وَاللَّـهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِّن مَّاءٍ فَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَىٰ بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَىٰ رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَىٰ أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّـهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿٤٥﴾
و خداست كه هر جنبندهاى را از آب آفريد. پس پارهاى از آنها بر روى شكم راه مىروند، و پارهاى از آنها بر روى دو پا و بعضى از آنها بر روى چهار پا راه مىروند. خدا هر چه بخواهد مىآفريند. بىترديد خدا بر هر چیزی تواناست. (45)
با اين كه اصل همه آنها به آب باز مىگردد با اين حال خلقت هاى بسيار متفاوت و شگفت انگيزى دارند : گروهى از آنها بر شكم خود راه مىروند ( خزندگان ) و گروهى بر روى دو پا راه مىروند (پرندگان ) و گروهى بر روى چهار پا راه مىروند (چهارپايان) تازه منحصر به اينها نيست، و حيات چهرههاى فوق العاده متنوع دارد، اعم از موجوداتى كه در دريا زندگى مىكنند، و يا حشرات كه هزاران نوع دارند و هزاران صورت، لذا در پايان آيه مىفرمايد : خداوند هر چه را اراده كند مىآفريند . چرا كه خدا بر همه چيز توانا است. منظور از “ماء” در اينجا چيست؟ در اينكه كلمه (ماء/آب) در آيه مورد بحث، اشاره به چه آبى است در ميان مفسران گفتگو است، و در واقع سه تفسير براى آن ذكر شده. 1) منظور آب نطفه است، بسيارى از مفسران اين تفسير را انتخاب كردهاند، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است .مشكلى كه در اين تفسير وجود دارد اين است كه همه جنبندگان از آب نطفه به وجود نمىآيند، زيرا حيوانات تک سلولى و بعضى ديگر از حيوانات كه مصداق جنبنده (دابه) هستند، از طريق تقسيم سلولها به وجود مىآيند، نه از نطفه، مگر اينكه گفته شود حكم بالا جنبه نوعى دارد نه عمومى. 2) ديگر اينكه منظور پيدايش نخستين موجود است، زيرا هم طبق بعضى از روايات اسلامى اولين موجودى را كه خدا آفريده آب بوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و هم طبق فرضيههاى علمى جديد نخستين جوانه حيات در درياها ظاهر شده، و اين پديده قبل از همه جا بر اعماق يا كنار درياها حاكم شده است .البته آن نيروئى كه موجود زنده را با آن همه پيچيدگى در نخستين مرحله به وجود آورد و در مراحل بعد هدايت كرد، يک نيروى ما فوق طبيعى يعنى اراده پروردگار بوده است. 3) آخرين تفسير اين است كه منظور از خلقت موجودات زنده از آب اين است كه در حال حاضر آب ماده اصلى آنها را تشكيل مىدهد و قسمت عمده ساختمان آنها آب است و بدون آب هيچ موجود زندهاى نمىتواند به حيات خود ادامه دهد .البته اين تفسيرها منافاتى با هم ندارند اما در عين حال تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مىرسد.[1]
لَّقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَاللَّـهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿٤٦﴾
البته ما آياتى روشنگر نازل كرديم، و خدا هركه را بخواهد به راه راستهدايت مىكند.(46)
فرمود: ما اينها را براي شما شفاف و روشن كرديم، اما حالا چه كسي به مقصد ميرسد، و چه كسي به مقصد نميرسد، ما راه را نشان داديم، اگر كسي عاقلانه به اين راه بنگرد، نظمش را ببيند، از يک سو حق بودن و هدفمند بودن خلقت را ببيند، از سوي ديگر به توحيد حق راه پيدا كند، از آن به بعد ما قلبش را گرايش ميدهيم، ميبينيد برخيها اصلاً بيتابي ميكنند، مواظباند، ساعت را نگاه ميكنند كه چه وقت، اول وقت ميشود، نمازشان را بخوانند، اين براي چيست؟ اين گرايش از كجا پيدا شده؟ اين براي نجات از سوختن جهنم كه نيست، براي اين كه تا آخر وقت هم فرصت هست، اين چرا دلش شور ميزند كه با محبوبش گفتگو بكند؟ اين ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ از همين قبيل است، گرايشها، كششها، تلاشها، علاقهها به دست كسي است كه «مقلّبَ القلوب» است، فرمود: اينها اگر مقداري راه بيفتند من اينها را كمک ميكنم ﴿وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اين هدايت پاداشي است، نه هدايت به معني ارائه طريق، آن هدايت ارائه طريق كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، خداي سبحان همگان را هدايت كرده است، اما فرمود: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ اگر كسي اهل ايمان بود، اهل اعتقاد بود، عمل صالح داشت از هدايت پاداشي طرْفي ميبندد، آن وقت قلبش، شوق عبادت دارد، اين شوق بالأخره عطيّه الهي است. بعضيها از گناه منزجرند اين عطيّه الهي است، اين پاداش است، اين پاداش را خدا به هر كس نميدهد.[2]
وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّـهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٌ مِّنْهُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِكَ ۚ وَمَا أُولَـٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ ﴿٤٧﴾
و مىگويند: به خدا و رسول او ايمان آورديم و فرمان برديم، آنگاه دستهاى از ايشان پس از اين [ادّعا] باز مىگردند، و آنها مؤمن نیستند. (47)
