يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّـهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّـهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ ﴿٢٥﴾
آن روز خدا جزاى واقعى آنها را بىكم و كاست مىدهد، و مىفهمند كه خداوند همان حق آشکار است. (25)
فرمود: كلّ اين حقيقت هايي كه قرآن كريم گفته در قيامت وضعش روشن ميشود چه موقع شهادت ميدهند ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾ اگر دين به معناي جزا باشد بعد از اين كه محكمه به پايان رسيد شهود شهادت دادند و شخص هم اقرار كرد، محكمه او را محكوم كرد، ذات اقدس الهي دين يعني جزاي حقيقي او را خواهد داد. آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «ق» اين است كه ما چيزي در قيامت به شما نفهمانديم كه شما را عالم بكنيم، چيزي به شما تعليم بكنيم نبود و از واقعيّت و حقيقت اشياء پرده را برنداشتيم زيرا اشياء بيپرده خلق شدند، پردهاي روي اسرار عالم نيست، فقط يك مطلب سومي است كه ما در قيامت انجام داديم و آن اين است كه پردهاي كه خودت جلوي چشم خودت آويختي ما اين پرده را كنار زديم، ﴿لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ غفلت براي آن است كه شيئي موجود باشد انسان به او توجه نداشته باشد، فرمود: فقط بيتوجهي است نه بيعلمي، ما اين پرده را از جلوي چشم تو برداشتيم الآن فهميدي ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾ كه خدا حق مبين است. بنابراين در معاد براي همه روشن ميشود آن حقيقتي كه ميدانستند ولي از او غفلت داشتند آن كيست و چيست. ذات اقدس الهي در معاد با اين دو اسمِ حَسَن تجلّي دارد، يكي حق بودن او، و يكي مبين بودن او، مبين يعني آشكار، شفاف.[1] اين آيه از آيات برجسته قرآني است، كه معرفت خداي را تفسير ميكند، چون جمله (و يعلمون ان الله هو الحق المبين) خبر ميدهد كه حق به هيچ وجه از وجوه، سترت و خفاء ندارد، همیشه ظاهر است و از بديهيترين بديهيات است كه جهل به آن تعلق نميگيرد، ولي می تواند مورد غفلت قرارگيرد، پس معنای واقعی این که ميگويند فلاني معرفت به خدا دارد و خداشناس است اين است كه فلاني از خدا غافل نيست، و همين معنايي است كه روز قيامت براي همه دست ميدهد، و ميفهمند كه خدا حق مبين و آشكار است، چون در قيامت ديگر عواملي براي غفلت نيست.[2]
الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ أُولَـٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ۖ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿٢٦﴾
زنان پليد براى مردان پليد و مردان پليد براى زنان پليدند، و زنان پاک براى مردان پاک و مردان پاک براى زنان پاکاند. آنها از آنچه (تهمت زنا) در بارهشان مىگويند بركنارند. براى آنها آمرزش و رزقى كريمانه خواهد بود. (26)
پس زنان و مردان با ایمان، با عفافی که دارند پاک هستند، و هر يك تعلق به ديگري دارد، و ايشان به حكم ايمان و عفاف، شرعا از نسبتهاي ناروايي كه شاهدي بر آن اقامه نشود مبرا هستند، و از جهت ايماني كه دارند محكوم به مغفرتند، و نيز به همان جهت رزق كريمي خواهند داشت .و آن رزق كريم همان حيات طيب در دنيا و آخرت، و اجر نيكوي آخرت است، كه در آيه [من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون(نحل/ 97)] بدان نويد داده است.[3] فرمود: جامعه بايد مواظب باشند، هم خودشان را بشناسند هم ديگران را بشناسند، محفلي كه مناسب آنها نيست نروند، برنامههايي كه مناسب آنها نيست گوش ندهند، براي اين كه شما مردان و زنان پاک هستید، پس خداي سبحان به شما توفيق طهارت داد، خودتان را هر جا نبريد كه آلوده بشويد، حرف هاي طيّب و طاهر براي مردان و زنان طيّب و طاهر، حرفها و كارهاي ناپاک براي مردان و زنان ناپاک است، شما كه طيّب و طاهر هستید، حريمتان را حفظ بكنيد. بعد فرمود: اولا) طيّبون و طيّبات از جريان افك و امثال افك مبرّا هستند. ثانیا) رزق كريم دارند، كه اين كرامت ویژه ای است كه ذات اقدس الهي به بندگان خاصّش عطا ميكند. اما نكتهاي كه مربوط به ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ﴾ است، اين بحثها مربوط به قذف (نسبت زنا دادن)، بددهني، فحش، و هتك حرمت بود، که این ها ﴿الْخَبِيثَاتُ﴾ هستند، يعني «الأقوال الخبيثه»، حال اين دو نكته بايد بیان بشود كه چرا ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ﴾ مقدّم شد بر ﴿الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ﴾ و چرا ﴿الْخَبِيثَاتُ﴾ مقدّم شد بر «الخبيثين»؟ سرّش اين است كه بحث در قذف است، قذف يک قول خبيث است، و اين قول خبيث از يك انسان خبيث نشأت ميگيرد، در ضمن چون مسئله ی قذف و هتّاكي و قصّه اِفك بود، اين را مقدم داشت، و چون حرفِ بد محور بحث بود، لذا (الخبیثات) را بر گوينده (خبیثین) مقدّم داشت، ﴿الْخَبِيثَاتُ﴾ يعني «الأقوال الخبيثه» كلمات خبيثه، نوشتههاي خبيثه، که اين ها براي خبيثين (انسان های خبیث) است، اما كلمات طيّبه، كلمات طاهره، براي مردان و زنان پاک است چون كه مردان و زنان پاک شايسته كلمات پاکاند. ﴿أُولئِكَ﴾ يعني مردان پاک و زنان پاک از آن تهمت هاي ناروا و كلمات خبيثه مبرّا هستند، و چون سخن از قذف و افك به ميان آمد، مسئلهٴ مواظب بودن چشم و گوش و حَرَم و حريم ديگران را بازگو ميكند، همين ها زمينه قذف را فراهم ميكنند، لذا جلوگيري كرده فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ﴾[4]
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّىٰ تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَىٰ أَهْلِهَا ۚ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿٢٧﴾
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! به خانههايى كه خانههاى شما نيست، [سرزده] داخل نشويد، تا آشنايى دهيد و اجازه خواهيد و بر اهل آن سلام كنيد. اين براى شما بهتر است، باشد که پند گیرید. (27)
