ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَـٰذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿٤٢﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِكْرَىٰ لِأُولِي الْأَلْبَابِ ﴿٤٣﴾
با پای خود به زمین بکوب، اینک این شستشوگاهی است خنک و نوشیدنی (42) کسانش و مانند آنها را همراه آنها به او بخشیدیم، تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خردمندان باشد.(43)
در واقع ایوب (ع) چون از عهده ی آزمایش الهی موفق بیرون آمد، خدا دعایش را مستجاب میکند، و درهای رحمتش را بر وی می گشاید. از کلمه (ارکض، بکش، بکوب) فهمیده میشود که آنجناب در آن موقع آن قدر از پا درآمده بوده که قادر به ایستادن و راه رفتن با پای خود نبوده، و در سراپای بدن بیماری داشته، و خدای تعالی اول مرض پای او را شفا داده، و دوم این که چشمه ای در آنجا برایش جوشانده، و اینک دستور میدهد از آن چشمه حمام بگیرد، و بنوشد، تا ظاهر و باطن بدنش از سایر مرضها بهبودی یابد. در روایات آمده که تمامی کسان او به غیر همسرش مرده، و آنجناب به داغ همه ی فرزندانش مبتلا شده بود، و بعداً خدا همه را برایش زنده کرد، و آنان را، و مثل آنان را به آنجناب بخشید. و بعضی ها گفته اند: که فرزندانش در ایام ابتلایش (مرضش) از او دوری کردند، خدا با بهبودیش آنان را دوباره دورش جمع کرد، و همان فرزندان زن گرفتند و بچه دار شدند، پس معنای این که خدا فرزندانش را و مثل آنان را به وی بخشید همین است که آنان و فرزندان آنان را دوباره دورش جمع کرد. سپس میفرماید: ما این کار را کردیم برای این که رحمتی از ما به وی بوده باشد، و نیز تذکری برای صاحبان عقل باشد، تا با شنیدن سرگذشت آنجناب متذکر شوند[1].
وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿٤٤﴾
یک دسته ای ترکه به دستت بگیر و با آن بزن و سوگند مشکن. همانا ما او را صبور یافتیم. چه نیکو بنده ای بود! به راستی او بسیار بازگشت کننده بود. (44)
حضرت ایوب (ع) سوگند خورده بود که اگر حالش خوب شد، همسرش را صد تازیانه بزند چون در امری او را ناراحت کرده بود، (همسر ایوب نزد مردم میرفت تا صدقه ای بگیرد، و طعامی برای ایوب فراهم کند و چون گیسوانی زیبا داشت، به او گفتند: ما به تو طعام میدهیم به شرطی که گیسوانت را به ما بفروشی، ایشان از روی ناچاری و به منظور این که همسرش ایوب گرسنه نماند، گیسوان خود را فروخت. ایوب چون دید گیسوان همسرش بریده، قبل از این که از جریان بپرسد سوگند خورد که صد تازیانه به او بزند، و چون همسرش علت بریدن گیسوانش را شرح داد، ایوب (ع) غمگین شد، که این چه سوگندی بود که من خوردم) وچون خدای تعالی سلامتی را به او برگرداند، به وی فرمود: تا یک مشت شاخه به عدد سوگندی که خورده، یعنی صد عدد، دست گرفته یک بار آن را به همسرش بزند، که سوگند خود را نشکسته باشد. سپس آیه شریفه میفرماید: اگر ما او را (عبد) نامیدیم، برای این بود که او را صابر یافتیم، و چه بنده خوبی که بسیار به خدا رجوع میکرد[2].
وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ ﴿٤٥﴾
و یاد آور بندگان ما، ابراهیم و یعقوب و اسحاق را که صاحبان قوت و بصیرت بودند. (45)
آیه شریفه میفرماید: ابراهیم، و اسحاق و یعقوب دارای دست و چشم بودند، در حقیقت خواسته است به کنایه بفهماند، که ایشان در طاعت خدا و رساندن خیر به خلق، و نیز در بینایی شان در تشخیص اعتقاد و عمل حق، بسیار قوی بوده اند. یعنی هم در عبادت و بندگی خدا بسیار نیرومند بوده اند، و هم در عبادت صاحب بصیرت و بینایی بوده اند[3].
إِنَّاأَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ﴿٤٦﴾ وَإِنَّهُمْعِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ ﴿٤٧﴾
ما آنها را با خصلتی بی الایش که آخرت اندیشی بود خالص کردیم. (46) و آنها در پیشگاه ما قطعا از برگزیدگان و نیکان هستند. (47)
اگر گفتیم اینها صاحبان ایدی و ابصار هستند (نیرومند و با بصیرت)، برای این بود که ما آنها را با خصلتی ناب و بسیار عظیم الشأن، خالص کردیم، و آن عبارتست از یاد آخرت، زیرا وقتی انسان در یاد آخرت غرق میشود، معرفتش نسبت به خدا کامل گشته و قوه ی تشخیصش در عقاید حقه بیشتر میشود، و در عبادت خدا بینایی بیشتری پیدا میکند، و ظاهر حیات دنیا و زینتهای آن او را غافل از عبودیت خدا نمی سازد. آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند. تعبیر به «نزد ما» اشاره دارد که برگزیدگی آنها نزد مردم نیست، مردمی که گاه در ارزیابی های خود دچار مسامحه میشوند، بلکه این دو صفت (المصطفین الاخیار) نزد ما محقق شده است. در «اصطفا» معنی اسلام و تسلیم شدن کامل برای خدا نیز نهفته است، و «اخیار» یعنی این که به طور مطلق هرچه میکنند خیر است[4].
وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِّنَ الْأَخْيَارِ ﴿٤٨﴾
و یاد کن اسماعیل و یسع و ذالکفل را که همه از نیکان بودند. (48)
هر یک از این سه پیامبر الگو و اسوه ای در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند، مخصوصا اسماعیل که آماده شد جان خود را فدای راه او کند به همین دلیل ذبیح الله نامیده شد.[5] حضرت رضا (ع) در احتجاج با جاثلیق نصاری فرمود: یسع همان کارهایی را میکرد که، عیسی (ع) میکرد، یعنی او نیز روی آب راه میرفت، و مردگان را زنده میکرد، و کور مادرزاد، و بیماری برص را شفا میداد، با این تفاوت که امت او قایل به خدایی او نشدند، و شما قایل به خدایی مسیح (ع) شدید. درباره ذاالکفل نیز امام جواد (ع) فرمودند: ایشان یکی از مرسلین است که بعد از سلیمان بن داود میزیست، و میان مردم به مثل داود (ع) قضاوت میکرد، و جز برای خدای عز و جل خشم نکرد، و نام شریفش عویدیا بود، و او همان است که خدای عز و جل در کتاب عزیزش نام او را برده.[6]
هَـٰذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ ﴿٤٩﴾
این یاد کردی است، و قطعا برای پرهیزگاران بازگشتگاهی نیکوست. (49)
از اینجا به بعد متقین و طاغیان با یکدیگر مقایسه میشوند. نخست میفرماید: قرآن ذکرست، و فرازهایی که از تاریخ پر شکوه انبیا نقل میکند، داستان سرایی نیست، بلکه هدفش تذکر دادن است، تا دلها بیدار و اندیشه ها برتر و عمیق شوند. سپس از سرنوشت متقین بحث می نماید که بازگشتگاهی بس نیکو دارند. [7]
جَنَّاتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَابُ﴿٥٠﴾ مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَشَرَابٍ ﴿٥١﴾ وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ ﴿٥٢﴾
بهشتهای جاویدانی که درهای آن به رویشان باز است. (50) در آنجا تکیه میزنند، میوه های فراوان و نوشیدنی طلب میکنند. (51) و در کنارشان همسالانی است که به همسران خود چشم دوزند. (52)
میفرماید: آن بازگشتگاه خوب، عبارت است از جنت هایی دایمی و باثبات که درهایش برای ایشان باز است، یعنی مانعی برای بهره مند شدن از نعمتهای موجود در جنات وجود ندارد، چون جنات برای آنها درست شده، و مال آنان است. در حالی که در آن بر تختهایی تکیه کرده اند و انواع میوه ها و نوشیدنی های گوناگون در اختیار آنهاست. یعنی در آنجا هم در نهایت آرامش و احترام هستند، و هم بین آنان و خواسته هایشان واسطه ای نیست، مثلاً از میوه های بهشتی که انواعی بسیار دارد، هریک را صدا بزنند خود آن میوه و یا شراب نزدشان حاضر میشود، و لازم نیست کسی آن میوه و یا شراب را بیاورد. نزد متقین همسرانی است که به شوهران خود قانع و راضی هستند، و نیز هم کفو و هم سنگ شوهران خویشند، چه از جهت سن و چه جمال. [8]
هَـٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ ﴿٥٣﴾ إِنَّ هَـٰذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ ﴿٥٤﴾
این است آنچه برای روز حساب وعده داده میشود. (53) همانا این رزق ماست که تمامی ندارد. (54)
در واقع خدای تعالی در اینجا مستقیماً متقین را خطاب میکند که بهشت و نعمت هایش وعده ایست تخلف ناپذیر، و به این ترتیب با خطاب مستقیم می فهماند که به اهل بهشت نزدیک است، و نعمتهای مادی را با این نعمت معنوی تکمیل میکند. همانا این مواهب را که روزی متقین میکنیم، ابدی است و کاستی و زوالی پیدا نمیکند، و بر خلاف نعمتهای دنیوی، بدون محدودیت است[9].
هَـٰذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ ﴿٥٥﴾ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿٥٦﴾ هَـٰذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَغَسَّاقٌ ﴿٥٧﴾ وَآخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ ﴿٥٨﴾
این است [حال بهشتیان] و [امّا] برای طغیانگران واقعا بدترین بازگشتگاه است.(55) جهنم که وارد آن می شوند و بد آرامگاهی است. (56) این آب جوشان و چرکاب است که باید آن را بچشند. (57) و از همین گونه، انواع دیگر (58)
می فرماید: اینها همه که گفتیم درباره ی بازگشت گاه متقین بود، و اما طاغیان بدترین مرجع و محل بازگشت را دارند، که همان دوزخ است در آن وارد می-شوند و به آتش آن می سوزند، گویا جمله (یصلونها، در جهنم وارد میشوند و در آتش آن میسوزند)، برای بیان این است که کسی گمان نکند، تنها جهنم را از فاصله دور می بینند، یا این که آنها به آتش دوزخ عادت میکنند و انس می گیرند، نه، پیوسته با آن می سوزند، اما بستر که جایگاه استراحت است و باید از هر نظر مناسب حال و ملایم طبع باشد، چگونه خواهد بود وضع کسانی که بسترشان آتش جهنم است. سپس دربرابر انواع شراب طهور که در آیات قبل برای بهشتیان ذکر شده بود، نوشابه ی حمیم و غساق را معرفی میکند که باید از آن بچشند، حمیم آب داغ و سوزان است، و غساق چرکی است که تعفن بسیار دارد. سپس در مقابل فاکهة کثیرة که در آیات گذشته بود و اشاره به انواع نعمتها و میوههای بهشتی دارد، میفرماید: این نوع دیگری از جنس حمیم و غساق است، که انواع مختلفی دارد و باید آن را بچشند. شاید این نحوه ی بیان برای اشاره به آن است که آن عذابها قابل درک و توصیف نیستند.[10].
هَـٰذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لَا مَرْحَبًا بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُو النَّارِ ﴿٥٩﴾ قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَبًا بِكُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ ﴿٦٠﴾ قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَـٰذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِي النَّارِ ﴿٦١﴾
اینها گروهی هستند که با شما به اجبار داخل می شوند، خوش آمدشان مباد! بی تردید آنها داخل آتش می شوند، (59) میگویند: بلکه بر خود شما خوش آمد مباد! این را شما از پیش فراهم آوردید، و چه بد قرارگاهی است. (60) می گویند: پروردگارا! هر کس این را برای ما پیش فرستاده عذاب او را در آتش دو چندان کن. (61)
خدا به رهبر گمراهان خطاب می فرماید: این فوجی که وارد دوزخ می شوند، در واقع پیروان شمایند. در همین موقع پیشوایان ضلالت درباره ی پیروان خود میگویند: بر آنها خوش آمد مباد! و وسعت و گشایشی برای آنها نباشد، چون همگی در آتش داخل خواهند شد و در آن خواهند سوخت. اما پیروان با عصبانیت و خشم به رهبران پاسخ می دهند: خوش آمد بر شما نباشد، که این آتش را شما به جان ما افکندید، و ما را به این قرارگاه که بدترین قرارگاه است مبتلا ساختید. خدای سبحان در اینجا دیگر ادامه بگو مگو را نقل نکرده، ولی در سوره صافات که باز بگو مگوی آنان را حکایت کرده می فرماید: (پیشوایان ضلالت در پاسخ پیروان که گناه را به گردن آنان انداختند گفتند: نه، ما جرمی نداریم، بلکه خود شما نخواستید ایمان بیاورید، بلکه خودتان مردمی طاغی بودید. «صافات/30»)، پس آیه مورد بحث از قول پیروان نقل میکند که گفتند: پروردگارا! هرکس که این سرنوشت را برای ما درست کرد، به دو برابر عذاب در آتش مبتلا کن.[11]
وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَىٰ رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ ﴿٦٢﴾ أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ ﴿٦٣﴾
و گویند: چرا مردانی را که از بدان می شمردید در اینجا نمی بینیم (62) آیا ما آنها را به ریشخند گرفتیم، یا چشمها بر آنها نمیافتد (63)
اهل دوزخ به اطراف خود مین گرند تا مؤمنین را که آنها اشرار می نامیدند، ببینند، و چون پیدایشان نمی کنند، از یکدیگر میپرسند: چرا مردمانی را که ما از اشرار می دانستیم، نمی ببینیم؟ آیا ما ایشان را در دنیا مسخره گرفته بودیم، و خطا رفتیم، در حالی که آنان اهل نجات بودند، و ما به خطا به نظر حقارت به ایشان می نگریستیم، و یا آن که چشم ما در دوزخ به ایشان نیفتاد؟[12]
إِنَّ ذَٰلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ ﴿٦٤﴾
بی تردید، این جدال اهل جهنم یک واقعیت است (64)
می فرماید: این بگو مگوی اهل دوزخ امری است ثابت و واقع شدنی، که هیچ تردیدی در وقوعش نیست، چون در حقیقت بگو مگوی آن روزشان کشف و ظهور ملکات اخلاقی آنهاست، که در اثر نزاع و مشاجره و درگیری مستمر در دنیا، در دلهای شان ریشه گرفته بود، و حالا این صفات ظاهر شده، و در جهنم به جان هم می افتند.[13]
قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَـٰهٍ إِلَّا اللَّـهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿٦٥﴾
بگو: تنها من یک بیم دهنده ام، و جز خدای یگانه قهار معبودی نیست (65)
آیه شریفه برای آن که ثابت کند خدا، معبود به حق است او را با دو اسم واحد و قهّار می شناساند. واحد یعنی، خدا وجودی است که هیچ موجودی مانند او نیست، چون او دارای کمال مطلق است، کمالی که عین وجود اوست، پس او غنی بالذات است، و غیر او هرچه باشد فقیر و محتاج به اوست، آن هم از تمام جهات، و هر چه را هم که دارند به واسطه ی افاضه ی خدای سبحان است. قهّار نیز به معنای آن است که که او بر هر چیز تسلط داشته، و تمام موجودات مطیع خدا و خاضع در برابر مشیت او هستند. و این خشوع ذاتی که در هر موجودی است همان حقیقت عبادت است، پس اگر قرار باشد چیزی را عبادت کرد و در مقابلش خضوع نمود، او همان خدای سبحان است که دارای همه ی کمالات است، و همه ی موجودات نیز مقهور و خاضع برای اویند، چون از خود مالک هیچ چیز نیستند، نه مالک خویش هستند، و نه مالک چیز دیگری[14].
[1] – الميزان، ج17، ص333-332
[2] – الميزان، ج17، ص333
[3] – همان، ج17، ص334
[4] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص996
[5] – نمونه، ج19، ص310
[6] – الميزان، ج17، ص342
[7] – خلاصه تفاسيرالميزان و نمونه، ص997
[8] – المیزان، ج17، ص347-346
[9] – خلاصه تفاسيرالميزان و نمونه، ص997
[10] – نمونه، ج19، ص322-320
[11] – الميزان، ج 17، ص349-348
[12] – الميزان، ج17، ص349
[13] – همان، ج17، ص350
[14] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص998