بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوندی که رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش از آن مؤمنین است.
الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَىٰ عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجًا ﴿١﴾ قَيِّمًا لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِّن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا ﴿٢﴾ مَّاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا ﴿٣﴾
ستايش خداى را كه اين كتاب را بر بندهى خود نازل كرد و هيچ گونه انحرافى در آن ننهاد (1) [كتابى] راست و درست، تا به عقوبتى سخت از نزد خود هشدار دهد و مؤمنان را كه كارهاى شايسته مىكنند نويد بخشد كه ايشان را پاداشى نيكوست (2) كه جاودانه در آن خواهند بود (3)
خدای سبحان همهٴ نِعَم را براي بشر آفريده است و فرمود: نعمت هاي الهي قابل شمارش نيست، لكن در بين اين نِعَم برخي از نعمت ها را ميشمارد تا اقامهٴ برهان کند به اين كه خدا محمود است، چرا؟ براي اين كه بهترين نعمت را كه نعمت قرآن و وحي است براي بشر نازل كرد و هر كس نعمت خاص به بشر عطا كند استحقاق حمد دارد، پس خدا مستحقّ حمد است و محمود است. اين ميشود تعليم كتاب و حكمت، سپس از اين مطلب نظري يك مطلب عملي در ميآيد، او كه اين شايستگي را دارد ما هم وظيفهمان اين است كه حقّ او را بشناسيم و ادا كنيم. اين ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ برهان مسئله است و آثار فراواني دارد كه يكي از آنها اين است كه ما هم موظّفيم بگوييم خدا را شكر ميكنيم كه بر پيامبرمان قرآن نازل كرد. اما اين ﴿الْكِتَابَ﴾ «الف» و «لام»ش بر همين قرآن منطبق است، یعنی كتابي كه معروف بود همين قرآن كريم است، اين شش هزار و اندي آيه اعوجاج و كجي ندارد، نقدپذير، اشكالپذير، شبههپذير، بطلانپذير و نسخپذير نيست، چرا؟ چون نه افراط دارد نه تفريط، دعوتی كه دارد حق است، گزارشي كه ميدهد صِدق است، وعده و وعيدي كه ميدهد عملي است، فريب و نيرنگ در او نيست، دربارهٴ جهان با برهان سخن ميگويد، از گذشته و حال با صِدق خبر ميدهد، چون هيچ يك از اين نقص ها در حرم امنِ اين كتاب نيست پس ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾. حالا كه عِوج ندارد کتابی مستقيم است، قيّم است، چون خودش نقص ندارد ميتواند مكمّل ديگري باشد. ﴿قَيِّماً﴾، یعنی قيّم مردم است، مردم جاهلاند او معلّم كتاب و حكمت است، مردم در ضلالتاند او هادي مردم است، مردم نه ميدانند از كجا آمدند نه ميدانند به كجا ميروند، اين کتاب آمده چهار مقطع را به مردم نشان بدهد كه اين چهار مقطع را شما خودتان بايد بسازيد، 1) دنيا، 2) برزخ، 3) صحنهٴ وسيع قيامت در جايگاه خاصّي كه دارد و4) بهشت. اين كتاب را براي چه فرستاد؟ تا پيامبر (ص) با اين كتاب كساني را كه ميگويند خدا فرزند دارد آنها را انذار كند. اگر يك كتاب نزد ما باشد دمِ دست باشد ميگوييم «لديَّ» اگر اين كتاب در منزل در قفسه باشد ميگوييم «عندي»، براي ما «عند» و «لدي» فرق دارد، ولي براي خدای تعالی «عند» و «لدي» فرق ندارد چون همه چيز نزد اوست، ﴿لَدَيْنَا﴾ عذاب گلوگير است، فرمود: ما بخواهيم عذاب کنيم اين دمِ دست ماست، اينچنين نيست كه قدري فاصله داشته باشد، آناً هم ميگيریم، حتی اگر در طبقات زیر زمین باشند، چون ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ، حدید/4﴾ آنها هم در اختيار اوست، لذا او سريعالعِقاب است. فرمود: خدا داراي بأس شديد است، يعني داراي عذاب شديد، و چون از نزد اوست، خطاپذير و قابل دفاع هم نيست تا كسي جلويش را بگيرد، اگر با ارادهٴ الهي و از نزد خدای تعالی است عذاب حق است و چارهاي جز تحمّل او نيست. اما دربارهٴ مؤمنان فرمود: ﴿وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً﴾ كدام مؤمن؟ مؤمني كه از نظر عقيده و عمل سالم است. جايي در قرآن نيست كه خدا به مؤمن وعدهٴ بهشت داده باشد مگر به مؤمني كه عمل صالح دارد. تعبير اجر هم يك تعبير تشويقي است ﴿أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً﴾ آن هم ﴿مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً﴾ یعنی در اجر غرق هستند، كسي از آنها نميگيرد، چون وقتي عطاي الهي باشد كلّ جهان مأموران الهياند. اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ، فتح/7﴾ شد و خدای سبحان اراده فرمود كه چيزي به كسي بدهد، همگان مطيعاند.[1]
وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّـهُ وَلَدًا ﴿٤﴾
و تا كسانى را كه گفتند: خداوند فرزندى گرفته است، هشدار دهد (4)