اين آيه شريفه حال بعضي از منافقين را بيان ميكند كه به ظاهر دم از ايمان و اطاعت زدند، ولي دوباره به كفر اول خود برگشتند، ميفرمايد: كه ايمان به خدا عبارت است از اعتقاد قلبي بر يگانگي او، و بر آن ديني كه تشريع كرده، و ايمان به رسول عبارت است از اعتقاد قلبي بر اين كه او فرستاده خدا است، و امر او امر خدا و نهي او نهي خدا و حكم او حكم خدا است، بدون اينكه خودش از پيش خود اختياري داشته باشد، و اطاعت خدا عبارت است از اين كه عمل را مطابق شرع او انجام دهند، و اطاعت رسول عبارت است از اين كه فرمانبر به امر او باشند، و به نهي او باز ايستند، و آنچه او حكم ميكند و هر قضايي كه ميراند بپذيرند. پس منافقین در ابتدا میگویند: ما به خدا و رسولش ایمان داریم و مطیع دستوراتشان هستیم، اما هنگام عمل که میرسد، گروهی از آنان از ادعای خود برمیگردند، چون تمام آنها و نه فقط این گروه، مؤمن نیستند.[3]
وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّـهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ﴿٤٨﴾ وَإِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ ﴿٤٩﴾
و چون به سوى خدا و پيامبر او خوانده شوند تا ميان آنها داورى كند، ناگاه دستهاى از آنها روی برمیتابند. (48)و اگر [در موارد نزاع] حكم به سود آنان باشد، مطیعانه به سوی او می آیند. (49)
این آيات درباره بعضي از منافقين نازل شده كه با بعضي ديگر مرافعهاي داشتهاند، و آن طرف پيشنهاد كرده كه نزد رسول خدا (ص) روند و هر چه او در ميان آن دو حكم كرد قبول كنند، و منافق مزبور زير بار نرفته، و اين آيات در اين خصوص نازل شده .مراد از حق، داوری پيغمبر است .زيرا داوری حقي است كه از پيامبر جدا نميشود. و معني آيه چنين ميشود: اگر حق كه همان داوری پيامبر است به نفع آن منافقين باشد، به سوي اين حكم می آیند در حالي كه مطيع ميباشند، و از آن روی برنمی گردانند، مگر وقتي كه عليه آنان باشد .پس آیه این معنا را می رساند كه آنان هوای خود را تبعيت ميكنند و قصد ندارند كه اطاعت حق كنند.[4]
أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّـهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ ۚ بَلْ أُولَـٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿٥٠﴾
آيا در دلهايشان بيمارى است يا به شك افتادهاند، يا از آن مىترسند كه خدا و فرستادهاش به آنها ستم كنند؟ نه، بلكه خودشان ستمکارند. (50)
معنايش اين است كه: اگر براي داوري نزد رسول خدا نيامدند نه به خاطر شک بود، و نه به خاطر جابرانه بودن احكام دين، و نه ترس از خيانت رسول، چون اگر علت يكي از اينها ميبود، در حالی هم كه حق با آنها بود، مطیعانه پيش نميآمدند، در حالی که آيه شريفه ميفرمايد: اگر حق با آنها بود مطیعانه نزد رسول(ص) ميآمدند، پس اين سرّش چيست؟[5] آيا اينها درباره دين، يعني درباره قرآن ـ معاذ الله ـ شک دارند، یا درباره نبوّت پيغمبر(ص)، یا درباره علم و عصمت پيغمبر، یا درباره درايت پيغمبر شك دارند، چه شكّي دارند منشأش چيست؟ اين ﴿بَلْ﴾ اعراض ميكند، يعني میفرماید: در قلبشان مرض و شک و ترس نيست، چون براي همه روشن است كه اين پيغمبر است، اين قرآن هم كلام خداست، بلكه اينها ظالماند، اين مرض، مرض نفاق است و عين ظلم است، اين شک، همان نفاق است و عين ظلم است، و اين هراس از دين، همان نفاق است و عين ظلم است، بعد فرمود: بهانهاي دركار نيستهمهی اينها عالماً عامداً بيراهه ميروند.[6]
إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّـهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۚ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿٥١﴾
[امّا] سخن مؤمنان، وقتى به سوى خدا و پيامبرش خوانده شوند تا ميان شان داورى كند، تنها اين است كه مىگويند: شنيديم و فرمان بردیم، و اینان همان رستگارانند. (51)
آيه شريفه ميخواهد سخن مؤمنين را در هنگامي و يا در فرضي كه دعوت ميشوند به پذيرفتن حكم خدا و رسول، منحصر كند در يک كلام، و آن اين است كه چشم اطاعت ميكنيم، كه معنايش سمع و طاعت دعوت الهي است. حال كه سخن مؤمنين در هنگام دعوت منحصر شد به سمعنا واطعنا، لازمه آن اين است كه مؤمنين در چنين هنگامي دعوت خدا را رد نكنند .پس اگر كسي رد كند معلوم ميشود مؤمن نيست، چون رد حكم خدا خروج از حد ايمان است، آيه مورد بحث با جمله “و اولئك هم المفلحون” خاتمه يافته كه در آن رستگاري منحصر در مؤمنين شده، نه اين كه مؤمنين منحصر در رستگاري شده باشند.[7]
وَمَن يُطِعِ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّـهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿٥٢﴾
و هر كه خدا و فرستادهى او را فرمان برد و از خدا بترسد و از [مخالفت امرش] بپرهيزد، اینانند که کامیاب خواهند شد. (52)
كسي كه مطيع خدا و رسول او است و مؤمن حقيقي هم هست، و هم در باطن او ترس از خدا، و هم در ظاهر او به شهادت تقوايش، ترس از خدا ميباشد، رستگار است و قاعده اين است كه به طور كلي هر كس خدا و رسول او را اطاعت كند و از خدا بترسد و تقوي پيشه كند، تنها اين چنين افرادی رستگارانند، فوز و فلاح به يك معنا است.[8]
