیفکنید. ساحران طناب ها و عصاهای خود را افکندند و سپس همانند همه ی چاپلوسان گفتند: به عزت فرعون، قطعا پیروزیم. طناب های آنها به صورت مارهای کوچک و بزرگ به حرکت درآمدند و غریو شادی مردم برخاست و برق امید در چشمان فرعونیان درخشیدن گرفت. سپس موسی عصایش را افکند و با معجزه ی خود تمام وسایل دروغین ساحران را بلعید. مردم نخست ساکت و متعجب و سپس از روی وحشت پا به فرار گذاشتند، و البته گروهی باقی ماندند تا پایان کار را ببینند، و در این میان ساحران بیش از همه متحیر و متعجب شده بودند.[6]
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ ﴿٤٦﴾ قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٤٧﴾ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَارُونَ ﴿٤٨﴾
پس ساحران به حالت سجده افتادند (46) گفتند: به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم (47) پروردگار موسی و هارون (48)
ساحران چون از تمام ریزه کاری ها و فوت و فن سحر با خبر بودند، یقین پیدا کردند که این مسأله قطعا سحر نیست، این یک معجزه بزرگ الهی است، ناگهان همه آنها به سجده افتادند، جالب این که قرآن تعبیر به “القی” می کند که مفهومش افکنده شدند می باشد، اشاره به این که آن چنان تحت تأثیر جاذبه معجزه موسی (ع) قرار گرفتند که گویی بی اختیار بر زمین افتاده و سجده کردند. و علاوه بر سجده کردن شان که دلیل روشن بر ایمان آنها بود با زبان نیز گفتند: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم![7] در واقع با اعتراف به ربّ العالمین بودن خدا، ربوبیت را از غیر خدا نفی کردند و ایمان به توحید را اعلام کردند. در پایان علاوه بر اقرار به توحید، اعتراف به رسالت موسی و هارون نیز کرده اند.[8]
قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ ۖ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ۚ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿٤٩﴾
گفت: آیا بدون آن که به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ قطعا او همان بزرگ شماست که به شما سحر آموخته است، پس به زودی خواهید دانست. حتما دست ها و پاهای شما را به عکس یکدیگر خواهم برید و همه تان را به دار خواهم آویخت (49)
فرعون از یک سو روحیه ی خود را باخته بود، و از سوی دیگر قدرتش را در خطر می دید، زیرا با ایمان آوردن ساحران ممکن بود مردم نیز از این ها تبعیت کند، لذا دست به ابتکار دیگری می زند و می گوید: آیا بدون اجازه من به او ایمان آورده اید؟ فرعون چنان عقل و قلب مردم را در اختیار خود می دانست، که حتی انتظار نداشت کسی بدون فرمان او تصمیمی بگیرد. عبارت “به او” نشان می دهد که فرعون آن قدر طاغی و مغرور بود که حتی حاضر نبود نام موسی یا پروردگار موسی را ببرد، و به جای آن از تعبیر تحقیر آمیز “به او” استفاده می کند. سپس تهمتی به موسی و ساحران می زند، تا بلکه دل های مردم و بزرگان قوم را از او بگرداند، و در عین حال بهانه ی لازم را برای کشتن آنها به دست آورد، لذا می گوید: مسلما او بزرگ و استاد شماست که به شما سحر آموخته، و شما با موسی از قبل توطئه کردید، تا بر علیه مردم مصر آنها را به کار بندید. هدف فرعون این بود که با این گفتار ملت مصر را گمراه کند، و آنها را همچنان زیر سلطه خود نگه دارد. سپس به ساحران می گوید: اما به زودی خواهید دانست! و با این عبارت به طور مبهم آنها را تهدید به شکنجه می کند. بلافاصله ادامه می دهد: به طوری شما را به قتل می رسانم که نهایت شکنجه باشد، در ملاء عام دست ها و پاهای شما را به طور مخالف هم (دست راست و پای چپ یا به عکس دست چپ و پای راست) قطع می کنم، و همه ی شما را به دار می آویزم.[9]
قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ ﴿٥٠﴾ إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿٥١﴾
گفتند: باکی نیست، ما هم به سوی پروردگار خود بازمیگردیم (50) ما امید داریم که پروردگار ما گناهامان را بر ما ببخشاید، چرا که ما اولین مؤمنان شدیم (51)
