بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوندی که رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش از آن مؤمنین است.
أَتَىٰ أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿١﴾
فرمان خدا آمد، پس شتاب در آن را طلب نكنيد. او منزّه و فراتر است از آنچه شريك مىسازند.(1)
يك بار مردم مكه به وجود مبارك پيغمبر(ص) عرض كردند كه شما ما را به اين دو امر مبتلا كردي. 1)دعوت به مبدأ و معاد، 2)ادعای این كه من رسول الله هستم. اين ادعا و آن دعوت تو ما را خسته كرد بالأخره يك دليلي بياور، اگر مي گويي عذاب است، عذاب بياور. ﴿أَمْرُ اللَّهِ﴾ آن چيزي است كه خداي سبحان مؤمنان را به او وعده داد و كفار را به آن وعيد، يعني عذاب الهي، يعني حوادثي كه بالأخره مسلمان ها را شيرين كام و مشركين را تلخ كام بكند. خداي سبحان به وسيله انبيا مردم را آگاه مي كرد كه اگر ايمان نياورديد و موحد نشديد خطر سنگيني شما را تهديد مي كند، زيرا اين نظام، نظام توحيد است و شرك را بر نمي دارد. آنها مي گفتند: اگر عذاب الهي هست پس زود بيايد ما نشانه اش را ببينيم. لذا آياتي كه در مسئله استعجال وارد شده سه طايفه است، بخشي مربوط به عذاب قيامت است، بخشي مربوط به عذاب دنيا و بخشي هم جامع. به پيغمبر مي فرمايد: «سبوح» و «قدوس» را تو و مؤمنين مي فهمید، اما اينها قابل اين حرف ها نيستند، آن پيام اول را مستقيم به مشركين ميشود رساند و به آنها بگویی عجله نکنید، اما به مشركين بگوييد او «سبوح» و «قدوس» است اين ها را كه نمي فهمند. فرمود: اينجا او هم سبحان است هم متعالي است و سبوح بودن او به تعالي او برمي گردد، چون احدي همتاي او نيست به او دسترسي ندارد، نمي تواند او را درك كند، نمي تواند شريك او باشد و مانند آن. اما تقديم تسبيح بر تعالي براي آن است كه محور اصلي اين بحث ها منزه دانستن خداي سبحان از شريك داشتن است، در اين گونه از موارد كه محور اصلي، مبارزه با شرك و احتجاج با مشركان است، تسبيح مقدم است. پس شما نمي توانيد به آن بارگاه راه پيدا كنيد، ولي او از آ ن جهت كه مطلق است مي تواند شما را در هر جا هستيد هدايت كند، شما به آنجا دسترسي نداريد چون او تعالي است، ولي او توان آن را دارد كه مشكل شما را حل كند. فرمود: ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ درباره آن است كه مشركان اصنام و اوثان را شركاي خدا قرار دادند و فکر می کنند اگر عذاب الهي بيايد بت ها از آنها شفاعت مي كنند لذا فرمود: خدا شريكي ندارد كه جلوي عذاب الهي را بگيرد.
يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ ﴿٢﴾
فرشتگان را با روح به امر خود، بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل مىكند كه بيم دهيد كه معبودى جز من نيست، پس از من بترسيد. (2)
فرشته ها بر خيلي ها نازل مي شوند مثل مردان الهي كه دينشان را يافته اند، باور كرده اند و در دينشان مستقيم اند، در حالی که نه امام اند نه پيغمبر، معصوم هم نيستند مؤمن عادي اند، اين ها مطالب، تأييدات و الهامات خوبي نصيبشان مي شود. همه ی ملائكه كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل نيستند، ملائكه هم درجات گوناگون و فراواني دارند، هر كدام از آنها مأموريتي دارند بنابراين، اين آيه هم مي تواند نسبت به انبيا و اوليا و معصومين(عليهم السلام) مراحل عاليه را شامل بشود، هم نسبت به شاگردان آنها مراحل وسطا و نازله را شامل بشود. امام سجاد(ع) فرمود: ذات اقدس الهي حكيمانه كار مي كند گرچه به ما فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[1] ما به هر وسيله اي متوسل بشويم كه خداي سبحان يك كار غيرحكيمانه بكند ـ معاذ الله ـ هيچ وسيله اي مسير كار او را عوض نمي كند كه ما به وسيله نماز، يا ولايت، يا وسايل ديگر بخواهيم كه خداي سبحان ـ معاذ الله ـ يك كار غير حكيمانه بكند، اين چنين نيست. اگر فرمود: ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ مشيت او حكيمانه است و خداي سبحان مي داند به چه كسي عطا كند. البته پست هاي كليدي را بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ عطا مي كند به كسي كه بد عاقبت در بيايد، يا بين راه كم بياورد، يا ببرد، نمي دهد، چون اساس دين متزلزل ميشود، لذا هرگز ذات اقدس الهي سِمت هاي كليدي خود را به كسي كه مي داند او حُسنِ عاقبت ندارد نمي دهد. فرمود: ذات اقدس الهي هر که از بندگانش را که بخواهد، ملائكه و روح را مي فرستد به اين شخص القاء مي كند و اين شخص مي يابد که مأموريتش اين است كه انذار کن كه خدا واحد است. بهترين علمي كه پيامبر مأمور به فراگيري و افزون در آن علم بود ، همان علم توحيد است. آ نچه را كه انسان از بالا دريافت مي كند علم است و معرفت. آنچه كه مربوط به بدن يا جامعه يا زمان و زمين اوست عمل است. انسان كه غير از اين دو بُعد حيثيتي ندارد،آنكه از بالا مي گيرد بايد توحيد باشد حالا يا توحيد ذات است يا صفات است يا افعال است بالأخره بخش معرفتي و ايماني است. آنچه كه انجام مي دهد به نام تقواست، لذا فرمود: ملائكه همين دو تا كار را به آدم ياد مي دهند. ﴿لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ اين به توحيد بر مي گردد چون علم است. و ﴿فَاتَّقُونِ﴾ به عمل بر مي گردد. ما يك ميزان خوبي از همين كريمه ميتوانيم به دست بياوريم، آنچه كه در دل هاي ما القا ميشود اين را فرشته فرستاد يا از باب القای شیطان است، اگر اين پيام، پيام توحيدي بود از نظر معرفت و عقيده، و پيام تقوا بود از نظر عمل صالح، بفهميم اين كار فرشته است، اما اگر نه فريب، بازي، جاهطلبي و مقامخواهي بود بفهميم از سنخ القای شیطان است.
خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ ۚ تَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿٣﴾
آسمانها و زمين را به حق آفريد. او از هر چه با وى شريك مىسازند فراتر است. (3)
اين نظام سپهري را ذات اقدس الهي خلق كرده است، و بر اساس قانون عليّت استوار است، و ممكن نيست يك چيزي كه موجود نبود خود به خود و تصادفاً يافت بشود، روي بخت و اتفاق و تصادف يك معدومي موجود بشود، اين شدني نيست اين را عقل نمي پذيرد. وقتي تصادف و اتفاق باطل شد هر چيزي كه نبود و پيدا شد عامل و سبب مي خواهد، تنها سببي كه اين نظام را به بار آورده است ذات اقدس الهي است. از ارباب مشركان كاري ساخته نيست قرآن كريم در موارد زيادي استدلال كرد و به مشرکین فرمود: این بت ها چكار كرده اند؟ خودشان یا آبائشان را خلق كرده اند؟ اين چوب هايي كه اينها به صورت بت تراشيده اند اينها را هم ما خلق كرديم، پس كاري از غير خدا ساخته نيست. خالق اوست و ديگري خلقتي را به عهده نگرفته. حالا اين طليعه است براي توحيد ربوبي، چون معمولا در حجاز ملحد به آن صورت خيلي كم بود، اين ها مشرك در ذات نبودند كه بگويند دوتا واجب الوجود داريم، مشرك در خالقيت نبودند كه بگويند دوتا خالق داريم، اين ها مشرك در ربوبيت بودند كه مي گفتند: خدا ربّ كل و مدير كل است و ربّ العالمين است، اما ارباب جزئيه عهده دار تدبير امور جزئي اند. انسان ها ربی مخصوص به خود دارند، درياها، صحراها، و بقیه موجودات هم ارباب متفرق اند. بيماري به دست یک ربی، همچنین روزي، امنيت، دادن فرزند و بقیه نعم هم ارباب متفرق اند، كه اول همان قديسين از فرشته ها و آنها را مي گفتند ارباب متفرق است، بعد براي آنها نمادين تصويري تمثيلي، كم كم عكس صورت بود، بعد كم كم مجسمه شد، بعد كم كم خود اين مجسمه ها را پرستيدند. قرآن كريم همه اينها را باطل مي داند مي فرمايد: به اين كه خدا خالق است و غير خدا احدي خالق نيست. ملاحظه بفرماييد: بحث در توحيد ربوبي است يعني رب يكي است، چون رب يكي است پس اله هم يكي است. هر كسي خالق است بايد رب باشد. در چند جاي قرآن فرمود: من اين نظام را با حق خلق كردم باطل در اينجا راه ندارد، گناه در اين نظام جا ندارد، هر كس خلاف كرد بالا مي آورد، رسوا مي شود. حق بودن نظام هماهنگ اين است كه هر چيزي ساختار داخلي اش منظم است كم و زياد ندارد و هدفي دارد، اگر چيزي بي مقصد و بي مقصود باشد مي شود باطل، مي شود عبث. خداي سبحان است فرمود من زمام همه تان را گرفتم در اين صراط مستقيم دارم مي برم ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[2] يك راهنمايي است كه بدون اينكه خودش حركت كند زمام دست اوست قافله را در صراط مستقيم مي برد تا از آغاز به انجام برسد، اين مي شود حق. «باء»، باي سببيه نيست اين از ساختار، حكايت كردن است اگر شما گفتيد فلان شخص آن كار را به نحو احسن انجام داد از ساختار اين كار دارد حكايت ميكنيد.
خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ ﴿٤﴾
انسان را از نطفهاى آفريد و آنگاه او ستيزهگرى آشكار است. (4)
فرمود: انسان را از نطفه ای آفرید، حضرت آدم (ع) و حضرت عيسي (ع) اينها مستثنا هستند چون خلق غير عادياند به كرامت. ﴿خَصِيمٌ﴾ صفت مبالغه است، یعنی خيلي جدال ميكند هم با ديگران جدال ميكند هم با ما، گاهي با ذات اقدس الهي با دستورات الهي و با احكام الهي به جدال بر ميخيزد. فرمود: انسان را از يك نطفه به اين صورت در آورديم و اين به جاي اينكه شاكر و متشكر باشد به مخاصمه مي پردازد، اين ﴿خَصِيمٌ﴾ ناظر به آن است كه او حق شناس نيست، او وقيهانه با ما رفتار مي كند. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيه 37 به اين صورت آمده است تو آن سوابقت را فراموش كردي؟ يك مشت خاك بودي بعدش يك قطره آب بودي الآن به صورت لؤلؤ لالا در آمدي، پس فردا هم جيفه مي شود، آخر چه مي كني؟! در حضور او با خود او مخالفت مي كني؟ چون معصيت، مخالفت با خداست. ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ﴾ ما انسان را آفريديم و او از آفرينش اوليه اش غفلت كرده الآن در برابر ما به مخاصمه پرداخته است.
وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ ﴿٥﴾ وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ ﴿٦﴾
و چهارپايان را براى شما آفريد كه در آنها برايتان گرمى [پشم] و سودهايى است و از آنها تغذيه مىكنيد. (5) و در آنها براى شما زيبايى [و شكوهى] است، آنگاه كه [آنها را] از چراگاه باز مىآوريد و هنگامى كه به چرا مىفرستيد. (6)
فرمود: چهار پایان گذشته از اين كه خودشان حيات خاص خودشان را دارند، براي شما هم وسيله گرمي هست، از موي بز، پشم گوسفند و كرك شتر، جامه و خيمه تهيه ميكنيد، از پوست شان لباس و خيمه تهيه ميكنيد، از گوشت اين ها مواد غذاييتان تأمين ميشود، از شيرشان مواد لبنيتان تأمين ميشود، مواد اقتصادتان تغذيهتان با اين ها تأمين ميشود و آن بخش هنري و روانيتان هم با زيبايي و جمالي كه در اين گوسفندها هست تأمين ميشود ﴿وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ﴾. فرمود: كسي كه داراي اسب و شتر و حمار فراوان است اين ها زينت است، با اين كه سرمايه است. فرمود: كساني كه دامداري دارند در مسئله گوسفندها، اين ها خوب لذت ميبرند از اين جمال خداداد طرفي ميبندند، اگر مثلاً هزار گوسفند در يك رمهسرا باشد، اين ها هر كدام يك برهاي هم داشته باشند، وقتي عصر ميشود اين ها از چراگاه با آن جلال و شكوه و بعبعكنان كه بر ميگردند، هر كدام بچه خودش را ميشناسد، اين بچهها هم هر كدام مادر خودشان را ميشناسند و هيچ اشتباهي هم نميكنند اين بچهها به سراغ مادرها ميروند آن مادرها به سراغ بچهها ميروند اين را در آغوش ميگيرند شيطنت ميكنند. فرمود: اين منظره براي همه شما جمال است ﴿حِينَ تُرِيحُونَ﴾ يعني شبانگاه كه شد اين ها به آغل و آخور بر ميگردند، ﴿وَحِينَ تَسْرَحُونَ﴾ صبحگاه كه ميشود اين ها را از آغل و آخور به چراگاه ميفرستيم. تقديم «اراحه» بر «استرحاء» براي اين است كه عصر كه ميآيند خيلي زيباتر از آن است كه صبح ميروند، عصر چون حضور بعد الغيبة است، و روي آنها به خود دامدار است و آغل، از اين جهت خيلي زيباتر است. لذا حضور آنها در عصر خيلي بهتر و با جمالتر از حضور آنها در صبح است. در آيه قبل فرمود: مجموعه نظام خلقت را به حق آفرید اين ﴿بِالْحَقِّ﴾ در همه اين ها خواهد بود، زيرا وقتي خلقت مجموعه نظام هستي به نحو حق است، اجزا و جزئيات اين هم به نحو حق خواهد بود.
وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَىٰ بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ ۚ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ ﴿٧﴾ وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً ۚ وَيَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿٨﴾
و بارهاى سنگين شما را به شهرى كه جز با مشقت جانكاه نمىتوانستيد بدانجا برسيد حمل مىكنند. به راستى پروردگار شما رئوف و مهربان است. (7) و اسبان و استران و خران را [آفريد] تا بر آنها سوار شويد و [شما را] زينتى باشند، و چيزهايى مىآفريند كه نمىدانيد. (8)
فرمود: اين ها چهاذپایان بارهاي سنگين را حمل ميكنند و به شهر هايي ميبرند كه خودتان اگر بخواهيد برسيد نيمهجان ميشويد چه رسد به اين كه بارهايتان را ببريد. فرمود: بخشي براي باربري است بخشي براي تأمين مواد غذايي است، چون معمولاً در حجاز شتر براي بار بود، اسب و قاطر براي سفرهاي بياباني بود، الاغ براي سفرهاي خياباني بود، الاغ را براي راه هاي طولاني و دراز نميبردند، براي همان رفع نيازهاي شهر و روستا به كار ميگرفتند، ولي اسب و قاطر را براي راه هاي دور ميبردند، بارها را روي شتر ميگذاشتند. بعد فرمود ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين را خوب عنايت كنيد فرمود: سفينههاي درياي و صحرايي و اتومبيل ها و هواپيماها كار خداست مبادا شما خيال كنيد شما خلق كرديد، خدا خلق ميكند، شما خيلي هنر داشته باشيد جزء نوابغ روزگارتان باشيد بشويد اهل مونتاژ، ما به چه كسي ميگوييم مونتاژ؟ به كسي که همه ی اين مواد و قطعات يدكي را به او ميدهند اين دوخت و دوز ميكند اين ميشود مونتاژ، فرمود: شما مونتاژي هستيد، مواد اوليه را خدا آفريد، روابط مواد را خدا خلق كرد، فكر مادهشناس را او آفريد، فكر رابطهشناس را او خلق كرد، قدرت دوخت و دوز را به شما داد، آن وقت شما چهكاره هستيد؟ يك مونتاژي حق ندارد بگويد من مبتكرم. اين آیات چون در حجاز نازل شد سخن از شتر و اسب و استر بود، اگر در جاي ديگر نازل ميشود طور ديگري بود، ولي اين ها تمثيل است نه تعيين، يعني براي بيان مثال است نه اصل كلي و اين ها بيان مصداق است خطوط كلي را در ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ و ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ بيان كرده.
وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿٩﴾
و بر خداست كه راه راست را نشان دهد، و برخى راهها منحرف است، و اگر خدا مىخواست مسلما همه شما را [به اجبار] هدايت مىكرد. (9)
مثل عدل که به معناي عادل است، قصد هم به معناي قاصد است، قاصد يعني معتدل، مستقيم، سبيل قاصد مثل سبيل مستقيم، مثل سبيل معتدل. اين (علي الله) دو تا پيام دارد: يعني خداي سبحان هم بايد راهسازي كند، هم راهنمايي كند، هم بين ما و بهشت راه ايجاد كند، هم راه را به ما بنماياند، فرمود: هر دو كار را ذات اقدس الهي كرده و ميكند. فرمود: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَي/ لیل﴾ يعني راهنمايي صراط مستقيم به عهدهٴ ماست. پس اگر ما و عالم مقصدي داریم و باطل و عبث و پوچ نيست و پاياني دارد، بين ما كه سالك هستیم و آن پايان كه مقصد است بايد راه و راهنما باشد كه اين راه را به ما بنماياند، فرمود: هم راه مستقيم هست، هم انبيا و اوليا شما را راهنمايي كردهاند، صُحُف آسماني شما را راهنمايي كرده است. فرمود: ﴿وَ مِنْهَا جَائِرٌ﴾ براي اين كه كسي خيال نكند در برابر خدا يك قدرت ديگري است، يك عده كجراهه ميروند با تحریک شيطان و جُنود شيطان، ولي ما شما را راهنمايي كرديم و ميكنيم. فرمود: ﴿وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ ما راه باطل و حق، راه صدق و كذب، راه خير و شر همه را نشان داديم هدايت كرديم، ولي آنكه خداي سبحان عهدهدار ايجاد اوست فقط راه مستقيم است. اين كه فرمود: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ معنايش اين ولنگوواري و آزادي و بيبند و باري و اين ها نيست، يعني كسي را مجبور نميكنند انسان تكويناً آزاد است، ولی تشريعاً به او ميگويند خودت را به گناه معتاد نكن، بيراهه نرو، بيراهه رفتي در دنيا حد است و تعذير، در آخرت بگير و ببند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ فرمود: ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ خداي سبحان اگر ميخواست با اجبار هر کسی را که در زمین است مؤمن می کرد، اما شما را آزاد گذاشته اصلاً تكامل در آزادي است، منتها الآن دست شما را باز گذاشته، شما اگر مجبور بوديد به ايمان كه كمالي نبود، اگر راه يكطرفه بود، اگر انسان نميتوانست گناه كند، آنوقت مسئله وحي و نبوت و رسالت و صحف آسماني و اين ها هم رخت بر ميبست، اگر انسان مجبور بود به اطاعت اين همه انبيا و اين همه صحف آسماني براي چه بود؟ تمام تكامل انسان به وسيله همين اين مراحل الهي است. ميفرمايد: يعني ايجاد راه راست، بيان راه راست، حفظ راه راست و هدايت مردم به راه راست، يقيناً از ذات اقدس الهي صادر مي شود، نه اين كه خدا محكوم به انجام اين كارهاست. ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ یعنی اين اختصاص به انسان ندارد، اگر آسمان و زمين هم را خلق كرد، بالأخره ستارهها و زمين راه مخصوص خودش را دارد ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾ آفتاب هم راه خاص خودشان را دارند، اين راه ها هم بايد مستقيم باشد هم هدفمند.
