ترجمه و توضیح سوره مریم 75 – 51

 

 وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَىٰ ۚ إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا ﴿٥١﴾

و در اين كتاب از موسى ياد كن، همانا او خالص شده و فرستاده‌اى پيامبر بود (51)

فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾ چرا به ياد موساي كليم باش؟ چون در خاورميانه بعد از وجود مبارك ابراهيم تنها كسي كه هم راه مناظره‌هاي علمي را به عهده داشت، هم راه مبارزه‌ها و پيگيري عليه ظلم و ظلم‌ستيزي را به عهده گرفت موساي كليم بود و او اين اوصاف را داشت ﴿إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً﴾، ﴿وَكَانَ رَسُولاً﴾، و ﴿نَّبِيّاً﴾، مخلَص‌بودن او براي اين است كه او به جايي رسيده است كه به حرم امن الهي بار يافت، در آنجا اصلاً شيطنت راه ندارد، شيطان اعتراف كرد و گفت: من مقدورم نيستم به كساني كه وارد حرم اخلاص شدند دسترسي پيدا كنم، براي اين كه آنها چيزهايي را مي‌بيند كه من نمي‌بينم، چيزي مي‌طلبند كه من نمي‌توانم بدلي‌اش را بسازم، چيزي را دوست دارند كه بديل ندارد، ديگران كه به آن حوزهٴ اخلاص بار نيافتند چيزهايي مي‌خواهند كه بدلي و جعلي دارد، از دست من هم برمي‌آيد، مي‌گويم تو مگر آن را نمي‌‌خواهي اين همان است. لذا اعتراف كرده كه من همه را فريب مي‌دهم ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ وجود مبارك ابراهيم و انبياي ديگر همين راه را طي كردند، حالا اگر مخلَص‌اند براي اين كه به جايي رسيدند كه شيطان دسترسي ندارد، نه اين كه شيطان نسبت به اين ها مهربان است يا احترام آنها را نگه مي‌دارد يا ترحّم مي‌كند، اين طور نيست قدرت ندارد، اين معني مخلَص‌بودن است. رسالتش هم مشخص است كه رسول به مردم عصر خودش است مخصوصاً مردم مصر و بني‌اسرائيل، نبوّتش هم از آن جهت كه نبأ و خبر را دريافت مي‌كند و به مردم ابلاغ مي‌كند.[1]

 وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا ﴿٥٢﴾

و از جانب راست طور او را ندا داديم و رازگويان نزديكش ساختيم (52)

فرمود: اين موساي كليم كه از مدين حركت كرده عازم مصر بود، از كوه سمت راستش ندا آمد موسي! بیا. و او را براي مناجات به خودمان نزديك كرديم كه بيا با ما مناجات كن. ندا براي دور است، نجوا براي نزديك است، اول منادات است بعد مناجات. فرمود: ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾ يعني او را به خودمان نزديك كرديم وگرنه خدا به همه نزديك است. متاسفانه تمام مشكل اين است كه اين قُرب و بُعد يك طرفه است نه دو طرفه، او به ما نزديك است، ما از او دوريم. البته ما خيال نكنيم اين قُرب و بُعدي كه افراد با خداي سبحان دارند نظير قُرب و بُعد مادي، زماني و مکانی است. اين قُرب موساي كليم كه باعث نجواي او شد، منظور نزدیکی فیزیکی نبود، چون درست است که اين بدنش در طور بود و اين حادثه در طور اتفاق افتاد، ولي آن قُرب در طور و غير طور نبود، مثل اين كه قرآن كريم الفاظش و كلماتش و حروفش در شبِ قدر نازل شد، اما معاني او كه در زمان و زمين نيست فرمود: ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾ اما حالا چطور خداي سبحان با او حرف زد يا او با خداي سبحان حرف زد؟ در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آمده كه سه گونه ممكن است خدا با بنده‌اش حرف بزند در اينجا هم موساي كليم گاهي «مِن وراء شجر» سخن مي‌شنود، مي‌شود ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾، گاهي هم ممكن است بلاواسطه بشنود، ﴿وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ﴾ با فاصله است، ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾ بدون فاصله است، چون بلافاصله است احياناً ممكن است كه فرشته‌اي در كار نباشد، باز هم ممكن است آنجا هم مناجات هم مراتبي دارد، در بعضي از مراتب نجوا، باز هم ممكن است به وسيله فرشته باشد اثبات اين كه بدون واسطه بود برهان مي‌خواهد.[2]

 وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا ﴿٥٣﴾

و به رحمت خويش برادرش هارون پيامبر را [براى مساعدت‌] به او بخشيديم (53)

اين سورهٴ مباركهٴ «مريم» با رحمت شروع شده است و از رحمت هاي خاصّه در اين سور‌ه كم نام برده نشده، يكي از آن رحمت ها اين است كه ما به او هارون داديم. اين هارون را در سورهٴ مباركهٴ «قصص» مشخص كرد كه براي چه ما هارون را به موساي كليم داديم فرمود: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ٭ وَأَخِي هَارُونَ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً … أَن يُكَذِّبُونِ، قصص/33﴾ عرض کرد: ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ من كمبودي ندارم فصيحم ولي هارون از من فصیح تر است، آن كمالي كه بايد در يك پيامبر باشد من آن را دارم از آن جهت نقصي نيست، ولي براي تبيين اين مطالب در مصرِ آلوده، كسي را مي‌خواهد كه خوب بتواند تقرير كند، من چنين آدمي مي‌خواهم وگرنه ما از نظر مسئله اژدها و امثال آن كم نداريم، ولي هميشه با اژدها كار پيش نمي‌رود،  لذا خدای سبحان فرمود: رحمت خاصّه ما شامل حال موساي كليم شد ما برادر او را به عنوان وزير فرستاديم.[3]

 وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ ۚ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا ﴿٥٤ وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا ﴿٥٥

و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، همانا او خوش وعده و رسول [و] پيامبرى بود (54) و خاندان خود را به نماز و زكات فرمان مى‌داد و نزد پروردگارش مورد رضايت بود (55)