اينجا بهترين و شفّافترين مصداق مستحقّان انذار را ذكر ميكند، چون دردِ رسمي مردم حجاز آن روزها، که يا اهل كتاب بودند و عُزير را فرزند خدا ميدانستند، يا مسيحي هايي بودند كه عيسي را فرزند خدا ميدانستند، يا مشركان حجاز و بتپرست ها بودند كه فرشتهها را دختران خدا ميپنداشتند، اين ها سنگينترين دردِ مشركين بود در كنار آن معاصي ديگر، آن معصيت هاي غيبت و دروغ و امثال ذلك يك طرف، شرك و بنات الله و اتّخاذ ولد و امثال ذلك طرف ديگر، چه آنهايي كه ميگفتند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ، صافات/152﴾، چه اين هايي كه ميگفتند: ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ اين چون مهمترين مصداق معصيت بود جداگانه ذكر فرمود.[2]
مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا ﴿٥﴾
نه آنان و نه پدران شان به اين دانشى ندارند. سخن بزرگى است كه از دهان شان بيرون مىآيد. جز دروغ نمىگويند (5)
فرمود: اين گويندهها جاهلانه سخن ميگويند و خودشان هم مقلّد نياكان و تبار قبليشان هستند که آنها هم جاهل بودند، فرمود: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ، زخرف/22﴾ هم اين ها كه تقليدكنندهٴ نياكاناند جاهلاند، هم آن نياكان شان. سپس فرمود: اين که مشرکین گفتند خدا فرزند گرفته، يك گناه و يك حرف بزرگ است كه از دهان اين ها خارج شده، اين حرف ريشهٴ عقلي ندارد، چيزي كه از جان برنميخيزد در همان فضاي دهان است. حضرت سيّدالشهداء(ع) فرمود: «الناس عَبيد الدنيا و الدين لَعق عليٰ ألسنتهم يحوطونه ما درّت معايشهم»، آنها كه از قرآن و عترت فاصله گرفتند اگر هم به حسب ظاهر مسلمان باشند، دين براي آنها مثل يك آدامس است، اين بچهها با آدامس چه كار ميكنند، آن را نميجوند در دهان شان ميگردانند، وقتي كه مزه شیرینش تمام شد، دور مياندازند. خيلي ها دين برايشان مثل آدامس است، مادامي كه مَزه دارد در دهان ميگردانند، وقتي نشد آن را دور می اندازند، خدای سبحان فرمود: اين حرفها، حرفهاي دهني است، حرف هاي عقلي و قلبي نيست. در ﴿أَفْوَاهِهِمْ﴾ ضمير (هم) به هر دو برميگردد، يعني هم به آباء، هم به خود اين ها. اين آدامسهاي ديني هم در دهان پدران شان بود، هم در دهان اينها. چون مشركين مجسِّمه بودند، یعنی قائل به جسم بودن الله بودند، لذا برای خدا دخترانی قائل بودند و مانند آن.[3]
فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَـٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا ﴿٦﴾
چه بسا تو از پى [اعراض] آنها، اگر به اين گفتار ايمان نياورند، خود را از اندوه هلاك كنى (6)
فرمود: شما اين معارف را بازگو ميكنيد ولي يك عده نميپذيرند، از آن جهت كه شما ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ هستيد بسيار نگرانيد، نه این که چون حرف شما را گوش ندادند يا پيام ما را به زمين گذاشتند، بلكه براي اين كه خودشان را به زحمت نيندازند شما نگرانيد. ﴿بَاخِعٌ﴾ يعني «مُهلكٌ» داري جان ميدهي كه اينها ایمان نیاوردند، قبول نكردند، که نكردند، ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم﴾ به دنبال اين ها اينقدر تلاش و كوشش ميكني، مثل اين كه ميخواهي خودت را هلاك كني؟ متأسّف و متأثّر بودن و غصّه خوردن بر آنها لازم نيست.[4]
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ﴿٧﴾ وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا ﴿٨﴾
همانا ما آنچه را كه بر زمين است زينتى براى آن قرار داديم تا امتحانشان كنيم كه كدام يك از ايشان بهتر عمل مىكنند (7) و ما آنچه را كه بر روى زمين است قطعا بيابانى خشك و باير خواهيم كرد (8)
فرمود: اين مطلب را به آنها بگو كه چيزي در آسمان و زمين براي شما نيست، اين ها وسيلهٴ سرگرمي است، ما زمين را مزيّن كرديم، بساط زيبايي پهن كرديم، اما همهٴ اين ها جامهاي است بر پيكر زمين ﴿زِينَةً لَّهَا﴾، (لها) نه «لكم» حالا اگر كسي خانه، فرش، و اتومبيل خوب دارد، آن شخص زمين را مزيّن كرده، اتاق را زينت داده، نه خودش را. شما يك زينت خاصّي داريد كه ما برايتان مشخص كرديم، ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ، حجرات/7﴾ فرمود: خداي سبحان ايمان را در قلب شما مزيّن قرار داد، شما يك محبوب و يك زيور دارید و آن ايمان است، بقيه ديگر لجن است، حواستان جمع باشد به دنبال آن نرويد. حضرت امير مكرّر در نهجالبلاغه فرمود: اينجا خيلي سبز و پررونق است، خيلي پر طمطراق است، باغ و بوستان است، اما اين دنيايي كه خيلي مزيّن است، اين يك چراگاه سبزِ خرّم وباخيز است، فرمود: اين بيماري ها، گناه ها، باندبازي ها، اين ها آبروبر است مواظب آبرويتان باشيد. فرمود: ما اين را زينت زمين قرار داديم تا شما را بيازماييم، حرام نيست اما خودتان را به چاه نيندازيد، بهرهبرداري از اين ها حلال است، از راه حلال به دست بياوريد و بهرهبرداري كنيد، اما شما زينتتان چيز ديگر است. فرمود: شما اگر خداي ناكرده بخواهيد از آن زينت اصلي بمانيد، بدانيد اين آخرش پژمردگي است، همان طور که در کنار هر بهاری خزانی هست، صَعيد جُرُز (زمینی که گیاه نرویاند) و مراد از آن، قطع رابطه تعلق بين انسان و متاعهاي زندگي زميني است. علامه طباطبایی ميفرمايد: اين دوتا آيه يك بيان عجيبي در ساختار خلقت