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ ﴿١٠﴾ يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿١١﴾
اوست كه از آسمان آبى فرستاد كه از آن مىنوشيد و از آن درخت و گياه مىرويد كه در آن [چهارپايان را] مىچرانيد. (10) و با آن براى شما كشت و زيتون و نخلها و انگورها و هر نوع ميوهاى مىروياند. قطعا در اينها براى مردمى كه مىانديشند آيتى است. (11)
فرمود: اوست خدايي كه از آسمان براي شما آب فرستاد به وسيله باران و امثال اينها و آنچه كه در زمين هست از چشمه و چاه و قنات و اينها به بركت همان باران است. شراب به معني مشروب است، بعضي از اين ها آبهاي نوشيدني شفاف و صاف است و از بعضي از اين ها گياهان، روييده مي شود. «شجر» به معني درخت است، اگر مطلق قرار بگيرد گياهان را هم شامل مي شود. وقتي درخت يا جنگل باشد تعبير ﴿فِيهِ تُسِيمُونَ﴾ رواست فرمود: شما دامداران گوسفندان را در جنگل مي چرانيد، هم از گياهان زير درخت، هم از خود درخت، اين دام ها تغذيه مي شوند. فرمود: آنچه از روييدني ها چه ساقدار چه بي ساقه خلق مي شود ذات اقدس الهي براي شما آفريده، نكته مهم اين است كه مبادا كسي خيال كند خداي سبحان مواد اوليه را خلق كرده بعد اين گياهان خود به خود رشد مي كنند، اين طور نيست، فرمود: او هم مواد اوليه را آفريده هم او مي روياند، هيچ گياهي خودرو نيست ما گياه و علف هرز را در برابر گياهان خوراكي به عنوان خودرو و علف هرز نام ميبريم، ولي او هم يك حساب و كتابي دارد او هم يك زارعي دارد او هم يك منبتي دارد. فرمود: اين چنين نيست كه حالا ما آب خلق كرديم اين گياه خود به خود برويد، ذات اقدس الهي است که مي روياند، حيات را به اين ها مي دهد، مانع پوسيدگي و فرسودگي اين گياه و اين حبه ها مي شود. زیتون و خرما و انگور اينها قوت غالب مردم حجاز است، حالا بر فرض اگر قرآن در غير حجاز نازل مي شد خب ميوه هاي ديگر را نام مي برد، به عنوان تمثيل است نه به عنوان تعيين. بعد فرمود: بعضيها اصلاً نژادشان، گروه خونشان تحقيق است اين را مي گويند ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ نه ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ﴾ . شما مي بينيد يك مطلبي را وقتي براي يك عده اي القا مي كنيد، يك عده به اين آساني ها قانع نميشوند تحقيق ميكنند، منبع يابي مي كنند، اين مي شود قوم متفكر يعني اصلاً اين نژاد، نژاد انديشه و پژوهش است. بعضي ها هم فكر مي كنند، اما اين طور نيست كه حالا در گروه خونشان پژوهش و اينها باشد، فرمود: تا انسان گروه خونش اين نباشد به اين مطالب نمي رسد.
وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿١٢﴾
و شب و روز و خورشيد و ماه را براى شما رام كرد، و ستارگان مسخر فرمان اويند. مسلما در اينها براى مردمى كه تعقّل مىكنند شواهدى است. (12)
در كنار نعمت هاي ماديِ زميني حالا مي رسند به موجودات سماوي، لذا براي عظمت مسئله و اهتمام به موجودات سماوي فرمود: ذات اقدس الهي شب و روز را براي شما مسخّر كرده است، در بخش هاي ديگر فرمود: اگر طرزي عالم تنظيم مي شد كه همه اش روز بود آن وقت زندگي ميسورتان نبود يا همهاش شب بود زندگي مقدور نبود ﴿إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ﴾ اگر هميشه روز بود آن وقت چه زماني مردم استراحت مي كردند، تنظيم كارها به چه صورت بود، ما طرزي حركت زمين را تنظيم كرديم كه ليل و نهار و شمس و قمر اين ها را هم براي شما تسخير كرديم، و همه ستاره ها كه طرزي حركت بكنند كه نياز شما تأمين بشود، شما در مسافرت ها از اين ها استفاده كنيد، الآن هم تمام كارها به وسيله ستاره ها، به وسيله قطب تنظيم مي شود، شمال و جنوب و شرق و غرب به وسيله ستاره ها مشخص مي شود، سورهٴ مباركهٴ «نحل» را سوره نعم گفتند براي اين كه بسياري از نعمت هاي الهي در اين سوره مطرح است.
وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ ﴿١٣﴾
و آنچه را كه در زمين به رنگهاى گوناگون براى شما پديد آورد بىترديد در اينها براى مردمى كه پند مىگيرند نشانهاى است. (13)
اين «ذرء» را به معناي خلقت بيمثال و نمونه گرفتهاند، فرمودند: ﴿ذرأ﴾ يعني بدون الگو و مثال و نمونه آفريد كه معناي «أبدا» را به همراه دارد، خدا بديع است يعني نوآور است، چيزي آفريد كه قبلاً نبود، نمونه هم نداشت، و خداوند هم طبق آن نمونه خلق نكرد، بلكه فناوري كرده ابتكار داشته و مانند آن. اين تعبيرات كه نعمتها را ذات اقدس الهي از هم جدا كرده است تذكّر و تشكر و تفكر و تعقّل را هم از هم جدا كرده است. فرمود: آنچه كه از ميوهها، درخت ها و معادن رنگارنگ براي شما آفريد، مسخّر شما كرد، كار ذات اقدس الهي است، اين ميوهها اختلاف اصنافشان به همان اختلاف رنگشان است. فرمود: كساني كه در دامنههاي جنگل زندگي ميكنند يك سلسله آيات الهي را ميبينند، كساني كه در كوهها زندگي ميكنند يك سلسله آيات، كسي كه در دشت و هامون زندگي ميكند يك سلسله آيات، كسي كه در دريا سفر ميكند تجارت دريايي دارد يك سلسله آيات، الآن كه همه روابط توسعه پيدا كرده است براي همگان همه اينها آياتاند، اينكه ميفرمايد: ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ ﴿لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾ براي اين است، افراد عادي منتظرند كه يك مريضي با يك دعا درمان بشود اين بشود آيت و كرامت يا يك جايي با يك عصاي ولياي آبي بجوشد كه بشود كرامت و معجزه اينها را آيه ميدانند، اما اگر از دل اين سنگ آب بجوشد ساليان هم بجوشد اين را آيه نميدانند، اصلاً ما غير از آيت و غير از معجزه حق چيز ديگر نداريم، اما چون غرق در معجزه و آيت حقيم منتظريم كه يك جايي بر خلاف عادت يك كاري انجام بشود، بشود معجزه.
وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿١٤﴾
و اوست آن كه دريا را مسخّر [شما] ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد و از آن زيورى استخراج كنيد كه آن را مىپوشيد، و كشتىها را در دريا شكافندهى آب مىبينى، و براى اين است كه از كرم خدا روزى بطلبيد و به اين اميد كه شكرگزار باشيد. (14)
اين درياي به اين عظمت را مسخّر شما كرده با كشتي ها، با قايق ها سفر كنيد، ماهي صيد كنيد، غواصي ياد بگيريد، به عمق دريا برويد، بدون اين كه غرق بشويد كالا به دست شما بيايد. درباره دريا فرمود: گوشت تازه از دريايي كه هم آبش كثيف است هم آبش شور است و خوراك ماهي هم همين آب شور است، اما معذلك يك گوشت لذيذ و ملايمي براي همه آفريده شده. ﴿تَلْبَسُونَهَا﴾ راجع به همين لؤلؤ و مرجان است آن زيورهاي پوشيدني كه ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾، اما لؤلؤ و مرجان خود به خود از دريا بيرون نميآيد، بلكه شما بايد غواصي كنيد و از دريا بيرون بياوريد، بخشي از اين ها درياچهاند، بعضي دريايند، بعضي اقيانوساند كساني را كه در كنار اقيانوس زندگي ميكنند تشويق كرده كه شما غواصي ياد بگيريد، ما اصلاً دريا را خلق كرديم و در عمق دريا و اقيانوس براي شما لؤلؤ و مرجان آفريديم كه شما بگيريد از آن استفاده تجاري كنيد، زيور زنها قرار بدهيد و مانند آن. اگر تشويق به بهرهبرداري از دريا نبود، ساختن كشتي وآشنا شدن به غواصي هم نبود، دريا را مسخر كرده بدون اينكه انسان غواصي بتواند ياد بگيرد؟ خب اين چه تسخيري است؟ ماخر يعني شكافنده، اين كشتي ها دو طرف، آب را ميشكافند يك طرف به طرف يمين، يك طرف به طرف يسار راه باز ميكنند و ميپيمايند. ذات اقدس الهي كشتي ها و درياها را مسخر قرار داد براي شما تا از فضل الهي بهره ببريد، تجارت كنيد، سفر كنيد و مانند آن و انشاءالله شاكر باشيد.
وَأَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿١٥﴾ وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ﴿١٦﴾
و در زمين كوههايى استوار افكند تا شما را نلرزاند، و رودها و راهها پديد آورد تا شما راه خود را پيدا كنيد. (15) و نيز علاماتى و با ستارگان، آنها راه مىيابند. (16)
در اين فضا زمين يك كره كوچكي است، اگر وزين و سنگين نبود در اثر قهر نيروي جاذبه مضطرب ميشد، فرمود: ما زمین را با سلسله جبال سنگين كرديم كه نلرزد. و همچنين نهرها را فراهم كرده است كه از بحرها كمك ميگيرد و در دسترس شما قرار ميدهد و این که راه ها را براي شما مسخر كرده است. راه دو قسم است يا راه طبيعي است مثل دو تا روستا، دو تا شهر كه بين شان كوه، دره، نهر و بحر نيست، يكی هم راه صنعتي است كه بين شان كوه است و بايد با تونل يا اگر تونل نيست با مترو از آن ها عبور کرد، راههايي كه بشر ميسازد به تعليم الهي است، راه، چه طبيعي چه مصنوعي هر دو فيض الهي است. ﴿وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ یعنی برای این که از جايي به جايي برسيد، به مقصدتان برسيد، در راه نمانيد، علامات را مسخّر شما كرده است، نشانههاي آسماني، نشانههاي زميني كه شما با اين علائم ميتوانيد بفهميد كه سطح آب تا كجاست؟ عمق آب تا كجاست؟ با علائم ميشود بيماريها را تشخيص داد، با علائم ميشود درجه حرارت و برودت را تشخيص داد، با علائم ميشود ردهها و رگههاي اين خاك را تشخيص داد كه آيا اين كوه معدن دارد يا ندارد و دهها راههاي فني ديگر. ﴿وِ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾ یعنی شما به وسيله ستاره ها راه را مييابيد، بعضي از ستاره ها قطبياند، ستاره قطب جنوب براي جنوبي هاست، ستاره قطب شمال براي شمالي هاست، هميشه آن قطب را نشان ميدهد ديگر طلوع و غروبي ندارد. بعضي از ستاره ها مشرق و مغرب را نشان ميدهند، الآن هم در سفرهاي دريايي و غيردريايي به وسيله قطبنما و جهتياب اينها مسير را تشخيص ميدهند. قبلاً مسافرتهاي صحرايي را همين ستاره ها راهنمايي ميكردند. اما اهتداي به نجم تنها در تشخيص مسير نيست براي قبله هم هست، بسياري از كارهاي ما با قبله هماهنگ است، پس ﴿وَ عَلاَمَاتٍ وِ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾ در روايات اين نجم هم بر جُدي تطبيق شده است و هم بر وجود مبارك پيامبر اعظم(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت. پیامبر (ص) فرمود: من نجمم شما علاماتيد، در اينجا هم نجم و علامات و نجوم معنوي را در كنار نجوم ظاهري ذكر فرمود، جامع هر دو را بيان فرمود اين علامات هم بر موجودات راه شيري و ستارههاي آسمان تطبيق شد، هم بر اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم السلام).
أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لَّا يَخْلُقُ ۗ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ﴿١٧﴾
پس آيا آنكه مىآفريند مانندكسى استكه نمىآفريند؟ چرا متوجه نمىشويد. (17)
در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «نحل» خلقت، تسخير و انعام را به ذات اقدس الهي اسناد داد كه او وليّ نعمت است، و علم سرّ و عَلَن را هم به خدا اسناد ميدهد كه او عالم به ظاهر و باطن هم هست. بعد ميفرمايد: ارباب شما هيچكدام از اين اوصاف را ندارد، ولی ذات اقدس الهي همه اين اوصاف كمالي را داراست، آيا كسي كه همهٴ اين كمالات را داراست با كسي كه فاقد همهٴ اين كمالات است يكسان است؟ شما بايد كسي را بپرستيد، اله تان بايد كسي باشد كه ربّ باشد، ولي نعمت شما باشد، تسخير كنندهٴ اين نظام باشد، آفريدگار شما و حيوانات و گياهان و جمادات و همه اين موجودات باشد،آن كه آفريد يعني خالق است، او ميپروراند يعني رب است، آنكه مي پروراند اله است يعني معبود است. از مجموع اين مقدمات نتيجه ميگيرند كه چون او خالق و رب و معبود است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ است. پس ﴿أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾. آنكه رب است همه كارها به دست اوست بايد او را پرستيد و از او اطاعت كرد، قانون او را اجرا كرد براي اين كه او مالك، مدير، مدبّر، ولي نعمت و همه كاره است ميفرمايد: ﴿ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ اينجا تعقّل نميخواهد يك كمي متذكر بشود به فطرت برگردد ميبيند در درونش اين مطلب هست كه خالق و غير خالق يكسان نيستند.
وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿١٨﴾
و اگر نعمتهاى خدا را شماره كنيد، نمىتوانيد آنها را به آخر رسانيد. بىشك خداوند آمرزندهى مهربان است. (18)
اشاره است به زيادي نعمتهاي الهي، و كثرتي كه از حيطه شمارش بيرون است، چون در حقيقت، هيچ موجودي نيست مگر آنكه در مقايسه با نظام كلي عالم، نعمت است، هر چند كه بعضي از موجودات نسبت به بعضي ديگر، نعمت نباشد. خداي سبحان همين بسياري نعمت را تعليل ميكند به اينكه : ان الله لغفور رحيم و اين خود از لطيفترين و دقيقترين تعليلها است، چون با اين تعبير ميفهماند كه خروج نعمت از حد شمارش، از بركات دو صفت مغفرت و رحمت اوست، با مغفرتش كه همان پوشاندن است بدي نقص و قصور اشياء را ميپوشاند و با رحمتش كه اتمام نقص و رفع حاجت است، خير و كمال هر چيزي را ظاهر ميسازد و به زيور جمالش ميآرايد، بنا براين، مغفرت و رحمت او بر تمامي موجودات گسترده است، چون هر چيزي را كه فرض كني وقتي براي چيز ديگري خير و نفع شد، در نتيجه نسبت به آن، نعمت حساب ميشود، پس بعضي از اشياء نسبت به بعضي ديگر نعمت است، در نهايت نعمت خدا همان سعه و عموميتي را دارد كه مغفرت و رحمتش دارد.
وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ ﴿١٩﴾ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ ﴿٢٠﴾
و خدا آنچه را نهان مىكنيد و آنچه را عيان مىسازيد مىداند. (19) و معبودهايى را كه غير خدا مىخوانند چيزى را خلق نمىكنند، بلكه خودشان آفريده مىشوند. (20)
ميفرمايد: خدا آن است كه عالم سرّ و علن باشد براي اينكه شما مشكلاتتان را با او در ميان ميگذاريد او بايد بداند که شما چه چيزي ميخواهيد، آيا با اخلاص ميخواهيد يا با ريا، اگر كسي اصل اطلاع را نداشت و از سرّ و علن آگاه نبود او چگونه ميتواند به خواستههاي شما پاسخ بدهد؟ بعد از اين كه فرمود: كل نظام را ذات اقدس الهي آفريد كه خالق كل است، تسخير همه هم در اختيار خداست و نعمت هاي الهي بيكران است، در اين جريان ميفرمايد: به فطرتتان مراجعه كنيد اين دين منقول با آن دين معقولتان يكي است؟ ما الآن به دليل نقلي ميگوييم خالق و غيرخالق يكسان نيستند شما به درونتان مراجعه كنيد ببينيد كه عقلتان و فطرتان همين فتوا را ميدهد يا نه؟ بالأخره عقل يقيناً ميگويد خالق و غير خالق يكسان نيستند، آنكه آفريد با آنكه كاري از او ساخته نيست يقيناً يكسان نيستند، چه خودش مدعي ربوبيت باشد مثل فرعون و نمرود و امثال ذلك، چه دربارهٴ او ادعاي ربوبيت كنند مثل اوثان و اصنام، هیچ کدام خالق نيستند، اين را فطرت ميپذيرد.
أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ ﴿٢١﴾
مردگانى بىجانند، و نمىفهمند چه زمانى برانگيخته خواهند شد. (21)
مطلب مهم آن است كه خدا كه خالق و رب و اله و معبود است، كسي است كه ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ زنده ای است که نمی میرد، شما چیزی که میت است و اصلا حیاتی نداشته را به جاي ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ گذاشتيد چه جهلي از اين بدتر؟ چون اگر ـ معاذ الله ـ خودش يك وقتي سابقهٴ ممات داشت بعد زنده شد محيي (زنده کننده) ميطلبد. يا اگر لاحقهٴ ممات داشته باشد معلوم ميشود حيات او ذاتي نيست. مطلب ديگر اين است كه در حقيقت اين اصنام و اوثان مواتاند، نه اموات، شما به اين اراضي بيگانه كه کناری افتاده است نميگوييد اينها امواتاند، ميگوييد اينها مواتاند، اين چوب و سنگ موات است، اين كه ميّت نيست، آنكه لايق و شايسته حيات بود، قبلاً حيات داشت و هم اكنون فاقد حيات است ميگوييد ميّت، اما اين بيابان هاي افتاده را كه نميگوييد ميّت، ميگوييد موات. اما چون بتپرست ها اينها را معبود ميدانند و كارهاي ذويالعقول را از اين ها توقع دارند و آثار ذويالعقول را بر اين ها بار ميكنند، تعبيرات قرآني براي رعايت ادبیات، برای آنها ضمير جمع مذكر سالم ميآورد و الفاظي كه مناسب با ذويالعقول است به كار ميبرد، نميفرمايد: اين ها مواتاند ميفرمايد: اين ها امواتاند. ﴿ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ يعني بت ها نميفهمند كه اين بتپرست ها چه زماني مبعوث ميشوند. بت ها اصل بعث و زمان بعث را نميدانند، چگونه از درون اينها باخبرند تا مشكلات بعد از بعث را بتوانند حل كنند؟ البته مشركان اصلاً جريان بعث را نميپذيرند، ميگفتند: انسان كه ميميرد ميپوسد و تمام ميشود. وقتي مي خواستند از جريان معاد خبر بدهند ميگفتند: يك كسي پيدا شده كه ميگويد ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ وقتي تكهپاره شديد دوباره زنده ميشويد يك حرف عجيبي است.
إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ ﴿٢٢﴾
معبود شما معبودى يگانه است، پس كسانى كه به آخرت ايمان نمىآورند دلهايشان منكر [حق] است و ايشان متكبرند. (22)
اين ها دل هايشان انكار كرده، چرا؟ براي اين كه چيزي را ميپرستند كه مطابق ميل ايشان باشد. كسي كه هوامدار است ميگويد هر چه ميخواهم ميكنم، هر چه ميخواهم ميگويم، به هر جا ميخواهم ميروم، اين معنايش ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ ميفرمايد: ما اشكالات علمي اينها را حل كرديم گفتيم، خدا آن است كه خالق باشد، مُنعم باشد، عالم سرّ و خفايا باشد، مشكل انسان را بداند و حل بكند، که اين بت ها نيستند. ذات اقدس الهي همه اين اوصاف را داراست پس او خداست و اين اصنام و اوثان هيچكدام را ندارند پس خدا نيستند. اين برهان مسئله است از نظر دليل مشكلي نيست. ميماند باور اين ها، ميفرمايد: ما راه هاي علمي را به اين ها نشان داديم، شبهات علمي شان را بر طرف كرديم، ولي اين ها گرفتار شهوت عملياند قبول نميكنند، راه علمي براي او روشن است اما عمداً عالماً عامداً اين راه را نميرود براساس استكبار. پس گاهي شهوت نميگذارد انسان باوركند گاهي هم استكبار نميگذارد. فرمود: چون اصلاً آخرت را قبول نكردند ﴿قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ و در اثر استكبار انكار ميكنند، لذا حرف ها در آنها اثر نميكند. علم وقتي كه به جان ننشيند، و انسان باور نکند، اثري نميكند. لذا علم صرف اطلاعات است نه ايمان فرمود: ما همه حرفها را گفتيم ولي اينها انكار ميكنند چون سرکش اند.
لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ ۚإِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ﴿٢٣﴾
شكى نيست كه خداوند آنچه را پنهان مىدارند و آنچه را عيان مىسازند مىداند. بىترديد او گردنكشان را دوست نمىدارد. (23)
اين ﴿لاَ جَرَمَ﴾ هم معني تحقيقاً و يقيناً هست، هم صبغهٴ سوگند دارد، سوگند ياد ميكند كه الله ميداند پس الله رب است و معبود، و اين ها نميدانند كسي كه نميداند معبود نيست، وثنيين در اثر استكبار حق را نميپذيرند و مستكبر محبوب خداي سبحان نيست، که این گاهي نفي محبت است گاهي تهديد به عذاب. وجود مبارك سيدالشهداء داشتند عبور ميكردند يك عده از تهيدستان حضرتش را دعوت كردند به كنار سفرهٴ سادهٴ همان مستمندان حضرت نشست و با آنها غذا خورد و بعد اين آيه را تلاوت كرد ﴿إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ﴾ اين معنايش اين است كه اگر كسي دعوت تهيدست را نپذيرد با فقرا همنشين نباشد بگويد ما با اينها چه ارتباطي داريم اين يك نحو استكباري است كه مذمّت را به همراه دارد. از امام صادق(ع) هم رسيده است كه كسي به اين راه حركت كند كه من از او بالاترم اين من از او بالاترم بالأخره تريبون شيطان است ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين هم يك نحو استكبار است، فرمود: اينها مستكبرند، استكبار از آن گناهاني است كه كتمانش دشوار است يك وقت است يك كسي مبتلا به يك گناهي است ميتواند احياناً آن را كتمان كند در خلوت انجام بدهد، گاهي انجام بدهد گاهي انجام ندهد و مانند آن اما خوي استكبار اصلاً يك گناه علني است كتمانپذير نيست.
وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿٢٤﴾
و چون به آنها گفته شود: پروردگارتان چه نازل كرده است؟ گويند: افسانههاى پيشينيان. (24)
بعد از اين كه فرمود: منشأ انكار مشركان شبههٴ علمي نيست، اين ها نقد علمي و اشكال علمي ندارند، بلكه شهوت استكباري است. آنگاه فرمود: خداي سبحان مستكبران را دوست ندارد. سپس برخي از آثار سوء استكبار را ذكر فرمود. به اين مستكبران اگر گفته بشود پروردگارتان چه نازل كرده است؟ با اين پاسخ به دو مطلب اهتمام ميورزند، يكي اين كه اصلاً چيزي نازل نكرد، و اين هم كه در دسترس هست و تلاوت ميكنند اين اسطوره و افسانه است. اگر ميخواستند به آن سؤال پاسخ منطقي بدهند، وقتی سؤال كردند خدا چه چيزي نازل كرده، آنها اگر مؤمن بودند ميگفتند: خدا خير نازل كرده كه هم اصل انزال را قبول داشتند، هم خير بودن نازل را، چون متقيان همين طور جواب دادند. آيهٴ سي همين سورهٴ «نحل» وقتي از متقيان سؤال ميكنند ﴿مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾ پاسخ ميدهند كه ما اصل انزال را قبول داريم خدا نازل كرد، آنچه را هم كه نازل كرد خير و رحمت و بركت است. اما مستكبران اصل انزال را انكار كردند. اين نشانه استكبار است، استكبار اين خود برتر ديدن، مخصوصاً در برابر دين آثار سوء فراواني دارد كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم بخش وسيعي از آثار سوء استكبار را ذكر كرده، يكي دربارهٴ خود انبياي الهي(عليهم السلام) است، يكي دربارهٴ صحف آسماني و كتاب هاي آنهاست، يكي هم دربارهٴ مؤمناني است كه به انبيا ايمان آوردند.
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ ۗ أَلَا سَاءَ مَا يَزِرُونَ ﴿٢٥﴾
تا روز قيامت، هم بار گناهان خود را به تمامى بردارند و هم سهمى از بار كسانى را كه بدون علم گمراهشان مىكنند. آگاه باش كه بد بارى را مىكشند. (25)
فرمود: اين ها چند تا كار دارند، يكي تمام بارهاي خودشان را ميكشند، و يكي اين كه بارهاي اضلال ديگران را هم ميكشند، ديگران كه به دنبال اينها راه افتادند آنها هم البته بار خاص خودشان را ميكشند. اين مِنْ أَوْزَارِ «من» تبعيضيه است، یعنی بعضي از وِزرها و گناهانِ پيروانشان را هم حمل ميكنند، پيروان آنها طبقهٴ گمراهياند که يك سلسله گناهاني دارند كه مربوط به رهبري رهبران سوء و ائمه كفر نيست، خب آنها را خودشان بايد حمل بكنند، يك سلسله گناهاني است كه در اثر اغوا (فریب دادن) و اضلال (گمراه کردن) ائمه كفر است. همان طوري كه تعليم، حسنه است براي معلم، تعلُّم، حسنه است براي متعلّم. اگر گمراه مستضعف فکری بود كه گناه نبود، بعد از اين كه خداي سبحان به او فطرت داد، عقل داد، رهبران الهي را فرستاد، حجت الهي بالغ شد، اين به سوء اختيار خود به دنبال ائمه كفر راه افتاد. لذا ائمه كفر يك گناه كردند اين ها هم يك گناه، اين ها گناهشان فریب خوردن و گمراه شدن است كه بايد بارش را بكشند، گناه رهبران كفر گمراه کردن و فریب دادن است كه بايد آن را هم بكشند اين كه فرمود: گناه آنها را ميكشند چون آنها را در حقيقت اين ها اضلال كردند. در فضاي جاهليت آن كسي كه فريب ميخورد براساس جهل است، آنكه فريب ميدهد براساس جهل است، آنكه بار زايد را بعدها بايد بكشد براساس جهل است، اين ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ به سه ضلع بر ميگردد و هر سه هم درست است چون عصر، عصر جاهليت است عدهاي را كه عالم نيستند گمراه می کنند اين درست است. عدهاي را در حالي كه نميدانند دارند چه كار ميكنند، خيال ميكنند كار فرهنگي ميكنند، گمراه می کنند اين هم درست است. عده ای هم نميدانند چه باري را بايد بكشند اين هم درست است، زيرا وقتي فضا، فضاي جاهلي بود همهٴ اضلاعش جهل است.
قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ ﴿٢٦﴾
همانا كسانى هم كه پيش از آنها بودند مكر كردند و خدا به سراغشان آمد و از پايهها بر بنيانشان زد، و سقف بر سرشان فرود آمد و عذاب از آن جا كه حدس نمىزدند بر آنان فرا رسيد. (26)
فرمود: مشركان حرفي براي گفتن ندارند، پيروان آنها از مستكبران شان اطاعت ميكنند، مستكبرانشان درصدد مكر و حيلهاند كه با مكر و حيله جلوي احتجاج الهي را بگيرند. فرمود: مكر كردند، حق را به صورت باطل نشان دادن، صدق را به صورت كذب ارائه كردن، خير را به عنوان شرّ مطرح كردن. لذا نور را ظلمت و خير و بركت را افسون و اسطوره ناميدند، اين مكرشان بود. ذات اقدس الهي فرمود: اين مكر اثر نكرد و خداي سبحان مكّارها را از بين برد و اين ها كه بناي مكر را گذاشتند به جايي نرسيدند چون خدا مستكبران را مستأصل كرد. معناي استكبار روشن شد، اما معناي استيصال اين است كه خداي سبحان اصل يك كسي را منقطع كند، مستأصل يعني منقطعالاصل، اگر اصل و ريشهٴ كسي از بين رفت ميگويند مستأصل شد. ذات اقدس الهي اصل و ريشهٴ اين ها را برد و براي ريشهكني اين ها هم مثالي زد، فرمود: اين گروه يا اين خاندان يا اين تشكيلات حكومتي مثل يك بناي رفيعي است كه پايههايي دارد، ديوارهايي و سقفي دارد و اين ها در درون اين بنا زندگي ميكنند، خداي سبحان به اين ها بارها مهلت داد ولی نپذيرفتند، اينها در حالي كه در آن بنا مستقر بودند، خداي سبحان پايههاي اين ها را ويران كرد، لذا سقف بر سر شان فرو ريخت، براي اين كه ثابت كند اينها در خانه بودند وقتی سقف را فرو ریخت، فرمود: ﴿فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ﴾ اگر اين تخريب از سقف يا از ديوار يا از ستون شروع ميشد اين ها ممكن بود بفهمند و فرار كنند و نجات پيدا كنند. به پيغمبر(ص) فرمود: به اين صناديد قريش، به سرمايهداران مكه بگو: ما كساني را قبل از اينها خاك كرديم كه اين سرمايهدارهاي حجاز يك دهم ثروت آنها را ندارند، اين ها به چه چيزي مينازند؟ ذات اقدس الهي فرمود: ما اگر خواستيم يك گروهي را بگيريم فرمان الهي، عذاب الهي از آن پايه شروع ميكند، ما پايه را سست ميكنيم. ما همهٴ اين ها را ريشهكن كرديم، بدون اين كه بفهمند از چه راهي معذّب الهياند.
ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ ۚ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿٢٧﴾
سپس روز قيامت رسوايشان سازد و گويد: كجايند آن شريكان من كه در بارهى آنها مناقشه مىكرديد؟ آنها كه علم داده شدهاند گويند: در حقيقت امروز رسوايى و بدبختى بر كافران است. (27)
در آخرت وقتی كه همگان را از رسوايي آنها باخبر ميكند و درون شان را ظاهر ميكند، مكر و حيله شان را آشکار ميكند كمال عذاب است. در دنيا ممكن است عذرخواهي كنند، بهانهجويي كنند ولي آنجا چون ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾ است اسرار نهان ميشود. آنگاه ذات اقدس الهي به اينها ميفرمايد: شما بت ها را همسان خداي سبحان قرار ميداديد، آنها هم اعتراف داشتند كاري كه بايد از خدا بخواهند از بتها ميخواستند، ميگفتند: اينها بالاستقلال مقرّب و شفيع هستند. آنگاه ذات اقدس الهي به اينها ميگويد آنهایی كه شريك من قرار داديد، خدايانتان، بتهايتان كه شما دربارهٴ آنها مشاقّه ميكرديد كجا رفتند؟ شما نه تنها از آنها دفاع لفظي ميكرديد، بلكه جامعه را منشق كرديد جامعه را ارباً اربا [پاره، پاره] كرديد فرمود: شما مشاقّه كرديد يعني کینه و عداوت شما باعث چنين شكافي شد، شما نظير آن سيلی كه درهاي احداث ميكند، منشقّ ميكند، يك شقّ راست، یک شقّ چپ، شما هم جامعه را اين كار كرديد از بس عنود بوديد، اين ها خاموشاند. اين يك سؤالي است كه در قيامت اين ها قدرت جواب دادن ندارند. يك وقتي است كسي قدرت جواب ندارد ميخواهد عذرخواهي بكند كه از نظر رواني يك مقدار آرام بشود اجازهٴ عذرخواهي هم ندهند، این يك عذاب روحي است. فرمود: در روز قيامت دهان اينها بسته است اجازهٴ عذرخواهي هم ندارند، چون در دنيا هر چه خواستند اين دهان را باز كردند و گفتند، حالا دهانشان بسته است. بعد فرمود: نه تنها دهان شان بسته است، خيلي ها هستند كه بيگناه هم هستند ولي فرمان سكوت مطلق در قيامت حاكم است، فقط يك عده حق حرف دارند. منظور از اين ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اهلبيت و معصوميناند، اينها كسانياند كه فقط حق حرف دارند، و درست ميگويند، يعني اشتباه نميكنند. میگويند: امروز رسوايى و بدبختى بر كافران است.
الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ ۖ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ ۚ بَلَىٰ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٢٨﴾
همانان كه فرشتگان جانشان را در حالى كه ستمگر خويشند بستانند، پس سر تسليم فرود آرند [و گويند]: ما هيچ كار بدى نمىكرديم. آرى، مسلما خدا به آنچه مىكرديد داناست. (28)
كافرين چه كسانياند، كسانياند كه ذات اقدس الهي مستقيماً اينها را قبض روح نميكند، چون آن لياقت را ندارند، و همچنین لياقت ندارند كه عزراييل (س) قبض روح شان بكند، اين مأموران جزءاند که قبض روح شان ميكنند كه با عذاب اليم همراه است. متوفا معنايش گرفتن تام است، انسان كه ميميرد چيزي از او فروگذار نميشود، آن بخشي كه تن است به خاک سپرده ميشود و می پوسد، آن بخشي كه جان است و حقيقت و اصل انسان است به دست فرشتههاي مرگ سپرده ميشود. تمام حقيقتتان محفوظ است، مگر انديشه، افكار و اوصاف مُردني است؟ مگر علم و اخلاق و عقايد ميپوسد؟ اين ها نقد حاضر هستند با مردن انسان ما دستور ميدهيم اين ها را ظاهر كنند. ممكن است يك رباخوار، راندخوار، رشوهگير، آدم فاسدي به ايست قلبي مبتلا بشود زود از اين دنيا برود، اين هنوز نمرده اين را طبيب ميگويد مرد، و اجازهٴ دفن ميدهند، ولي قرآن او را مُرده نميگويد، كسي ميميرد كه از دنيا وارد برزخ بشود، كسي وارد برزخ ميشود كه تكتك علاقههایش را در حال حیات مثل دندان از او بكنند، اين ميشود فشار جان دادن، چرا يك معتاد وقتي گير كرد آن طور در عذاب اليم است؟ براي اين كه مواد را از او گرفتند، ولی اعتياد مانده، اعتياد بدون مواد دردآور است، اين معني جان دادن است اگر كسي بخواهد آسان جان بدهد بايد علاقه را رها كند. اگر آدم علاقه را رها نكند علاقه را از او ميگيرند، اين مثل اين است كه دندان را بدون بی حسی بكنند. يك تكّه گوشت يا تكّه پوست را اگر قيچي بكنند درد ميآيد براي اين كه زنده است ميخواهند روح را از آن بگيرند، حالا از كل بدن ميخواهند روح را بگيرند، اين طور نيست كه تامّه موت آسان باشد اگر كسي علاقه به عالم دنیا داشته باشد فشار جان دادن دارد. تا از دنيا وارد برزخ بشود مدت ها طول ميكشد، حالا ممكن است دو، سه سال هنوز از آن وقتي كه اين مُرده و اين را در قبر گذاشتند، در فرهنگ قرآن اين هنوز نمرده، و وارد برزخ نشده، بلکه در دالان ورودي مانده است، وقتي علاقهها كنده شده آن وقت راحت ميشود وارد آن نشئه خودش ميشود. فرمود: اين کفار به خودشان ظلم كردند. ما يك خودي داريم كه او خود حيواني یا نفسانی ماست و مدبّر اين بدن است و خوردن و نوشیدن دارد و بعضي از امور را درك ميكند و وظيفهها را در حد خود درك ميكند و بايد انجام بدهد. يك خود دیگری داریم به نام خود الهي، كه در درونِ درون است، او فطرت ماست، او را به ما امانت دادند تمليك ما نكردند، گرچه بدن و اين خود نفسانی هم تمليك نشده، ولي اين معنا در فطرت روشنتر است كه فطرت را به ما نبخشيدند، ما هر كاري بكنيم كه بر خلاف دستور دين باشد به اين درون ما، به اين همسايه ما، به اين امانت الله ظلم كرديم. ما يك حدي داريم، ما غذايمان محدود است، حلال و حرام ما، زندگي ما، خوابيدن ما، خوردن ما همه اين ها براي اين خودِ نفسانی محدود است. اما آن چراغ را (فطرت را) به ما دادند كه راه را درست ببينيم، او را به ما تمليك نكردند تا كسي بگويد من ميخواهم چراغ خودم را خاموش كنم، اگر يك خلافي كرديم به آن خود واقعياي كه به ما امانت دادند ستم كرديم، اين خودِ نفساني ميشود ظالم، آن خودِ عقلاني ميشود مظلوم، حالا موقع مردن كه شد دست و پا ميزنند می گویند: ما مطيع، مخلص، تسلیم بوديم، ما هميشه در خدمت شما بوديم دروغ ميگويند، ميگويند: ما كه كار بد نميكرديم، حالا يا از باب ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً/ آنها می پنداشتند که کارشان خوب است﴾ است يا نه واقعاً همان مكرشان است. فرمود: فرشتگان ما، آنجا حضور داشتند شما هر كاري ميكردید آنها ميديدند، ضبط ميكردند، اما اين ملائكه نميگويند: ما مي دانيم، با اينكه خدای تعالی فرمود: مأموران ما آنجا حضور داشتند مي ديدند و ميدانند شما چه كار كرديد، فرشتهها ميگويند: بله خداوند به آنچه می کردید دانا است، اما اين که ملائكه ميگويند خدا ميداند اين خاصيت ادب است.
فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ﴿٢٩﴾ وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ ۚ قَالُوا خَيْرًا ۗ لِّلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ ۚ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ ۚ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ ﴿٣٠﴾
پس از درهاى دوزخ وارد شويد و در آن هميشه بمانيد، و راستى بد است جايگاه متكبران. (29) و به كسانى كه تقوا پيشه كردند گفته شود: پروردگارتان چه نازل كرد؟ گويند: خير و خوبى. براى آنها كه در اين دنيا نيكى كردند پاداشخوبى است، و سراى آخرت حتما بهتر است، و سراى پرهيزكاران نيكو است. (30)
می فرماید: ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ٭ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ/43/حجر﴾ همان طوري كه درهاي بهشت هشت تاست از هر دري گروه خاصی وارد ميشوند، درهاي جهنم كه هفت تاست از هر دري تبهكار و منكر و مستكبری که مخصوص آن در است وارد ميشود. از اين كه فرمود: ﴿فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ﴾ معلوم ميشود اينها يكسان نيستند. ميفرمايد: و راستى بد است جايگاه متكبران، اين جمعبندي است اين پارگراف بسته شد، يعني جريان منكر مستكبر تا اينجا پايان پذيرفت. مقابل آنها كه متقياناند حالا شروع ميشود. در جريان متكبّرين فرمود: مكان شان جاي بدي است، ولي دربارهٴ متقين ميفرمايد: ﴿وَ لِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ﴾ اين خانهٴ آنهاست ما به اين ها داديم، اين ها ساكن در اين خانهاند، اين خانه براي اوست، این يك حالت احترام به بهشتیان است. ولی برای مستکبر تعبير خانه نشده، فرمود: مکان مستكبرين جاي بدي است، گویا خبر از زندان می دهد. در برابر آن مستكبران، متقيان هستند كه در پيشگاه حق خاضع اند، اين ها دو پاداش دارند، پاداش دنيا و پاداش آخرت. پاداش دنياي متقین اين است که اهل احسان هستند، احسان يعني كار خوب كردن، حرف خوب زدن، عقيدهٴ خوب داشتن. يك وقت احسان به غير است مثل اطعام کردن، برهنهاي را پوشاندن، بيماري را درمان كردن، گرسنهاي را سير كردن، بيمسكني را مأوا دادن، جاهلي را عالم كردن، اين ها احسان به غير است. يك وقت است نه انسان عقيدهٴ خوب دارد، كار و فكر و فعل خوب دارد، اين هم احسان است. فرمود: پاداش معنوي اين ها در بهشت بهتر است، پس هم در دنيا حسنه دارند و هم در آخرت. این كه مردان الهي ميگويد ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ از همين قبيل است، اين ها اگر حسنهٴ دنیا و آخرت را ميخواهند بايد با تقوا باشند، تقواي اعتقادي و اخلاقي و فقهي و حقوقي يعني در برابر توحيد خاضع باشند و اصل وحي و نبوت را بپذيرند. رهاورد وحي انبيا(عليهم السلام) را هم خير بدانند.
جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ ۚ كَذَٰلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ ﴿٣١﴾
بهشتهاى جاودان كه در آن داخل مىشوند و نهرها از پاى درختانش جارى است. در آن جا هر چه بخواهند برايشان فراهم است. بدينگونه خداوند پرهيزكاران را پاداش مىدهد. (31)
دربارهٴ آخرت فرمود: آن خير است، هم في نفسه حَسَن است، هم بهتر از دنياست، زيرا نعمت هاي دنيا بالأخره محدود است و مشوب، اما نعمت هاي آخرت نه محدود است و نه مشوب، خانههاي آنها خانهٴ خوبي است، آنگاه همين معنا را شفافتر ذكر كرد فرمود: دار متقيان عبارت از ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ ﴿عَدْنٍ﴾ يعني استقرار و ثبات، بهشت هايي است مستقر، و هم این که بهشتي در او آرام است، وقتي كه وارد شد از آنجا بيرون نميآيد. نه كسي او را بيرون ميكند نه او ميل بيرون رفتن دارد. آن باغي كه پر درخت باشد و فضاي آن باغ را درخت ها بپوشانند به طوري كه وقتي انسان وارد اين باغ ميشود كل اين محدوده را به عنوان يك فضاي سبز ببيند و جايِ خالي نباشد، این جنّت است، یعنی پوشيده و مستور است، گويا يك خيمهٴ سبزي زدند. بعد فرمود: هر چه متقيان بخواهند در بهشت هست و ذات اقدس الهي مردان با تقوا را اينچنين جزا ميدهد. پس اين متقيان بعد از آن سؤال و جواب ها، تقوايشان روشن شد. ديگران هم در مسائل ديگر وقتي آزموده بشوند، تقواي آنها که روشن بشود خداي سبحان آنها را اينچنين جزا ميدهد، يعني اين امور پنجگانه ای را كه دربارهٴ متقيانِ در برابر مستكبران ذكر كرد، فرمود: اين يك وعدهٴ كلي خداست ﴿كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ﴾. عمده آن است كه در بهشت هر چه بهشتي دلش بخواهد در آنجا هست. طايفهٴ ديگر بالاتر از اين را وعده داد نه هر چه دلش بخواهد، ميفرمايد: اگر آنجا رفت و تصميم هاي جديدي گرفت و ارادهها و مشيئت هاي جدايي پيدا كرد و چيزهايي را اراده كرد براي او حاصل است. يك وقت است انسان نميداند آنجا چه خبر است وقتي رفت آنجا نعمت هاي برتري را ديد آنها را هم ميخواهد، فرمود: هر چه بخواهد مهيّاست. طايفه سوم فرمود: يك سلسله چيزهايي نزد ما هست كه زايد بر آن خواستههاي اوست. طايفهٴ چهارم كه شايد با طايفهٴ سوم از يك جهت هماهنگ باشد اين است كه اصلاً او نميفهمد و نميداند از ما چه چيزهايي بخواهد. ما يك چيزهايي به او ميدهيم كه اصلاً او نميفهمد تا آنها را از ما بخواهد، اين ديگر به ذهن نميآيد. توضيح قسم چهارم به اين است كه اشتهاي هر كسي مربوط به سوابق تجربي اوست يك غذايي را قبلاً خورده يا شنيده، لباسي را شنيده يا ديده، مسكني را شنيده يا ديده اشتهاي او به آن سَمت است اين حلش آسان است اين طايفه اولي، طايفه دوم كه بالاتر از اشتهاست، ولو برابر با اشتها و شهوت نباشد، يك درجات برتر از اشتها و شهوت را هم ممكن است برابر معرفت خود بخواهد باز ذات اقدس الهي ميدهد، طايفه سوم كه با چهارم هماهنگ است و چهارم كه با سوم هماهنگ است اين است كه انسان بعضي از نعمتها را اصلاً نميفهمد تا بخواهد.
الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِين يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٣٢﴾
همانان كه فرشتگان جانشان را در حالى كه پاكيزهاند مىستانند و مىگويند: سلام بر شما، به پاداش آنچه مىكرديد به بهشت درآييد. (32)
از اين مردان الهي گاهي به عنوان متّقين ياد ميشود، گاهي به عنوان طيّبين، تقوا يعني كسي كه سپر دستش است نميگذارد كه شرّ و بدي و قُبح و ظلم و امثال ذلك به او بخورد، نميگذارد معاصي به سمت او بيايد اين ميشود آدم با تقوا. اينها ميشوند طيّب چرا؟ چون سپر دست اينها بود چيزهايي به آنها نرسيد، خبيث نشدند، به چيزي ميگويند خبيث كه مشوب باشد، اگر يك فلزي مشوب باشد اين را گداخته ميكنند تا آن ضايعاتش خارج شود آن نابش بماند. مؤمن و باتقوا خبيث نيست، يعني مشوب نيست، چون مردان باتقوا هم طاهرند هم طيّب، هم پاكند هم خالص، فرمود: كساني كه طيّباند در حال رحلت وقتي فرشتگان به بالين اينها ميآيند، فرشتهها با ادب و احترام جان شان را قبض ميكنند با سلام وارد بالين اينها ميشوند. قرآن كريم در عين حال كه روي عمل صالح خيلي اعتنايي دارد ولي در آن ارزيابي نهايي نميگويد كسي كه كار خوب كرده است، می فرماید: وقتي وارد صحنه قيامت شد حَسَنه دستش باشد، خداي ناكرده در اثر سيئات و بدعاقبتي حسنات خودش را از دست نداده باشد. اگر كسي عندالموت طيّب بود يقيناً در برزخ طيّب است، در قيامت طيّب است، چون از آن موت به بعد كه ديگر مشكلي پيش نميآيد، انسان بعد از موت عملي انجام نميدهد كه ـ معاذ الله ـ حَسَناتش را از بين ببرند.
هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ ۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ﴿٣٣﴾ فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ﴿٣٤﴾
آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان سويشان بيايند يا فرمان پروردگارت بيايد؟ كسانى كه پيش از آنها بودند نيز چنين كردند، و خداوند به آنان ستم نكرد بلكه آنها به خويشتن ستم مىكردند. (33) پس كيفر بدىهايى كه كردند به آنها رسيد، و آنچه مسخرهاش مىكردند گريبانشان را گرفت. (34)
وقتي ذات اقدس الهي دربارهٴ تبهكارها ميفرمايد: اين ها منتظر عذاباند، خودِ همين تهديد است، وعيد است كه عذابي در پيش است، حالا يا عذاب در دنياست كه فرشتگان عذاب ميآيند و به حيات آنها خاتمه ميدهند، يا نه جريان معاد در پيش است كه حساب اينها در قيامت رسيدگي ميشود. فرمود: قبل از مستكبران معاصر، مستكبران گذشته هم بودند اين كارها را كردند آنها هم به همين سرنوشت تلخ مبتلا شدند. گرفتار عقوبت و كفاره عمل خودشان شدند، و اين گرفتاري به دست خودشان حاصل شده است خدا به اينها ظلم نكرد. اين ﴿ يَظْلِمُونَ﴾ دلالت بر استمرار دارد يعني هميشه ظلم ميكردند، و كلمه ﴿كَانُوا﴾ يعني اينها اصلاً عادت كردند به خودشان ستم و ظلم بكنند. اين ﴿يُنظَرُونَ﴾ در عين حال كه وعد است براي مؤمنان و وعيد است براي كفار، پاسخ به يك سؤال و توقع بيجايي هم هست نسبت به كفار و مستكبر كه آنها ميخواهند ملائكه را ببينند. ميفرمايد: ملائكه ديدني هست بله، اما چشم پيدا كن ببين. اينكه با شرك نميشود، كسي كه كور است چگونه ملائكه را ميبيند مگر ملائكه را با چشم ظاهر ميشود ديد؟ شما كه كوريد. فرمود: اينها معصيتكار عادي نبودند كه گوشهاي از زندگي شان را آثار سوء بگيرد، اينها چون مستكبر بودند، ظلمشان دائم بود. لذا، يك وقت است يك گناه اتفاقی است، اما اگر كسي گناه او را احاطه کرد، این احاطه ی عذاب را هم به همراه دارد. فرمود: ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ اين حاق را خدا براي همه نميگويد، اينجا به چند قرينه معلوم ميشود اينها اصلاً کارشان ستم بوده. فرمود: نتيجه سوء آن انكار قلبي و استكبار اين است كه از حين مرگ به بعد گرفتارند چون ﴿ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ﴾ شدند، به عذاب الهي گرفتار خواهند شد. انسان وقتي دست به گناه ميزند اول برای او به صورت حال است، عادت و ملكه نشده، وقتي چندين بار با گناه انس پيدا كرد اين گناه براي او ملكه ميشود كه كمكم ميشود﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ وگرنه اول كه احاطه نيست، اول عصيان است، دست به گناه دراز كردن است، بعد معتاد شدن، عذاب ها هم همين طور است، اول عذاب به اعضا و جوارح شان اصابت ميكند، بعد كل بدن و قلب و ظاهر و باطن شان را احاطه ميكند، هم تدريج در اصل معصيت و هم تدريج در عذاب است.
وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ نَّحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ ۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ﴿٣٥﴾
و مشركان گفتند: اگر خدا مىخواست، نه ما و نه پدرانمان هيچ چيزى را غير از او نمىپرستيديم و بىخواست او چيزى را حرام نمىكرديم. كسانى كه پيش از آنها بودند نيز چنين كردند، ولى آيا پيامبران وظيفهاى جز ابلاغ آشكار بر عهده دارند. (35)
سخن مشركان در حقيقت ارائه يك مكتب هست نه توجيه تبهكاري خودشان. لذا هم از خودشان و هم از نياكانشان سخني به ميان آوردند كه ما و نياكان مان اگر بتپرستيم اين بتپرستي مرضيّ خداست و اگر مرضيّ او نبود جلوي ما را ميگرفت. جوابي هم كه داده ميشود ابطال اين مكتب است، ميفرمايد: تنها شما نيستيد كه اين مكتب را ارائه كرديد، پيش از شما هم اقوامي بودند كه اين مكتب را ارائه كردند، من هم اولین پیامبری نيستم كه دعوت الهي را به شما ابلاغ ميكنم، بلكه قبل از من انبياي ديگر هم بودند. مطلب ديگر اين كه فرق مؤمن با مشرك اين است كه مؤمن بين ارادهٴ تكويني و تشريعي ذات اقدس الهي خلط نميكند و اينها خلط كردند. اين ها خيال كردند مرسلين كه مردم را دعوت ميكنند مخالف با ارادهٴ خداست، اما مؤمنين در سايهٴ تربيت انبياي الهي(ع) ميگويند خداوند دو اراده دارد، 1) تكويني 2) تشريعي، ارادهٴ تكويني خدا به فعل خودش تعلق ميگيرد، خداي سبحان آسمان و زمين ميآفريند، احيا و اماته دارد، قبض و بسط دارد، رزق دارد، كل تدبير عالم به عهده خداست و هر چه را هم اراده كند ﴿أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ می شود. و يك اراده ی تشريعيه دارد، ارادهٴ تشريعيه آن است كه بين اراده ی خداي سبحان و تحقق خارجي فعل، ارادهٴ انسان فاصل است، كه خداي سبحان از انسان ميخواهد با اختيار و اراده ی خودش اطاعت كند، ايمان بياورد، عمل صالح داشته باشد. چون خدا ميخواهد كه انسان با اختيار و اراده خود يك كاري را انجام بدهد، يعني انسان را طرزي خلق كرده است كه مختار است، انديشه و انگيزهاي دارد، موافقت و مخالفتي دارد، چون كمال انسان در همين است. اگر انسان مجبور بود راه يك طرفه را طي كند مطيع بشود كه اين كمالي نبود، كمال در اين است كه راه دو طرفه باشد، اين بينديشد، ارزيابي كند، مطالعه كند، با هواي نفس با نفس مسوّله با نفس امّاره با غريزهها با شهوت ها با غضب ها به مبارزه برخيزد و آنها را شكست بدهد و عقل را فاتح كند تا كامل بشود. اگر اين ها نبود كه مسئله جهاد نفس و تهذيب نفس و تزكيه روح و اينها مطرح نبود، پس آزادي انسان از بهترين نعمتهاي الهي است. فرمود: ﴿وَ لاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيءٍ﴾ ما هيچ قانوني را هم بدون اراده خدا وضع نميكرديم، چون قانون وضع كرديم و خداوند جلوي ما را نگرفته معلوم ميشود به اين كار راضي است. آنگاه ذات اقدس الهي به پيامبرش(ص) می فرماید: به اينها بگو ما بايد بيان بكنيم، انتخاب راه به عهده شماست، اينچنين نيست كه توحيد و شرك يكسان باشد، اطاعت و عصيان، صدق و كذب، حق و باطل، خير و شر يكسان باشد. بعد ميفرمايند: اين حرف تنها براي مشركان عصر توي پيامبر نيست مشركان اعصار گذشته هم همين كار را كردند، انبياي گذشته هم كاملاً مبارزه كردهاند، تو هم بايد پيگير باشي. تو هم بايد بلاغ مبين داشته باشي، تو هم حرف هايشان را کاملا بشنو، با اين ها مبارزه علمي كن، اجبار و جبري در كار نيست كه تو اين ها را به عبادت مضطر كني، اين شدني نيست انبيا آمدند ارادهٴ تشريعي خدا را تشريح كنند. انبيا از آن جهت كه رسالت دارند سِمَت آنها جز تبليغ آشكار و شفاف و روشن چيز ديگري نيست.