“استيناس” یعنی اجازه گرفتن، مثلا براي داخل شدن خانه به وسيله نام خدا بردن، و يا، يا الله گفتن، و امثال آن، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصي ميخواهد وارد شود، و خود را براي ورود او آماده كند، چه بسا ميشود كه صاحب خانه در حالي قرار دارد كه نميخواهد كسي او را به آن حال ببيند، و يا از وضعي كه دارد با خبر شود .از اينجا معلوم ميشود كه مصلحت اين حكم پوشاندن عورات مردم، و حفظ احترام ايمان است، پس وقتي شخص داخل شونده هنگام دخولش به خانه غير، استيناس كند، و صاحب خانه را به استيناس خود آگاه سازد، و بعد داخل شده و سلام كند، در حقيقت او را در پوشاندن آنچه بايد بپوشاند كمك كرده، و نسبت به خود ايمنياش داده .و معلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده، مايه استحكام اخوت و الفت و پوشیده ماندن قبایح می شود. و جمله (ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون) هم اشاره به همين فوايد است، يعني شايد با استمرار بر اين سيره متذكر وظيفه خود بشويد، كه چه اموري را بايد رعايت كنيد، و چگونه سنت اخوت را در ميان خود احياء سازيد، و در سايه آن، قلوب را با هم مالوف نموده، به تمامي سعادتهاي اجتماعي برسيد.[5]
فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّىٰ يُؤْذَنَ لَكُمْ ۖ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا ۖ هُوَ أَزْكَىٰ لَكُمْ ۚ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ﴿٢٨﴾
و اگر در خانه كسى را نيافتيد، داخل آن نشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر به شما گفته شد: برگرديد، برگرديد، كه آن براى شما پاكيزهتر است، و خدا به آنچه انجام مى دهید داناست. (28)
يعني اگر دانستيد كه کسی در خانه نيست – البته كسي كه اختيار دار اجازه دخول است – پس داخل نشويد تا از ناحيه مالك، به شما اجازه داده شود .و منظور اين نيست كه سر به داخل خانه مردم كند، اگر كسي را نديد داخل نشود، چون سياق آيات شاهد بر اين است كه همه اين جلوگيري ها براي اين است كه كسي به عورات و اسرار داخلي مردم نظر نيندازد .اين آيه شريفه حكم داخل شدن در خانه غير را در صورتي كه كسي كه اجازه دهد در آن نباشد بيان كرده، و آيه قبلي حكم آن فرضي را بيان ميكرد كه اجازه دهندهاي در خانه باشد، و اما حكم اين صورت كه كسي در خانه باشد ولي اجازه ی ورود به خانه را ندهد، آن وقت نباید ناراحت بشوید و باید برگردید.[6] اگر وسط اين بحث فرمود: ﴿هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾ اين براي شما باعث طهارت است، معلوم ميشود كسي كه پرتوقّع است و مغرور است، انسان خبيثي است، حالا لازم نيست كه حتماً در مسائل جنسي باشد، آدمي كه وجوه نميدهد جزء خبيثون است، كسي كه ميگويد به من برخورد ما رفتيم دمِ در راهمان نداد جزء خبيثون است، خبيث و طيّب، مقابل هماند تزکیه شده و تزکیه نشده هم مقابل هماند. اگر كسي غرورشكني كرد، طيّب و طاهر میشود. آنگاه اصرار قرآن كريم در اين گونه از موارد اين است كه هم از يك طرف نهي ميكند هم از يك طرف امر ميكند. اينجا فرمود: اگر كسي نبود، اذني نبود، حقّ ورود نداريد، آنجا نايستيد، اگر به شما گفتند برويد، زود برگردید.[7]
لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ ۚ وَاللَّـهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ ﴿٢٩﴾
بر شما گناهى نيست كه به خانههاى غير مسكونى [و اماكن عمومى] كه كالايى در آن داريد داخل شويد، و خدا آنچه را عيان كنيد و آنچه را نهان داريد مىداند. (29)
بنابر اين آيه مورد بحث تجويز ميكند داخل شدن در خانههايي را كه براي استمتاع بنا شده و كسي در آن سكونت طبيعي ندارد، مانند كاروانسراها و حمامها و آسيابها و امثال آن، كه براي عموم ساخته شده استف یا مکان هایی که چیزهایی برای خرید و فروش در آن عرضه می شود مانند بازارها و دکان ها که ساخته شدن شان به معنای اذن عام براي داخل شدن است. اما تمام اين ريز و درشت كارتان را خدا ميداند. [8]
قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ ۗ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ ﴿٣٠﴾
به مردان با ايمان بگو: ديده [از نامحرم] فرونهند و پاكدامنى خود را حفظ كنند، كه اين براى آنها پاكيزهتر است. همانا خدا به آنچه مى کنند آگاه است. (30)
منظور از غضّ بصر چشمپوشي است، نه اين كه چشمتان را بپوشيد، يعني صرفنظر كنيد، يعني نگاه نكنيد، توجه نكنيد به نامحرم و خودتان را هم حفظ كنيد، نه نگاه كنيد نه بگذاريد كسي نگاه كند و عملاً هم خودتان را حفظ بكنيد، و اين راهِ تزكيه نفوس است، يعني اگر خداي سبحان فرمود: قرآن براي اين آمده است كه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ راه تزكيه نفوس همين رعايت چشم و گوش و امثال اينهاست كه اينها مقدّمات كار است وقتي اين مبادي محفوظ ماند دلها هم محفوظ خواهد شد. بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ﴾ هر كاري كه مؤمنين انجام ميدهند ذات اقدس الهي آگاه است، قصدشان چيست، انجام ميدهند، نميدهند، نگاه ميكنند، نميكنند، چقدر نگاه ميكنند، همه را ذات اقدس الهي خبير است.[9] و جمله (و يحفظوا فروجهم) نيز به معناي اين است كه به ايشان امر كن تا فرج خود را حفظ كنند كه مراد از حفظ فروج پوشاندن آن از نظر نامحرمان است، نه حفظ آن از زنا و لواط كه بعضي پنداشتهاند، در روايت هم از امام صادق (عليهالسلام) رسيده كه فرمود : تمامي آياتي كه در قرآن درباره حفظ فروج هست به معناي حفظ از زنا است، به غير اين آيه كه منظور در آن حفظ از نظر است . آنگاه به مصلحت اين حكم اشاره نموده، و با بيان آن مردم را تحريك ميكند كه مراقب اين حكم باشند و آن اشاره اين است كه ميفرمايد : اين بهتر شما را پاك ميكند، علاوه بر اين خدا به آنچه ميكنيد با خبر است.[10]
وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ۖ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ۖ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ ۚ وَتُوبُوا إِلَى اللَّـهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿٣١﴾
و به زنان با ايمان بگو: ديدگان خود را [از نامحرم] فرو بندند و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را جز آنچه نمايان است [مانند دست و صورت] آشكار نسازند، و بايد روسرىهاى خود را بر سينههاى خويش فرو اندازند و زينت و آرايش خود را آشكار نكنند جز برای شوهران شان یا پدران شان یا پدران شوهران شان یا پسران شان یا پسران شوهران شان یا برادران شان یا پسران برادران شان یا پسران خواهران شان یا زنان شان یا بردگان شان [کنیزان شان] یا مردانی که رغبت به زنان ندارند، یا کودکانی که بر عورت زنان آگاه نیستند، و هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پاهایشان معلوم شود. و همگی به سوی خدا بازگردید ای مؤمنان! تا رستگار شوید. (31)