جهان و انسان دارد براي اين كه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ و ﴿وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً﴾ ميفرمايند: اينجا سخن عجيب اين است كه انسان از راه دور آمده، البته بدني دارد كه از ناحيه طبيعت برخاست كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ اما اصالت، حقيقت، گوهر و هويّت اين با ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ است از جاي ديگر آمده، وطن او جای دیگری است، اينجا غريب است، لذا اُنس نميگيرد، بسيار سخت است براي انسان كه در دنيا بماند. خداي سبحان فرمود: ما براي اين كه او را سرگرم و علاقهمند كنيم، اين مهمانخانه را آرايش داديم، هر چه او بخواهد ما اينجا فراهم كرديم، آسمان و زمين را مزيّن كرديم، علاقهٴ به جاه و مقام و فرزند و… را هم در درون او نهادينه كردیم تا او را سرگرم كنيم كه این جا بماند، چون ما با اوكار داريم، ميخواهيم او را بپرورانيم، او اگر بخواهد به جايي برسد بايد در كلاس درس و امتحان شركت كند، منتها اين هفتاد يا هشتاد سالي كه هست هر لحظهاش امتحان است تا آنجا كه ميفهمد. بعد از اين كه فرمود: آنچه در روي زمين است زينت زمين است و مردم بين زينت زمين و زينت انسان اشتباه ميكنند و بعد از گذشت عمر ميفهمند كه سرزمين زندگي آنها به صورت صَعيد جُرز در آمده.[5]
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا ﴿٩﴾
آيا پنداشتهاى كه اصحاب كهف و رقیم از آيات عجيب ما بودند (9)
فرمود: اين قصه گرچه معروف هست، اما بين شما كم و زياد دارد، عده ای اصحاب رقيم را از اصحاب كهف جدا كردند، در حالی که اصحاب كهف همان اصحاب رقيماند، براي اين كه اسامي ایشان در لوحي مرقوم شده، حالا يا در موزهٴ آن روز، يا در سينهٴ همان كوه حك شده بود. شخص پيغمبر(ص) از آن جهت كه ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ ممكن است اين داستان براي آن حضرت تعجّبآور باشد، اما از آن جهت كه خودش با وحي الهي آيات كبرا را پشت سر گذاشت براي او تعجّبآور نيست، و خطاب به آن حضرت از آن جهت كه او اُسوهٴ همهٴ مخاطبان است و تنها گيرندهٴ وحي خود آن حضرت است، بنابراين اين تعجّب ها براي تودهٴ مردم است نه براي خود حضرت، اين كه فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ﴾ نه اين كه تو خيال كردی، فرمود: خيلي ها از اين تعجّب ميكنند، لذا سؤال ميكنند كه داستان اصحاب كهف چيست؟[6]
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿١٠﴾
آنگاه كه آن جوانمردان به سوى غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا! ما را از جانب خود رحمتى عطا كن و در كارمان براى ما رشد و تعالى فراهم ساز (10)
هم مفسّران به آن تذكّر داده اند و در بعضي از تعبيرات روايي هم شايد باشد كه اين افراد جوان نبودند، تعبير قرآن هم (شَباب، جوان) نيست، بلکه (فتیه) است، چون قرآن هم از فتوّت ايشان سخن به ميان آورده، معلوم می شود جوانمرداني بودند که قيام كردند، و بعضي از آنها شايد ميانسال بودند. اَوی، يعني جايي كه آدم پناه ميگيرد و آنجا ميماند. همچنين كلمه رَشَداً راه يافتن به سوي مطلوب است. فرمود: اين ها از انحراف اعتقادي، ظلم و بيعدالتي به ستوه آمدند، به خدا عرض کردند: ما به تو پناه برديم، «مِن لدنك» تو كه مسبّب اسبابي راهی به ما نشان بده، براي اين كه حكومت و مردم و جامعه اينطورند، ما هم به جایی دسترسي نداريم. اين ها فهميده بودند الحاد باطل است و الهي بودن حق است، شرك باطل است و توحيد حق است، لذا نه بايد ملحد بود و نه مشرك. پس هيچ راهي و هيچ پناهگاهي نداشتند مگر غار، هيچ وسيلهاي نداشتند مگر خالق ربّ السماوات و الأرض، به خدای سبحان عرض كردند از نزد خودت چيزي به ما برسان براي اين كه در نزد ديگران راه براي نجات نيست.[7]
فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا ﴿١١﴾ ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَىٰ لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ﴿١٢﴾
پس در آن غار ساليانى چند بر گوشهايشان زديم (11) آنگاه آنها را برانگيختيم تا معلوم داريم كدام يك از آن دو گروه مدت ماندن شان را بهتر حساب مىكنند (12)
