بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيم
به نام خداوندی که رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش از آن مؤمنین است.
كهيعص ﴿١﴾ ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا ﴿٢﴾ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا ﴿٣﴾
كاف، ها، يا، عين، صاد (1) اين، ياد كرد رحمت پروردگار تو در بارهى بندهاش زكرياست (2) آنگاه كه [زكريا] پروردگارش را به آواى آهسته ندا كرد (3)
اين سورههایی از قرآن كريم كه حروف مقطعه بر سر آنها آمده خالي از ارتباطي در ميان مضامين آنها با آن حروف نيست، پس حروفي كه مشترك ميان چند سوره است كشف ميكند از اين كه مضامين آنها نيز مشترك است. مانند سوره مورد بحث با سوره يس كه در هر دو حرف مقطعه ياء وجود دارد.[1] درست است مسائل مبارزاتي، مقاومت و مانند آن ممكن است در جنب اين داستان ها طرح بشود اما محور اصلياش دريافت رحمت الهي است آن هم رحمت خاصّه، داشتنِ خانوادهٴ صحيح و طيّب و طاهر از بهترين رحمت هاي الهي است. اوّلين داستاني كه در اين سورهٴ مباركهٴ «مريم» ياد ميشود تشكيل يك خانوادهٴ صحيح است. ﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ﴾ يعني «واذكر رحمت ربّك» به ياد بياور كه خدا چگونه بندهٴ خاصّ خود را مشمول رحمت قرار داده است، در جريان ذكر و يادآوري اگر نسبت به پيغمبر(ص) باشد، قابل توجيه است چون كه آن حضرت در بعضي از عوالِم به اين مطالب آگاه بود، لذا فرمود: به آنچه در آن عالَم آگاه شدي الآن به ياد بياور. اما چگونه زكريا (ع) عبوديّت خودش را اظهار كرد؟ فرمود: آنگاه كه زكريا پروردگارش را به آواى آهسته ندا كرد. اخفا يعني مخفيانه دور از انظار ديگران چيزي را خواستن كه شائبه ريا نباشد، خلوص نيّت در او بيشتر باشد.[2]
قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا ﴿٤﴾
گفت: پروردگارا! استخوانم سست و سرم از پيرى سپيد گشته است و هرگز در دعاى تو- اى پروردگار من- [از اجابت] بىبهره نبودهام (4)
اين روش و ادب دعاست که ايشان اول فقر و فقدان و ضعف و مسكنت خودش را ذكر كرد، عنايت الهي را يادآور شد، بعد عرض كرد: خواستهٴ من فرزند صالح است. گرچه رحمت الهي واسع است و رحمت هاي خاصّهٴ او هم وسيع است، لكن در اين محور، از يك رحمت خاصّهاي كه مربوط به تحكيم خانواده است سخن به ميان آمده، داشتن فرزندي كه صالح و عبدِ سالك باشد، و از روزي هاي الهي برخوردار باشد، چنانچه مريم(س) این گونه بود، خداي سبحان اين دعاي فرزندخواهي را از زكرياي سالمند بعد از مشاهدهٴ مريم نقل ميكند، که وقتی زكريا (ع) اين ها را ديد رغبت پيدا كرد كه چنين فرزندي داشته باشد، وگرنه تاكنون وجود مبارك زكريا چنين درخواستي نداشت. عرض كرد: پروردگارا! من كهنسال و پيرمرد هستم، وقتي اين استخوان كه ستون بدن و محكمترين عضو بدن است، سست شد، ديگر از ساير اعضا خبري نيست، موي سرم هم كه سفيد است. در ادامه عرض كرد: خدايا! من از نظر قابليّت هيچ وسيلهاي ندارم كه عرضه كنم، ولي قدرت تو بيكران است، پس هيچ بهانهاي در كار نيست، خودم كه وضعم اين است، همسرم هم وقتي که جوان بود زن نازايي بود الآن كه دیگر پير است. براي داشتن فرزندي مثل يحيا اينگونه سرمايهگذاري جا دارد، اين ميشود رحمت خاصّه. عبادت، سعادت ميآورد محروميّت از عبادت، شقاوت ميآورد. اين كه عرض ميكند: ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾ نظم طبيعي اين است كه عرض كند: «و لم أكن بدعائك شقيّاً ربّ» يعني «يا ربّ» را يا اول بگويد يا آخر. وسط كلام بگويد ربّ، اين براي آن است كه ايشان سراسميه است و ربوبيّت خدايش را ميخواهد، اين ادبِ خاصِّ وجود مبارك زكرياست در كيفيت جذب مِهر الهي. اصل دعا به عنوان عبادت كه انسان موظّف است در پيشگاه پروردگارش عرض حاجت كند اين يك عبادت است، لذا عرض كرد: من از سابق تا الآن اين طور بودم كه از دعا محروم نبودم، هميشه دعا ميكردم اين سيره و روش من بود، من هميشه در اثر عرض ارادت و عرض حاجت سعادتمند بودم و هيچ وقت شقي نبودم براي اين كه هميشه «يا ربّ» گفته ام.[3]
وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا ﴿٥﴾ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ۖ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا ﴿٦﴾