در اين دو آيه مختصر چهار بار كلمهٴ ﴿كَانَ﴾ تكرار شده تا به ما بفهماند كه وجود مبارك اسماعيل در تمام اين اوصاف براي او مَلكه شده بود. مفسّران اهل سنّت و بزرگان تفسيري ما هم مثل مرحوم شيخ طوسي منظور از اين اسماعيل را وجود مبارك اسماعيل‌بن‌ابراهيم مي‌دانند. حالا مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان فرموده: منظور از اين اسماعيل،  اسماعيل‌بن‌ابراهيم است و گفته شده كه به روايت مرسلهٴ ابن‌سَنان منظور از اين اسماعيل، اسماعيل‌ بن‌ حذقيل است. اگر يك روايت مرسل بود، نمی شود حُكم استحبابي يا كراهت به آن فتوا داد،آن وقت چگونه در قوي‌ترين مطالب تفسيري ما بياييم به مرسله‌اي اكتفا كنيم. دوازده بار در قرآن كريم نام مبارك اسماعيل برده شده كه يازده بار آن مربوط به اسماعيل‌بن‌ابراهيم است و اگر اين بار دوازدهم اسماعيل‌بن‌حزقيل باشد يك ناهماهنگي است، بالأخره بايد قصّه‌اي، شرحي، جرياني، مبارزه‌اي، مناظره‌اي چيزي از اين بزرگوار نقل بكند كه بعد بفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ﴾.  به هر حال هر كدام باشند پيامبرند از اين جهت براي ما تفاوتي ندارد، لكن تعبير رسول نشان مي‌دهد كه ممكن است كسي به صفت رسالت متّصف باشد و شريعت تازه‌اي هم نياورده باشد. اما اين خصيصه‌اش به عنوان صادق‌الوعد بودن، گفتند: روايتي است كه كسي با حضرت اسماعيل يا همين اسماعيلِ مطرح در اينجا وعده كرد، و آ‌ن شخص وعده كرد كه شما منتظر باش من مي‌آيم، مدّت ها طول كشيد و نيامد، اسماعيل (ع) ايستاده بود براي اين كه به وعده وفا كند. قبول كردن اين روايت كار آساني نيست، بالأخره انسان براي جامعه كارهاي فراواني دارد، يك ماه یا یک سال اينجا بيكار معطّل باشد و كارهاي ديگر لنگ بشود براي اين كه اين آقا نيامده! آن بزرگاني كه ایشان را اسماعيل ‌بن ‌ابراهيم دانستند، صادق‌الوعد بودن او را در آن صبر و بردباري و وعده‌هاي صادقانه‌اي كه داشتند مي‌دانند ﴿يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾. اين ﴿كَانَ يَأْمُرُ﴾ معنايش اين نيست كه حوزهٴ مأموريت او همان فرزندانش است، چون اگر كسي حوزهٴ مأموريتش اعضاي خانواده او باشد كه خدا به عنوان رسول از او ياد نمي‌كند، رسول يعني رسولِ مردمي و امّت، نه رسولِ خانوادگي ﴿وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً﴾ يعني معلوم مي‌شود كه با امّتي رابطه داشت، ﴿وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً﴾ كه هم رابطهٴ آنها با خدا در اثر نماز حفظ باشد، هم رابطهٴ آنها با مردم در اثر زكات حفظ باشد، و هم در تحكيم اين دو رابطه، نزد پروردگارش، خودش مرضيّ بود، یعنی هم در مسئلهٴ نماز و هم زكات طرزي ادا مي‌كرد كه مرضيّ عند­الله باشد. ايشان داراي مقام رضوان بود، يعني مرضيّ عند الله بود، كه مرضيّ عند الله بعد از عبور از مرحلهٴ راضي عن الله هست، ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ ملازم هم است، اما در ترتيب سيرِ كمالي، اول رضاي عبد است از مولا كه به قضا و قدر او راضي است، هر چه او دستور داد اين اطاعت مي‌كند وقتي عبد به قضا و قدر مولا راضي بود، به جايي مي‌رسد كه خدا از او راضي مي‌شود. [4]

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ ۚ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا ﴿٥٦﴾ وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا ﴿٥٧﴾

و در اين كتاب از ادريس ياد كن كه او راستگو و پيامبر بود (56) و ما او را به مقامى بلند ارتقا داديم (57)

جريان ادريس(ع) چون قبل از جريان طوفان نوح و قبل از نوح و امثال اين ها بود ماقبل تاريخ است، لذا روايت معتبري كه سرگذشت و سرنوشت حضرت ادريس را مشخص كند، یا تاريخِ مدوّني تولد و حيات و ممات او را خوب تبيين كند در دسترس نيست، لذا در داخل و خارج از جزئي‌ترين امر تا كلي‌ترين امر دربارهٴ ادريس(ع) اختلاف نظر است. براي حضرت ادريس رسالت ذكر نشده، آيا براي اين است كه اصلاً او رسول نبود يا فعلاً اينجا رسول ذكر نشده؟ در جريان حضرت ادريس فقط همين يك آيه است كه اينجا ذكر شده و در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» از ادريس(ع) سخني به ميان آمده ﴿وَإِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ، انبیاء/85﴾ که صالح بودن، صابر بودن، اهل بهشت بودن اين ها را مطرح مي‌فرمايد، اما از رسالت آن حضرت چيزي مطرح نمي‌كند. ولي بالأخره ادريس (ع) كاري كرده كه ذات اقدس الهي به رسولش مي‌فرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ﴾ حالا يا این که ایشان معلّم مردم بود، شما هم معلّم كتاب و حكمت هستيد و مانند آن.[5] و (رفعناه مكانا عليا) ممكن است از سياق داستان هايي كه در اين سوره به رديف ذكر مي‏شود و مواهب نبوت و ولايت را كه از مقامات معنوي و الهي است ذكر مي‏كند، استفاده كرد كه مراد از مكان علي كه خدا وي را بدان مكان رفعت داده يكي از درجات قرب باشد.[6]

 أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا ۚ إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَـٰنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا ۩ ﴿٥٨﴾

آنان گروهى از پيامبران بودند كه خداوند به آنها نعمت [هدايت‌] داد از فرزندان آدم و از كسانى كه همراه نوح بر كشتى سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و يعقوب و از كسانى كه هدايت نموديم و برگزيديم، كه هرگاه آيات خداى رحمان برايشان تلاوت مى‌شد سجده‌كنان و گریان به رو می افتادند. (58)