فرمود: ما جواب ايشان را داديم، و اين ها را سيصد سال خوابانديم، معلوم ميشود جواب نقد خدا اينچنين نيست كه اگر كسي گفت ربّنا، فوراً جواب مثبت اينچنين بدهد، خدا جواب داد، اما بعد از سيصد سال اين معناي صبر است، اين معناي رضاست، اين معناي سكوت حق است. فرمود: ما اين ها را طوري خوابانديم كه هيچ صدایی بيدار شان نميكند، نه سر و صداهاي طوفان و غرّش رعد و برق و پرندهها و نه هيچ چيز دیگري. اين ﴿سِنِينَ﴾ را بعد تشريح ميفرمايند كه اين ها 309 سال خوابیدند. ما اينها را خوابانديم بعد بيدارشان كرديم وقتي بلند شدند دو حزب وگروه شدند، يك عده سؤال كننده بودند يك عده جواب دهنده. خدا ميفرمايد، ما اينها را بيدار كرديم تا روشن بشود كه كدام يك از دو گروه اين را درست شماره كردند چرا؟ چون اگر انسان يك روز يا نصف روز در اثر خستگياش بخوابد اين يك امر عادي است، اما سه قرن بخوابد اين آيةٌ الهيّه است. گاهي معجزات الهي، آيات الهي در درون خود انسان هست، مقلّبالقلوب حالاتي را در جان انسان پياده ميكند و انسان همهاش خواب است، بر فرض هم كه بيدار بشود بيداري حسّي است نه بيداري عقلي،آن كه تشخيص ميدهد عقل است، آن هم كه بيدار نشده. حضرت امير(ع) می فرماید: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ» سَبْت يعني تعطيل، عرض كرد: خدايا ما به تو پناه ميبريم از اينكه عقل جامعه بخوابد. بنابراين همين ها كه ﴿آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾ هستند، ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ﴾ هستند، قرآن خيلي از ایشان تجليل ميكند، بعضي شان آيات انفسي را درك نميكنند. فرمود: ما اين كار را كرديم تا روشن بشود يك عده را ميخوابانيم و بيدار ميكنيم، ولي خودش بيدار نميشود، با اين كه سه قرن خوابانديم بيدارش كرديم، حفظش كرديم ولي او هنوز بيدار نشده، مؤمن هست، اما آن درجهٴ عاليه را ندارد، ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ﴾ تا معلوم بشود خود اين ها هم يك حد نبودند، با اين كه همهشان اهل قيام و مقاومت بودند، موحّد بودند از الحاد و شرك رهايي يافتند، سيصد سال آيات الهي در درون اين ها ظهور كرد، ولي بعضي ها فهميدند، بعضي نفهميدند.[8]
نَّحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ﴿١٣﴾
ما خبرشان را به حق بر تو حكايت مىكنيم.آنها جوانمردانى بودند كه به پروردگار خود ايمان آوردند و ما نيز بر هدايت شان افزوديم (13)
جريان اصحاب كهف در كتاب هاي آسماني آمده، لذا مورد سؤال قرار گرفت، و خدای سبحان اين قصّه را از لُوث تحريف و افراط و تفريط پاك ميكند و درست تبيين ميكند. لذا فرمود: آنها جوانمردانى بودند كه به پروردگار خود ايمان آوردند و ما نيز بر هدايت شان افزوديم، این ﴿وَزِدْنَاهُمْ هُديً﴾ بر اساس اين است كه اگر كسي ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ آن هدايت اوّليه را پذيرفت، هدايت پاداشي و آن گرايش و علاقه نصيبش ميشود. از آن به بعد خداي سبحان پاداش عطا ميكند، پاداش تنها بهشتِ قيامت نيست، در دنيا هم پاداش عطا ميكند، اين كه فرمود: ما از هر طرف نِعَم را به او ميدهيم همين ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ است، البته مصداق و ظهور كاملش در قيامت است. فرمود: ﴿وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُديً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ، محمد/47﴾ تقواي شان را ما به ايشان داديم، اين ها خواستند ما هم توفيق فراهم كرديم.[9]
وَرَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَـٰهًا لَّقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ﴿١٤﴾
و بر دلهايشان قوت بخشيديم آنگاه كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است، غير او هرگز معبودى را نخواهيم خواند كه در اين صورت حتما ناحق گفتهايم (14)
حكومت، حكومت شرك است پدر و مادر مشركاند، محيط تحصيلي، تجاري، سياسي، همه جا شرك آلوده است، اينها هيچ پناهگاهي ندارند، با دست خالي داخل غار شدند. اين ها چطوري خوابشان ميبرد؟ ذات اقدس الهي از ربط قلب خبر داده است، فرمود: ما اين قلب ها را به خودمان مرتبط كرديم و نگذاشتيم اين قلب بلرزد و بتپد. برخي از اين ها جزء درباريان حاكم عصر بودند، در برابر يك حكومت خشني كه دينش بت پرستی بود ممكن نبود كسي علناً بتواند مخالفت كند، با اضطراب و هراس از دربار خارج شدند تنها عاملي كه بتواند اين قلب را مطمئن كند همان نيروي مقلّبالقلوب است. قيام در اينجا به معنای مقاومت و استقامت است. فرمود: چون ایشان ایستادگی کردند با دو مطلب با خدا سخن گفتند.[10] ابتداء با جمله ﴿ فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ توحيد را اثبات نموده و ربوبيت تمامي عالم را منحصر به رب واحدي كردهاند كه شريك ندارد، و اين غير آن چيزي است كه وثنيت ميگويد. وثنيت براي هر نوع از انواع مخلوقات، اله و ربي قائل هستند. آنگاه براي تاكيد توحيد اضافه كردهاند كه: ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً﴾ ما به غير او اله ديگري نميخوانيم و فائده اين تاكيد نفي آلههايست كه وثنيت آنها را اثبات ميكرد، مجددا تاكيد ديگري آوردند كه: ﴿لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ اگر چنين كنيم از راه حق تجاوز كردهايم و با اين جمله فهماندند كه خواندن غير خدا تجاوز از حد و غلو در حق مخلوق و بالا بردن آن تا حد خالق است.[11]
هَـٰؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّـهِ كَذِبًا ﴿١٥﴾
اينان قوم ما هستند كه غير او معبودانى اختيار كردهاند، چرا بر آنها دليل روشنى نمىآورند؟ پس كيست ظالمتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد (15)