و من پس از خود، از بستگانم [نسبت به حفظ آيين تو] بيمناكم، و زنم نازاست، پس مرا از جانب خود فرزندى عطا كن (5) كه هم وارث من باشد و هم وارث خاندان يعقوب، و اى پروردگار من! او را پسنديده گردان (6)
عرض کرد: من ميترسم بعد از من كساني وليّ و وارث من بشوند كه شايسته نيستند، آن وقت خانه و زندگي من به دست اين اشرار بنياسرائيل می افتد. در اینجا زکریا (ع) در نهايت عرض ادب اسم نبرده كه من فرزند ميخواهم، عرض می کند: همسرم الآن كه پير است، آن وقتي هم كه در دوران جواني بود عاقِر بود، عاقر به زنِ عقيم ميگويند. عرض كرد ﴿مِن لَدُنْكَ﴾ باشد، يعني علل و اسباب عادي عاجزند، جريان فرزنددار شدن عادي و شرايط عادي حاصل نيست، ولي به طور غير عادي باشد، كرامت و عنايت الهي باشد از تو برميآيد، كه اين وليّ وارث من باشد تا دودمان آليعقوب محفوظ بماند. ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ هم وارث خاندان من بشود، هم همسر من كه خاله مريم است و از فرزندان سليمانبنداود است و از آليعقوب به شمار ميرود از او ارث ببرد، خود زكريا از اين جهت از آليعقوب نبود، اما همسر او كه خواهر مريم (س) است، دختر عمران بود و فرزند هارون و از فرزندان و نوادگان يعقوب(ع). خواهر مريم همسر حضرت زكريا بود، و عيسي و يحيي(سلام الله عليهما) پسرخاله بودند. چون زكريا (ع) از آن خوي آدمكُشي اسرائيلي ها باخبر بود، كه ﴿وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾، پيامبركُشي شيوهٴ اين ها بود، چه اين كه خودش هم در معرض شهادت بود و شهيد شد، بنابراين؛ اين كه ميگويد من ميترسم، نه از اين كه پيامبري نيامده و من ميترسم كه بدون پيامبر اين ها به ضلالت بيفتند و امثال ذلك، اين همه انبيا آمدند و بسياري از انبيا را اين ها شهيد كردند، ترس زكريا (ع) از اين بود كه زندگي اش بعد از او به دست پسرعموهايش بيفتد و اين ها هم كه آدم های شروری هستند. فرمود: هم بساط خانوادگي مرا به هم می زنند، هم مختصر مالي كه دارم، اين چراغي كه روشن است، وقتي به دست این ها بيفتد هم مال را هدر ميدهند هم فكر را. اما داشتن فرزند صالح هم مالِ من محفوظ است هم عِرض و آبرو و نام من. قابل توجه این که: اگر زكريا (ع) از خداي سبحان كسي را ميخواست كه وارث نبوّت باشد، آن نبيّ يقيناً مرضيّالدين است، دیگر معنا ندارد که حضرت عرض كند: ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾، پس این آیه کریمه معلوم مي کند خواسته زکریا درباره مسائل خانوادگي است و مربوط به نبوّت نيست. حضرت درخواست فرزندی کرد كه راضي به قضاي الهي باشد و دين و عمل صالح او مرضيّ خدا، که در این صورت چنين فرزند صالحي براي پدر و مادر نه فتنه است و نه دشمن. در جريان گفتنِ ربّ وقتي انسان خودش را نزديك يافت، به بارگاه بار يافت، ديگر ندا نيست نجواست، وقتي نجوا شد ديگر سخن از «ربّ» است نه «يا ربّ».[4]
يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَىٰ لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا ﴿٧﴾
اى زكريا! ما تو را به پسرى كه نامش يحيى است مژده مىدهيم كه قبلا همنامى براى او قرار ندادهايم (7)
فرمود: ﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ﴾ يعني اصلِ دعاي شما را خداي سميع الدعاء شنيد و ترتيب اثر داد و به شما فرزند پسری عطا می کند، که به نوجوانی ميرسد، و نام او را هم خود ما گذاشتيم كه اين نام سابقه ندارد و نامگذاری او را به شما كه پدر و مادر او هستيد واگذار نكرديم. ﴿اسْمُهُ يَحْيَي﴾ اين مظهر حيات ماست. در روايات آمده که در قيامت مرگ را احضار ميكنند، به صورت گوسفندی که پشمش سفید و سیاه به هم آمیخته و یحیی (ع) اين مرگ را ذبح ميكند، يعني مرگ را ميميراند، كسي كه مظهر حيات و عامل حيات است و يحياست، اين مرگ را بايد بميراند، مرگ يعني تحوّل، وقتي مرگ مُرد، يعني انسان به دارالقرار ميرسد و ديگر هيچ موتي نيست، و ابدي خواهيم بود. ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾ ما براي او همنامي انتخاب نكرديم، قبلاً كسي يحيي نبود اين اسم بيسابقهاي بود كه ما انتخاب كرديم. در همين سورهٴ مباركهٴ «مريم» آمده كه ﴿هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً﴾ براي خداي سبحان سمياي، همنامي نيست. منظور از اين نام، يعني اگر خدا رب است موجود ديگر رب نيست، اگر خدا خالق است موجود ديگر خالق نيست. وجود مبارك يحيي مظهر چنين خدايي است، خدایی که همنام ندارد. يحيي هم همنام ندارد، خصيصهاي كه در يحياي شهيد(ع) بود در انبياي ديگر نبود.