رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ ﴿٦٦﴾
پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است که توانا و آمرزنده است (66)
این آیه اثبات میکند معبود حقیقی فقط خداست و لاغیر، چون خدا خالق و مدبّر همه ی موجودات است، و کار اداره ی جهان را به عهده دارد، پس تنها او معبود حقیقی است، نه بتها و ارباب مشرکین. چون مشرکین هم اعتراف دارند بر این که پدید آورنده و خالق آسمانها و زمین کسی جز خدای سبحان نیست، اما چون اداره و تدبیر جهان را کار او نمیدانند، لذا متوسل به پرستش بتها و… شدند. اما آیه شریفه میفرماید: خدا همانطور که خالق است مدبّر نیز هست، چون اصلاً خلقت و تدبیر از هم جدا نیستند، بلکه تدبیر عبارت از آن است که موجودات را ردیف و پشت سرهم، هر یک را در جای خودش خلق کند، پس تدبیر به یک معنا همان خلقت است، همچنان که خلقت به معنایی دیگر همان تدبیر است. آیه سپس به شیوه ی دیگری وحدانیت خدا در الوهیت را ثابت میکند: به این بیان که خدای تعالی عزیز است، یعنی هیچ چیز بر او غالب نمی آید، تا او را بر خلاف خواسته و اراده اش مجبور کند، و یا مانع اراده و خواسته او شود، پس او عزیز علی الاطلاق است، و هر عزیز دیگری در برابر او ذلیل است، پس در نتیجه عبادت که چیزی جز اظهار ذلت نیست، فقط لایق آن عزیز مطلق است. آیه شریفه دلیل سومی را برای این که تنها معبود حقیقی خداست مطرح میکند و میفرماید: او غفّار است، یعنی چون عبادت عبارت است از عملی که فاصله ی بنده را از معبود کم میکند، و این همان مغفرت (آمرزش) گناه است که موجب تقرب به معبود میشود، پس یگانه کسی که رحمت میرساند، و خزینه هایش هیچگاه تهی نمی گردد، خداست، لذا سزاوار است که بندگان به خاطر آمرزش گناهان و جلب رحمت، فقط او را بپرستند.[1]
قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ ﴿٦٧﴾ أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ ﴿٦٨﴾
بگو: این خبری بزرگ است (67) شما از او رویگردانید (68)
این کدام خبرست که آیه آن را به عظمت توصیف میکند؟ با توجه به آیات قبل و بعد، این خبر بزرگ قرآن است، آری قرآن خبری است بزرگ به عظمت تمام هستی که از ناحیه ی خداوند خالق، ربّ، عزیز، غفّار، قهّار نازل شده، تا انسان را به سعادت لایقش برساند، اما جمعی از آن روگردان شده، آن را به سخریّه گرفتند، یا به آن بی اعتنایی کردند، حتی امروز نیز عظمت این خبر بزرگ بر جهانیان و حتی خود مسلمانان کاملاً روشن نشده، و هنوز اعراض از قرآن حتی از جانب مسلمین صورت میگیرد، و به همین دلیل نتوانسته اند به قله های فخر و شرف دست یابند.[2]
مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ إِذْ يَخْتَصِمُونَ ﴿٦٩﴾ إِن يُوحَىٰ إِلَيَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ ﴿٧٠﴾
مرا از ساکنان عالم بالا هنگامی که مخاصمه می کردند هیچ آگاهی نیست (69) تنها از آن جهت به من وحی میشود که من فقط بیم دهنده ای آشکارم (70)
میفرماید: من هیچ اطلاعی از آن بگو مگوی ملائکه در مورد این کلام خدای تعالی که «میخواهم خلیفه ای در زمین قرار دهم» نداشتم، و نمیتوانستم داشته باشم، چون علم من از خودم نیست بلکه هرچه هست به وسیله ی وحی است و تنها آنچه که مربوط به انذار و دعوت مردم به توحید باشد به من وحی میشود[3].
إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِينٍ ﴿٧١﴾ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ﴿٧٢﴾
آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من آفریننده ی بشری از گل خواهم بود (71) پس چون او را نظام بخشیدم و از روحم در او دمیدم برای او به سجده افتید (72)
این آیه و آیات بعد به بگو مگوی ملائک اشاره میکند. در آیه شریفه ی مورد بحث مبدأ خلقت آدمی گِل معرفی شده، و اگر در جاهای دیگر خاک و امثال آن آمده، برای این است که همان مبدأ واحد، احوال مختلفی به خود گرفته، و در هرجا از قرآن کریم نام یکی از آن احوال برده شده. تسویه انسان به معنای تعدیل اعضای اوست، به این که اعضای بدنی او را با یکدیگر ترکیب و تکمیل کند، تا به صورت انسانی تمام عیار درآید، و دمیدن روح در آن، عبارت است از این که او را موجودی زنده قرار دهد، و اگر روح دمیده شده ی انسان را به خود خدای تعالی نسبت داده و فرموده (از روح خودم در آن دمیدم)، به منظور شرافت دادن به آن روح است، لذا اگر تصور شود که خدا روح دارد و از روح خودش در آدم دمید، خدا را مرکب دانسته، و موجود مرکب قابل تجزیه است، که این در باره خدای تعالی محال است، چون میفرماید:(قل هو الله أحد)، در ادامه میفرماید: حال که انسان به واسطه ی چنین روحی شرافت یافت، شما ملائکه بر او سجده کنید.[4]
فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ﴿٧٣﴾ إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ﴿٧٤﴾
پس همه فرشتگان یکسره سجده کردند (73) مگر ابلیس که بزرگی کرد و از کافران بود (74)
همه ی فرشتگان بدون استثنا سجده کردند، جز ابلیس که تکبر ورزید و از سجده کردن خودداری کرد، و او از سابق بر این کافر بود، و این که ابلیس قبل از این صحنه کافر بوده، از آیه شریفه (لم اکن لأسجد بشر خلقته من صلصال من حمإ مسنون، من از نخست حاضر نبودم که برای بشری به خاک بیفتم، که تو او را از گِلی از لجن خشکیده درست کرده باشی، سجده کنم «حجر/33 ») به خوبی استفاده میشود.[5]
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ﴿٧٥﴾
گفت: ای ابلیس! چه چیز تو را بازداشت از این که برای چیزی که با دستان قدرت خود آفریده ام سجده کنی؟ آیا خود را بزرگ پنداشتی، یا از بلند پایگان بودی؟ (75)
خدای تعالی ابلیس را توبیخ می کند که چه چیز مانع سجده کردنت بر مخلوقی شد که با دو دست خود او را آفریدم؟ آیا تکبر کردی و عارت شد که سجده کنی یا این که بالاتر از آن بودی که فرمان سجده به تو داده شود؟ اما این که فرمود: «با دو دستم» 1) کنایه از عنايت مخصوص پروردگار و اعمال قدرت مطلقه اش در خلقت انسان است 2) می فهماند که اگر خدا همه چیز را به خاطر چیز دیگر آفرید، ولی آدم را به خاطر خودش خلق کرد، و این حاکی از شرافت و عظمت انسان است[6].
قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ ﴿٧٦﴾
گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفریدی (76)
پاسخ ابلیس به پرسش خدا این بود که من شرافت ذاتی دارم، چون من را از آتش خلق کرده ای، و آدم مخلوقی از گِل است، پس چگونه ممکن است موجود شریفی مانند من بر باید بر چنان موجود پستی سجده نماید؟ در این پاسخ اشاره ایست به این که از نظر ابلیس اوامر الهی وقتی اطاعتش واجب است که حق تشخیص داده شود، نه این که ذات اوامر او لازم اطاعت باشد، و چون از نظر ابلیس امر به سجده حق نبوده، اطاعتش واجب نیست. در واقع سخن ابلیس به این مطلب برمی گردد که او مالکیت مطلقه ی خدا، و حکمت او را قبول نداشته، و این همان اصل و ریشه ای است که تمامی گناهان و عصیانها از آن سرچشمه میگیرد، چون معصیت وقتی سر میزند که صاحبش از حکم بندگی خدای تعالی خارج شود، و از این که ترک معصیت بهتر از ارتکاب آنست، اعراض کند، و این همان انکار مالکیت مطلقه خدا، و نیز انکار حکمت او است.[7]
قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ﴿٧٧﴾ وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ ﴿٧٨﴾
گفت: پس از آن بیرون شو، که تو مطرودی (77) و تا روز جزا لعنت من بر توست (78)
فرمود: پس از آسمانها خارج شو که تو رانده ی درگاه منی، و لعنت من بر تو تا روز قیامت مسجل خواهد بود. یعنی ابلیس با آن کفر عمیقش دیگر جایی در آسمانها نداشت، زیرا آنجا مکان پاکان و مقربان است و نه سرکشان و نه متکبران، بنابراین؛ از آسمانها طرد میشود و برای همیشه نیز از رحمت الهی دورو محروم می ماند.[8]
قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿٧٩﴾ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ ﴿٨٠﴾ إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ﴿٨١﴾
گفت: پروردگارا! پس مرا تا روزی که برانگیخته می شوند مهلت بده (79) گفت: حتما تو از مهلت یافتگانی (80) تا روز وقت معلوم شده (81)
درواقع ابلیس با آن که از اعمال زشتش نتایج شومی گرفت، اما بیدار نشد و از مرکب غرور و لجاجت پایین نیامد، بلکه انحرافش از صراط مستقیم بیشتر شده، و کبر و حسدش به کینه توزی مبدل میشود. لذا از خدا مهلت می خواهد، نه برای جبران مافات، بلکه برای انتقام گیری و گمراه ساختن انسانها، و خدا نیز با قسمتی از درخواست او موافقت میکند، چون ابلیس تا روز بعث مهلت خواست، اما خدا تا زمان معینی به او مهلت داد، که قبل از روز قیامت است، و آن آخرین روزی است که بشر به واسطه ی وسوسه شیطان نافرمانی خدا را میکند.[9]
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿٨٢﴾ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ﴿٨٣﴾
گفت: پس به عزت تو سوگند که بی تردید همه شان را گمراه خواهم کرد (82) مگر آن بندگان خالص تو از میان آنها (83)
ابلیس به عزت خدا سوگند یاد میکند که به طور حتم تمامی ابنای بشر را گمراه خواهد کرد. آن گاه مخلصین را استثنا میکند، و مخلصین عبارتند از کسانی که خدای تعالی آنان را خود خالص کرده، دیگر هیچ کس و هیچ چیز از آنان سهمی ندارد، در نتیجه ابلیس هم در آنان سهمی ندارد. یعنی چون مخلصین در راه معرفت و بندگی خدا با کمال اخلاص و صفا و صدق گام میزنند، لذا خدا نیز ایشان را در حوزه ی حفاظت خویش قرار میدهد[10].
قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّأَقُولُ﴿٨٤﴾ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّنتَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿٨٥﴾
گفت: حق است و حق را میگویم (84) به طور حتم و یقین جهنم را از تو و پیروانت یکسره پر خواهم کرد. (85)
خدای سبحان در پاسخ ابلیس میفرماید: حق که به آن سوگند میخورم این است که من جهنم را از تو و از هر فرد از ایشان که تو را پیروی کند پر خواهم کرد. سپس با آوردن جمله ی (الحق اقول) میفهماند که این قضای حتمی است، و نیز پندار ابلیس را رد میکند، که پنداشته بود امر خدا برای سجده بر آدم غیر حق بوده، لذا، این جمله که میفرماید: (من به غیر حق چیزی نمیگویم) آن را رد میکند. باید توجه کرد که مراد از کلمه (منک) جنس شیطان ها می باشد، که هم شامل ابلیس میشود، و هم ذریه و قبیله ی او، که از او هستند، و کلمه ی (منهم) مربوط به ذریه آدم می شود، و معنایش این است که از ذریه آدم هر کس پیروی تو کند او نیز جهنمی است.[11]
قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ﴿٨٦﴾
بگو: مزدی بر این از شما طلب نمیکنم و من از کسانی نیستم که [این رسالت را] را بر خود ببندم (86)
آیه شریفه از یک طرف اجر دنیوی و مال و ریاست را از رسول خدا (ص) نفی می کند، در رد تهمتی که در این کلام خود به پیامبر (ص) زدند: (امشوا و اصبروا علی آلهتکم ان هذا لشیئ یراد، بروید و دست از آلهه ی خود برندارید که این شخص از دعوت خود منظوری دارد «آیه/6» همین سوره)، و از طرف دیگر تكلف و پیچیدگی و ابهام را از محتوای دعوت آنجناب دور می کند وآن حضرت را از تصنع و خود آرایی به چیزی که آن را ندارد بری میسازد، همانگونه که در آیه 65 فرمود: بگو من فقط یک انذار کننده هستم، و هیچ منصب دیگری ندارم.[12] متكلفان كسانی هستند كه از جاده حق و عدالت و راستى و درستى قدم بيرون نهاده، واقعيت ها را ناديده مى گیرند، به پندارها روی می آورند، از اموری که آگاهی ندارند خبر میدهند، و در اموری که نمیدانند دخالت میکنند، ظاهر و باطنشان دوتاست، و حضور و غیابشان متضاد است، و نتیجه ای جز سرشکستگی و بدبختی به دست نمی آورند، و پرهیزگاران و صالحان از این صفت به کلی پاک و منزهند.[13]
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ﴿٨٧﴾
این جز تذکاری بر جهانیان نیست (87)
یعنی قرآن ذکری است جهانی، و برای همه ی جهانیان، در جماعت های مختلف، و نژادها و امتهای گوناگون، و خلاصه ذکری است که اختصاص به قوم خاصی ندارد، تا کسی در برابر تلاوتش از آن قوم مزدی طلب کند، و یا در برابر تعلیمش پاداشی بخواهد، بلکه این ذکر مال همه ی عالم است، و عموم جهانیان در آن حق دارند.[14]
وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ ﴿٨٨﴾
و قطعا پس از چندی خبر آن را خواهی دانست (88)
یعنی به زودی و پس از گذشت زمان، خبر پیشگویی های قرآن از وعد و وعیدش و غلبه اش بر همه ی ادیان و امثال آن به گوشتان میرسد.[15]
[1] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص999
[2] – همان، ص999
[3] – الميزان، ج17، ص356
[4] – الميزان، ج17، ص 358-356
[5] – همان، ج17، ص358
[6] – المیزان، ج17، ص359-358
[7] – الميزان، ج17، ص360
[8] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، 1000
[9] – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص1001
[10] – الميزان، ج17، ص361
[11] – الميزان، ج17، ص362-361
[12] – همان، ج17، ص362
[13] – نمونه