قل للمؤمنات يغضضن… همان است كه در جمله قل للمؤمنين … گذشت. پس براي زنان هم جايز نيست نظر كردن به چيزي كه براي مردان جايز نيست، و بر ايشان هم واجب است كه عورت خود را از اجنبي – چه مرد و چه زن – بپوشانند. و مراد از زينت زنان، مواضع زينت است، زيرا اظهار خود زينت از قبيل گوشواره و دست بند حرام نيست، پس مراد از اظهار زينت، اظهار محل آنها است .خداي تعالي از اين حكم آنچه را كه ظاهر است استثناء كرده .و در روايت آمده كه مقصود از آنچه ظاهر است صورت و دو كف دست و قدمها ميباشد. و خمار آن جامهاي است كه زن سر خود را با آن ميپيچد، و زايد آن را به سينهاش آويزان ميكند. و مراد از جيوب، سينهها است، و معنايش اين است كه به زنان دستور بده تا اطراف مقنعهها را به سينههاي خود انداخته، آن را بپوشانند. و طوايف هفتگانهاي كه قرآن از آنها نام برده محرمهاي نسبي و سببي هستند .و اجداد شوهران، حكمشان حكم پدران ايشان، و نوههاي شوهران، حكمشان حكم فرزندان ايشان است .و اينكه فرمود: نسائهن، براي اشاره به اين معنا بوده كه مراد از نساء، زنان مؤمنين است كه جايز نيست خود را در برابر زنان غير مؤمن برهنه كنند. جمله (او ما ملكت ايمانهن)، زنهايي هستند كه كنيز زنهاي مؤمنهاند ميتوانند آنها را ببينند ولو كافره باشند،كلمه “اربه” به معناي حاجت است، و منظور از اين حاجت شهوتي است كه مردان را محتاج به ازدواج ميكند.[11] و مراد از اين رجال تابعين، افراد سفيه و ابلهي هستند که جزء همراهان خانوادگي شما هستند و فقط جزء خدمهاند كاري از آنها ساخته نيست فقط خدمتگزاري، اينها هم ميتوانند ببينند چون ديدن اينها مثل عدم ديدن است، اینها مرد هستند ولي اوصاف مردانگي و شهوت در اينها نيست. (او الطفل الذين لم يظهروا علي عورات النساء)، يعني كودكاني كه هنوز نميفهمند زن و عورت زن و بدن زن و زيبايي زن يعني چه. و این که پاهاي خود را محكم به زمين نزنند تا اين خلخالي كه در پا براي زينت گذاشتند، صدا كند و معلوم بشود كه اين ها داراي چنين زينتياند و بیگانه را تحريك کند. مسئله توبه دو قسم است يك وقت انسان توبه ميكند و استغفار ميكند و صرفنظر ميكند، اين ديگر توبه كرد و تمام شد و رفت، اما آن ندامت و پشيماني بايد مستمر باشد اين ﴿تُوبُوا إِلَي اللَّهِ جَمِيعاً﴾ يعني مسئله ندامت را استمرار بدهید،كه «كفي بالنّدم توبةً» حالا اگر كسي گناهي كرد، بعد استغفار كرد و پشيمان هم بود، درخواست مغفرت همان بار اول كافي است، لكن ندم و پشيماني بايد مستمر باشد، اينچنين نيست كه نسبت به گناه بيتفاوت باشد، يا دلش به آن گناه علاقهمند باشد، اين ديگر با توبه هماهنگ نيست. مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحارالأنوار نقل ميكند كه اگر كسي بيست سال قبل گناهي كرده است، الآن در يك مجلس وعظي نشسته است، خداي سبحان آن گناه بيست سال قبل را به ياد اين ميآورد كه اين يك ندامت جديد داشته باشد، درخواست مغفرت جديد داشته باشد، تا فيض تازهاي نصيب او بشود، استغفار جديد مزيد لطف است ﴿وَتُوبُوا إِلَي اللَّهِ جَمِيعاً﴾ اين ﴿جَمِيعاً﴾ به همه اين چهار گروه خطاب دارد كه هر كدام لغزشي كردهاند يعني مرد نسبت به مرد، زن نسبت به زن، مرد نسبت به زن، زن نسبت به مرد هر كدام از اينها لغزشي كردند توبه كنند.[12]
وَأَنكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ ۚ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ ۗ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٣٢﴾
و زنان و مردان مجرد خود و بردگان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدست باشند، خداوند آنها را به فضل خويش بىنياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر داناست. (32)
آیه شریفه جامعه را مسئول قرار داده، اين ﴿أَنكِحُوا﴾ خطاب به امّت اسلامي است خطاب به جامعه است، به جوان نميگويد زن بگير، به دختر جوان نميگويد شوهر انتخاب بكن، می فرماید: اِنكاح كنيد فرزندانتان را. يك وقت است به پدر و مادر خطاب ميكند آن يك مسئوليّت محدودتري است، يك وقت امّت اسلامي را مخاطب قرار ميدهد كه شما وسيلهاي فراهم كنيد كه جوانها ازدواج كنند.أياميٰ جمع أيِّم است، يعني آن كسي كه عيال ندارد چه پسر باشد، چه دختر. اينجا صالحين به معناي انسان وارسته و باتقوا نيست، بلکه كسي که قدرت اداره زندگي را دارد، صلاحيّت همسرگيري دارد، كسي كه همسر ندارد ولي قدرت اداره ندارد، يا بيمار است يا ضعف فكري دارد، آنها خيلي تحت امر نيستند، اما آنهايي كه تحت امرند، يعني كسي كه شايسته است خانواده را اداره كند، همسر را اداره كند، آن روزي كه متأسفانه بساط بردهداري بود فرمود: آنها هم نگذاريد بيهمسر باشند چه رسد به فرزندانتان.[13] و از آنجا كه يك عذر تقريبا عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زير بار ازدواج و تشكيل خانواده مساله فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته مىفرمايد : از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مىسازد و خداوند قادر بر چنين كارى هست، چرا كه خداوند واسع و عليم است قدرتش آنچنان وسيع است كه پهنه عالم هستى را فرا مىگيرد، و علم او چنان گسترده است كه از نيات همه كس مخصوصا آنها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواج مىكنند آگاهاست، و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.[14]
وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغْنِيَهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ ۗ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرًا ۖ وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّـهِ الَّذِي آتَاكُمْ ۚ وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۚ وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّـهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿٣٣﴾