وَأَقْسَمُوا بِاللَّـهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ ۖ قُل لَّا تُقْسِمُوا ۖ طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ ۚ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿٥٣﴾
و با سوگندهاى سخت خود قسم خوردند كه اگر به آنها فرمان دهى، بىشك [براى جهاد] بيرون خواهند آمد. بگو: سوگند مخوريد. اطاعتى نيكو و خالصانه [از پيامبر لازم] است البته خداوند به آنچه مىكنيد آگاه است. (53)
و معناي آيه اين است كه: همان گروهی که تظاهر به دین داری میکردند، سوگند خوردند با غليظترين سوگندشان كه حتما اگر به ايشان دستور خروج به سوي جهاد بدهی خارج خواهند شد، به ايشان بگو: قسم نخوريد، براي اين كه خروج از شهر و دیار و رفتن جبهه برای جهاد، اطاعت خدا، و عملي پسنديده و جزو دين است، و عملي است واجب، كه ديگر در واجب كردنش سوگند غليظ لازم ندارد، اگر سوگند ميخوريد كه خدا و رسول را راضي كنيد، خدا به آنچه ميكنيد دانا است، و فريب قسم هاي غليظ شما را نميخورد.[9]
قُلْ أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ ۖ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَّا حُمِّلْتُمْ ۖ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ﴿٥٤﴾
بگو: اطاعت خدا كنيد و پيامبر را فرمان بريد، پس اگر روى برتابيد، پيامبر مسئول چيزى است كه بر او تكليف شده و شما مسئول چيزى هستيد كه بدان تكليف شدهايد. اما اگر اطاعتش كنيد، هدايت خواهيد يافت. و بر پيامبر [حكمى] جز ابلاغ آشکار نیست. (54)
كلمه “قل” كه در صدر سخن قرار گرفته اشاره است به اينكه اطاعت فرمان، چه از خدا و چه از رسول همهاش اطاعت خدا است، و همين اشاره با جمله “و اطيعوا الرسول” تاكيد شده، و گرنه ميتوانست از اول بفرمايد: “اطيعوني” مرا اطاعت كنيد، خواست بفهماند كه اطاعت رسول، به اين جهت كه رسول است، اطاعت مرسل و فرستنده است و با همين حجت تمام ميشود .و به همين جهت دنبال سخن، چند جمله اضافه فرمود: 1) فرمود: اگر از اطاعت رسول اعراض كنيد، اين اعراض شما ضرري به رسول نميزند، چون رسول وظيفه خود را انجام داده، و وظيفه او هيچ ربطي به شما ندارد، شما هم تكليفي داريد كه انجام و تخلف از آن هيچ ارتباط و سود و زياني براي او ندارد، چون اطاعت همهاش از خدا است .2) هر چند او تكليفي دارد، و شما تكليفي ديگر، ولي اگر او را اطاعت كنيد هدايت مييابيد، براي اين كه آنچه او براي شما ميآورد، و هر امري كه ميكند از ناحيه خدا و به امر اوست، و در حقيقت اطاعت براي خدا است، و معلوم است كه در اطاعت خدا هدايت است .3) تكاليفی كه به دوش رسول است عبارت است از تبليغ و بس، پس اگر شما پيام او را مخالفت كنيد هيچ حرجي متوجه او نميشود، و چون رسول مسؤوليتي جز تبليغ ندارد، قهرا اطاعت خدا اطاعت فرستاده او است، و اطاعت فرستنده او كه همان خداي سبحان است مايه هدايت شما است.[10]
وَعَدَ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا ۚ وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿٥٥﴾
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتما آنها را در زمين جانشين كند، چنان كه اسلاف شان را جانشين كرد، و دين شان را كه براي شان پسنديده، براى آنها استقرار بخشد و خوف شان را به ايمنى بدل سازد، آنان مرا عبادت می کنند، و چیزی را شریک من نمی کنند. و کسانی که بعد از آن کافر شوند، آنها همان فاسقانند. (55)
اين آيه وعده جميل و زيبايي است براي مؤمنين كه عمل صالح هم دارند، به آنان وعده ميدهد كه به زودي جامعه صالحي مخصوص به خودشان برايشان درست ميكند، و زمين را در اختيارشان ميگذارد، و دينشان را در زمين متمكن ميسازد، و امنيت را جايگزين ترسي كه داشتند ميكند، امنيتي كه ديگر از منافقين و كيد آنان، و از كفار و جلوگيريهايشان بيمي نداشته باشند، خداي را آزادانه عبادت كنند، و چيزي را شريک او قرار ندهند .پس در جمله “وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات” خطاب در آن، به عموم مسلمين است كه در ميان آنان، هم منافق هست و هم مؤمن، و مؤمنين ايشان نيز دو طايفهاند، يكي كساني كه عمل صالح ميكنند، و گروه ديگر آنان كه عمل صالح ندارند، ولي وعدهاي كه در آن آمده، مخصوص كساني است كه هم ايمان داشته باشند و هم اعمالشان صالح باشد و بس .مراد از خلافت، ارث دادن زمين به ايشان و مسلط كردن آنان بر زمين باشد، همچنان كه فرموده: “ان الارض يرثها عبادي الصالحون” كه بنابر اين احتمال، مراد از خلفاي قبل از ايشان مؤمنين از امتهاي گذشته خواهد بود، كه خدا كفار و منافقين آنها را هلاک كرد، و مؤمنين خالص ايشان را نجات داد، مانند قوم نوح و هود و صالح و شعيب. در آيه مورد بحث تمكين دين عبارت است از اين كه: آن را در جامعه مورد عمل قرار دهد، يعني هيچ كفري جلوگيرش نشود، و امرش را سبك نشمارند، اصول معارفش مورد اعتقاد همه باشد، درباره آن اختلاف و تخاصمي نباشد، و مراد از دين ايشان، آن ديني كه برايشان پسنديده، دين اسلام است .. مراد از عبادت، خداپرستي خالص است، به طوري كه هيچ شائبهاي از شرك – چه شرك جلي و چه شرك خفي – در آن راه نداشته باشد، و خلاصه معنا اين ميشود كه خدا مجتمع آنان را مجتمعي ايمن ميسازد، تا در آن جز خدا هيچ چيز ديگري پرستش نشود، و هيچ ربي غير از خدا قائل نباشند. اگر كفر را به معناي كفران، و در مقابل شكر بدانيم، و چنين معنا كنيم كه: و هر كس كفران كند و خدا را شكر نگويد، و بعد از تحقق اين وعده عوض شكر، با كفر و نفاق و ساير گناهان مهلكه، كفران نعمت كند، چنين كساني كاملا در فسقند، و فسق هم عبارت است از بيرون شدن از بندگي.