[5] مثل (و آتيناه الحكم صبيا) و سيادت و ترك ازدواج (و سيدا و حصورا) و سلام كردن خدا بر او (و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا) .حضرت مسيح (عليهالسلام) پسر خاله آنجناب هر چند در اين اوصاف با او شريك است، ليكن او بعد از يحيي متولد شده، پس تا روز بشارت به ولادت يحيي هيچ پيغمبري در اين صفات نظير او نبوده. [6]
قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا ﴿٨﴾
گفت: پروردگارا! چگونه مرا پسرى خواهد بود حال آن كه زنم نازاست و من از پيرى به فرتوتى رسيدهام (8)
در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آمده که اين بشارت با واسطه ملائکه بود، ﴿فنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ﴾. زكريا (ع) که خودش منتظر اين كرامت بود، ولي شگفتزده عرض ميكند: من چگونه فرزند داشته باشم؟ در حالي كه نه من، و نه همسرم هيچ كدام در حدّ قابليّت نيستيم. هيچ جهتي از جهاتي كه بتواند فرزنددار شدن ما را توجيه كند نيست، پيري من به عتوّ رسيد، يعني از حدّ معمول گذشت، از حدّ ميانسالي گذشتم به حدّ شيخي و فرتوتي رسيدم، اين هم كه عيال من است كه در دوران جواني عقيم بود.[7]
قَالَ كَذَٰلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا ﴿٩﴾
گفت: فرمان چنين است. خداى تو فرموده: اين بر من آسان است، و خودت را نيز پيش از اين من آفريدم كه چيزى نبودى (9)
اين ﴿قَالَ﴾ اوّلي مربوط به بشارت دهنده است، کسی كه ارتباط تنگاتنگ با زكريا (ع) دارد، بشارت را آورده و به عرض زكريا رسانده، وقتي زكريا گفت: در اين شرايط ما فرزنددار ميشويم، ﴿قَالَ كَذلِكَ﴾ فرشته گفت: بله اينچنين است، قضيه تمام شده است. بعد همين مبشّر به زکریا عرض ميكند: این پيام الهي است، پروردگار تو ميگويد اين كار براي من آسان است. چرا؟ براي اين كه من مهمتر از این کار را دربارهٴ تو انجام دادم، تو وقتي كه هيچ نبودي من تو را آفريدم. اگر تعبير قرآن نسبت به زكريا (ع) اين است كه ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اين ناظر به اصل انسان است، يعني انسان قبلاً معدوم بود، بعد شيء شد تويِ زكريا و همهٴ انسان ها و آباء و اجدادتان همه اينچنين هستيد.[8]
قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيًّا ﴿١٠﴾
گفت: پروردگارا! براى من نشانهاى قرار ده. فرمود: نشانه تو اين است كه سه شبانه [روز] با اين كه تندرستى با مردم تكلم نتوانى كرد (10)
عرض كرد: خدايا من يقين پيدا كردم كه دعاي مرا مستجاب ميكني، اما نفرمودي چه موقع مستجاب ميكني، علامتي براي من قرار بده كه من بفهمم. فرمود: نشانه برای تو این است که سه شبانهروز زبانت بند ميآيد، بخواهي با خدا حرف بزني زبانت گوياست، اما بخواهي با مردم حرف بزني بايد با اشاره حرف بزني. فرمود: ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ﴾ نه «ألا تكلّم الله» اما ﴿سَوِيّاً﴾ یعنی سالم هستی و در دستگاه گويش تو هيچ عارضه پزشكي رخ نداده و نميدهد، به دليل اين كه با خدا كاملاً ميتواني مناجات و عبادت كني. فرمود: ﴿أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ، آل عمران/ ﴾ نشانهات اين است كه وسيلهٴ ارتباط تو با مردم كم ميشود و از اين فرصت حدّاكثر بهره را ميبري با خداي خودت مناجات ميكني و اين بهترين توفيق است.[9]
فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَىٰ إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا ﴿١١﴾
پس زكريا از محراب به ميان قوم خويش بيرون آمد و به آنها اشاره كرد كه صبح و شام خدا را تسبيح گوييد (11)