و كسانى كه امكانات زناشويى نمىيابند، بايد عفت بورزند تا خدا آنها را از كرم خويش بىنياز گرداند. و از مملوكان شما، كسانى كه خواستار مكاتبه [باز خريد] خويش هستند، اگر در آنها خيرى (توانايى) يافتيد، قرار بازخريد آنها را بنويسيد، و از مالی که خدا به شما داده است، به آنها بدهید، و کنیزان خود را مجبور به خود فروشی نکنید برای دستیابی به متاع ناپایدار زندگی دنیا، اگر خودشان می خواهند پاک بمانند، و هر کس آنها را اجبار کند، خداوند بعد از این اجبار آنها بسیار آمرزنده ی مهربان است. (33)
می فرماید: آنها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى نياز سازد. نكند در اين مرحله بحرانى و در اين دوران آزمايش الهى تن به آلودگى در دهند و خود را معذور بشمرند كه هيچ عذرى پذيرفته نيست، بلكه بايد قدرت ايمان و شخصيت و تقوا را در چنين مرحلهاى آزمود. سپس از بحث ازدواج، به بحث آزادى بردگان از طريق مكاتبه (بستن قرارداد براى كار كردن غلامان و پرداختن مبلغى به صورت اقساط به مالك خود و آزاد شدن ) پرداخته، مىگويد: بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه براى آزادى مىكنند با آنها قرار داد ببنديد، اگر رشد و صلاح در آنان احساس مىكنيد، منظور از جمله “علمتم فيهم خيرا” اين است كه رشد و صلاحيت كافى براى عقد اين قرار داد و سپس توانائى براى انجام آن داشته باشند و بتوانند بعد از پرداختن مال الكتابه (مبلغى را كه قرار داد بستهاند) زندگى مستقلى را شروع كنند، اما اگر توانائى بر اين امور را نداشته باشند، و اين كار در مجموع به ضرر آنها تمام شود و در نتيجه سر بار جامعه شوند بايد به وقت ديگرى موكول كنند كه اين صلاحيت و توانائى حاصل گردد. سپس براى اين كه بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند، دستور مىدهد كه چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد، در اين كه منظور از اين مال چه مالى است كه بايد به اين بردگان داد؟ جمع كثيرى از مفسران گفتهاند: منظور اين است كه سهمى از زكات، همان گونه كه در آيه 60 سوره توبه آمده است، به آنها پرداخته شود تا بتوانند دين خود را ادا كنند و آزاد شوند. در دنباله آيه به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگان اشاره كرده مىفرمايد: كنيزان خود را به خاطر تحصيل متاع زود گذر دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد، ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله “ان اردن تحصنا” ( اگر آنها مىخواهند پاك بمانند … ) مفهومش اين نيست كه اگر خود آن زنها مايل به اين كار باشند اجبار آنها مانعى ندارد، بلکه اين تعبير براى اين است كه اگر صاحبان اين كنيزان مختصر غيرتى داشته باشند به غيرت آنها بر خورد، مفهوم آيه اين است اين كنيزان كه ظاهرا در سطح پایینترى قرار دارند، مايل به اين آلودگى نيستند، شما كه آن همه ادعا داريد چرا تن به چنين پستى در مىدهيد؟! در پايان براى اين كه راه بازگشت را به روى گنهكاران نبندد بلكه آنها را تشويق به توبه و اصلاح كند مىگويد: و هر كس آنها را بر اين كار اجبار كند (سپس پشيمان گردد) خداوند بعد از اجبار آنها غفور و رحيم است. اين جمله ممكن است اشاره به وضع صاحبان آن كنيزان باشد كه از گذشته تاريك و ننگين خود پشيمان و آماده توبه و اصلاح خويشتن هستند، و يا اشاره به آن زنانى است كه تحت فشار و اجبار تن به اين كار مىدادند.[15]
وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ ﴿٣٤﴾
و البته به سوى شما آياتى روشنگر، و سرگذشتى از كسانى كه پيش از شما درگذشتند و موعظهاى براى اهل تقوا نازل كرديم. (34)
و معناي آيه اين است كه سوگند ميخورم كه به سوي شما آياتي نازل كرديم كه معارفي از دين برايتان بيان ميكنند كه مايه رستگاري شما است، و نیز شامل مثل ها و اخباری از گذشتگان است، خواه از اشرار، و خواه از اخیارشان. و با اين آيات برايتان روشن كرديم كه چه چيزهايي را بگيريد و از چه چيزهايي اجتناب كنيد، و نيز آياتي است كه براي متقين از شما موعظه است.[16]
اللَّـهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّـهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿٣٥﴾
خدا نور آسمانها و زمين است. مثل نوره او چون چراغدانى است که درآن چراغی و آن چراغ در شيشهاى است. آن شيشه گويى ستاره ای درخشان است و افروخته می شود از درخت با بركت زيتونى كه نه شرقى است و نه غربی، نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود، نوری است برفراز نوری، و خدا هر کس را بخواهد هدایت می کند، و خداوند به هر چیزی داناست. (35)
اين آيات متضمن مقايسه مؤمنين به حقيقت ايمان با كفار است، مؤمنين را به داشتن اين امتيازات معرفي ميكند كه به وسيله اعمال صالح هدايت يافته، و به نوري از ناحيه پروردگارشان راه يافتهاند كه ثمرهاش معرفت خداي سبحان، و سلوك و راهيابي به بهترين پاداش، و نيز به فضل خداي تعالي است، در روزي كه پرده از روي دلها و ديدههايشان كنار ميرود .به خلاف كفار كه اعمالشان ايشان را جز به سرايي بدون حقيقت راه نمينمايد، و در ظلماتي چند طبقه و بعضي روي بعض قرار دارند، و خدا براي آنان نوري قرار نداده، نور ديگري هم نيست كه با آن روشن شوند .اين حقيقت را به اين بيان ارائه داده كه خداي تعالي داراي نوري است عمومي، كه با آن آسمان و زمين نوراني شده، و در نتيجه به وسيله آن نور، در عالم وجود، حقايقي ظهور نموده كه ظاهر نبود. در اين ميان نور خاصي هست كه تنها مؤمنين با آن روشن ميشوند، و به وسيله آن به سوي اعمال صالح راه مييابند و آن نور معرفت است كه دلها و ديدههاي مؤمنين در روزي كه دلها و ديدهها زير و رو ميشود، به آن روشن ميگردد، و در نتيجه به سوي سعادت جاودانه خود هدايت ميشوند، و آنچه در دنيا برايشان غيب بود در آن روز برايشان عيان ميشود .