فرمود: اين ها كساني‌اند كه خداي سبحان به اين ها نعمت ويژه عطا كرده است نعمت نبوّت و ولايت و امامت و صداقت و امثال ذلك. اين بزرگان يعني زكريا، يحيي، عيسي، ابراهيم، اسماعيل، ادريس، موسي(عليهم السلام) که بعضي از خصايص شان را ذكر فرمود، در جمع‌بندي نهايي فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم﴾ اين هم كه ما در سورهٴ مباركهٴ «حمد» به خدا عرض مي‌كنيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ٭صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، اين ها هستند. اين ها هم همراه‌اند، و هم راه اند، اگر كسي خواست در كوي ولايت و امامت و دين حركت كند، با نبي باشد، اين نبي هم راهِ اوست، هم همراه اوست. براي اين كه راهِ مكاني و زماني كه نيست، راه پيروي از نبي و وليّ است. ما در نمازها شبانه‌روز ده بار از خداي سبحان درخواست مي‌كنيم ما را با ايشان محشور كن، راهي كه به ايشان دادي به ما عطا كن كه ما هم‌سفراني مثل اين ها داشته باشيم. اين عناوين چهارگانه‌اي كه ذكر فرمود هر كدام براي توجّه خاص است وگرنه اگر به ذريّه آدم اكتفا مي‌كرد كافي بود، چون همهٴ اين انبيا (عليهم السلام) ذريّه آدم‌ (ع) هستند، اما براي حرمت‌نهايي به اين اشخاص كه اين ها ذَراري‌شان توانستند رهبري جوامع را به عهده بگيرند، نام مبارك شان را جداگانه ذكر مي‌كند. در زمان نوح هر كه در اين منطقهٴ خاورميانه بود همه‌شان هلاك شدند، مگر آنهايي كه همراه نوح (ع) سوار كشتي شدند كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ﴾ ابراهيم (ع) هم از ذَراري حضرت نوح است، البته ﴿مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ﴾ را ذکر فرمود براي اين كه اجداد حضرت نوح هم مثل ادريس(ع) ذكر بشود، ﴿وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾ را بیان فرمود تا ابراهيم (ع) هم كه ذريّهٴ ﴿مِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾ است ذكر شده باشد. ﴿وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ﴾ كه اسحاق و يعقوب و اسماعيل و پیامبر اسلام (سلام الله عليهم) ذكر شده باشد. ﴿وَإِسْرَائِيلَ﴾ ذريّهٴ اسرائيل كه انبياي اسرائيلي مثل موسي و عيسي(عليهما السلام) را شامل شده باشد که از ذریه حضرت اسراییل یعنی یعقوب (ع) هستند. ﴿وَمِمَّنْ هَدَيْنَا﴾ و كساني كه ما آنها را هدايت كرديم و آنها مُجتباي ما هستند برچين‌ شده اند، اين هدايت، هدايت پاداشي است.  هدايت ابتدايي، هدايت تشريعي است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، كسي نيست كه اهل تكليف باشد و خداي سبحان او را هدايت نكرده باشد، هم با عقل و فطرت از درون، هم با وحي و نبوّت از بيرون، آنهايي كه پذيرفتند و همراه انبيا حركت كردند يك هدايت پاداشي هم خدا نصيب شان مي‌كند. ﴿وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا﴾ اين ها، یا جزء انبيا يا اولياي ديگر هستند، يا پيروان اين ذوات مقدّس‌. ﴿إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً﴾ برخي ها می گويند منظور از اين سجده، سجدهٴ شكر است و منظور از اين گريه، گریه شوق است، براي اين كه ﴿آيَاتُ الرَّحْمنِ﴾ جز نشاط چيز ديگري را به همراه خود نخواهد داشت. اگر آيات الرحمان تلاوت بشود كساني كه رحماني مي‌انديشند با رحمت الهي مأ‌نوس‌اند، هم شاكرند و هم اشك شوق مي‌ريزند.  امام سجاد (ع) فرمود: مصداق كاملش ما هستیم. حضرت وقتي اين آيه را تلاوت مي‌فرمودند سجدهٴ تلاوتي كه مستحب است، انجام مي‌دادند. ﴿وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا﴾ نشانهٴ اين انتخاب ما اين است که ﴿إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ﴾ آيات الهي بر اين ها خوانده می شود به خاك مي‌افتند، سجده و گريه مي‌كنند. حالا يا واقعاً سجده است يا نشانهٴ خضوع و خشوع كامل است. ما هم در نماز حدّاكثر خواسته مان اين است كه ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ كه «معهم» با آن ها، باشیم كه رفيق خوبي‌اند، نه «منهم» از آنها، «منهم» تلاش و كوشش فراواني دارد، ما اهل قرآنيم و قرآن مي‌خوانيم و ـ ان‌شاءالله ـ عمل مي‌كنيم. آنهايي كه جزء انبيا یا اوليايند آنها كساني‌اند كه ﴿إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً﴾ يك تنبّه لطيفي علامه طباطبایی داشتند(رضوان الله عليه) كه لازم نيست كسي آيات الهي را بخواند تا ديگري به سجده بيفتد و اشك بريزد، ياد آيات الهي هم همين اثر را بايد داشته باشد، كسي آيات الهي را مطالعه مي‌كند متذكّر آيات الهي هم مي‌شود همين خضوع و خشوع را هم بايد داشته باشد، حالا يا سجده مي‌كند و اشك مي‌ريزد يا لااقل خشوع و خشوع را در خود احساس مي‌كند.[7]

 فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا ﴿٥٩﴾

آن‌گاه كسانى جانشين اينان شدند كه نماز را ضايع كردند و شهوات را پيروى نمودند كه به زودى [سزاى‌] گمراهى را خواهند ديد (59)

بعد از ذكر برخي از انبيا و سيره‌هاي آنها (ع) سه گروه را نام مي‌برد، عده‌اي جزء انبيا و اوليا هستند، عده‌اي جزء عاصیان و سرکشان و اهل دوزخ‌اند، و عده‌اي جزء توبه کنندگان هستند كه راه براي همهٴ افرادي كه بخواهند توبه كنند باز است. دربارهٴ گروه اول فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ﴾ بعد ﴿وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا﴾، دربارهٴ گروه دوم كه تبهكاران‌اند فرمود: ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ﴾ دربارهٴ گروه سوم فرمود: ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾. آينده وقتي روشن است كه هم با حُسن فاعلي همراه باشد، يعني ايمان بياورد، اعتقاد داشته باشد، موحّد خالص باشد، هم با حُسن فعلي همراه باشد یعنی بايد عمل صالح داشته باشد، صِرف ايمان كافي نيست، چه اين كه صِرف عمل صالح هم كافي نيست. دربارهٴ گروه سوم فرمود بايد سه كار بكنند، 1)آيندهٴ تاريك را ترك كنند، 2)آينده را با دو چراغ روشن نگه بدارند يكي حُسن فعلي ديگري حُسن فاعلي، که اين ها با الأنبياء و اولیا هستند، نه از الأنبياء و اولیا. (خَلَف) به بازمانده‌هاي صالح مي‌گويند، (خَلْف) به بازمانده‌هاي طالح و فاسد مي‌گويند، ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ﴾ اينها طالح و فاسد بودند براي اين كه عمود دين را رعايت نكردند، ﴿أَضَاعُوا الصَّلاَةَ﴾ نماز مي‌خواندند، اما نماز را ضايع مي‌كردند، نماز ستون دين است ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ وقتي ستون دین ضايع شد، نهي از فحشا نيست، وقتي نهي از فحشا نبود پيروي فحشا و شهوات است، براي اين كه عامل بازدارندهٴ شهوات كه نباشد انسان ها گرفتار شهوت مي‌شوند. هم شيعه‌ها هم اهل سنت از حضرت امير(ع) نقل كردند که بعضي از مصاديق شهوات، بِناي رشيد و لباس شهرت و مانند آن است. فرمود: کسانی كه ﴿أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً﴾ اين ها غَيّ را ملاقات مي‌كنند. يك وقت انسان هدفي دارد، اما راهش را بلد نيست، اين مي‌شود ضالّ، يك وقت انسان اصلاً بي‌هدف است، نمي‌داند كجا برود، چه كار انجام بدهد، اين مي‌شود غاوي. اين ها پوچ‌گرايند نمي‌دانند براي چه بيراهه مي‌روند. از لطيف‌ترين تعبيرات قرآن كريم اين است كه کسانی كه بي‌هدف‌اند، فردا بي‌هدفي را ملاقات مي‌كنند. ﴿فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً﴾ بي‌هدفي چيست، و چطور ديده مي‌شود؟ اين كه مي‌گويند جزا عين عمل است از اين آيات به خوبي برمي‌آيد. غوايت باطني دارد كه دوزخ است، ظاهري دارد كه ولنگاري است. كسي كه انگارهٴ او، انگيزهٴ او، وهم او وِل بودن است به او مي‌گويند ولنگار. آدمِ ولنگار در حقيقت ول‌بودن را، بي‌هدفي را فردا مي‌بيند، اين بي‌هدفي در دنيا ول‌بودنِ اوست در آخرت شعلهٴ جهنم است، اين همان است به آن صورت در آمده. فرمود: كساني كه بيراهه مي‌روند ﴿يَلْقَ أَثَاماً، فرقان/ ﴾ اين ها معصيت، و گناه را آن روز ملاقات مي‌كنند. كسي كه زخم اثنيٰ‌عشر دارد يا دستگاه گوارش او آماده نيست اگر غذايي را كه نبايد بخورد، خورد اين غذاي امروز زخمِ فرداست، زخم از جاي ديگر كه نيامده كه اين همان است.[8]

 إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَـٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئًا ﴿٦٠﴾

مگر كسانى كه توبه كردند و ايمان آوردند و كار شايسته انجام دادند، كه آنها به بهشت داخل شوند و هيچ‌گونه ستمى بر ايشان نرود. (60)

﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ کسی كه گذشته را اصلاح كند، ايمانِ واقعي بياورد و عمل صالح داشته باشد اين گروه ﴿فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾ اين ها اهل بهشت‌اند، وارد بهشت مي‌شوند. بعد فرمود: ﴿وَلاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً﴾ يعني اين جنّت رفتن پاداش آنهاست، ما در جنّتي بودن آنها و فرستادن آنها به جنّت هيچ ستمي به اين ها روا نداشتيم چون جزايشان همان بهشت است. ما اگر عبادت هاي خود را در برابر نعمت هاي الهي ارزيابي كنيم، بدهكاريم چه رسد به تكاليف الهي. بنابراين ما استحقاقي نداريم كه كاري كرده باشيم چيزي از خدا طلب داشته باشيم، لكن تعبير ظلم به مناسبت وعده‌اي است كه خدای سبحان عطا كرده است. و در پايان آيهٴ ديگر هم فرمود: ﴿إِنَّهُ﴾ يعني «إنّ الله» ﴿كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً﴾ چون خودش وعده داد، و فرمود: من به تبهكار پاداش مي‌دهم، حقّي را خودش براي انسان جعل كرده است، نه اين كه انسان حقّي علي الله دارد، از اين جهت تعبير به ظلم شده است. بهشت رفتن كه ديگر مظلوم شدن نيست و ظلم كردن نيست، اين كه فرمود: اين ها بهشت مي‌روند و به اينها ستم نمي‌شود يعني چه؟ يعني در جزا دادن حقّ اين ها محفوظ است. تنها يك جاي قرآن آمده ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ که آن هم دربارهٴ دوزخي هاست، اين ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ يعني به همان اندازه كه اين ها معيصت كردند ما اين ها را كيفر مي‌دهيم، بيش از اين نمي‌دهيم، ولو كمتر هم مي‌خواهيم بدهيم. دربارهٴ مؤمنين كه جزاء وفاق نيست ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ است و مانند آن، اين‌چنين نيست كه جزا معادل عمل باشد كه جزا چندين برابر عمل است. اين ﴿وَلاَ يُظْلَمُونَ﴾ يعني ورود آنها به بهشت به عنوان پاداش است و در اين پاداش‌يابي هيچ ستمي به اين ها نمي‌شود. اين همان است كه ﴿لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ﴾ و مانند آن.[9]

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَـٰنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ ۚ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا ﴿٦١﴾ لَّا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا ۖ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيًّا ﴿٦٢﴾

بهشت‌هاى جاودانى كه خداى رحمان بندگانش را به ناديده وعده داده است بى‌ترديد وعده‌ى او آمدنى است. (61) در آن جا سخن بيهوده نشنوند جز درود، و صبح و شام روزيشان در آن جا برقرار است. (62)

فرمود: ﴿وَعَدَ الرَّحْمنُ﴾ نه «وعد الرحيم» سرّش اين است كه ﴿الرَّحْمنُ﴾ اختصاصي به دنيا ندارد، شامل دنيا و آخرت مي‌شود. سورهٴ مباركهٴ «مريم» در مكه نازل شد و مشركان مكه خدا را به عنوان «الرحيم» نمي‌شناختند به عنوان «الله» و «الرحمن» مي‌شناختند. جنّت هاي فراواني در قيامت هست و خدای سبحان بندگان خودش را به يك امر غيبي وعده داده، چون كه جنّت محسوس اينها نيست، با علوم تجربي هم حاصل نمي‌شود، بلکه ايمان به غيب مي‌خواهد. كساني كه ايمان به غيب دارند اين وعدهٴ الهي را مي‌پذيرند. ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً﴾ خدای سبحان خُلف وعده نمي‌كند، اما خُلف وعيد، مخالف حكمت نيست، يعني تهديد كرده كسي را به فلان عذاب، عذاب کند، ممكن است عفو كند يا تخفيف دهد، ولي خُلف وعده از خدای سبحان محال است و وَعد او هم حتماً عملي خواهد شد. تعدّد جنّت اگر به لحاظ تعدّد مؤمنان اهل جنّت باشد اين يك راه ساده‌اي است كه چندين بهشت است، اما ظاهر آيات قرآن اين است كه براي برخي ها چندتا بهشت است ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ اين دوتا بهشت دارد، حالا ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾ اين دوتا بهشت ظاهرش اين است كه  هر دو در يك درجه نيستند، بهشتي است كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ غُرف مبنيه، حور و غلمان و قصور و نهر در آن هست كه اين جنّت حسّي جسمي است، يكی هم جنّةاللقاست كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي٭وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ آنجا ديگر جاي درخت و حور و غِلمان نيست، آن جنّةاللقاء سخن از مشاهدهٴ جمال الهي و جلال الهي در اسماي الهي و ظهورات الهي است، نه ذات الهي و يا اوصاف ذات الهي. ﴿لاَّ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً﴾ در اين بهشت حرف و كار باطل، چيزي كه اثر ندارد نمي‌كنند. اين ﴿إِلَّا سَلاَماً﴾ فقط سلام را دريافت مي‌كنند، سلام سه قِسم است، بعضي ها يك قِسم، بعضي ها دو قِسم، بعضي ها هر سه قِسم نصيبشان مي‌شود. يك قِسم، سلام بر يكديگر است كه ﴿تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾ قِسم ديگر، سلام فرشته‌هاست نسبت به اين هاست كه ﴿وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ﴾، قِسم سوم سلام خداست بر آنها، خداي سبحان كه در دنيا نام بسياري از انبيا (ع) را مي‌برد، مي‌فرمايد: ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾ يا ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾ بعد فرمود: سلام خدا شامل حال مؤمنين مي‌شود و مقيّد هم نيست به اين كه در دنياست يا در آخرت منتها قدر متيقّنش آخرت است، در دنيا هم البته سلام خدا شامل حال مؤمنين مي‌شود براي اين كه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ پس اين پس سه سلام براي مؤمنينِ كامل خواهد بود، تلقّي سلام الله و شنيدن كلام الهي يك لذّت عقلي است براي اوحديّ از مؤمنين است. ﴿وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ يك وقت است مي‌گويند ما در بهشت به این ها جیره می دهیم، اين‌چنين نيست، يك وقت مي‌گويند به آنها در بهشت روزي مي‌دهيم، باز هم تعبير قرآن اين نيست، تعبير قرآن اين است كه ﴿وَلَهُمْ﴾ اين «لام» یعنی روزی این ها اختصاصاً يا تمليكاً مِلك اين هاست. بُكرة و عشيّ يعني بامداد و شامگاه در جنّتِ برزخي بله، صبح و شام متمثّل مي‌شود، اما در جنّات عَدْن ديگر صبح و شامي در كار نيست. اما اگر منظور از بُكره و عشيّ كنايه از دوام باشد، که بعید هم نیست، اين شامل جنّت عَدن خواهد شد براي اين كه آنجا ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾ اگر نظام سماوات و ارض برچيده شد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾ شد، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ شد، ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ شد ديگر شب و روزي در كار نيست.[10]

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيًّا ﴿٦٣﴾

اين همان بهشتى است كه به هر يك از بندگان ما كه پرهيزگار باشد به ميراث دهيم. (63)

در ارث سخن از نقل و انتقال مال نيست، سخن از جانشيني مالك نسبت به مالك ديگر است. اگر مورث اصلي خدای سبحان است اين ها مي‌شوند خليفةالله. در جريان بهشتي ها، فرمود: داراي دوتا جنّت‌اند، جنّتي كه محصول كسب خودشان است، جنّتي هم هست برابر فضل الهي. اگر کسانی که به سوء اختيار خودشان جهنّمي شدند، با حُسن اختيارشان بهشتي مي‌شدند، وارد اين منطقهٴ خاصّ از بهشت مي‌شدند، الآن كه جايشان خالي است اين بهشت خالي را  به مؤمنين مي‌دهند. اين كه ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾ ذيل اين روايات هست. پس بهشتي ها بهشتي را به جزاي اعمالشان مي‌برند و بهشتي هم ارث مي‌برند، يعني به جاي آنها مي‌نشينند. ولي اگر براي كسي كه خدا او را خلق كرده و جا معيّن كرده كه اگر او معصيت‌كار شد، وارد آن بخش از جهنّم بشود و اين شخص معصيت نكرده به حُسن اختيار بهشتي شده، جاي خالي او را به هيچ كسي نمي‌دهند. لذا ﴿لاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً﴾ در بهشت هم جنّت جزايي دارند هم جنّت ارثي، در دوزخ فقط دوزخِ جزايي دارند لذا فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾.[11]

 وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ ۖ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذَٰلِكَ ۚ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا ﴿٦٤﴾ رَّبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ ۚ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا ﴿٦٥﴾

و [جبرئيل گفت:] ما جز به فرمان پروردگار تو فرود نمى‌آييم. از آن اوست گذشته و آينده‌ى ما و آنچه ميان اين دو است. و پروردگار تو فراموشكار نيست. (64) اوست پروردگار آسمان‌ها و زمين و آنچه ميان آن دو است، پس او را بندگى كن و در عبادت او شكيبا باش. آيا همنامى براى او مى‌شناسى. (65)

اين ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ﴾ كلام الله است چون جزء قرآن است، ولي حكايت برنامه‌هاي فرشته‌هاست كه مي‌گويند ﴿مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ آن‌گاه فرشته‌ها كه برنامه‌هاي توحيدي دارند خداوند برنامهٴ توحيدي اينها را حكايت مي‌كنند. سپس همين فرشته‌ها حكايت خدا را براي پيغمبر نقل مي‌كنند و مي‌آورند، چون كه رسول‌اند و اين آيات را نازل مي‌كنند. انسانِ كامل يعني پيامبر(ص) بدون اذن خدا در عالَم، امر و نهي تشريعي ندارد، بلكه چون عبدِ محض است به اين مقام رسيده و بر اساس قرب نوافل هيچ كاري را بدون ارادهٴ الهي انجام نمي‌دهد، آن‌گاه اگر خدا بخواهد پيامي را به وجود مبارك حضرت برساند اين پيام را به وسيلهٴ پيك خاصّ خودش يعني جبرئيل(س) مي‌رساند، پس اگر جبرئيل پيام الهي را رساند معنايش اين نيست كه او معلّم رسول گرامی است، او رسول است. فرمود: نه تنها ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ بلكه ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ قهراً فرشته‌ها هم جزء اين مجموعه‌اند، هم مِلك خدايند هم مُلك خدا، مِلك خدايند چون مخلوق او هستند، تحت مُلك و نفوذ و تدبير او هستند چون خدا ربوبيّت شان را به عهده مي‌گيرد. ربّ به معني مربّي نيست، به معني مدبّر است، به معني مالك است، اين‌چنين نيست كه كسي مالك باشد و نتواند در مِلكش تصرّف كند. اگر آسمان و زمين و آنچه بين آسمان و زمين است مملوك، مخلوق و مربوب خداست، ما هم كه جزء اين مجموعه هستيم همين طوريم. اين كه گفته مي‌شود ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ مبادي قبلي و آثار بعدي و بين اين ها همه مِلك و مُلك خداست، اين معني ظاهري‌اش است، اما بر اساس اين كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ اين است كه انسان حقيقتش همان قلب و جان و هويّت اوست. فرمود: ما بين انسان و قلب او فاصله‌ايم، يعني ما به انسان از حقيقت انسان كه همان فؤاد و روح و قلب اوست نزديك‌تريم. چرا؟ اگر ما يك الف و باء داشته باشیم و جيم وسط باشد، اين جيم به هر كدام از دو طرف نزديك‌تر از طرف ديگر است، مثلا جيم به الف نزدیک تر است تا باء به الف، و همچنین جيم به باء نزدیک تر است تا الف به باء. پس اگر فيض خدا بين ما و قلب ما فاصله است، پس فيض خدا به حقيقت ما از خود ما نزديك‌تر است. بنابراين ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً ﴾ حرف تمام موجودات آسمان و زمين است، لذا كلّ اين نظام را به خوبي اداره مي‌كند و چيزي را فراموش نمی کند، چون او آفريد و مُلك اوست و غير از او كسي نافذ نيست، چون اين‌چنين است ﴿فَاعْبُدْهُ﴾ پس انسان بايد ربّ خودش را عبادت كند. ﴿وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ﴾ اين اِصطبار شدّت صبر را مي‌رساند و نشان آن است كه براي اين كه به عبادت خدا برسي هر فشاري را تحمل كن. يك وقت است مي‌گوييم بر سختيِ عبادت تحمل كن، يك وقت مي‌گوييم بر سختي امور ديگر براي حفظ عبادت خدا آنها را تحمل كن. ﴿هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً﴾ هر اسمي از اسماي حُسنا را شما به كار ببريد مخصوص خداست. در بخش هاي ديگر مي‌فرمايد: درست است كه شما اين اصنام و اوثان را آلهه گفتيد، اما ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ اين اسمايي كه شما مي‌گوييد مسمّا ندارد، يعني كلمهٴ ربّي كه شما به كار مي‌بريد در ارباب متفرّقون اين يك «راء» و دوتا «باء» هست كه مي‌شود (ربّ) ولي زيرش خالي است. شما اگر به اين چوب ها يا به آسمان ها يا به عيسي يا به قدّيسين ديگر بشر، يا به فرشته‌ها يا به اجرام سماوي مي‌گوييد اله، اين  یک «الف» و يك «لام» است و يك «هاء» زيرش خالي است چيزي نيست. ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ﴾ ﴿أَسْماءٌ﴾ يعني بدون مسمّا. بنابراين خدا سَميّ ندارد، یعنی همنام ندارد. چه بگوييد إله، تنها إله خداست، چه بگوييد ربّ، تنها ربّ خداست، چه بگوييد الله، الرحمان، تنها الله و الرحمان خداست.[12]

 وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَإِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا ﴿٦٦﴾ أَوَلَا يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئًا ﴿٦٧﴾

و انسان مى‌گويد: آيا وقتى مُردم، راستى از گور زنده بيرون آورده خواهم شد(66) آيا انسان به خاطر نمى‌آورد كه ما او را قبلا آفريديم در حالى كه چيزى نبود. (67)