گويا قوم او از جريان باخبر شدند و وجود مبارك زكريا (ع) هم به آنها اعلام كرد كه چنين حادثهاي در پيش است، آنها منتظر بودند، ديدند وقتي زكريا از محراب بيرون آمد به آنها اشاره كرد قدرت حرفزدن ندارد ﴿مِنَ الْمِحْرَابِ﴾ اين محراب را كه به معناي اشرافنشين يعني جاي برجسته است به غرفه هم معنا كردند كه در جاي بلندي بود. زكريا (ع) مشغول عبادت بود از غرفه پايين آمد كه بر قومش اشراف داشت. برخي هم محراب را مصلاّ معنا كردند، زيرا نمازگزار، هم با خدا مناجات ميكند، هم با شيطان و نفس درگير است، كه در این حالت مصلاّ محراب است، یعنی محل جنگ با شیطان و نفس. (ايحاء) هم به معنی اشاره كردن است، هم به معنی كتابت، چون قومش ديدند وجود مبارك زكريا با دستش نوشت كه بامداد و شامگاه به ياد خدا باشيد. عبادت و نماز صبح و شام را فراموش نكنيد. يا اشاره كرد و آنها به زبان اشاره آشنا بودند فهميدند كه صبح و شام بايد به ياد پروردگارشان باشند. فرمود: ﴿سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ اين عبادت هميشه بود، اما الآن كه ميخواهد فيض وجود يحيي پديد بيايد جامعه بايد جامعهٴ نوراني باشد.[10]
يَا يَحْيَىٰ خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ ۖ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا ﴿١٢﴾ وَحَنَانًا مِّن لَّدُنَّا وَزَكَاةً ۖ وَكَانَ تَقِيًّا ﴿١٣﴾ وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّارًا عَصِيًّا ﴿١٤﴾ وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا ﴿١٥﴾
[گفتيم:] اى يحيى! كتاب [خدا] را محكم بگير، و او را در كودكى حكمت داديم (12) و نيز از جانب خود مهربانى و پاكى [به او داديم] و او پرهيزكار بود (13) و با پدر و مادر خود نيك رفتار بود و سركش و عصيانگر نبود (14) و درود بر او روزى كه زاده شد و روزى كه مىميرد و روزى كه زنده برانگيخته مىشود (15)
خداي سبحان به يحيي فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ اين كتاب ظاهراً همان توراتي بود كه از وجود مبارك موسي (ع) مانده بود، يحيي(ع) از انبياي اولواالعزم مثل عيسي و موسي(عليهما السلام) نيست، انبياي اولواالعزم كتاب دارند، اما انبيايی که اولواالعزم نيستند، حافظ شريعت انبياي اولواالعزماند. فرمود: اين تورات را با قوّت بگير. در قرآن كريم هم نسبت به انبيا دستور ميدهد كه کتاب را با قدرت بگيريد، هم به امّت ها دستور ميدهد كه شما دين را با قوّت بگيريد. سرّش آن است كه اين كتاب الهي خواه تورات خواه انجيل خواه كتاب انبياي ديگر(عليهم السلام)، كتابي است قوي، يعني ضعف، كذب، وهم و بطلانپذيري در آن نيست، كتاب الهي ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ﴾ است منتها كمالش براي قرآن كريم است. اگر كتاب، كتاب وزين و سنگين بود يك معلّم سنگيني بايد اين كتاب را بياورد و تدريس كند، لذا فرمود: ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي﴾، منظور از ﴿شَدِيدُ الْقُوَي﴾ این نیست که وزنش زياد است، بلکه عقل، علم، درايت، و حكمتش زياد است. فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ ما در دوران كودكي به او حكمت آموختيم، اين هم قابل تطبيق بر نبوّت است و هم قابل تطبيق بر نوع خاصّي از ادراك معارف الهي. فرمود: ما چند چيز به او داديم، او هم چند وصف را فراهم كرد، كه البته آنها هم باز به عنايت الهي بود، ما هم مجدّداً چند پاداش به او داديم. یعنی خدای سبحان عطاي خودش را ذكر ميكند، عمل صالح یحیی (ع) را هم ذكر ميكند، بعد پاداش او را هم ذكر ميكند. فرمود: ما به او كتاب داديم و گفتيم كتاب را بقوّة بگير، دیگر این که: ﴿وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا وَزَكَاةً﴾، ما حنّانيم از اين حنّان بودن به او داديم، یعنی عطوف و مهربانش كرديم، ايشان سيّد و زاهد است و به چيزي دلبسته نيست و فقط دلبستهٴ ماست، و همچنین به او زكات داديم، يعني طهارت داديم تطهيرش كرديم. اگر خداي سبحان از راه وحي فرمود: بقوّة بگير، یحیی (ع) هم كتاب، حكم، حنان، و طهارت را به قوت گرفت، لذا هم تقواي او كامل بود هم نسبت به مسائل خانوادگي كه جاي عاطفه و رأفت و رحمت و مهرباني است به قوّت گرفت، هم نسبت به جامعه ﴿وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً﴾ به قوّت گرفت. برّ را برّ گفتند چون دريادل است و صحرا صفت، به بيابان وسيع ميگويند برّ. آن انساني كه خيرش خيلي وسيع است بارّ است. پاداشي كه خداي سبحان داد فرمود: ﴿وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً﴾. چنين عنصر طيّب و طاهري شايستهٴ درود الهي است. حالا سلام را خدا بر يحيي نازل كرده است آن دو