خداي تعالي اين نور را به چراغي مثل زده كه در شيشهاي قرار داشته باشد و با روغن زيتوني در غايت صفا بسوزد و چون شيشه چراغ نيز صاف است، مانند یک ستاره فروزان بدرخشد، و صفاي اين با صفاي آن، نور علي نور تشكيل دهد، این چراغ با روغنی افروخنه می شود که از درخت پر برکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است نه غربی، نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود. اگر گفت نه شرقی و نه غربی برای این است که چنین درخت زیتونی تحت تاثیر هیچ سایه ای قرار نمی گیرد و میوه اش کاملا پخته و روغنش بسیار زلال می باشد. و اين چراغ در خانههاي عبادت آويخته باشد، خانههايي كه در آنها مرداني مؤمن، خداي را تسبيح كنند، مرداني كه تجارت و بيع ايشان را از ياد پروردگارشان و از عبادت خدا باز نميدارد. پس كسي كه مشغول با پروردگار خويش باشد و از متاع حيات دنيا اعراض كند به نوري از ناحيه خدا اختصاص مييابد. پس نور، عبارت است از چيزي كه ظاهر بالذات و روشن کننده غير است، نمایان کننده اجسام قابل ديدن ميباشد، پس خداي تعالي كاملترين مصداق نور ميباشد، چون هر موجودي به وسيله او ظهور مييابد و موجود ميشود .پس خداي سبحان نوري است كه به وسيله او آسمانها و زمين ظهور يافتهاند. از اينجا استفاده ميشودكه خداي تعالي براي هيچ موجودي مجهول نيست، چون ظهور تمامي اشياء براي خود و يا براي غير، ناشي از اظهار خدا است، اگر خدا چيزي را اظهار نميكرد و هستي نميبخشيد ظهوري نمييافت .فرموده: خدا هر كه را بخواهد به سوي نور خود هدايت ميکند، بلكه مراد از آن نور، نوري است خاص كه خداي تعالي آن را تنها به مؤمنين اختصاص داده و آن حقيقت ايمان است. در پایان می فرماید: در باطن مثلي كه زده شد اسراري از علم نهفته است، اگر به عنوان مثل آورده شد براي اين بود كه تا همه آسانتر، آن حقايق را بفهمند و نصيب ببرند خدا به هر چیزی آگاه است و می داند که چگونه حقایق را به بندگان تفهیم کند.[17] آیت الله جوادی آملی این آیه را این گونه تفسیر می کنند: طاقچه كوچكي در ديوار فرض كنيد، يك چراغ شفافي را در اين طاقچه بگذاريم، يك شيشه شفاف بدون غباري روي اين چراغ بگذاريم، يك روغن زيتوني كه عصاره بهترين ميوه شجره زيتون است در جا روغني آن بگذاريم، اين چقدر شفاف ميشود؟ خود اين روغن زيتون خوشسوز است، آن چراغ هم بدون نقص است، آن زجاجه شفاف هم مايه شفافيّت اين نور است، اين مشكات و طاقچه هم هر چه گرفت پس ميدهد، اين ميشود ﴿نُورٌ عَليٰ نُورٌ﴾ اين يك نور قوي است كه انسان كاملاً ميتواند در سايه او زندگي كند، تازه اين يك گوشه نور است، كه اين براي توده مردم است كه فيض ميبرند. اما اینجا که فرمود: «مَثَلُه»، منظور مثل خدا نیست، چون خدا مَثل ندارد كه ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾ فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾، پس يك نور عمومي است كه او حساب و كتابش جداست ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾، يك نوري هم براي اين نور است، اين نوري كه براي نور خداست يك نور ويژه است که فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ﴾، الله يك نور ويژهاي دارد كه آن ديگر در طاقچه و در مصباح و در زجاجه و اينها نميگنجد اين در جاهاي مخصوصي است ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ اين در مسجد، حرم، بقيع، حسينيه و این جاها است. حال چه كسي با او آشناست؟ مرداني كه شب و روز به ياد او هستند. باز اين را تكرار ميكند كه اين مَثل است، ما ميخواهيم از اين مَثل به ممثّل پي ببريم، و خداي سبحان ميخواهد اين قلب به منزلهٴ مشكات باشد در آن مصباح افروخته بشود در آن زجاجه باشد نور باشد كه بعد بفرمايد: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾. يعني از آن مشكات درونشان ما يك چراغ افروخته ميكنيم، زجاجه ميزنيم، روغن زيت ميدهيم، كه ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ﴾ ميشود، ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ ميشود اين ميشود شرح صدر ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾. حالا كه يك نور عمومي دارد كه كلّ صحنه هستي را روشن ميكند، يك نور خاص نیز دارد به اصطلاح رحمتِ رحيميه است، نور معرفت است، نور ايمان است، نور ايمان پاداشي است كه مردان الهي را با آن نور روشن ميكند، آن نور عمومي كه فيض حق است به همه رسيده و ميرسد، اما آن نور خصوصي كه داوطلب دارد آن جايش كجاست؟ آن را الآن آدرس ميدهند كه 1)كجاها هست 2) بهرهوران از آن نور چه كسانياند 3) شرايط بهرهوري را هم مشخص ميكند 4) ساير لوازم را هم در كنارش بازگو ميكند.[18]
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّـهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ ﴿٣٦﴾
[آن نور هدايت] در خانههايى است كه خدا رخصت داده كه ارجمندش دارند و نام خدا در آنها ياد شود. در آن خانهها هر بامداد و شامگاه او را نیایش می کنند. (36)
فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ اين اذن، اذن تكويني است. يك اذن تشريعي است كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود: مسلمان ها كه از مكّه به مدينه آمدند و حكومت تشكيل دادند و قدرت مركزي پيدا كردند به آنها اجازه دفاع داده شد، اين ميشود اذن تشريعي، اما فرمود: اين اذن هايي كه من به حرم و مسجد دادم اين ها اذن تكويني است، هيچ كس نميتواند عظمت مسجد، حرم، حسينيه و عظمت سرزمين وحي و عظمت بقيع را كم بكند، وگرنه آن اذن تشريعي كه در هر خانهاي هست، كدام خانه است كه خداي سبحان اذن تشريعي نداد، حتي به همه خانهها و صاحبخانهها امر كرده كه شما رفيع بشويد، ذكر بگوييد، عبادت كنيد، ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ همه اين كارها را دستور داده، پس هيچ خانهاي نيست كه ذات اقدس الهي اذن تشريعي نداده باشد، اما آن خانهاي كه اذن تكويني داد و احدي نميتواند آن را ويران كند همين خانههاست، ذات اقدس الهي اذن داد كه آن خانه ها رفعت پيدا كنند، و اذن داد كه ياد خدا و نام خدا در آن بيوت مطرح بشود، كه البته بهترين مصداقش مسجد است، خانهٴ اهل بيت به خانهٴ خدا ملحق شده است، لذا نماز در حرم با اين كه قبرستان است، چون كنار قبر معصوم است، نظير مسجد است و آن ثواب را دارد، نه تنها مكروه نيست ثواب مسجد را نیز دارد، همچنان كه فرموده: (و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا).[19] و در صبح و شام بودن تسبيح اشاره و كنايه است از استمرار ايشان در اين كار، نه اينكه اين تسبيح را تنها در اين دو هنگام ميگويند و در غير اين دو وقت اصلا تسبيح نميگويند، و اگر تنها نام تسبيح را برد و از تحميد اسمي نبرد، براي اين كه خدا با جميع صفاتش براي همه روشن است و هيچ پرده و حجابي ندارد، چون نور است و نور چيزي است كه ظاهر به ذات و مظهر غير است، پس خلوص در معرفت تنها محتاج به اين است كه آدمي نقائص را از او نفي نموده و او را منزه از آنها بداند، يعني تسبيح او گويد، همين كه تسبيح كامل شد ديگر معرفت تمام ميشود و چون معرفت خدا تمام شد، آن وقت حمد و ثنا در جاي خود واقع ميگيرد. و به بياني ديگر: حمد خداي تعالي عبارت است از ثناي او به صفات كمال، و اين هم زمان است با کسب معرفت، ولي تسبيح كه منزه کردن خدا است از آنچه لايق او نيست، مقدمه براي کسب معرفت است، و آيه شريفه اشاره به خصوصیتی در مؤمنين دارد كه خاصيت آنها هدايت مؤمنين به سوي نور خدا است، به همين جهت در اين مقام تنها به ذكر تسبيح قناعت كرده كه جنبه مقدمه براي آن دارد.[20]
رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّـهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ ۙ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ ﴿٣٧﴾
مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنها را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات غافل نمىكند، و از روزى كه دلها و ديدهها در آن دگرگون می شود بیم دارند. (37)
اهل اين خانهها را نه تجارت مستمر و دایمی از خدا بي خبرشان ميكند، نه تک تک معاملاتشان. و مراد از اقامه نماز و دادن زكات، آوردن همه اعمال صالح است كه خداي تعالي بندگان را بدان ها مامور كرده كه در زندگي دنياي شان انجام دهند .اقامه نماز وظايف بنده را براي خداي سبحان ممثل ميكند، و دادن زكات وظايف او را نسبت به خلق. مراد از “ذكر الله” ذكر قلبي است، كه مقابل فراموشي و غفلت از ياد خدا است، و خلاصه مراد از آن ذكر علمي، و مراد از نماز و زكات ذكر عملي است .پس اهل اين خانهها در همه حال متوجه خدایند، حتی وقتی که مشغول کار هستند. از آنچه گذشت چند نكته روشن گرديد: اول) علت اين كه در ميان همه اوصاف قيامت، صفت “تقلب قلوب و ابصار” را ذكر فرمود اين است كه، منظور آيه بيان آن وسيلهاي است كه بايد با آن، به سوي هدايت خدا، به نورش، كه همان نور ايمان و معرفت، و نور مخصوص به روز قيامت، و بينايي در آن روز است، توسل جست. دوم) مراد از “قلوب و ابصار” جانها و بصيرتها است .سوم) توصيف روز قيامت به دو صفت “تقلب قلوب و تقلب ابصار” به منظور بيان علت خوف است، زيرا اهل اين خانه از اين نظر از روز قيامت ميترسند كه در آن روز دلها و ديدهها به خاطر برملا شدن حقایق و کنار رفتن پردهها زير و رو ميگردد. پس اهل اين خانه در حقيقت از این میترسند که نکند از نور خدا محروم شوند و نتوانند حقایق را ببینند، و در آن روز که همه چیز ظاهر میشود شرمنده گردند.[21]
لِيَجْزِيَهُمُ اللَّـهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ ۗ وَاللَّـهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿٣٨﴾
تا خدا بهتر از آنچه انجام دادهاند به ايشان جزا دهد و از كرم خود افزونشان كند، و خدا هر كس را بخواهد بىحساب روزى مىدهد. (38)
خداي تعالي به اهل این خانه ها در مقابل هر عمل صالحي كه در هر باب كردهاند پاداش بهترين عمل در آن باب را ميدهد، یعنی خدا عمل ايشان را پاك ميكند، تا بهترين عمل شود و بهترين پاداش را داشته باشد، به عبارتي ديگر در اعمال صالح ايشان خردهگيري نميكند، تا باعث نقص عمل و انحطاط ارزش آن شود، در نتيجه عمل حسن ايشان احسن ميشود. كلمه فضل در جمله “و يزيدهم من فضله” به معناي عطاء است، یعنی خداي تعالي از فضل خودش آنقدر ميدهد كه در برابر اعمال صالح قرار نميگيرد، بلكه بيشتر از آن است هم چنان که ميفرمايد: (لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد، برای ایشان است ماوراي خواسته آنان، و مافوق آنچه كه ايشان هوس آن كنند). پس اين پاداش زيادي غير از پاداش اعمال است و از آن عاليتر و عظيمتر است، چون چيزي نيست كه خواسته انسان به آن تعلق گيرد و يا با سعي و كوشش به دستش آورد، و اين عجيبترين وعدهاي است كه خدا به مؤمنين داده، و ايشان را به آن بشارت ميدهد. “و الله يرزق من يشاء بغير حساب” یعنی ايشان اعمال صالحي انجام دادند و اجري كه دارند برابر عملشان است، اما خداي تعالي در برابر هر عملي از اعمال حسنهشان كه كردهاند پاداش بهترين عملي كه در آن باب هست به ايشان ميدهد، بدون اينكه در حسابشان سخت گیری بكند، و اين موهبت فضلي است از ناحيه خدا ( بدون اينكه بنده مستحق آن باشد ) تازه از اين بالاتر هم ميدهد، و آن چيزي است كه آنقدر اعلي و ارفع است كه درك و شعور بشري از تصور آن عاجز است، اصلا تصورش را هم نميتواند بكند، و اين نيز موهبتي و رزقي است حساب نشده. [22]
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّـهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ ۗ وَاللَّـهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ ﴿٣٩﴾
و كسانى كه كافر شدند، اعمالشان چون سرابى در بيابانى هموار است كه تشنه آن را آب مىپندارد، تا چون بدان رسد مىبينيد آن چيزى نبوده، و خدا را نزد آن مىيابد و جزاى او را به تمام مىدهد. و خدا سريع الحساب است. (39)
اعمال کفار را تشبيه كرده به سرابي در زمين هموار كه انسان آن را آب ميپندارد، ولي حقيقتي ندارد، رفع عطش نميكند، و آثار ديگر آب را ندارد، اعمال ايشان هم از قربانيها كه پيشكش بتها ميكنند، و اذكار و اورادي كه ميخوانند، و عبادتي كه در برابر بتها ميكنند، حقيقت ندارد، و آثار عبادت بر آن مترتب نيست. بنابر اين در آيه شريفه، اعمال مشرکین تشبيه شده به سراب، و صاحبان اعمال تشبيه شدهاند به تشنهاي كه نزد خود، آب گوارا دارد، ولي از آن روي گردانيده دنبال آب ميگردد، هر چه مولايش به او ميگويد: آب حقيقي كه اثر آب دارد اين است، بخور تا عطشت رفع شود، و او را نصيحت ميكند، قبول نميكند و در عوض در پي سراب ميرود، و نيز رسيدن مرگ و رفتن به لقاء خدا، تشبيه شده به رسيدن به سراب، در حالي كه مولايش (خدایش) را هم آنجا مييابد، همان خدایی كه او را نصيحت ميكرد، و به نوشيدن آب گوارای توحید دعوت مينمود .پس مردمان كفر پيشه از ياد پروردگارشان غافل شدند، و اعمال صالح را كه رهنماي به سوي نور او است، و ثمره آن سعادت ايشان است، از ياد بردند و پنداشتند كه سعادتشان در نزد غير خداست (بتها و هوسها)، و در سايه اعمالي است كه خيال ميكردند ايشان را به بتها نزدیک می کند، و به همين وسيله سعادتمند ميگردند، و به خاطر همين پندار غلط سرگرم آن اعمال سرابي شدند، تا اجلهايشان فرا رسيد، و اعمال شان را مشاهده کردند که هیچ حقیقتی نداشته و مانند سراب، بی خاصیت و بی نتیجه بود، اما در کنار این سراب، خدای شان را می بینند، همان که وجود داشت، و آنها او را نمی دیدند، و خدا حسابشان را كف دستشان نهاد، و خدا سريع الحساب است و چرا نباشد در حالی که به همه چیز در همه جا و به طور کامل احاطه ی علمی دارد.[23]
أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا ۗ وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّـهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ ﴿٤٠﴾
يا [اعمالشان] مانند تاريكىهايى در درياى عميق و پهناور است كه موجى آن را مىپوشاند، و روى آن موجى ديگر است و بر فرازش ابرى است. ظلمتهايى است كه بر روى يكديگر قرار گرفته است. وقتى دستش را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند. و هر كه را خدا برايش نوری قرار ندهد پس برایش هیچ نوری نیست. (40)
در اين آيه اعمال كفار را تشبيه ديگري كرده تا معلوم شود كه آن اعمال، حجاب هايي متراكم و ظلمت هايي است بر روي دلهاي شان كه نميگذارد نور معرفت به دلها رخنه كند. هيچ چيزي به انسان نزديكتر از دست خود انسان نيست، و او اگر بتواند چيزي را ببيند دست خود را بهتر از ساير اعضايش ميتواند ببيند، چون هر عضو ديگري را بخواهد ببيند بايد خم شود، ولي دست را تا برابر چشم بلند ميكند، ميبيند، با اين حال اگر كسي در ظلمتي قرار داشته باشد كه حتي دست خود را نبيند، معلوم ميشود كه آن ظلمت منتها درجه ظلمت است، پس اين كفار كه به سوي خدا راه ميپيمايند و بازگشت شان به سوي او است، از نظر عمل مانند كسي هستند كه سوار بر درياي مواج شده باشد، “بحر لُجّي” يعني درياي عميق پرآب، اقيانوس، كه بالاي سرش موجي و بالاي آن موج ديگري و بالاي آن ابري تيره باشد، اين شخص هر چه ميخواهد دست خود را ببيند نه تنها نميبيند، نزديک ديدن هم نيست،گاهي انسان نزديکترين فاميل، نزديکترين ارحام، نزديكترين دوستان خود را در اثر آن بيماري دروني كه دارد نميبيند، اين شخص از هيچ راهي نميتواند نور بگيرد، چنين كسي در ظلمتهايي متراكم قرار دارد كه ديگر ما فوقي براي آن ظلمت نيست، و به هيچ وجه نوري ندارد كه از آن روشن شده، راه به سوي ساحل نجات پيدا كند. سپس می فرماید: چطور ميتوانند نور داشته باشند؟ و حال آنكه دهنده نور، خدا است كه نور هر چيزي است، و اگر او براي چيزي نور قرار ندهد نور نخواهد داشت، چون غير از خدا نور دهنده ديگري نيست.[24] این ظلمت های متراکم باطن کفار است که او را آن چنان فراگرفته که قدرت تشخیص و جهت یابی خود را از دست داده و حتی نمی تواند خود را بشناسد، چه رسد به دیگران.[25]
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ ۖ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ ۗ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ ﴿٤١﴾
آيا نديدهاى كه هر كه در آسمانها و زمين است، و نيز مرغانى كه در پروازند خداى را تسبيح مىگويند، همگى دعا و نيايش خود را مىدانند، و خدا به آنچه مىكنند آگاه است. (41)
بعد از اين كه فرمود: كلّ هستي را ذات اقدس الهي آفريد و اداره ميكند ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ و بعد از اين كه فرمود: خداوند يك نور خاص دارد كه عدّهاي از آن نور خاص بهره ميبرند، اين مدبّر بودن خدا و رحيم و رئوف بودن خدا و گاهي فقدان رحمت الهي را در آيات بعد ذكر فرمود. فرمود: آنهايي كه نور خاصّ الهي نصيب شان شد ميفهمند كه همه ی عالَم تسبيحگوي حقّاند، نه تنها ميفهمند بلكه ميشنوند، آنها كه نورِ رقيق نصيب شان شد، با برهان ميفهمند كه سراسر عالَم تسبيحگوي حقّاند، آنها كه از نور بيشتري برخوردارند با وجدان مييابند، ميشنوند و ميبينند كه اشياء تسبيحگوي حقّاند، تحميدگوي حقّاند، در پيشگاه حق خاضع و خاشعاند، صداي تسبيح رَعد را ميشنوند ﴿وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ﴾، اگر كسي اهل آن نور خاص نباشد، فقط يک خروش و صدا ميشنود، اگر كسي مقدار ضعيفي از آن نور نصيبش شد، با برهان ميفهمد كه اين رعد، تسبيحگوي حق است، و اگر نور بيشتري نصيب او شد، واقعاً صداي تسبيح رعد را ميشنود، همان طوري كه صداي تسبيح فرشتهها را ميشنود. بنابراين، اين ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ براي شخص رسول خدا(ص)، اولياي الهي، اهل بيت و شاگردان آنها همان رؤيت است، كه واقعاً ميبينند اشياء ساجد و خاضعاند و صداي تسبيحات آنها را می شنوند. گرچه پرنده در همه حالات تسبيحگوي حق است، اما در حالي كه صاف در فضا حركت ميكند، اين يك كرامت بالغهاي را نشان ميدهد، در آن حال هم تسبيحگوي حقّاند، چه اين كه خود آنها هم ميفهمند كه چه ميكنند، انسان است كه گاهي ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾، نماز ميخوانند ولي نميفهمند چه ميگويند، اما اين موجودات نماز ميخوانند و ميفهمند چه ميگويند. تسبيح را ميفهمند، بلكه حضور قلب دارند، در حال نماز حاضرالقلباند، در حال تسبيح حاضرالقلباند. تسبيح، منزه دانستن از عيب است تقديس، منزه دانستن از نقص است، خداي سبحان همان طوري كه منزّه از ظلم و جهل و عيوب ديگر است، مقدّس از علمِ ملائكه و انبياست، براي اينكه علمِ انبيا، علمِ ملائكه، مثل هستيِ اينها محدود است و ناقص است هر محدودي ناقص است و ذات اقدس الهي علمش نامتناهي و ازلی است. و خدا از تمام اعمال آنها یعنی عبادت و تسبیح آنها آگاه است.[26]
وَلِلَّـهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِلَى اللَّـهِ الْمَصِيرُ ﴿٤٢﴾
و فرمانروايى آسمانها و زمين از آن خداست و بازگشت [همه] به سوى خداست. (42)