يك وقت است انسان احساس مسئوليت نميكند ميگويد گروهي هستند در فلان منطقه كه مشركانه به سر ميبرند، اما اگر گفتيم ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا﴾ يعني كاري بايد بكنيم اين ها را هدايت كنيم، اين ﴿قَوْمُنَا﴾ رسالت و مسئوليت اصحاب كهف را تبيين ميكند، لذا تا آن آخرين لحظه هم به فكر اين ها بودند. ﴿اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ اين ها هر كدام گرفتار ارباب متفرّقه بودند، هر كدام يك ربّ خاصّي داشتند، منظور از اين آلهه تنها سنگ و گِل و چوب نيست، منظور يا فرشتگاناند که می گفتند دختران خدا هستند، يا جنّاند، يا قدّيسين بشرند، نظير عُزير (ع) که او را پسر خدا می گفتند.[12] جملهٴ ﴿لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ یعنی اين ها دليل روشني بر آنچه ادعاء ميكنند ندارند، پس مشركين باید برهاني قاطع بر صحت گفتارشان اقامه كنند كه اگر اقامه نكنند سخنشان سخني بدون دليل و علم بوده، دروغ و افترائي خواهد بود كه به خدا بستهاند، و افتراء ظلم است، و ظلم بر خدا بزرگترين ظلم ها است.[13]
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّـهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا ﴿١٦﴾
و چون از آنها و از آنچه جز خدا مىپرستند كناره گرفتيد، پس به غار پناه جوييد تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگسترد و براى شما در كارتان گشايشى فراهم سازد (16)
اين آيه فراز دوم از گفتگوی آنان بعد از بيرون شدن از ميان مردم و کناره گرفتن شان از آنان و از خدايان شان را حكايت ميكند. ﴿وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ﴾ كه اين ﴿إِلَّا﴾ به معناي غير است اين ها غير خدا را ميپرستيدند شما اين ها را پشت سر گذاشتيد. هيچ وقت سابقه نداشته كه مشرکین خداي سبحان را با بت هاي خود پرستيده باشند، یعنی قدری خدا را و قدری بت هایشان را پرستیده باشند، چون چنین کسی ریا کار است، نه مشرک، مشرک اصلا الله را نمی پرستد. به هر حال بعضي از ايشان پيشنهاد كردند كه داخل غار شوند و خود را از دشمنان دين پنهان كنند. و اين كه اين پيشنهاد خود الهامي الهي بوده كه به دل ايشان انداخته كه اگر چنين كنند خدا به لطف و رحمت خود با آنان معامله ميكند، و راهي كه منتهي به نجات شان از زورگوئي هاي قوم و ستم هاي ايشان باشد پيش پايشان ميگذارد. و اين معنا را از این جا استفاده كرديم، که اصحاب كهف به طور جزم گفتند: پروردگارتان از رحمتش براي شما ميگستراند، و نگفتند اميد است پروردگارتان چنين كند و نيز نگفتند شايد پروردگارتان چنين كند. و اين دو مژده، يعني نشر رحمت و معامله به لطف، كه بدان ملهم شدند همان دو خواهشي بود كه بعد از دخول در كهف از درگاه خداي خود نموده و به حكايت قرآن كريم گفتند : (ربنا آتنا من لدنك رحمة و هييء لنا من امرنا رشدا).[14]
وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَٰلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّـهِ مَن يَهْدِ اللَّـهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا ﴿١٧﴾
و خورشيد را مىبينى كه وقتى طلوع مىكند از غارشان به سمت راست ميل مىكند، و چون غروب مىكند از سمت چپ شان مىگذرد و آنها در جايى فراخ از آن غار بودند. اين از نشانههاى قدرت خداست. هر كه را خدا هدايت كند، او هدايت يافته است و هر كه را گمراه كند هرگز براى او يارى راهبر نخواهى يافت. (17)
فرمود: غار شان يك غار تنگ و بسته نبود، يك غار وسيعي بود كه اين ها در وسط غار خوابيدند، غارشان رو به شرق نبود كه وقتی آفتاب طلوع كرد مستقيماً تا آخر غار را بگيرد و حرارت بتاباند و اين ها را آسيب برساند، رو به غرب هم نبود كه بعدازظهر آفتاب كه به كرانه غرب رفت، مستقيم تا آخر غار را روشن كند، بلكه منطقهاي بود كه تقريباً رو به شمال بود و پشتش به طرف قطب جنوب بود، صبح كه آفتاب طلوع ميكرد به يك قسمت غار ميتابيد كه فضا را روشن و تا حدودي تلطيف كند، ولي به خود اين ها نرسد که آسيب ببینند، عصر هم كه ميشد به يك سَمت ديگر غار ميتابيد كه باز به اين ها نتابد تا احساس حرارت نكنند و رنج نبرند، درون غار محفوظ بود، هوا هم لطيف و معطّر می شد و سوزان و گداخته نميشد. ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ﴾ يعني به هر مخاطبي ميفرمايد اگر شما آن صحنه بودي، ميديدي، الآن هم اگر آن غار را ببيني اين حال را احساس ميكني. اما اين كتاب چون نور است، نه یک كتاب علمی، حجاب در آن نيست هر مطلب علمي را كه نقل ميكند صبغهٴ هدايتياش را هم بازگو ميكند. فرمود: ﴿ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ مُهتدي كامل كسي است كه از هدايت پاداشي خدا بهرهبرداري كند، اگر كسي را خدا هدايتِ پاداشي داد او به مقصد ميرسد وگرنه هدايت تشريعي كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، خدا همه را هدايت كرده. ﴿وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾ اضلال هم كه اصلا ابتدايي نيست، اضلال كيفريست، یعنی خداي سبحان درِ رحمت را به روي بعضي كه لايق نيستند باز نميكند، اشخاص را به حال خودشان رها ميكند اين معني اضلال است، وگرنه چيزي باشد به نام ضلالت ـ معاذ الله ـ که خدا اين را به آدم بدهد نيست. خدای سبحان عقل را از درون، و وحي را از بيرون، و همهٴ اسباب هدايت و راهنمايي را فرستاده، قرآن و پيغمبر هم فرستاده، همهٴ مقدّمات را فراهم كرده مدّتي هم مهلت داده، ديد اين بيراهه ميرود، اين را به حال خودش رها ميكند، در این صورت احدي هم به هدايت این شخص اقدام نميكند، چون هيچ عاملي در جهان بدون اذن خدا كار نميكند و خدا هم كه اذن نداده يك چيز اضافی به اين شخص بدهيد، اين شخصي كه به سوء اختيار خود کتاب خدا را پشت سرش انداخت.[15]
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا ﴿١٨﴾
و آنان را بيدار مىپنداشتى، در حالى كه خفته بودند. و آنها را به پهلوى راست و چپ مىگردانديم، و سگ شان بر آستانه غار دو دست خود را گشاده بود. اگر بر آنها مشرف مىشدى، بىترديد به آنها پشت كرده مىگريختى و وجودت از بيم شان آكنده مى شد. (18)
«تَحسب» يعني شمايِ مخاطب، حالا هر كسي ميخواهد باشد. اين قصّهٴ گذشته را به زبان و زمان حال ترسيم ميكند. فرمود: اگر شما در آن صحنه بوديد و آن منظره را ميديديد، خيال ميكرديد اين ها بيدارند براي اين كه چشم هايشان باز بود، تا کسی یا چيزي طمع نكند كه به سراغ شان برود و به آنها آسيب برساند. حالا سيصد سال چطور آدم اينطور ميخوابد، لباسش نميپوسد، خودش نميپوسد این چطوري است؟ فرمود: ما هر وقت لازم بود اين ها را از پهلوي راست به پهلوي چپ، از پهلوي چپ به پهلوي راست جابهجا ميكرديم. همانطوري كه آنها در عين حال كه خواب رفته بودند چشمان شان بيدار بود اين سگ هم به حالت خواب نبود، حالت حمله و بیدار باش داشت. اين سگ هاي نگهباني را ديديد؟ وقتی ميخواهند نگهباني بدهند، دمِ در به شکلی می نشینند كه آمادهٴ حمله باشند، يعني اين دوتا دست را جلو ميگذارند آمادهٴ برخاستناند اين را ميگويند حالت ﴿بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾. آن منظره با اين سگ اين گونه بود که اگر كسي وارد غار ميشد و اين صحنه را ميديد، مملوّ از ترس ميشد و فرار ميكرد.[16]
وَكَذَٰلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَـٰذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَىٰ طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا ﴿١٩﴾
و اين چنين آنان را برانگيختم تا ميان خود از يكديگر پرستش كنند. يكى از آنها گفت: چه مدت ماندهايد؟ گفتند: روزى يا مقدارى از روز ماندهايم. گفتند: پروردگارتان بهتر مىداند چه مدت ماندهايد. اينك يكى از خودتان را با اين پولتان به شهر بفرستيد، تا ببيند كدام يك از غذاهاى آن پاكيزهتر است و از آن، غذايى برايتان بياورد، و بايد زيركى به خرج دهد و هيچ كس را از شما آگاه نگرداند. (19)
﴿بَعَثْنَاهُمْ﴾ يعني «أيقظناهم»، این چنین ما آنها را خوابانديم و بيدار كرديم، چرا؟ براي اين كه در فضاي حاكم آن روز روشن بشود كه كار میراندن و زنده کردن به دست خداست و معاد حق است. فرمود: ما يك سؤال درونگروهي براي اين ها ایجاد كرديم تا از يكديگر سؤال كنند چقدر خوابيدند؟كم كم برايشان روشن بشود كه معاد حق است و به جامعه هم منتقل كنند. يكي از آنها سؤال كرد شما چقدر خوابيديد؟ نميگويد: ما چقدر خوابیدیم، اين از خودش باخبر نيست از بقیه سؤال ميكند شما چند ساعت خوابيديد؟ عده ای گفتند: ما يك روز يا بعضي از روز را خوابيديم، براي اين كه وقتي كه وارد غار شدند ديدند آفتاب فلان قسمت غار است، بعد از اين كه از خواب بيدار شدند ديدند آفتاب باز همان قسمت است. عده ای گفتند: نه، ما وقتي كه آمديم آفتاب فلان قسمت غار بود، الآن قسمت ديگر است، معلوم ميشود ما مقداری از روز را خوابيديم، نه تمام روز را. يك عده گفتند: سخن از يك روز و بعض روز نيست، پروردگار شما ميداند كه شما چقدر خوابيديد، نگفتند: پروردگار ما ميداند، يعني ما به تأويل الهي ميدانيم، ولي شما نميدانيد. وَرِق يعني پول نقد، که آن روزها سكّه بود. گفتند: این سکه ها را ببريد شهر فوراً ا غذاي طيّب و طاهر تهيه كنيد و برگرديد و آنقدر بايد هوشيارانه برويد و بياييد كه هيچ كسي نفهمد. غذاي حلال سهم تعيين كننده دارد، درست است كه عصارهٴ هويّت هر كسي انديشه و انگيزهٴ اوست، اما اين انديشه را اين غذاها ميسازد. امام صادق(ع) فرمود: «كسب الحرام يَبين في الذريّه» خيال و فكر و انديشهٴ بد در ذريّه، در اثر غذاي حرامي است كه جدّش خورده، اينطور نيست كه دستگاه گوارش انسان با دستگاه انديشه او رابطه نداشته باشد. ﴿فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ خيلي رقيق و لطيفانه معامله كنيد که کسی متوجه ما نشود، آنچه كه قابل استفاده و حلال است آن را رزق ميگويند. اصحاب كهف معارف شان را از انبياي قبل از موسای کلیم گرفته بودند، چون قصّهٴ اصحاب كهف در تورات وجود دارد. در همين خاورميانه وجود مبارك ابراهيم خليل، اسحاق، اسماعيل، يوسف (علیهم السلام) و فرزندان آن حضرت بودند كه معارف را در خاورميانه منتشر ميكردند.[17]
إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا ﴿٢٠﴾
چرا كه آنها اگر بر شما دست يابند سنگسارتان مىكنند يا شما را به كيش خود باز مىگردانند و در آن صورت هرگز رستگار نخواهيد شد. (20)
فرمود: سنّت بد اين ها اين بود كه هر كس بر مرام شان نبود يا سنگسارش ميكردند يا او را وادار ميكردند كه مرتد بشود و وارد مذهب آنها بشود. و سرّ اين كه گفتند ﴿فِي مِلَّتِهِمْ﴾ “فی” بیانگر این است که آنها راضي نميشدند كه كسي به اين سَمت و به اين آیین گرايش پيدا كند، بلكه علاقه داشتند هر كه وارد ميشود در مليّت و آیین آنها مستقر بشود. فرمود: اگر وارد صحنهٴ شرك بشويد ابدا نجات پيدا نميكنيد.[18]
وَكَذَٰلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَىٰ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا ﴿٢١﴾
و بدينسان بر آنها واقف كرديم تا بدانند كه وعدهى خدا راست است و در قيامت ترديدى نيست و اين هنگامى بود كه در ميان خود در بارهى امر مناقشه داشتند پس گفتند: بر آنها بنايى بسازيد پروردگارشان به آنان داناتر است. كسانى كه بر كارشان غلبه يافتند گفتند: حتماً بر ايشان معبدى بنا خواهيم كرد. (21)
فرمود: در چنين شرايطي ما مردم را بر اوضاع اين ها مطّلع كرديم، كه وعد الهي حق است و در قيامت ترديدى نيست. یعنی غرض اين نبود که ما در اين شرايط فقط ایشان را كه جوانمردان خاصّ الهي بودند، از معارف مان برخورد كنيم، بلکه خواستيم مردم شهر را هم از اين آيه الهي برخوردار كنيم، آنها كه مؤمن بودند مؤمنتر ميشوند، آنها كه مؤمن نبودند ايمان ميآورند، خواه در مبحث توحيد، خواه در مبحث معاد، آنهايي هم كه شك داشتند اگر تاكنون حجّتي بر آنها اقامه نشده است، اكنون حجّتي اقامه ميشود كه خداوند هيچ ملّتي را بدون حجّت نميگذارد. فرمود: آن كسي كه برای تهیه غذا رفته بود وقتی سكه را به فروشنده داد با فروشنده درباره قدمت سکه بین شان منازعه شد و مردم شهر مطّلع شدند كه عدهاي در غار هستند. چون قرآن كتاب تاريخ و داستان نيست كه اين ها مثلاً چند ساعت زنده بودند بعد چطور شدند، لذا درباره نحوی رحلت شان هم چیزی نگفته. می فرماید: مردم دربارهٴ اين ها با هم نزاع ميكردند كه با اين ها چه کنیم؟ عدهاي گفتند: ما دهنهٴ اين غار را ميبنديم كه كسي از حال اين ها باخبر نشود، مزاحم شان نشود. اما آنهایی كه كاملاً مطّلع شدند، يا زمام امر را به دست گرفتند، يا تفكّر اين اصحاب كهف در آنها يك رشد و بلوغي ايجاد كرد كه رهبري گروهي را به عهده گرفتند، گفتند: ما اينجا را براي تبرّك، مسجد ميسازيم اينجا بايد منشأ بركت باشد. مسجد يك اصطلاح توحيدي و قرآنی است، مشركان عبادت داشتند ولي از محلّ عبادت شان به عنوان معبد ياد ميكردند نه به عنوان مسجد. يعني انبياي ديگر هم همين عنوان را داشتند و این آیه ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ شاهد اين اصطلاح قرآني و الهي بودن اوست. در اين فضايي كه مردم دربارهٴ اين ها اختلاف ميكردند، ما اين ها را از اين صحنه آگاه كرديم كه عمده آن است كه شما به مبدأ و معادتان عالم بشويد و بدانيد كه وعدهى خدا راست است و در قيامت ترديدى نيست.[19]
سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا ﴿٢٢﴾
به زودى خواهند گفت: «سه تن بودند چهارمين آنها سگ شان بود.» و مىگويند: «پنج تن بودند ششمين آنها سگ شان بود.» تير در تاريكى مىاندازند. و مىگويند: «هفت تن بودند و هشتمين آنها سگ شان بود.» بگو: «پروردگارم به شماره آنها آگاهتر است، جز اندكى آنها را نمىداند.» پس در باره ايشان جز به صورت ظاهر جدال مكن و در مورد آنها از هيچ كس جويا مشو. (22)
بعد خدای سبحان به پيغمبر(ص) فرمود: عدهاي درباره تعداد اين ها اختلاف كردند. خواهند گفت: اصحاب كهف سه نفر بودند آن سگ گلّه هم در راه، اين ها را همراهي كرده است. قول دوم آن است كه اين ها پنج نفر بودند ششمي اين ها سگِ شان بود، اين حرف ها ﴿رَجْماً بِالْغَيْبِ﴾ است، تيری در تاريكي انداختن است، و هدف را نشناختن و آگاه نبودن است. قول سوم آن است كه گفتند: اصحاب كهف هفت نفر بودند هشتمي اين ها سگ شان بود، فرمود: بگو: خدا ميداند كه اين ها چند نفر بودند، اين براي شما فايدهاي ندارد، حالا يا سه نفر يا چهار نفر يا هفت نفر. قليلي از افراد مؤمن هم كه ميدانند خداي سبحان در كتاب هاي آسماني به وسيلهٴ انبياي الهي به آنها آگاهي بخشيد. فرمود: شما وقتي بخواهيد جدال وگفتگو كني بايد گفتگوي ظاهر داشته باشي، يك دليل معتبر داشته باشي، اگر يك دليل ظاهري نداريد نبايد جدال كنيد، چون قولِ باطل است. فرمود: ﴿فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ یعنی اين دو مطلب را بگو 1) خدا اعلم است، 2) افراد كمي هم مثل انبيا و اولياي الهي ميدانند، در همين حد با آنها گفتگو كن، اگر بخواهي دربارهٴ رقم و عدد اصحاب كهف بحث كني آنها جاهلاند تو عالِمي این جدال درستي نيست. فرمود: دربارهٴ اصحاب كهف نه از اهل كتاب استفتا كن، و نه از مشركاني كه با اهل كتاب در ارتباط بودند، براي اين كه اين ها نميدانند و جا براي سؤال كردن نيست، چون اين سوره در مكه نازل شد و در مكه اهل كتاب بسيار كم بودند پس اين ضمير ﴿مِنْهُمْ﴾ بعيد است كه به اهل كتاب برگردد، ولي اهل كتاب مطالبي را به مشركان القا كردند، مشركان هم ادّعاي عالِم بودن داشتن و قهراً در مدينه اگر كسي از اصحاب كهف باخبر بود همان مشركاني بودند كه از اهل كتاب باخبر شدند.[20]
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا ﴿٢٣﴾ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَـٰذَا رَشَدًا ﴿٢٤﴾
و هيچ وقت در بارهى كارى مگوى كه فردا چنين مىكنم. (23) مگر آن كه [بگويى:] اگر خدا خواهد. و وقتى فراموش كردى، پروردگار خويش را ياد كن و بگو: اميد است خدايم مرا به چيزى كه به صواب نزديكتر از اين باشد، هدايت كند. (24)
اين كه فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ نهي است، اما نه اين كه حضرت مرتكب شده، مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ، زمر/65﴾ اين احكام است، تكليف است، حضرت مكلّف است، اينچنين نيست كه حضرت مكلّف نباشد، اما معصومانه همهٴ احكام را انجام ميدهد. دقت کنید اصل قصّه براي پرورش روح توحيد و اخلاق است. فرمود: دربارهٴ هيچ چيزي نگو من فردا انجام ميدهم، چه كارهايي كه به تنهايي بايد انجام بدهي چه كارهايي كه با مشورت و معاونت ديگران انجام بدهی، مگر اينكه بگويی انشاءالله. اين ادب توحيدي است كه به ما ياد ميدهد. چرا؟ براي اين كه كسي كه هستي او به مشيئت الهي وابسته است، اگر بگويد من اين كار را انجام ميدهم و ـ معاذ الله ـ به مشيئت الهي بياعتنا باشد اين داعيه استقلال دارد، كسي ميگويد من اين كار را فردا ميكنم، تو از هستي خودت كه خبر نداري، بر فرض هستي خودت در اختيار تو باشد، هستي خيلي از چيزها در اختيار تو نيست، پس هيچ كاري را هيچ كسي نميتواند مدّعي باشد، مگر اين كه بگويد اگر خدا بخواهد. حالا يك وقت است كه انشاءالله را لفظاً ميگويد، يك وقت انشاءالله در نيّتش است آن هم باز كافي است. پس انسان دائماً موحّدانه زندگي ميكند، مثلا كسي بگويد من يك لحظهٴ بعد تلفن ميكنم، و اين انشاءالله در ذهنش باشد، همين كه موحّدانه بود كافي است. انسان اگر موحّد باشد كه آن ذُكر قلبي سرِ جايش محفوظ است، حالا اگر غفلتِ ذهني عارض شده در ذهنش نبود كه انشاءالله را ترسيم كند، بعد كه يادش آمد فوراً بگويد انشاءالله كافي است، چون آن سهو و نسيان برداشته شد، همين كه متذكّر شدي كافي است.[21] وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾، كلمه (هذا) اشاره به ذكر خدا بعد از فراموشي می باشد، یعنی اميدوار باش كه پروردگارت تو را به امري هدايت كند كه رشدش از ذكر خدا بعد از نسيان بيشتر باشد، و آن عبارت است از ذكر دائمي و بدون نسيان. در نتيجه آيه شريفه از قبيل آياتي خواهد بود كه رسول خدا (ص) را به دوام ذكر دعوت ميكند، چون به ياد چيزي افتادن بعد از فراموش كردن، و بياد آوردن و به خاطر سپردن كه ديگر فراموش نشود خود از اسباب دوام ذكر است.[22]
www.portal.esra.ir تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1و2 -[1]
www.portal.esra.ir 3 تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[2]
www.portal.esra.ir تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 4 -[3]
www.portal.esra.ir -تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه7 – 4 [5]
www.portal.esra.ir 6و7 -تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه [6]
www.portal.esra.ir 9 -7 تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[8]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه9 [10]
– المیزان، ج 13، ص، 422 و 421[11]
www.portal.esra.ir 10 – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[12]
www.portal.esra.ir 11و12 – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[15]
www.portal.esra.ir12 – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[16]
www.portal.esra.ir 17 و14 – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[17]
www.portal.esra.ir -تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه17[18]
www.portal.esra.ir 17و18 – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[19]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 18و24 [20]
www.portal.esra.ir 22 – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[21]