سلامي كه در مرحلهٴ دوم و سوم قرار دادند، اين ميتواند پاداشي باشد، اما سلام اول يقيناً تفضّلي است، وجود مبارك يحيي كاري نكرده كه استحقاق جزايي داشته باشد تا در روز ميلادش ذات اقدس الهي به او سلام بفرستد. اين ﴿حَيّاً﴾ مخصوص يحيي است و نشان شهادت اوست، كه شهيد حيّاً وارد برزخ ميشود، حيّاً از برزخ وارد قيامت ميشود وگرنه همهٴ افراد وقتي مبعوث ميشوند زنده ميشوند، فرق افراد عادي با شهدا، اين است كه افراد عادي ميميرند و مُرده وارد برزخ ميشوند و مُرده از برزخ وارد قيامت ميشوند ولي شهدا زنده وارد برزخ ميشوند و زنده از برزخ وارد قيامت ميشوند. خيلي ها نميفهمند چه خبر است وقتي مُردند ممكن است در جريان تشييع شان باخبر باشند، اما وقتي وارد قبر شدند بسياري از الفباي دين از يادشان ميرود، این تلقين کردن میت براي اين است كه الفباي دين يادشان بيايد، اصلاً يادش نيست كه مسلمان بود، كتاب او قرآن بود، پيغمبر او وجود مبارك حضرت بود، ائمه (عليهم السلام) اولياي او بودند. جريان مرگ اين طور نيست كه يك جريان عادي و ساده باشد تمام اعصاب و سلول ها آنچنان درهم كوبيده ميشود كه همهٴ خاطرات آدم از ياد آدم ميرود.[11]
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا ﴿١٦﴾
و در اين كتاب از مريم ياد كن، آنگاه كه از كسان خود در ناحيه شرقى [بيت المقدس] خلوت گزيد (16)
در اين سوره مریم كه جزئي از قرآن است فرمود: جريان مريم را متذكّر باش. يعني هم خودت توجه كني، هم جامعه را به اين ها متوجّه كني. مريم(س) اهل خود را طرد كرد و چيز ديگر گرفت اين را ميگويند انتباذ. اهل خود را رها كرد در معبَد خود با معبود خود اُنس پيدا كرده. ﴿مَكَاناً شَرْقِيّاً﴾ یعنی در قسمت شرقی بيتالمقدس جايي را انتخاب كرد، در آنجا وجود مبارك عيسي به دنيا آمد، لذا براي مسيحي ها قسمت شرقي از قداستي برخوردار است. اين «انتباذ» معلوم ميکند يك سلسله علل و عواملي از خارج باعث شد كه حضرت از اهلش كنارهگيري كند، حالا يا بيمِهري يا بيلياقتي را از طرف آن ها مشاهده كرد، که انتباذ حاصل شد و اين يك حالت اعتكافي داشت.[12]
فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا ﴿١٧﴾
و ميان خود و آنها پردهاى افكند [تا خلوتگاه عبادتش باشد] پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به شكل بشرى خوش اندام بر او نمايان شد (17)
فرمود: ﴿فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً﴾ از اهل خود فاصله گرفت، قهراً راه را بسته است، حالا يا پرده يا با ديوار يا با عوامل و علل ديگر بين خود و اهل خود حجابي قرار داد كه آنها از اسرار اين باخبر نباشند، نيايند و مانند آن. يعني در آن معبَد خاصّي كه داشت از اهلش محجوب بود، نه آنها با مریم (س) رابطه داشتند، و نه ايشان با آنها رابطه داشت، فقط زكري(ع) با او مرتبط بود، آن هم در فرصت هاي مناسب. مریم (س) هم فاصله گرفت، هم در حجاب بود، تا با تنهايي خدا را عبادت كند، چنين حالی مناسب است براي مشاهدهٴ ملكوت. شايد حجاب براي آن بود كه نيازهاي شخصي خود را در حال حجاب و مستور بودن عملي كند. در چنين حالتي ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا﴾ خداي سبحان فرمود: ما روحمان را براي او فرستاديم، 1) اين روح بشر نبود، 2) وجود مثالي هم نبود، 3) وقتي به فضا و حوزهٴ هستي مريم رسيد متمثّل شد،4) تمثّلش هم به صورت بشر در آمد، و 5) اين بشری سالم و زیبا. اين روحي كه قرآن كريم از او ياد كرده است در مواردي بر جبرئيل(ع) تطبيق شده است زيرا فرمود: ﴿قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ، بقره/97﴾ از آورندهٴ وحي و قرآن به جبرئيل ياد كرده است در بخش هاي ديگر از جبرئيل به عنوان روح ياد كرده است. پس آنچه را كه ذات اقدس الهي براي مريم فرستاده است فرشتهاي بود كه از او به روح، روحالقدس، روحِ امين، جبرئيل، و رسولِ كريم ياد شده است. ارسال روح، انزال روح، همان تجلّي روح است، اين روح در مرتبهٴ بالا اگر جزء حاملان عرش است، همچنان وجود دارد، در مرحلهٴ نازل در محدودهٴ وجود مثالي مريم(س) متمثّل شد، یعنی خداي سبحان روح را حالا يا جبرئيل يا فرشتهٴ ديگر، اين را فرستاد، اين روح با حفظ روحانيّتش، در فضاي ادراكي مريم به صورت بشر در آمده، نه اين كه به بشر تبديل شده.[13]
قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَـٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيًّا ﴿١٨﴾
مريم گفت: من از تو به خداى رحمان پناه مىبرم اگر پرهيزكار باشى (18)
مريم (س) از شدت وحشتي كه از حضور جبرئيل عارضش شده بود مبادرت به سخن كرد، او خيال ميكرد كه وي بشري است كه به قصد سوء بدانجا شده، لذا خود را به پناه رحمان سپرد تا رحمت عامه الهي را كه هدف نهائي منقطعين عباد است متوجه خود سازد. سپس گفت: من از تو به رحمان پناه ميبرم، اگر تو با تقوي باشي، و چون بايد با تقوي باشي پس همان تقوايت بايد تو را از سوء قصد و متعرض شدنت به من باز بدارد.[14]
قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا ﴿١٩﴾ قَالَتْ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا ﴿٢٠﴾
گفت: من فقط فرستادهى پروردگار توام براى اين كه به تو پسر پاكيزهاى ببخشم (19) گفت: چگونه مرا پسرى باشد با آن كه دست بشرى به من نرسيده و بدكار نبودهام (20)
بعد آن فرشته به مريم(س) فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ﴾ گرچه تو مرا بشر ميبيني ولي گوهر اصلي من چيز ديگر است و خدا من را فرستاده، لذا آن فرشتهٴ وحي وقتي شروع كرد به صحبت كردن با كلمهٴ حصر(انما) در طليعهٴ سخن مطلبي گفت كه آرامبخش بود، گفت: ﴿إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ﴾ بدان تنها صبغهٴ من رسالت است، من مأمور الهيام، بشر نيستم، هراسي نداشته باش.﴿إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً﴾ من فرستاده شدم تا يك فرزند پسر طيّب و طاهر به تو عطا کنم. بالأخره انسان بدني دارد و روحي، وجود مبارك عيساي مسيح، بخش بدنياش به اين تمثّل فرشته تأمين شده است، بخش روحي و ملكوتي او با نفخ الهي ﴿فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا﴾ تأمين شده است. فرمود: ﴿أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌوَلَمْ أَكُ بَغِيّاً﴾.[15] استفهام در آيه شريفه از باب تعجب است، يعني چگونه براي من فرزند ميشود با اين كه قبل از اين با هيچ مردي نياميختهام نه از راه حلال و ازدواج، و نه از راه حرام و زنا ؟! مريم از كلام جبرئيل كه گفت: تا پسري به تو ببخشم … فهميده كه اين پسر را در همين حال ميبخشد، و لذا گفت: هيچ بشري با من تماس نگرفته و زناكار هم نبودهام، و در اين جمله فهماند كه فرزنددار شدن من الآن منوط به اين است كه چند ماه قبل نكاح و يا زنائي صورت گرفته باشد و حال آنكه صورت نگرفته.[16]
قَالَ كَذَٰلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ ۖ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا ۚ وَكَانَ أَمْرًا مَّقْضِيًّا ﴿٢١﴾
گفت: [فرمان] چنين است. پروردگار تو فرمود: آن بر من آسان است و براى اين است كه او را آيتى براى مردم قرار دهيم و رحمتى از جانب ما باشد و اين امرى حتمى است (21)
آن فرشته گفت: ﴿كَذلِكِ﴾ يعني قصّه اينچنين است كه تو بايد مادر بشوي، چرا؟ براي اين كه پروردگار تو گفت:آفرينش يك فرزند بدون پدر، مادر شدن يك زن بدون همسر بر من آسان است، حالا اين كار آسان را چرا انجام ميدهي؟ براي اين كه در جهان كنوني نياز هست كه يك معجزهٴ عالَمي پيدا بشود. درست است اين كرامت از طرف ذات اقدس الهي ميسور است كه بدون همسر زني را مادر كند، اما تهمت را چطور ارائه كنم؟ وجود مبارك عيسي كه به دنيا آمد تهمتزدايي كرد، فرمود: من او را آية الله و آيتٌ للناس قرار ميدهم، جلوي هر تهمتي را ميگيرم، نميگذارم به تو تهمت بزنند ﴿وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ﴾ او اگر در گهواره است حرف ميزند، كوچك است كارهاي اعجازي دارد كه تو را تبرئه ميكند، قداست خودش را ثابت ميكند، بزرگ شد كارِ معجزهآسايي ميكند، تو از اين جهت نگران نباش، براي مردم معجزهٴ جهاني باشد، و از طرف ما رحمت، با خلقتش آيتي باشد و با رسالت و معجزاتش رحمتي، و اين امر تصميم شده سرشت و سرنوشت شما تنظيم شده است و قضاي الهي بر اين است.[17]
فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيًّا ﴿٢٢﴾ فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَـٰذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا ﴿٢٣﴾