اين كه فرمود: “و لله ملك السموات و الارض” ملک را مختص و منحصر به خداي تعالي ميكند و نتيجه ميدهد كه پس او هر چه بخواهد ميكند، و هر حكم بخواهد ميراند، و كسي نيست كه از او بازخواست كند، بلكه این خداست که همه را مورد سوال قرار می دهد، و لازمه انحصار ملک براي خدا اين است كه، همه به سوی او بازگشتکنند، چون مالک و بازگشتگاهي غير او نيست. مراد از جمله “و الي الله المصير” مرجعيت خدا در امور است، نه بازگشت در معاد، نظير آيه (الا الي الله تصير الامور/ شوری 53).[27] اين آيه ناظر به اين است كه هر چيزي بالأخره به مبدأش برميگردد، كار را از او ميخواهد، اگر كلّ جهان تسبيحگوي حقّاند، تحميدگوي حقّاند، فرمان را بايد از چه كسي بگيرند؟ از آن محمود و مسبَّح بايد بگيرند، به او مراجعه ميكنند دستور را از او ميگيرند، يک وقت دستور ميرسد كه دهن باز كن و قارون را بگير، اين زمين ميگويد چَشم، اگر فرمود: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ براي آن است كه اين زمين گوش به فرمان خداست. پس اين گونه از آيات ناظر به اين است كه همه مطيع او هستند و به او مراجعه ميكنند، در تصميمگيريها و در اطاعت و فرمانبري [28]
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ يُزْجِي سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ ۖ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ ﴿٤٣﴾
آيا نديدهاى كه خدا ابرهايى را مىراند، سپس ميان اجزاى آن پيوند مىدهد، آنگاه ابرى انبوه پديد مىآورد، پس باران را مىبينى كه از لاىبهلاى آن بيرون مىآيد؟ و از آسمان، از ابرهاى كوه پيكر كه در آن است تگرگى نازل مىكند، و هر كه را بخواهد با آن زیان می رساند، و از هر کس بخواهد این زیان را برطرف می کند، نزدیک است درخشندگی برق آن چشم ها را ببرد. (43)
معنايش اين است كه آيا تو و هر بيننده ديگر نميبينيد كه خدا به وسيلهٴ باد اين ابرها را آرام آرام حركت ميدهد، اين ابرهايي كه اول قطعه قطعه و پراكنده بودند و از تبخير اين آبِ دريا پديد آمدند، اينها را حركت ميدهد به هم نزديک ميكند، وقتي ابرها فراوان شد، بعد الفتي بين اينها ايجاد ميكند، كم كم يك نكاح و ازدواجي بين اينها برقرار ميشود، اينها باردار ميشوند، بعد فرمود: ﴿ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً﴾ وقتي كه كاملاً الفت برقرار شد و آماده شدند و باردار شدند، اينها متراكم می شوند و به صورت يك كوه در ميآيند. حالا براي اين كه اينها شلنگي نبارند، اگر بخواهند بارش باران داشته باشند، یا اگر بخواهند بارش برف داشته باشند، براي اينها رَحِم درست ميكند اينها را غربالي ميكند، براي اينها روزَنه فراهم ميكند كه از اين روزنه باران يا برف ببارد، يعني اين باران ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ است. خيليها فكر ميكردند كه مثلاً در فضا كوههايي است كه از آن كوهها باران يا برف يا تگرگ نازل ميشود، در حالي كه هر امر مُتقن و محكمي را جبل ميگويند، و اگر كوه را جبل ميگويند براي آن است كه مستحكم و مُتقن است، اين ابرها اگر نرم و سست باشد كه ديگر تگرگزا نيست اين ابرِ بستهٴ مستحكمِ سرد، ميشود جَبل، و اگر سست باشد، يا باران ندارد، یا نَمي دارد، “بَرَد” يعني تگرگ، ابر تا متراكم نشود، سرد نشود، يخبسته نشود، كوه نشود، تگرگزا نيست، پس تگرگ ها كه ميوهها را از بين ميبرد، به هر گروهي كه مصلحت بداند اصابت ميكند، آنها را مصيبتزده ميكند، محصولشان را از بين ميبرد، و گروهي كه مورد عنايت حقّاند، اين تگرگها و سرماهاي زودرس را از آنها منصرف ميكند و نميگذارد آنها آسيب ببينند، روشني برقِ اين تگرگ و بارش باران ممكن است كه چشم را خيره كند.[29] و اين آيه علت مطلب گذشته را بیان میکند كه نور خدا را به مؤمنين اختصاص ميداد، و معنايش اين است كه مساله مذكور، منوط به مشيت خداي تعالي است، همچنان كه ميبيني كه او وقتي بخواهد از آسمان باراني ميفرستد كه در آن منافعي براي خود مردم و حيوانات و زراعتها و بستانهاي ايشان است، و چون بخواهد تگرگي ميفرستد، و در هر سرزميني بخواهد نازل ميكند، و از هر سرزميني كه بخواهد شر آن را بر ميگرداند.[30]
يُقَلِّبُ اللَّـهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةً لِّأُولِي الْأَبْصَارِ ﴿٤٤﴾
خداست كه شب و روز را جابهجا مىكند. به راستى در اين [تبديل] براى صاحبان بصيرت درس عبرتی است. (44)
در اين كه اين دگرگونى از چه نظر است چند تفسير ذكر كردهاند : بعضى آن را به معنى آمد و شد شب و روز گرفته اند كه يكى مىآيد و ديگرى را محو مىكند .و بعضى آن را به معنى كوتاه شدن يكى و طولانى شدن ديگرى كه به صورت تدريجى انجام مىيابد دانستهاند كه پيدايش فصول نيز با آن مربوط است. و بالاخره بعضى آن را به معنى دگرگونيهائى از قبيل گرما و سرما و حوادث ديگرى كه در شب و روز صورت مىگيرد دانسته اند. ولى ناگفته پيدا است كه اين تفسيرها هيچگونه منافاتى با هم ندارند و ممكن است همه آنها در مفهوم جمله “يقلب…” جمع باشد. بدون شك – همانگونه كه علم ثابت كرده است – هم آمد و شد شب و روز و هم تغييرات تدريجى آنها براى انسان جنبه حياتى دارد، و درس عبرتى است براى اولى الابصار . تغييرات تدريجى روز و شب كه سر چشمه پيدايش فصول چهارگانه است، عامل بسيار مؤثرى براى بارور شدن گياهان و حيات تمام موجودات زنده و نزول بارانها و ذخيره آب در زمينها است.[31]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی، جلسه14 (7/8/90) [1]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی، جلسه14و 15 (7و8/8/90) [4]
– المیزان، ج 15، ص 157 – 156[6]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی، جلسه14و (7/8/90) [7]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی، جلسه16و (9/8/90) [9]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی، جلسه17و 18 (9و11/8/90) [12]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی، جلسه 18 (11/8/90) [13]
-المیزان، ج 15، ص 177 – 171[17]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 21 و 22 (18و20/8/90) [18]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 22 (20/8/90) [19]
-المیزان، ج 15، ص 182 – 180[21]
-المیزان، ج 15، ص 184 – 182[22]
-المیزان، ج 15، ص 186 – 184[23]
-المیزان، ج 15، ص 188 – 187[24]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 27و28 (29و30/8/90) [26]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 28 (30/8/90) [28]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 28 (30/8/90) [29]