[11] ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ اين وعده براي هر كسي نيست لذا فرمود: ﴿مِنكُمْ﴾ اگر كسي مسلمان بود، اگر كسي در مصر، تونس، يمن و در كشورهاي ديگرحكومت اسلامي تشكيل داد، ولی حكومتي نبود كه در آنجا نهجالبلاغه و صحيفه سجاديه و حسينبنعلي و اهل بيت (عليهم السلام) حضور داشته باشند، آنها مشمول اين آيه نيستند، براي اين كه در اين آيه دارد ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ﴾ آن دين خداپسند، دين مرتضي، دين مرضيّ، كدام دين مرضيّ خداست؟ آن كه فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ دینی که قرآن و عترت را با هم دارد، اين اسلام خداپسند، آن است كه آن كمال وآن تمام را داشته باشد، دينِ منهاي غدير دين مرضيّ نيست.[12]
وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿٥٦﴾
و نماز را برپا كنيد و زكات بدهيد و پيامبر را فرمان بريد تا مشمول رحمت شوید. (56)
در چنين فضايي سه اصل را شما بايد رعايت كنيد كه امور ديگر به همين سه اصل برميگردد، رابطهتان را با خدا بايد هميشه مستحكم كنيد كه نماد اين تحكيم ارتباط، نماز است، فرمود: ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ يعني ارتباط با ذات اقدس الهي بايد كاملاً محفوظ باشد، ﴿وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ رابطهتان را با خلق خدا بايد رعايت كنيد اين «زكاة كلّ شيء بحسبه» است، یعنی زکات هر چیزی به حسب خودش است، كه منظور زكات مال نيست، در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾ اين به تزكيه نفس، تزكيه اخلاقي يا زكات مستحبّي و مانند آن برميگردد، وگرنه زكات فقهي در مدينه نازل شده، در بخشي از سوَر مكّي سخن از زكات مطرح است در حالي كه زكات فقهي مراد نيست، رواياتي كه در زمينه «زكاة كلّ شيء بحسبه» آمده، می فرماید: «زكاةُ الجمال العفاف» هر مكلّفي موظف است عفيف باشد، آن كس كه از جمال بيشتري برخوردار است وظيفه او بيشتر است، هر كسي موظف است در راه خدا جهاد كند، آن كسي كه شجاعتش بيشتر است وظيفهاش بيشتر است، «زكاة الشجاعة الجهاد في سبيل الله» زكات علم، تعليم است، زكات جاه رسيدگي به امور ديگران است،. درباره نماز هم سخن از اقامه نماز است، يعني ابزار و مصالح اوّليه نماز، كه قرائت، ركوع، سجده و ذكر سجده است، شما بايد دو كار بكنيد، يكي اين كه اين اجزا و شرايط را شناسايي بكنيد و به هم مرتبط بكنيد، دوم اين كه، اين را به صورت يك ستون نگه بداريد، ستون خواندني نيست، قرائت شدني نيست، ستون را اقامه ميكنند، لذا شما ميبينيد هر جا سخن از نماز است، اقامه صلات است، حال خيمهاي لازم است، خیمه دين، جهاد است، اين جهاد خيمه درست ميكند، اين نماز ستون اين خيمه است، حالا «جهاد كلّ شيء بحسبه» جهاد فرهنگي هست، جهاد اخلاقي هست، و… بالأخره ما خيمهاي لازم داريم كه در زير اين خيمه به بركت ستون نماز زندگي كنيم، اگر كسي نماز را اقامه نكرد، ممكن است مشمول آن تعيير و سرزنش سورهٴ مباركهٴ «ماعون» بشود; ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾ واي بر بعضي از نمازگزارها كه در عين حالی كه نماز ميخوانند، از نماز بيروناند، يعني ظاهراً قرائت دارند، ولي ستون دين را اقامه نكردند، پس قرائت نماز حمد و سوره و مانند آن كافي نيست، بايد با اخلاص با توجه با حضور قلب با توجه به آثار و بركات نماز اين ستون را اقامه كرد. نمازي كه انسان حواسش جمع نيست، فقط الفاظي را ميخواند و رو به قبله ايستاده است، اين ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ نيست، اين قرائت نماز است نه اقامه نماز، و ما مأمور به اقامه نمازيم. بنابراين در چنين نظامي انسان رابطهاش را با خدا و خلق خدا صحيحاً برقرار ميكند، و رابطهاش را با حكومت اسلامي درست برقرار ميكند، فرمود: ﴿وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ اين جمله ناظر به مسائل فقهي و عبادي نیست، چون آن را در صورت صلات و زكات بيان فرمود، فرمود: آنچه را كه پيامبر(ص) فرمودند، آن را اطاعت كنيد، در «احزاب/36» می فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً﴾، فرمود: وقتي خدا حكمي كرد، پيامبر(ص) حكمي كرد، كسي حق ندارد بگويد من نظرم اين است. پس اين سه عنصر محوري همه دستورها را زيرمجموعه خود دارد، آنچه به خدا برميگردد، آنچه به خلق خدا و امّت برميگردد، آنچه به حكومت برميگردد، اگر چنين نظامي مستقر شد، ديگر كسي حق ندارد در هيچ كدام از اين اضلاع سهگانه تخلّف بكند. فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾. در غالب موارد، كلمهٴ «ليت» و «لعلّ» هست، زيرا ما تا نفس ميكشيم در معرض تحوّل، و حوادثیم، اينچنين نيست حالا اگر كسي نماز را اقامه كرده اقامه حقيقي هم كرده، زكات را چه واجب چه مستحب، چه فقهي چه اخلاقي ادا كرده يا انجام داده، اين ديگر مقطوعالسعاده باشد، ما تا نفس ميكشيم در معرض امتحانيم، لذا ما هميشه بين خوف و رجاء هستيم، حالا اگر كسي اين وظايف را انجام داد، نبايد يقيناً مطمئن باشد كه حُسن عاقبت دارد، البته بايد اميدوار باشد، اميد سر جايش محفوظ است.[13]
لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ ۚ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ ۖ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿٥٧﴾
گمان نكنيد كسانى كه كافر شدند، ناتوان كنندهى ما در زمين هستند، جايگاه شان آتش است، و بد سرانجامی است. (57)
اين آيه تتمه آيات قبل است، و در آن وعده استخلاف در زمين و تمكين دين و تبديل خوف به امنيت را كه در آيات سابق بود تاكيد ميكند .پيامبر خود را خطاب ميكند، که خيال نكني كه كفار، خداي را در زمين عاجز ميكنند، و با نيرو و شوكت خود جلو خداي را از انجام وعدهاش ميگيرند، و اين بيان و حقيقت بشارتي است به رسول خدا (ص)، به كرامتي كه به امت وي كرده، و اين كه دشمنانش شكست خورده و مغلوب خواهند شد.[14] اينها در يک گوشه زمين بخواهند جلوي دين را بگيرند نميشود، مگر اين كه خود افراد ديندار نباشند، اگر افراد اين شرايطي كه ما گفتيم داشتند هرگز بيگانه نميتواند اينها را به زانو در بياورد، يعني دين را عاجز بكند،كاري در دنيا از آنها ساخته نيست، از لحاظ آخرت هم، “مصير” اينها هم آتش است، يعني اينها مسير را كه همان سيّئات و گناهان باشد طي ميكنند تا ميشوند آتش. فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ يعني هيزم جهنم خود اين ظالماناند يعني خود اين ظالم گُر ميگيرد، كسي كه راه گناه را پیوسته طي ميكند، اين راه گمراهی هم مسير است، وقتي كه به قيامت رسيده خود اين شخص ميشود هيزم جهنم.[15]
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ۚ مِّن قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاءِ ۚ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّكُمْ ۚ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ ۚ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ ۗ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿٥٨﴾
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بردگان شما و كسانى از شما كه به سن بلوغ نرسيدهاند، بايد در سه وقت از شما اجازه بگيرند: پيش از نماز صبح و هنگام ظهر كه لباس از تن بيرون مىكنيد و بعد از نماز عشا. اين سه وقت، خلوت شماست. در غير اين موقع نه بر شما و نه بر آنها گناهی نیست، و بر گرد یکدیگر بگردید. این چنین خداوند آیات را برای شما بیان می کند، و خداوند دانا و حکیم است. (58)
به مؤمنین خطاب می کند که به غلامان خود و اطفالی كه به حد تميز رسيدهاند، ولي بالغ نشدهاند، دستور دهید که در سه موقع که هنگام تعویض لباس شما است، برای وارد شدن به اتاق شما اجازه بگیرند، اول قبل از نماز صبح، و دوم هنگام ظهر كه به خانه ميآييد و جامه ميكنيد، سوم بعد از نماز عشاء به هنگام خواب، این سه وقت خصوصی و برای شماست. بعد از اين سه موقع، اجازه گرفتن برای دخول لازم نیست، چون در غير اين سه موقع آنها دائما در آمد و شد، و خدمت هستند .خدا اين چنين احكام دين خود را بيان ميكند، چون او بر احوال شما داناست، و آنچه را حکم می کند از روی حكمت و مصلحت است.[16]
وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمْ آيَاتِهِ ۗ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿٥٩﴾
و چون كودكان شما به سن بلوغ رسيدند، بايد همانند كسانى كه پيش از ايشان [در همين شرايط] اجازه مىگرفتند، كسب اجازه كنند. خدا آيات خود را اين گونه براى شما بيان مىكند، و خدا داناى حكيم است. (59)
از آيه فوق چنين استفاده مىشود كه حكم بالغان با اطفال نابالغ متفاوت است، زيرا كودكان نابالغ، طبق آيه قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مادران آنقدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اجازه بگيرند مشكل خواهد بود، و از اين گذشته احساسات جنسى آنها هنوز به طور كامل بيدار نشده، ولى نوجوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را به طور مطلق براى آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند .اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مىكنند و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى مخصوصا به هنگامى كه ديگران هم در آنجا حاضرند، و هيچگونه مانع و رادعى در كار نيست اجازه گرفتن لزومى ندارد.[17]
وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِي لَا يَرْجُونَ نِكَاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ ۖ وَأَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَّهُنَّ ۗ وَاللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿٦٠﴾
و بر زنان از كار افتادهاى كه اميد زناشويى ندارند گناهى نيست كه پوشش خود را كنار نهند، در صورتى كه زينت نمايى نكنند، و عفت ورزيدن براى آنها بهتر است، و خداوند شنوای داناست. (60)
كلمه “قواعد” به معناي زنانی است كه از نكاح بازنشسته باشند، يعني ديگر كسي به خاطر پيريشان ميل به آنها نميكند، و معنايش اين است كه بر هر زني حجاب واجب است الا زنان مسن، “ثياب” به معناي اعم، حالا يا چادر ندارد يا بخشي از روسري کنار رفته است، اين اشکالی ندارد، براي اين كه اينها تحريک نميكند، آنهايي كه تحريک ميكند آنها را نبايد اظهار بکند، البته در صورتي كه كرشمه و تبرج نداشته باشند. و همين زنان سالخورده نيز اگر خود را بپوشانند بهتر از برهنه بودن است، خدا شنوا است آنچه را كه زنان به فطرت خود در خواستش را دارند، و به احكامي كه به آن محتاجند داناست.[18]
لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ ۚ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا ۚ فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّـهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً ۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿٦١﴾
بر نابينا و لنگ و بيمار و بر خودتان ايرادى نيست كه از خانههاى خود [و فرزندان و زنانتان] بخوريد، يا از خانههاى پدرانتان، يا خانههاى مادرانتان، يا خانههاى برادرانتان، يا خانههاى خواهرانتان، يا خانههاى عموهايتان، يا خانههاى عمّههايتان، یا خانه های دایی هایتان، یا خانه های خاله هایتان، یا خانه ای که کلیدش در اختیار شماست، یا خانه های دوستانتان، بر شما گناهی نیست که به طور دسته جمعی یا جداگانه غذا بخورید، و هنگامی که داخل خانه ای شدید، بر خویش سلام کنید، سلام و تحیتی از سوی خداوند، سلامی پر برکت و پاکیزه! این گونه خداوند آیات را برای شما روشن می کند، باشد که بیندیشید. (61)
ظاهر آيه اين است كه در آن براي مؤمنين حقي قائل شده، و آن اين است كه ميتوانند در خانه خويشاوندان، و يا كساني كه ايشان را امين ميدانند، و يا خانه دوستان خود چيزي بخورند، البته به مقداري كه بدان احتياج دارند، نه به حد اسراف و افساد .در اين كه کلمه “خانههايتان” را با خانههاي خويشاوندانتان و بقيه نامبردگان آورده ، اشاره است به اين كه در دين اسلام خانههاي نامبردگان با خانه خود شما فرقي ندارد، چون مؤمنين، اولياي يكديگرند، و در حفظ خانه و زندگي يكديگر فرقي با خانه و زندگي خودشان نميگذارند. علاوه بر اين كلمه “بيوتكم” شامل خانه فرزند و همسر انسان نيز ميشود. و هر جا كه كليدش به شما سپرده شده، مانند خانههايي كه انسان قيم و يا وكيل در آن شده باشد، يا خانه دوستانتان باز حرجی از خوردن در این خانه ها نیست. و این كه همگي دست جمعي و با يكديگر کنار سفره بنشینید و غذا بخورید، و يا جدا جدا فرقی نمی کند. بعد از آن كه گفتگو از خانهها را به ميان آورد، ادب دخول در آن را بیان مینماید: و چون داخل خانهها شويد بر خود سلام كنيد. و مقصود از سلام كردن بر خود، سلام كردن بر هر كسي است كه در خانه باشد، در اينجا نيز اگر نفرمود: بر اهل آن سلام كنيد، خواست يگانگي مسلمانان با يكديگر را برساند، علاوه بر اين همه مؤمنند، و ايمان، ايشان را جمع كرده، چون ايمان قويتر از رحم، و هر عامل ديگري براي يگانگي است. و اگر كسي در خانه نبود بگوييد «السلام علينا» مثل اين كه در نماز اين كار را ميكنيم ميگوييم «السلام علينا و علي عباد الله الصالحين». سلام تحيتي است از ناحيه خدا، چون او تشريعش كرده و حكمش را نازل ساخته تا مسلمانان با آن يكديگر را تحيت گويند، و آن تحيتي است مبارك و داراي خير بسيار، و باقي و طيب. آري، حقيقت اين تحيت گسترش امنيت و سلامتي بر كسي است كه بر او سلام ميكنند، و امنيت و سلامتي پاكيزهترين چيزي است كه در ميان دو نفر كه به هم برميخورند برقرار باشد. سپس می فرماید: تعقل کنید شايد شما به اسرار دين خود آگهي يابيد و به آن عمل كنيد.[19] اينها آداب زندگي است، آداب اجتماعي است، اين ها عاطفه و محبّت و وحدت ايجاد ميكند، و جامعه را منسجم ميكند و جامعه منسجم بركات الهي را ميتواند ببيند. فرمود: با هم زندگي كنيد اين صِله رحم كه يك گروه فراواني را به هم منسجم ميكند، نميگذارد مشكلات اجتماعي پيش بيايد، زد و خورد و دعوا پيش بيايد، اين قدر دين توسعه داده كه آدم بدون اجازه عمو، خاله، دايي، مجاز است برود خانه آنها غذا بخورد، اين معنايش همان عاطفه و انسجام است، اگر اين جامعه به اين سَمت حركت كند، يعني محيط خانوادگي با اين وضع گستردهاي كه هست، هر كسي با سي چهل خانواده رابطه دارد، آن وقت اين جامعه منسجم می شود.