بخشي از اين ها سؤال جدّي‌شان دربارهٴ معاد است، اصرار قرآن كريم در سوَر مكّي راجع به معاد به مراتب بيشتر از مسئلهٴ مبدأ است، زيرا آن اصل سازندهٴ انسان مسئلهٴ معاد است وگرنه اعتقاد به مبدأ كه واجب‌الوجود در عالَم هست، و خالق كلّ عالَم است، و ربّ‌الأرباب، رب‌ّ‌العالَمين، ربّ كل است، اين ها از اصول پذيرفته‌ شدهٴ مشركان بود، و ضرري هم براي آنها نداشت كه از نظر اعتقادي قبول كنند كه واجب‌الوجودي در عالَم هست، و او كلّ اين نظام را خلق كرد و مدير كلّ اين نظام هم هست، اما دو مطلب حسّاس است كه با مردم رابطه دارد، اين دو مطلب را نمي‌پذيرفتند، يكي اين كه سر و كار ما با چه كسي است؟ ربّ ما چه كسي است؟ ربّ ما همان ربّ‌العالمين است يا ارباب متفرّقه؟ ما با او رابطه داريم يا به اين بت ها نيازمنديم كه ما را به او نزديك كند؟ اين دربارهٴ مبدأ. و مهم‌تر از اين قسمت مسئلهٴ معاد است، اين ها معتقد بودند انسان با مُردن مي‌پوسد، نه اين كه از پوست به در بيايد، اگر كسي باورش اين هست كه انسان پوچ مي‌شود، هر چه از دستش برمي‌آيد مي‌كند ديگر هيچ، يعني هيچ مسئوليتي براي او نيست، كسي نيست از او سؤال كند كه چه مي‌كني چه خوب، چه بد همين كه از بين رفت مُرد نابود مي‌شود. در برابر اين قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي، طه/55﴾ بله، شما زنده بيرون مي‌آييد، اگر بگوييد چگونه؟ مي‌گوييم: بهتر از اين و سنگين‌تر از اين را شما پشت سر گذاشتيد ولي يادتان نيست، شما آن روزي كه هيچ چيزي نبوديد خدا شما را ايجاد كرده، الآن كه همه اجزايتان موجود است، اگر بگوييد هدف چيست؟ می گوییم: هدف اين است كه انسان به دارالقرار برسد، فرمود: ﴿مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ حركت، طلبِ اول است به سوي چيزي رفتن، ممكن نيست حركت و كوشش باشد، مقصد نباشد، آن كه بي‌مقصد كوشش مي‌كند، گرفتار لهو و لعب است و عمرش را به هدر داده و بعد هم مسئول است. اما اصلِ حركت كه عالَم بر او قرار گرفته است، طلب است، به سوي چيزي رفتن است، حركت همان طوري كه بدون محرّك محال است، بدون متحرّك محال است، بدون مبدأ و منتها هم محال است، الاّ ولابد بايد به مقصد برسد. مقصد هم همان‌جاست كه از او به عنوان دارالقرار ياد مي‌كنند. پس در اينجا به دو مطلب اشاره مي‌كند، يعني امكان معاد، و ضرورت معاد، امكان معاد را با اين جمله مي‌فهماند كه انسان مي‌گويد: مگر مي‌شود دوباره مُرده زنده بشود، پاسخش اين است كه قبلاً هيچ نبوديد ما شما را انسان كرديم، الآن كه همهٴ اجزايتان وجود دارد منتها پراكنده است ما دوباره جمع مي‌كنيم، روحتان وجود دارد كه تحوّلي و تغيّري و زوالي در او نيست.[13]

فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا ﴿٦٨﴾

پس به پروردگارت سوگند كه حتما آنها را همراه شياطين گرد مى‌آوريم، آن‌گاه همه را به زانو نشسته پيرامون جهنم حاضر مى‌كنيم. (68)

گاهي مي‌فرمايد: قسم به خودم ﴿وَاللَّهُ﴾ خودش به خودش قسم مي‌خورد، گاهي به ربّ تو كه همان ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است سوگند ياد مي‌كند كه ﴿لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ﴾ اين ها را با شياطيني كه با آنها هستند محشور مي‌كنم، بالأخره اين وسوسه، این خيال باطل مبدأيي دارد اين‌چنين نيست كه حادثه‌اي در صحنهٴ نفس ايجاد بشود مبدأ  نداشته باشد، چون بخت و اتّفاق و شانس و تصادف كلاً خرافات است، اگر هيچ فعلي بدون فاعل نيست، اين وسوسه و اين خيال باطل هم مبدأيي دارد، فرمود: ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ تمام مغالطه‌ها در اثر وسوسهٴ شيطان است، كسي در اتاقش تنها در حال مطالعه است، اما نمي‌داند عدهٴ زيادي با او همراه‌اند، هر جا انسان موضوعي را به جاي موضوع ديگر قرار داده، و اشتباه كرده و مغالطه كرده در اثر دخالت شيطان است. پس اگر اين القائات و اين ابهامات كار شيطان است و انسان به جاي اين كه گوش به حرف فطرت و انبيا بدهد، گوش به حرف شيطان داد با او محشور مي‌شود. فرمود: قسم به پروردگار تو من اين ها را با شياطين يك جا با هم محشور مي‌كنم، ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ ما اين ها را از قبر بیرون می آوریم، بعد كشان كشان به كنار جهنم زانوزده جمع شان مي‌كنيم. انساني كه قدرت ایستادن ندارد زانو مي‌زند، زانو زدن كنايه از عجز است «جاثي» يعني زانو زد. بعد ما اين ها را احضار مي‌كنيم، نه اين كه مي‌گوييم بروید، اين ها را مي‌بريم اين احضار يك نحوه عذاب و اهانت است، ﴿لَنُحْضِرَنَّهُمْ﴾ فرمود: آنها در قيامت مُحضَرون‌‌اند «إلاّ عبادنا المخلَصين» مخلَصون از احضار مصون‌اند. بعضي ها را كشان كشان جلب مي‌كنيم، اما مردان باتقوا را احضار نمي‌كنيم ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ بلکه دعوتشان مي‌كنيم، كجا مي‌بريم ﴿حَوْلَ جَهَنَّمَ﴾ جهنم خانهٴ آتش است و در جهنم آتش است نه این كه جهنم يعني آتش، مثل رودخانه که خانهٴ رود است. بنابراين سخن از سوخت و سوز و آتش نيست، سخن از جهنم است همه را كنار جهنم جمع مي‌كنيم، در اين حال هم ممكن است جهنم مشتعل بشود. پس آنجا كه احضار است مخصوص جهنمي ها، كفّار، منافقان و شياطين همراه با آنها هستند اين ها گرفتار سوخت و سوزند و بايد بسوزند.[14]

ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَـٰنِ عِتِيًّا ﴿٦٩﴾ ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَىٰ بِهَا صِلِيًّا ﴿٧٠﴾

وانگهى از هر گروه كسانى را كه در بر خداى رحمان سركش‌تر بودند بيرون مى‌كشيم. (69) آن‌گاه ما كسانى را كه براى سوختن در آتش سزاوارترند بهتر مى‌شناسيم. (70)

اين ها را ما كنار جهنم مي‌بريم به زانو در مي‌آوريم. بعد کسانی را كه گناهكارترند و جزء ائمه كفر هستند اين ها را بايد زودتر جهنم بيندازيم. اين ها بايد “وقود النار” يعني آتش‌زنه يا آتش‌گيره باشند، به وسيلهٴ اين ها آتش افروخته‌تر بشود، ديگران كه در دنيا با اغواي اين ها سوختند، در آخرت هم با آتش اين ها بسوزند، فرمود: آن كه عُتوّ و سركشي و طغيانش بيش از همه است اول آنها را در جهنم مي‌اندازيم. يك عده ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾ هستند، يك عدّه ﴿وَتَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ «صَلْي» همين روسوزي است سوختن در آتش است، اما تَصليه درون‌سوزي و بيرون‌سوزي و حاشيه‌ سوزي و متن‌ سوزي و اين هاست، كه اين يك‌پارچه آتش مي‌شود. مي‌فرمايد: ما مي‌دانيم چه كسي ﴿أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ بايد روسوزي بشود، چه كسي بايد درون‌سوزي بشود، چه كسي وقود است، چه كسي غير وقود است، آن كه عتوّ و فساد و طغيانش بيش از ديگران است آنها را انتخاب مي‌كنيم. شيعه يعني 1) هر گروهی كه باعث شيوع یک مكتب‌ و منطق‌اند، 2) يا به دنبال يك رهبر حركت مي‌كنند مشايع‌اند، بدرقه‌كننده‌اند، پيرواند. سپس از هر گروه كسانى را كه در برابر خداى رحمان سركش‌تر بودند بيرون مى‌كشيم. ابليس معصيت كرده استكبار كرده، يعني در برابر خدا صريحاً اظهار نظر كرده، اما ديگر نگفته ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ هيچ موجودي مثل انسان سركش نيست، این انسان مورد عفو ما نيست اين ها را به جهنم مي‌اندازيم. بعد نسبت به بقيه ما مي‌دانيم چه كسي را عفو كنيم چه كسي را عفو نكنيم. لذا گاهي ممكن است كه عذاب شان را تأخير بيندازيم تا در اين تأخير مقداري عذابشان كمتر بشود، يا عفو كنيم، يا مورد شفاعت قرار بگیرد.[15]

 وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا ﴿٧١﴾ ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوا وَّنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا ﴿٧٢﴾

و همه شما بدون استثنا وارد جهنم مى‌شويد كه اين كار بر خداى تو حتمى و قطعى است. (71) سپس كسانى را كه تقوا پيشه كردند نجات مى‌دهيم و ظالمان را به زانو درآمده در آن رها مى‌كنيم. (72)

فرمود: ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ ديگر سخن از خصوص كفار و شياطين و همراهان آنها نيستند، سخن از جميع انسان هاست و سخن از احضار هم نيست. فرمود: همهٴ شما وارد جهنم مي‌شويد، هيچ كس نيست كه وارد جهنم نشود. ورود جهنم غير از سوخت و سوز است و غير از عذاب است، همان طوري كه دريا خانهٴ آب است، موسي (ع) و همراهان شان وارد دريا شدند ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾ همين دريایی كه پُر آب است، براي موسي و همراهانش يك بستر خشك ﴿يَبَساً﴾ است كه اصلاً پاي شان تَر نشد. همان خدايي كه آب را خشك مي‌كند، همان خدا آتش را هم سرد مي‌كند، اين تنها نارِ ابراهيم خليل نيست كه ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾ باشد، كاري كه در بهشت و در قيامت براي مؤمنين هست، همان كار در دنيا به صورت يك معجزه و كرامت هست، و كاري كه در دنيا براي انبيا و اوليا به صورت معجزه هست، براي بهشتي ها به صورت عادي هست. جهنم كه سخن از عذاب و آتش نيست، جهنم جاي آتش است، مثل اين كه دريا جاي آب است، رودخانه، خانهٴ رود است. از اين آيه بايد در دو محور بحث كرد، يكي اين كه ورود چيست و چگونه همگان وارد مي‌شوند؟ دیگر این که اين كار ضروري است، الا ولابد مي‌شود. فرمود: ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ، قصص/23﴾ موسي (ع) كه وارد چاه نشد كه ﴿وَرَدَ مَاءَ﴾ يعني «وَصَل» پس ورود به معناي وصول است نه دخول. ﴿فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَي دَلْوَهُ، یوسف/ 19﴾ در سورهٴ «يوسف» آنجا ورود به معني حضور و اشراف است، كه در این صورت محذوري (مشکلی، خطری) ندارد، اشراف جهنّمي ها براي كيفر است و غمناك شدن و غصّه خوردن آنهاست، و احضار بهشتي ها براي شكرگزاري است كه چنين جايي بود و خداي سبحان ما را هدايت كرد و ما مبتلا به اينجا نشديم. و اگر ورود به معناي دخول باشد، فرمود: ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ، هود/ 98﴾ ورود همگان به جهنم محذوري ندارد براي اين كه جهنم جاي آتش است نه خود آتش، مثل ورود موساي كليم و مؤمنان به دريا، و ورود فرعون و آل‌فرعون و درباريان فرعون به دريا، هر دو حق بود منتها موسي (ع) وارد دريا شد و دريا خشك بود، فرعون و آل‌فرعون وارد دريا شدند و غرق شدند. بنابراين برابر آيات فراواني كه دارد ﴿أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ﴾ و ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾ و آيات ديگر نشان مي‌دهد كه بهشتي ها و مردان باتقوا از عذاب دورند، نه از جهنم، از آتش، از عذاب و از كيفر دورند. اما وارد جهنم بشوند و از نزديك جهنم را ببينند و شكرگزاري كنند كه رحمت است. پس اگر ورود به معناي دخول باشد دخولِ در جهنم عذاب نيست، مثل اين كه دخول در دريا عذاب نيست. اگر ورود به معناي اِشراف و دخول نبود، به معناي مرور علي الصراط است. وقتي پُلي روي جهنّم باشد صادق است كه همه‌شان از اين در وارد مي‌شوند، و از روی پل عبور می کنند. اين سؤال مي‌ماند كه ما متّقيان را وارد جهنم مي‌كنيم بعد نجات مي‌دهيم، از چه چيزي نجات مي‌دهيم؟ چطوري اين ها وارد جهنم مي‌شوند، در «آيةالكرسي» دربارهٴ مؤمنان فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ، بقره/ 257﴾ آن مؤمني كه از خانوادهٴ با ايمان و با تقوا تربيت شده، دوران كودكي و نوجواني و جواني‌اش را با ايمان گذرانده، اين در ظلمت نبود تا خداي سبحان او را از ظلمت به نور خارج كند، اولياي الهي اين‌چنين‌اند، بالأخره خيلي از مؤمنين‌اند كه سابقهٴ ظلمت و كفر و شرك نداشتند. پس اين دوتا مصداق دارد، اگر مؤمني خداي ناكرده لغزيد بعد در اثر شمول رحمت الهي توبه كرد اين از ظلمت به نور بيرون مي‌آيد، اين رفع است. و اما مؤمناني كه از خاندان طيّب و طاهر رشد كردند و در آنجا به سر بردند، اين دفع است. مثلاً در تعبيرات عرفي اگر يك‌جا همايشي باشد و ورودش شرايطي داشته باشد، كسي كه فاقد شرط باشد بخواهد وارد آن همايش بشود، به او می گویند نرو كه بيرونت مي‌كنند، معنايش اين نيست كه به شما اجازه مي‌دهند داخل بروي، بعد از ورود بيرونت مي‌كنند، بلکه راه نمي‌دهند. پس گاهي اخراج به معناي رفع است، یعنی كسي را بيرون مي‌كنند، گاهي به معناي دفع است يعني نمي‌گذارند وارد بشود. خداي سبحان مؤمنين را از ظلمت خارج مي‌كند إمّا دفعاً أو رفعاً. اگر كسي در اثر توبهٴ الهي مورد ابتلا قرار گرفت، خدا او را از ظلمت بيرون مي‌آورد. و اگر كسي به شكر الهي موفق شد آلوده نشد، خدا او را دفعاً از ظلمت به نور خارج مي‌كند، يعني نمي‌گذارد او وارد ظلمت بشود. دربارهٴ ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ﴾ به تعبير علامه طباطبایی اعمّ از دفع و رفع است، خدا ما را نجات داد، در دو مورد به كار مي‌رود، يكي اين كه توفيقي داد ما مبتلا نشويم، يكي اين كه بر فرض ابتلا ما را نجات داده باشد. آنچه از اين قسمت آيات استفاده مي‌شود دو مقام بود، مقام اول اين كه همگان وارد جهنم مي‌شوند که يك عدّه مي‌مانند، يك عدّه نجات پيدا مي‌كنند. مقام دوم اين است كه اين جزء قضاي حتمِ الهي است و خداي سبحان حتم و حكم كرده. اما مقام اول به كمك روايات بر سه معنا حمل شد كه همهٴ آن معاني سه‌گانه قابل پذيرش بود، كه ورود به معناي اشراف باشد، ورود به معناي دخول در جهنّم باشد، نظير ورود ابراهيم خليل(ع) بر نار است كه سوخت و سوزي در كار نيست. يا ورود به معناي عبور بر صراط جهنم باشد و نجات متّقيان قطعي است و نجات از عذاب است نه نجات از اِشراف، براي اين كه اشراف خودش رحمت و بركت است، متّقيان وقتي اشراف بر جهنم پيدا مي‌كنند و آن را مي‌بينند خدا را شكر مي‌كنند كه در اثر هدايت الهي مبتلا به جهنم نشدند. فرمود اين مطلب اين بر خدا به عنوان يك امر حتمي و قضاي الهي لازم است.[16]

 وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَّقَامًا وَأَحْسَنُ نَدِيًّا ﴿٧٣﴾

و چون آيات روشن ما بر آنها تلاوت شود، كسانى كه كافر شدند به مؤمنان گويند: كدام يك از ما دو گروه جايگاهش بهتر و محفلش نيكوتر است. (73)

آيات روشن ما که بر آنها تلاوت می شود، در فضاي مكّه ی آن وقت كفّار به مؤمنين مي‌گويند كدام يك از ماها بهتريم، هر كدام از ماها بهتريم حق هم با اوست. یعنی ما بهتريم به دليل اين كه ما سرمايه‌داريم شما فقيريد. قرآن فرمود: اين روش منطقي شما حق است كه هر كسي خير با اوست، حق هم با اوست، اما خير در باقیات الصالحات است نه در جمع آوری مال، به دليل اين كه اين مي‌ماند و مزاحم كسي هم نيست، اما آن كه شما داريد تكاثر است، نه مي‌ماند و نه ما مي‌گذاريم شما از آن استفاده كنيد. «نَدي» همان محفل و مجلس خاص است. گفتند: ما مجلس‌آرايي كرديم، محفل و منزل و فرش ها و دیگر اثاثیه ی منزل ما بهتر از منزل شماست.[17]

وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْيًا ﴿٧٤﴾

و چه بسيار اقوامى را پيش از آنها نابود كرديم كه هم ساز و برگى بهتر و هم منظرى نيكوتر داشتند. (74)

همان طوري كه صد سال يا كمتر از صد سال را  قرن مي‌گويند، امّت ها را هم  قرن مي‌گويند، كه گاهي از اُمم به قرون ياد مي‌شود. فرمود: لوازم منزل امت های گذشته را که از لوازم منزل شما گران‌تر بود، محفل‌آرايي آنها بيشتر و بهتر از شما به چشم مي‌افتادند چشم‌گيرتر بودند ما اين ها را از بين برديم. «رِيء» يعني چشم‌گير. اين برهان را ذات اقدس الهي به صورت جدال حق هم در مسائل ارزشي از نظر فرق بين تكاثر )افتخار به مال و اولاد) و كوثر (باقیات الصالحات) ذكر مي‌كند، هم در مسائل سياسي و اجتماعي. در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» فرمود: پيامبرا! به اين مشركين مكّه بگو شما با دامداري و مقداري كشاورزي وضع مالي‌تان خوب است شما كه به آن صنايع آل‌فرعون و امثال ذلك نمي‌رسيد، شما مِعشار گذشتگان را به دست نياورديد يعني يك دهم گذشتگان را نداشتيد ما آ‌نها را خاك كرديم شما الآن به چه چيزي مي‌نازيد.[18]

 قُلْ مَن كَانَ فِي الضَّلَالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ مَدًّا ۚ حَتَّىٰ إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَّكَانًا وَأَضْعَفُ جُندًا ﴿٧٥﴾ 

بگو: هر كه در ضلالت باشد، بايد خداى رحمان او را تا زمانى مهلت و بهره دهد، تا وقتى كه آنچه را به آنها وعده داده مى‌شود با چشم خود ببينند، يا عذاب [اين دنيا] يا قيامت را، و آن روز خواهند دانست چه كسى جايش بدتر و سپاهش ناتوان‌تر است. (75)

فرق بين مَدّ و امداد اين است كه معمولاً امداد در موارد خير به كار مي‌رود و مَدّ در مورد شرّ. فرمود: اين ها يا عذاب دنيا را مي‌بينند يا جريان قيامت را مي‌بينند. در این جا ﴿ شَرٌّ مَكَاناً﴾ در برابر آن ﴿خَيْرٌ مَقَاماً﴾ف و ﴿وَأَضْعَفُ جُنْداً﴾ در برابر ﴿أَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ آمده، فرمود: شما به مجلس‌‌آرايي‌تان مي‌باليديد حالا معلوم مي‌شود كه قدرت چه كسي بيشتر است و چه كسي نيروهايش بيشتر است. فرمود ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا، طه/31﴾ پيامبرا! اين درخت دنيا را ما كاشتيم ما مي‌دانيم كجا و چطور كاشتيم، اين درخت براي هيچ كس ميوه نمي‌دهد چون آن را ما جاي سردي كاشتيم، اين ها به دنبال شكوفه مي‌روند، به دنبال خير مي‌گردند، خير جاي ديگر است، تا هر كسی رفت این شکوفه را بچيند به او مي‌گويند برو نوبت تو تمام شد.  بنابراين به اين ها بگو كه ما به خيلي از اين ها مهلت داديم، ما به اين ها مي‌گوييم ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ﴾ مگر ما عمر طولاني به شما نداديم، مگر چندين بار شما را نيازموديم، مگر چندين بار مشكل شما را حل نكرديم. الان از ما چيزی مي‌خواهيد كه ديگر هيچ فايده‌اي ندارد. براي اين كه بهانه را بگيرند كه يك وقت نگويند اگر ما عمر طولاني پيدا مي‌كرديم توبه مي‌كرديم، خداي سبحان اين ها را در همان تاريكي، عمر طولاني و مال و فرزند مي‌دهد. ﴿وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ، یونس/11﴾ چون اگر قرار بود که هر كسي که تبهكار بود خدا فورا انتقام ‌بگیرد بساط برچيده مي‌شد، اما ﴿فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ مدّتي ما اين ها را در همان طغيان شان نگه مي‌داريم. (عَمَه) یعنی این ها در تاريكي، كوري، تيرگي که بر اساس سفاهت دارند ادامه مي‌دهند، دفعتاً بيدار مي‌شوند، بنابراين؛ اين کریمه ﴿فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ با همان ﴿فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ یک مفهوم را دارند. خدای سبحان به رسولش (ص) فرمود: قسم به جان تو اين ها در تاريكي راه مي‌روند ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ اين ها مستانه مي‌روند حالا يا مستی مقام است يا مال يا جواني و مانند آن است.[19]

   www.portal.esra.ir  30   تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه –  [1]

   www.portal.esra.ir  32 – 30   تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه   -[2]

 – همان جلسه 32[3]

 – همان جلسه 32   و 33 [4]

  www.portal.esra.ir  34 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه   -[5]

 – المیزان، ج 15، ص 92[6]

  www.portal.esra.ir  34 و 35 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه   -[7]

  www.portal.esra.ir 36 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه   -[8]

 – همان[9]

  www.portal.esra.ir 37 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [10]

 – همان[11]

  www.portal.esra.ir  تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه38 -41 – [12]

  www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه38 – 42  [13]

  www.portal.esra.ir 42 و 44 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه  -[14]

  www.portal.esra.ir 43 و 44 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه   -[15]

  www.portal.esra.ir  تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه45 – 48  -[16]

  www.portal.esra.ir 50 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه   -[17]

 – همان جلسه50[18]

  www.portal.esra.ir 51 و 52 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه   -[19]