ساحران گفتند: این که تو ما را به دار بیاویزی برای ما ضرری ندارد، چون ما در مقابل این عذابی که ما را به آن تهدید می کنی صبر می کنیم، و به سوی پروردگار خود باز می گردیم، که عالی ترین بازگشت هاست. ما نه تنها از کشته شدن و مرگ باک نداریم، بلکه مشتاق آن نیز هستیم، تا پروردگار خود را دیدار کنیم، زیرا با مردن و کشته شدن به سوی پروردگار خود برمی گردیم، و از این برگشتن هم خوفی نداریم، ما امیدواریم پروردگارمان خطاهای ما را بیامرزد، چون ما اولین کسی هستیم که به موسی و هارون فرستادگان پروردگارمان ایمان آوردیم.[10]
وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ ﴿٥٢﴾
و به موسی وحی کردیم که بندگان مرا شبانه حرکت ده، که شما مورد تعقیب هستید (52)
از این جا قسم دوم داستان موسی (ع) و فرعون شروع می شود، و آن عبارت است از چگونگی نابودی و عذاب فرعون به کیفر این مه دعوت موسی و هارون را رد کردند. و قسمت اول آن عبارت بود از رسالت موسی و هارون به سوی فرعون، و دعوتش به دین توحید. خدای تعالی با یک نقشه و دستور حساب شده که سبب فرج و گشایش برای بنی اسراییل است، به حضرت موسی (ع) وحی می کند که بنی اسراییل را شبانه حرکت بده، تا فرعونیان هم دنبال شما راه بیفتند. منظور از “عبادی” بنی اسراییل است، و این تعبیر نوعی احترام به ایشان است.[11]
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ ﴿٥٣﴾ إِنَّ هَـٰؤُلَاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ ﴿٥٤﴾ وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ ﴿٥٥﴾ وَإِنَّا لَجَمِيعٌ حَاذِرُونَ ﴿٥٦﴾ فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ ﴿٥٧﴾ وَكُنُوزٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ ﴿٥٨﴾ كَذَٰلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ ﴿٥٩﴾
پس فرعون مأموران جمعآوری را به شهرها فرستاد (53) همانا اینها عدهای ناچیزند (54) و راستی آنها ما را به خشم آوردهاند (55) و ما همگی آمادهی پیکار هستیم (56) پس ما آنها را از باغها و چشمهسارها بیرون کردیم (57) و از گنجها و اقامتگاههای نیکو (58) بدینسان بنی اسراییل را وارث آنها کردیم (59)
وقتی حضرت موسی (ع) دستور داد بنی اسراییل شبانه از منزل ها بیرون آمدند تا به طرف دریا حرکت کنند، فرعون هم با خبر شد، و به دستگاه اطلاعاتی دستور دادند که به نیروهای نظامی اطلاع دهند، که از هر محله ای که هستند حرکت کنند و وارد منطقه خاصی بشوند. عده ای را هم فرستاد مردم را حرکت بدهند و در یک منطقه خاصی جمع کنند. سپس به مردم گفتند: پیروان موسی گروه اندکی هستند، این ها چند قبیله اند و هر قبیله، جمعیت کمی اند و ما جمعیت زیادی هستیم، آنها با این که حقیرند و ما با این که عظیم هستیم، ولی کارهایی می کنند که ما را به خشم بیاورند. ما جمعیت زیادی داریم پراکنده نیستیم، و ما اهل حذر، هوشمندی و خرد و پرهیز از خطر هستیم. این باور باطل آل فرعون بود.[12]
منظور فرعونیان از این حرف این است که مردم را بیشتر تحریک کنند، و علیه بنی اسراییل بشورانند. پس فرعونیان به تحریک فرعون از شهرهای خود بیرون شدند، تا به مقابله با بنی اسراییل برخیزند، ولی خدای تعالی فرموده: ما بیرون شان کردیم، تا بفهماند که بیرون شدن آنها با نقشه ای الهی بود، تا به کیفر سرکشی شان آن نقشه را در حق شان عملی کرد، و آن خانه ها و قصر و نهرها و گنجینه ها و مقام کریم را به بنی اسراییل ارث دادیم، چون فرعون و لشگریانش غرق شدند، و بنی اسراییل بعد از ایشان باقی ماندند، پس می توان گفت که وارث آنها شدند.[13]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 790[2]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 791[6]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 792[9]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره شعراء، آیت الله جوادی آملی، جلسه10 (14/1/91)[12]