وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا ﴿٢٥﴾ قُلِ اللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا ﴿٢٦﴾
و سيصد سال در غارشان درنگ كردند و نه سال نيز افزودند (25) بگو: خدا به مدتى كه درنگ كردند آگاهتر است. غيب آسمانها و زمين خاص اوست. راستى، چه بينا و شنواست! آنان را جز او سرپرستى نيست، و او در حكم خود كسى را شريك نمىسازد (26)
از حضرت امير (ع) سؤال كردند كه چطور ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾؟ فرمود اين 300 سال يعني سالِ قمري چون معمولاً سال به اصطلاح كتاب و سنّت همان سال قمري است، در كتاب هاي انبياي ديگر يا در نوشتههاي اقوام و ملل ديگر آمده است كه آنها سيصد سال شمسي آرميدهاند خداي سبحان فرمود: ﴿ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ يعني 309 سال قمري كه معادل سيصد سال شمسي است. اين سخن خداست و اين ميشود آيت الهي. بعد فرمود: به دو دليل خدای سبحان به مدت طولانی خواب اصحاب كهف آگاه است، 1) خداي تعالي تنها مالك آنچه در آسمانها و زمين است ميباشد، و تنها او است كه مالك غيب است و چيزي از او فوت نميشود، هر چند كه آسمان و زمين از بين بروند. و2) خداي سبحان بینا و شنواست و هيچ چيزي از حوزهٴ بصر و سمع او خارج نيست، پس يقيناً به جريان اصحاب كهف عليم است. ﴿مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾ يعني اصلاً ذات اقدس الهي بر اساس توحيد به كسي اجازهٴ دخالت در نظام تكوين نميدهد همه مأموران و مدبّران الهياند به اذن خدا. اما در مسئله شركت در خلقت يا امر و امثال ذلك فرمود: ﴿وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾ يعني ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ و ذات اقدس الهي براي خود هيچ شريكي قرار نداد، پس ديگران نه بالاستقلال عالم به این قضیه هستند نه بالمشاركة. سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيهٴ 22 ميفرمايد: بر اساس توحيد، كلّ صحنهٴ آفرينش براي خداست، غير خدا نسبت به ذرّهاي از ذرّات عالَم هيچ كدام از اين سِمت ها را ندارد، نه بالاستقلال مالك ذرّه است، نه بالمشارکة، نه بالمظاهرة (با پشتیبانی) ميماند بالشفاعه، شفاعت هم تحت اذن اوست. بنابراين در اصل قضيه اساس بر توحيد است در پايان قضيه هم اساس بر توحيد است بين آن آغاز و انجام هم بساط بر توحيد است. [1]
وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا ﴿٢٧﴾
و از كتاب پروردگارت آنچه را كه به تو وحى شده است تلاوت كن. كلمات او را تغيير دهندهاى نيست، و هرگز جز او پشت و پناهى نخواهى يافت. (27)
فرمود: در قصّهٴ اصحاب كهف گفتهٴ دیگران مشكل را حل نميكند، شما ببينيد وحي چه ميگويد. آنچه كه از وحي و كتاب الهي بر تو نازل شده است همان را تلاوت كن، هم در مقام لفظ آن را تلاوت كن، هم در مقام عمل از آن تبعيّت كن و هيچ كسي قدرت تبديل اين كتاب را ندارد. اين تعبير، دليل بر منزه بودن قرآن از تحريف است، يعني هيچ كسي نيست كه اين كتاب را تغيير دهد و تبديل كند، براي اينكه اين كتاب دينِ آخرين انبياست و بعد از رسول گرامي(ص) پيامبري نخواهد آمد، اگر نظير تورات و انجيل قابل تحريف بود، پس دیگر ديني در روي زمين نخواهد ماند، لذا عقلاً يقيناً ذات اقدس الهي كتاب آخرين پيامبر را از هر تحريفي حفظ ميكند، پس آنچه كه در اين آيه است كه ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ شبيه همان ﴿نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ، حجر/9﴾ است منتها معناي دقيقتر ديگري را هم دارد و آن اين است كه خود ما هم عوض نميكنيم، اما حالا چرا تغيير و تبديل در اينها نيست ولو به وسيلهٴ خود خداي سبحان، ميفرماید: جا براي تبديل نيست براي اين كه غير خدا كه قدرت ندارد، خود خدا هم كه قادر است، اين كتاب را به احسن بيان نازل كرده ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ، زمر/23﴾ و از اين بهتر ممكن نبود، پس چرا خدا تغيير بدهد؟ چه اينكه در ساختار خلقت هم همين طور است در جريان كلمات تكويني خدا فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، روم/30﴾ چرا؟ چون يك اصل كلي اين است كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ، زمر/62﴾ اصل ديگر قرآن كريم اين است كه ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ، سجده/7﴾ يعني هر چه را آفريد به بهترين وجه آفريد، چرا عوض كند؟ لذا نه ساختار تكوين تبديلپذير است نه ساختار تشريع و تدوين. مُلْتَحد يعني پناهگاه فرمود: بشر غير از خدا پناهگاهی ندارد. ﴿قُلْ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ، جن/22﴾ هيچ كسي مرا پناه نميدهد اگر خداي ناكرده من از خدا فاصله بگيرم. چرا؟ براي اينكه هرگز جز او پشت و پناهى نخواهى يافت. خدای سبحان به وسيله بشر، به وسيلهٴ اولياي الهي كه شاگردان فراواني هم دارند اين قرآن را از هر تحريف حفظ ميكند چه اينكه از راههاي غيبي هم حفظ ميكند.[2]
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ﴿٢٨﴾
و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مىخوانند و خشنودى او را مىجويند شكيبايى كن، و براى تجمل زندگى دنيا چشم از ايشان بر مگير، و از آن كس كه قلبش را از ياد خودمان غافل ساختهايم و از پى هواى نفس خود مىرود و اساس كارش بر تجاوز است اطاعت مكن. (28)
افرادی نظير سلمان، اباذر و مقداد و عمار بزرگاني از اصحاب بودند كه از همهٴ زندگيشان گذشتند با دست خالي آمدند مدینه و در ايوان مسجد مدينه سكونت كردند، اينها فقير نبودند، البته بعضي ها مشكل مالي داشتند، اما يك عده در مكه خانه و يك زندگي سادهاي داشتند، به عشق اسلام هجرت كردند، وقتي ميخواستند هجرت كنند اموال شان تقريباً مصادره ميشد، به هر حال این ها جزء موحّدان ناب و مؤمنان خالص بودند، در محفل پيامبر حضور داشتند اشراف قريش و سرمايهداران مكه به پیامبر پيشنهاد دادند كه اگر بخواهي ما بياييم، بايد اين فقرا را از مجلس خودت طرد كني، خدای سبحان فرمود: مبادا چنين كاري كني همين عرب هایی که با راهزني زندگي ميكردند الآن شدند ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ، حشر/9﴾ به پيغمبر فرمود: اينها قابل تربيتاند، اينها حافظ، مربّي و حامي ديناند، با همين مؤمنين و فقرا و اهل توحيد و عبادت و نماز به سر ببر. اينها بامداد، و شامگاه نمازشان را ميخوانند دائماً به ياد ذات اقدس الهي هستند مبادا از اينها فاصله بگيري، ديگران ميخواهند بيايند، ميخواهند نيايند. فرمود: چشمانت از اينها تجاوز نكند، یعنی مبادا به اينها توجه نکنی و حواست پیش اشراف و سرمایه داران باشد، يعني مردان موحّد و مؤمن گرچه فقيرند اينها را رها نكن. يك وقت است كسي فقير مستكبرست، اهل نماز و عبادت نيست، چنين فقرايي را خدای سبحان جزء اصحاب حضرت به حساب نياورده. فرمود: اينها نه اهل ريا هستند نه اهل سُمعِه. کسی كاري بكند كه ديگري ببيند ميشود ريا، كاري بكند كه ديگري بشنود ميشود سُمعه. بلكه ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ اگر كسي مريد وجه الله باشد، وجه الله چون مصون از زوال و مرگ است، چنين انساني هم محفوظ است. انسان وجه الله را ميخواهد منظورش چيست؟ وقتی انسان ميخواهد خدا به او توجه كند و مشكلاتش را حل كند، اين به فكر خويشتنِ خويش است، اين حد منشأ بقا نيست. اما آنهايي كه ميخواهند وجيه عندالله بشوند، باقياند، معناي ماندگاري افرادي كه وجيه اللهياند، و برای وجه الله كار ميكنند اين است كه هم از طرف آنها بركات نصيب مردم ميشود، هم از طرف مردم بركات براي آنها درخواست ميشود. سپس فرمود: ما قلب اينها را غافل كرديم، مستحضريد كه ذات اقدس الهي قلب همه را بر اساس ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا، شمس/8﴾ روشن كرد، قلب كسي را غافل نكرد، اما وقتي كسي آن الهام الهي را ناديده انگارد و كتاب خدا را وراء ظَهْرش بيندازد، اين به دنبال هواي خودش ميرود و امر او فُرُط است. اگر كسي از حد بگذرد يا از اين طرف يا از آن طرف، اگر از آن طرف بگذرد ميشود افراط، اگر از اين طرف بگذرد ميشود تفريط. امر آنها فُرُط است یعنی اهل افراط و تفريطاند، در آن هستهٴ مركزي عدل قرار ندارند و از آن صراط مستقيم فاصله گرفته اند. [3]
وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا ﴿٢٩﴾
و بگو: [سخن] حق از پروردگار شماست، پس هر كه خواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد كافر شود، كه ما براى ستمگران آتشى آماده كردهايم كه سراپردههاى آن ايشان را احاطه كند و اگر فريادرسى خواهند، به آبى چون مس گداخته كه چهرهها را بريان مىكند فريادرسى شوند، وه! چه بد شرابى و چه زشت جايگاهى است. (29)
بگو حق از طرف خداست و لاغیر، و اين يكي از بركات نعمتهاي الهي است كه انسان از نظر آفرينش آزاد خلق شده، و كمال هم در اين است كه بر اساس آزادي به طرف حق برود، اگر مجبوراً به طرف حق ميرفت كه كمال نبود. در نظام تشريع الاّ ولابد انسان بايد دين را بپذيرد، چون دين صراط مستقيم است و اگر نپذيرفت كجراهه رفته گرفتار اين اصل ميشود ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً﴾ اين صراط مستقيم دو طرفش جهنم است، که گاهي گفته ميشود پُل صراط روي جهنم است، يعني افراط و تفريط جهنم است. ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا﴾ يعني ما آماده كرديم الآن جهنم موجود است، چه اين كه الآن هم بهشت موجود است آنجا فرمود: ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ،ق/31﴾. فرمود: اگر استغاثه كنند ضجّه بزنند كه ما تشنهايم به ما آب بدهيد به جاي آب گوارا و زلال به آنها مس گداخته ميدهند که آن را مُهل ميگويند، اين مهل هنوز به لب نيامده ـ معاذ الله ـ پوست صورت را ميريزد از بس داغ است، چهره را بُريان ميكند، در واقع (مُهل) اين مس گداخته، باطن گناه، باطن ظلم، باطن هتك حريم الهي، و باطن شرك و کفر است. اگر كسي جريان اسرائيل و فلسطين و غزّه را مشاهده كند باور ميكند كه اين كيفرها براي آنها حق است. بعد فرمود: ﴿بِئْسَ الشَّرَابُ﴾ اين مس گداخته به جاي اين كه رفع عطش كند تمام دستگاه گوراش را ميسوزاند ذات اقدس الهي دوباره دستگاه گوارش ايجاد ميكند، ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا،نساء/56﴾ ظلم معنايش تجاوز از حق و تجاوز از حد است، خدای سبحان