پس مريم به او حامله شد و با او در نقطهاى دوردست خلوت گزيد (22) آنگاه درد زايمان او را به سوى تنه نخلى كشاند. گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسره فراموش شده بودم (23)
مريم (س) حالا باردار شد، و براي اين كه اين بار را پنهان نگه بدارد، از اهلش فاصله گرفت ﴿فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ﴾ كه اين «باء» براي تعديه است، يعني اين حملي را كه در رَحِم داشت به راه دور بُرد ﴿مَكَاناً قَصِيّاً﴾ حالا كجا برد؟ چون دخيل نبود قرآن كريم ذكر نكرد، ولي از قومش فاصله گرفت، مكان دور است. بين اين حمل و لحظهٴ وضع چقدر فاصله شد آن را قرآن كريم ذكر نميكند. اما فرمود: ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ مَخاض همان دردِ زايمان است «جاء» يعني آمد،گاهي با همزهٴ باب افعال تعديه ميشود، مثل همين آيه ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ﴾ يعني درد زايمان مريم(س) را به كنار درختي آورده، جايي که بتواند تكيه بدهد. اصرار قرآن كريم بر اين است كه بفرمايد اين به جذع نخله تكيه داده، جذع نخله را تكان داده ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ نه «إلي النخله» ﴿وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ نه «هُزيّ إليك نخله» درخت خرما نبود، درختي بود كه سرشاخههايش از بين رفته يك تَنهٴ خشكش مانده. تكرار “جِذع” براي اثبات اين مطلب است كه يك تَنهٴ خشك درخت خرما بود. فرمود: ما از همين جا آيات را بيّنه ميكنيم، شفاف ميكنيم كه تو مطمئنتر بشوي. مريم(س) فرمود: ﴿يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا﴾ چون يك كارِ بيسابقه است كسي مادر بشود آن هم با قداستي كه دارد، با آن كرامت هايي كه از او شنيدند و ديدند چگونه اين مشكل را تحمل كند، گفت: اي كاش قبل از اين كه من به اين وضع در بيايم و زايمان كنم ميمردم. ﴿وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً﴾ اين “نَسْي” يعني شيء حقيري كه قابل اعتنا نيست و فراموش ميشود و جزء فراموش شدههاست. و تأكيد مَنسي نشانهٴ حقارت كامل آن شيء است. مريم(س) فرمود: اي كاش من يك شيء حقيري بودم كه به حساب نميآمدم و چيز حقير چون به ذهن نميآيد فراموش ميشود اين را چه موقع گفت؟ در زماني كه احتمال تهمت دربارهٴ ایشان بود.[18]
فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا ﴿٢٤﴾ وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا ﴿٢٥﴾ فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا ۖ فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَـٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا ﴿٢٦﴾
پس از طرف پايين پايش او را صدا زد كه: غم مدار، پروردگارت زير پاى تو چشمه آبى پديد آورده است (24) و اين تنه نخل را به طرف خود تكان ده، كه بر تو رطب تازه بريزد (25) و بخور و بنوش و چشم روشن دار. پس اگر كسى از آدميان را ديدى بگو: من براى خداى رحمان روزه نذر كردهام و امروز مطلقا با بشرى سخن نخواهم گفت (26)
در كتابهاي اهل معرفت شما وقتي به فَصّ عيسوي مراجعه ميكنيد ميبينيد اين “سَريّاً ” را به سيّدالقوم و الرجل الشریف معنا كردند. اما علامه طباطبایی ميفرمايند: كه “سَريّا” همان معناي جدول و آب است و تأييدش هم با ﴿وَاشْرَبِي﴾ است كه در جملهٴ بعد آمده ﴿فَكُلِي وَاشْرَبِي﴾. اما ديگران که معناي “سَريّا” را سيّدالقوم ميگويند اين با رفع حُزن مريم سازگارتر است. مريم(س) نگرانياش اين نبود كه حالا من كه مادر شدم و احتياج به آب دارم، بيآبي را چه كنم؟ تمام نگراني مريم(س) اين بود كه من اين بچه را چطوري بین قومم ببرم؟ الآن او در يك موقعيّت حسّاسي قرار گرفته كه ميگويد ﴿يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً﴾ مشكل او را خرما و آب حل نميكند، مشكل تهمت را چيز ديگر حل ميكند. و مريم(س) كسي است كه ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ او مشكل بيآبي و بيناني نداشت. تمام دشواريهاي مريم(س) در اين است كه او اگر هتك حيثيت بشود از هويّت ساقط شده است ديگر نميتواند خدمتگزار دين باشد، اين مشكل را بايد حل كرد. اگر كسي ندا داد محزون نباش، بايد چيزي به او بشارت بدهد كه اين تهمت را برطرف كند. لذا اگر “سَريّا” به معناي سيّدالقوم باشد با اين مشكلگشايي راه دارد. بله غالباً “سَريّا” همان آب است، اما تناسب صدر و ساقهٴ آيه نشان ميدهد كه وجود مبارك مسيح، آن كسي كه از زير دامن مادرش با او سخن ميگويد ميخواهد حزن او را برطرف كند، چرا؟ چون فرمود: ﴿قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّاً﴾ كسي آمده از تو دفاع ميكند. اين جريان ﴿وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً﴾ به این صورت است که 1) اين شاخهٴ نخل كه پير است با اشارهٴ الهي جوان ميشود، 2) نخل بدون همسر ميوه نميدهد، بايد تلقيح بشود كدام درخت خرماست بدون تلقيح مادر ميشود؟ گفت: تو درخت را تكان بده اين دوتا كار را خدا ميكند، اين درخت خشك شده شاداب شد و بدون تلقيح ميوه داد. وقتي رطب تازه است جزء میوه هاست اما اگر خشک شد در این صورت غذاست ﴿رُطَباً جَنِيّاً﴾ آنهايي كه گفتند: منظور از اين “سَريّا” سيّدالقوم است، أكل را به رطب مرتبط دانستند، شرب را به عصارهٴ رطب مرتبط دانستند، چون رُطب تازه ميوه است و آب دارد. بنابراين مريم(س) كه از تهمت هراسناك بود، ذات اقدس الهي به هر وسيلهاي بود به آن حضرت دلداري داد كه هراس نداشته باش و آرامش مريم را با اين معجزه فراهم كرد. نکته ﴿فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنِي﴾، ﴿وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ﴾، ﴿فَكُلِي وَاشْرَبِي﴾، ﴿وَقَرِّي عَيْناً﴾، ﴿فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً﴾ همهٴ اين حرف ها، حرف هاي عيسي بود. فرمود: مادرا! چشمت روشن من از تو دفاع ميكنم. اين ﴿فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا﴾ نمی تواند جبرئيل باشد، چون اين كلمهٴ ﴿مِن تَحْتِهَا﴾ نشان ميدهد، آن كه از دامن مریم (س) متولّد شد اين حرف را ميزند. حالا يا در حين تولّد ﴿فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا﴾ يا همين كه به دنيا آمد. چون اين مكالمه را مريم(س) از فرزندش به ياد داشت، لذا با طمأنينه، نه شبانه آمد نه در خفا، نه زير لباس گذاشت، علناً بچه را به ميدان آورد. از طرف ذات اقدس الهي به او دستور داده شد كه هر كس را ديدي بگو من روزه دارم، نذر كردم روزه بگيرم و با احدي سخن نگويم، و اگر گفتند اين كودك را از كجا آوردي به خود كودك اشاره كن. البته مریم (س) بايد واقعاً روزه داشته باشد وگرنه ميشود كذب، و نذر كرده باشد كه با كسي سخن نگويد. اين كه فرمود: هر كس را ديدي بگو، منظور از «قُل» اين نيست كه لفظاً بگو، بلکه با اشاره بگو به قرينهٴ جمله ﴿فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ﴾. فرمود: ﴿فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً﴾ امروز چون من نذر روزه كردم و يكي از مبطلات اين روزه حرفزدن است يا يكي از شرايط صحّت اين روزه سكوت است من با بشر حرف نميزنم اما تكلّم با خدا، تكلّم با فرشته اين ها مبطل صوم نيست.[19]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 و 2 [2]
www.portal.esra.ir تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه 2 – [3]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه 3 و 4 [4]
www.portal.esra.ir 5 و 6 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [5]
www.portal.esra.ir 6 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[7]
www.portal.esra.ir 6 و 7تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[8]
www.portal.esra.ir تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه8 و 9 -[10]
www.portal.esra.ir 10 – 8 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[11]
www.portal.esra.ir 15 – 13 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [12]
www.portal.esra.ir 16 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[13]
www.portal.esra.ir 17 – تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه [15]
www.portal.esra.ir تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه 17 – [17]
www.portal.esra.ir 18 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[18]
www.portal.esra.ir 20 – 18 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[19]