[20] طبق صريح بعضى از روايات، اهل مدينه پيش از آن كه اسلام را پذيرا شوند، افراد نابينا و شل و بيمار را از حضور بر سر سفره غذا منع مىكردند، و با آنها هم غذا نمىشدند، و از اين كار نفرت داشتند. و به عكس بعد از ظهور اسلام گروهى غذاى اين گونه افراد را جدا مىدادند، نه به اين علت كه از هم غذا شدن با آنها تنفر داشتند، بلكه به اين دليل كه شايد نابینا، غذاى خوب را نبيند و آنها ببينند و بخورند و اين بر خلاف اخلاق است، و همچنين در مورد افراد لنگ و بيمار كه ممكن است در غذا خوردن عقب بمانند و افراد سالم پيشى بگيرند .به هر دليل كه بود با آنها هم غذا نمىشدند، و روى همين جهت افراد نابینا و لنگ و بيمار نيز خود را كنار مىكشيدند، چرا كه ممكن بود مايه ناراحتى ديگران شوند و اين عمل را براى خود گناه مىدانستند .اين موضوع را از پيامبر خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كه سؤال كردند آيه فوق نازل شد وفرمود: هيچ مانعى ندارد كه آنها با شما هم غذا شوند. چنان كه در آيه فوق ديديم خداوند اجازه داده است كه انسان از خانههاى بستگان نزديك و بعضى از دوستان و مانند آنها – كه مجموعا يازده مورد مىشود – غذا بخورد، و در آيه اجازه گرفتن از آنها شرط نشده بود، و مسلما مشروط به اجازه نيست، چون با وجود اجازه از غذاى هر كس مىتوان خورد، و اين يازده گروه خصوصيتى ندارد. در حقيقت اسلام پيوندهاى نزديك خويشاوندى و دوستى را ما فوق اين مسائل دانسته است، و اين در حقيقت حاكى از نهايت صفا و صميميتى است كه در جامعه اسلامى بايد حاكم باشد، و تنگنظرىها و انحصارطلبىها و خودخواهىها از آن دور گردد.[21]
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَىٰ أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّىٰ يَسْتَأْذِنُوهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ ۚ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿٦٢﴾
جز اين نيست كه مؤمنان [واقعى] كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش گرويدهاند، و هنگامى كه با پيامبر در كارى عمومى گرد آيند، جايى نمي روند مگر از او اجازه بگيرند. در حقيقت كسانى كه از تو كسب اجازه مىكنند، آنانند كه به خدا و پيامبرش ایمان آوده اند! پس هرگاه از تو اجازه بخواهند برای بعضی کارهای مهم، به هریک از آنان که می خواهی اجازه ده، و برای شان از خدا آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده و مهربان است. (62)
درباره آيه مورد بحث شان نزوهاى گوناگونى نقل كردهاند: در بعضى از روايات مىخوانيم كه اين آيه در مورد حنظلة بن أبى عياش نازل شده است كه در همان شب كه فرداى آن جنگ احد در گرفت، مىخواست عروسى كند، پيامبر (ص) با اصحاب و ياران مشغول به مشورت درباره جنگ بود، او نزد پيامبر (ص) آمد و عرضه داشت كه اگر پيامبر (ص) به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند، پيامبر (ص) به او اجازه داد .صبحگاهان به قدرى عجله براى شركت در برنامه جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معركه كارزار گرديد، و سرانجام شربت شهادت نوشيد. پيامبر (ص) درباره او فرمود: فرشتگان را ديدم كه حنظله را در ميان آسمان و زمين غسل مىدهند!، لذا بعد از آن حنظله به عنوان غسيل الملائكه ناميده شد. در شان نزول ديگرى مىخوانيم كه آيه در داستان جنگ خندق نازل گرديد، در آن هنگام كه پيامبر (ص) با انبوه مسلمانان با سرعت مشغول كندن خندق در اطراف مدينه بودند گروهى از منافقين به ظاهر در صف آنها بودند ولى كمتر كار انجام مىدادند، و تا چشم مسلمانان را غافل مىديدند بدون اجازه گرفتن از پيامبر (ص) آهسته به خانههاى خود مىآمدند، اما هنگامى كه مسلمانان راستين مشكلى پيدا مىكردند نزد پيامبر (ص) آمده اجازه مىخواستند و به محض اين كه كار خود را انجام مىدادند باز مىگشتند و به حفر خندق ادامه مىدادند، تا از اين كار خير و مهم عقب نمانند، آيه فوق گروه اول را مذمت و گروه دوم را ستايش مى کند. آيه مىفرمايد: مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آوردهاند و هنگامى كه در كار مهمى كه حضور جمعيت را ايجاب مىكند با او باشند، بدون اذن و اجازه او به جائى نمىروند. منظور از امر جامع هر كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است و تعاون و همكاريشان ضرورت دارد، خواه مساله مهم مشورتى باشد، خواه مطلبى پيرامون جهاد و مبارزه با دشمن، در حقيقت اين يک دستور انضباطى است كه هيچ جمعيت و گروه متشكل و منسجم نمىتواند نسبت به آن بى اعتنا باشد، چرا كه در اينگونه مواقع گاهى حتى غيبت يک فرد گران تمام مىشود و به هدف نهائى آسيب مىرساند، مخصوصا اگر رئيس جمعيت، فرستاده پروردگار و پيامبر خدا و رهبر روحانى نافذ الامر باشد. توجه به اين نكته نيز لازم است كه منظور از اجازه گرفتن اين نيست كه هر كس كارى دارد يک اجازه صورى بگيرد و به دنبال كار خود برود، بلكه براستى اجازه گيرد، يعنى اگر رهبر، غيبت او را مضر تشخيص نداد، به او اجازه مىدهد و در غير اين صورت بايد بماند و گاهى كار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر كند. و از سوى ديگر، خواست پيامبر (ص) مفهومش اين نيست كه بدون در نظر گرفتن جوانب امر و اثرات حضور و غياب افراد اجازه دهد، بلكه اين تعبير براى آنست كه دست رهبر باز باشد و در هر مورد ضرورت حضور افراد را احساس مىكند به آنها اجازه رفتن را ندهد. شاهد اين سخن اين كه، پيامبر (ص) را به خاطر اجازه دادن به بعضى از افراد مؤاخذه مىكند و مىفرمايد: [عفى الله عنك لمن اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين: خداوند تو را عفو كرد چرا به آنها اجازه دادى پيش از آن كه راستگويان از دروغگويان براى تو شناخته شوند؟ (43/ توبه)] و در پايان آيه مىفرمايد: هنگامى كه به آنها اجازه مىدهى براى آنان استغفار كن كه خداوند غفور و رحيم است. یعنی به خاطر رعايت ادب در برابر رهبرشان درخور لطف الهى هستند و پيامبر (ص) به عنوان تشكر از اين عمل براى آنها استغفار مىكند.[22]
لَّا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضًا ۚ قَدْ يَعْلَمُ اللَّـهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذًا ۚ فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿٦٣﴾
صدا كردن پيامبر را ميان خود مانند صدا كردن [معمولى] يكديگر قرار ندهيد. خدا كسانى از شما را كه در پناه يكديگر دزدانه در مىروند خوب مىشناسد. پس كسانى كه خلاف امر او مىكنند، بايد بترسند كه يا بلايى به ايشان برسد، يا عذابى دردناک به آنها دامن شان را بگیرد. (63)
مىفرمايد: دعوت پيامبر (ص) را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد. چون دعوت رسول به معناي اين است كه آن جناب مردم را براي كاري از كارها دعوت كند، مانند: دعوت به سوي ايمان و عمل صالح و مشورت در امري اجتماعي و نماز جماعت، و…، آيه مذمت ميكند كساني را كه وقتي آن جناب دعوتشان ميكند سر خود را ميخارانند، و اعتنايي به دعوت آن جناب نميكنند . كلمه تسلل در آيه مورد بحث به معناي اين است كه كسي خود را از زير بار و تكليفي به طور آرام بيرون بكشد، كه ديگران نفهمند. و معناي آيه اين است كه خداي عز و جل از ميان شما آن كساني كه خود را با حيله و تزوير از بین مردم بيرون مي کشند، در حالي كه به غير پناهنده ميشوند، و به اين وسيله خود را پنهان ميكنند، و هيچ اعتنايي به دعوت رسول ندارند، ميشناسد. در نتيجه آيه شريفه كساني را كه از امر و دعوت آن جناب سر ميتابند، از اينكه بلا و يا عذابي دردناك به آنان برسد، میترساند.[23] منظور از فتنه، فتنههاى اجتماعى و نابسامانيها و هرج و مرج و شكست و ساير آفتهائى است كه بر اثر تخلف از فرمان رهبر دامنگير جامعه مىشود. ولى به هر حال فتنه مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور و غير اينها را شامل مىشود .همان گونه كه عذاب اليم ممكن است عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو را در برگيرد.[24]
أَلَا إِنَّ لِلَّـهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا ۗ وَاللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿٦٤﴾
آگاه باشيد كه آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست. به يقين مىداند شما در چه حالى هستيد، و آگاه است از روزى كه به سوى او بازگردانده مىشوند و آنها را از حقيقت آنچه انجام دادهاند خبر مىدهد و خداوند به هر چیزی داناست. (64)
وقتی همه چیز در ملک خدا و همه مملوک او باشند، پس به همين دليل خدا جميع خصوصيات، و احتیاجات آن چیزها را میداند، و مردم هم يكي از موجوداتند ، كه خدا به حقيقت حالشان و آنچه بدان نيازمندند آگاه است .معنايش اين است كه مالكيت خدا بر شما و هر چيز ديگر، مستلزم علم او به حال و احتياجات شما است ، آري ، او به علت اينكه مالک شما است ، ميداند كه چه قسم شريعت و احكامي مورد احتياج شما است، همان را برايتان تشريع نموده، و بر شما واجب ميكند. او هم در دنيا عالم به احوال شما است، و هم در روزي كه به سويش باز ميگرديد، يعني روز قيامت كه در آن روز هر كسي را به حقيقت عملي كه كرده خبر ميدهد، و خدا به هر چيزي دانا است . خداي تعالي در انتها مردم را تحريک بر اطاعت نسبت به احكام شرع خود، و عمل به آن فرموده، به اين بيان كه به زودي ايشان را به حقيقت اعمالشان خبر ميدهد، همچنان كه در ابتدای سوره تحريک ميكرد به اينكه شرع را بپذيرند، چون خدا آن را تشريع كرده، كه عالم به حوايج مردم است، و اين شريعت حوايج آنان را بر ميآورد.[25]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 29و30 (21و22/9/90) [2]
-المیزان، ج 15، ص 206 – 205[3]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 31 (23/9/90) [6]
– المیزان، ج 15، ص 212 – 211[9]
-المیزان، ج 15، ص 223 – 213[11]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 32 (26/9/90) [12]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 34و35 (28و29/9/90) [13]
-المیزان، ج 15، ص 224 – 223[14]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 34 (28/9/90) [15]
– المیزان، ج 15، ص 233 – 232[16]
– المیزان، ج 15، ص 234 – 233[18]
– المیزان، ج 15، ص 236 – 234[19]
www.portal.esra.ir- تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 37 (4/10/90) [20]
– نمونه، ج 14، ص 556 – 549[21]
– نمونه، ج 14، ص 565 – 561[22]