فرمود: كفّار و معصيتكاران به خودشان ظلم ميكنند، اين نشان ميدهد كه ما دو مرحله داريم، يك مرحله خودمانيم كه مختار و مالكيم البته به تمليك الهي، در مرحلهاي ديگر امينيم، مالك نيستيم، ذات اقدس الهي آن فطرت و هويّت انسانيِ انسانيّت ما را مِلك ما نكرد، بلکه به عنوان امانت الله به ما داد. اين بخش رويي كه بسياري از كارها را او به عهده ميگيرد، اگر از مرز خود تعدّي كند وارد محدودهٴ امانت الله بشود اين ميشود ظلم. چرا ما نميتوانيم خودمان را بكشيم؟ براي اين كه ما مالك خودمان نيستيم، ما امانت داریم، يكي از معاصي كبيره خودكشي است، اگر ما مالك خودمان باشيم كه به خودمان ظلم نكرديم، پس آن هويّت انسانيِ ما را به عنوان امانت به ما داد، ما بايد صحيحاً و سالماً اين امانت را حفظ كنيم و تحويلش بدهيم، اينچنين نيست كه هر كسي بتواند بگويد من خودم آزادم، و اين تعبير هم تعبير مجاز نيست که ﴿وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ،روم/9﴾ تعبير حقيقي است. پس ما محدودهاي داريم تا آنجا كه حلال است محدودهٴ ماست، لذا فرمود: از محدودهٴ حلال بگذريد وارد آن هويّت انسانيّت تان ميشويد، آن را به هم نزنيد وگرنه ميشود ظلم. چرا كافر ظالم است؟ براي اينكه هم به حريم و حدود الهي تجاوز كرده، هم به حقوق ديگران، هم به هويت اصلي خويش تعدّي كرده. اين جا در (فَلْيُوْمِن) تعبیر ايمان را تغيير نداد براي اين كه در آیه بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ اين همان تبيين ايمان است منتها اين را شرح كرد، و بسط داد، ولي دربارهٴ كفر آن را تغيير داد تبديل به ظلم كرد تا روشن بشود كه چرا كافر بايد بسوزد؟ براي اينكه در حقيقت ظالم است. ﴿وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ مُرتَفق يا تكيهگاه آرنج، مثل وقتی که انسان خسته ميشود اين مرفق، آرنج را روي بالش تكيه ميدهد آن ميشود مُرتَفق. مُرتَفق يا تكيهگاه صورت است يا براي مِرفق تكيهگاهي است مثل بالش. و يا نه، مُرتفق يعني مجتمع رفقا به هر كدام از اين معاني تفسير بشود معنايش اين است كه جاي بسيار بدي است يا تكيهگاه بسيار بدي است يا محفل بسيار بدي است براي ظالمين.[4]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ﴿٣٠﴾ أُولَـٰئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا ﴿٣١﴾
بىترديد، كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است ضايع نمىكنيم. (30) آنانند كه بهشتهاى ابدى مخصوص ايشان است كه از زير [قصرها] شان نهرها جارى است. در آن جا با دستبندهاى زرّين آراسته مىشوند و جامههاى سبز از حرير نازك و حرير ضخيم مىپوشند، در حالى كه بر تختها تكيه زدهاند. خوش پاداش و نيكو استراحتگاهى است. (31)
در قرآن كريم هر جا سخن از بهشت است ايمان با عمل صالح است، براي جهنم رفتن كفر لازم نيست، گناه كافي است، خواه انسان كافر باشد، خواه نباشد گناه با جهنم رابطه دارد، حالا يا كوتاه مدت يا دراز مدت يا دركات ضعيف يا دركات قوي، اما بهشت تنها با ايمان حل نميشود الاّ ولابد عمل صالح ميخواهد، صِرف اين كه كسي مؤمن باشد ولي عمل نكند بهشت جايش نيست. فرمود: کسانی که ایمان دارند و عمل شایسته انجام می دهند جزايي دارند، ما جزاي كسي را ضايع نميكنيم. جزاي آنها چيست؟ فرمود: براي مردم با ايمان بهشت هايي است، نه براي يك نفر بهشت هاست، چون جنّات درجات و مراتبش فرق ميكند، یا نه براي هر یک از آنها بهشت هایی است، حالا دو یا سه جنّت است، گاهي ميفرمايد: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ،رحمان/46﴾ گاهي دارد ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ، رحمان/62﴾ پس براي همه چند بهشت نيست، براي بعضي ها يك بهشت است، اما ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ يك جنّت حسّي است كه درخت است و حور و قصور و كوثر و خوردن و نوشيدن است و امثال ذلك، يك جنّةاللقاست كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي٭وَادْخُلِي جَنَّتِي، فجر/29﴾ آنجا ديگر سخن از غُرف مبنيه و درخت و حور و قصور نيست. اكثري مردم همين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ را دارند، يعني يكديگر را ميبينند، حور و قصور و غذا و آب و آسايش دارند، اما براي اوحديّ از مردان با ايمان گذشته از اين كه اين جنّت هست، آن جنّت هم هست. اينكه فرمود: ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ عَدْن يعني اقامه، دوام. معدن را كه معدن ميگويند براي اين كه قرارگاه و اقامتگاه اين گوهرهاست، اما اينكه فرمود: ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ﴾ در آيات ديگر دارد كه ﴿تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ يعني زیر درختان بهشت نهر جاري است. اما (من تحتهم) زير آنها نهر جاري است، اين يا براي آن است كه اين ها در غُرف مبنيه هستند، در آن غُرف كه زندگي ميكنند زير قصر و غرفههاي شان نهر جاري است، يا نه، نهر همانند كانالهاي زیر زمینی است، اينها كه روي زمين بهشت زندگي ميكنند و كانالگونه زير اين زمين آبها جاري است. أساور جمع سِوار به معنی دستبند است که مُچ را ميپوشاند. فرمود: در آن جا با دستبندهاى زرّين آراسته مىشوند. و پارچههايي را ميپوشند كه 1) از نظر رنگ سبز است 2) حرير نازك و ضخیم است، برخي ها استبرق را ديبا معرّفي كردند، ديبا پارچه زربافت است. در قبال رنج جانكاه كفّار، اين ها آسايش جاننواز دارند، روي تخت ها تكيه ميدهند كه كمال آرامش در آن هست. و همچنین ثواب خوبي خداي سبحان به اينها عطا كرده است. ثواب چون از (ثوبه) است، هم كيفر را شامل ميشود، هم پاداش را، در قرآن كريم (مثوبه) دربارهٴ جهنّمي ها و ظالمين آمده. اين (ثوب) این جامه و لباس را خود انسان تار و پود، و بافتش را در دنيا ميبافد و آنجا هم آن را ميپوشد، به تعبير فردوسي اگر بار خار است خود كِشتهاي «واگر پرنيان است خود رشتهاي» ما با اعمال خودمان محشوريم و از آنها یا بهره ميبريم، يا خداي ناكرده رنج ميبريم. ﴿وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً﴾، و تکیه گاه و استراحتگاه نیکویی هست بهشت.[5]
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا ﴿٣٢﴾ كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِّنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا ﴿٣٣﴾ وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا ﴿٣٤﴾ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَـٰذِهِ أَبَدًا ﴿٣٥﴾ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا ﴿٣٦﴾
و براى آنها دو مردى را مثل بزن كه به يكى از آنها دو باغ انگور داديم و پيرامون آنها را با درختان خرما پوشانديم و ميان آنها كشتزارى پديد آورديم. (32) هر دو باغ محصول خود را بىهيچ كم و كاست مىداد و ميان آن دو نهرى جارى ساختيم. (33) و او را محصولات بود. پس به دوست خود كه با او گفت و گو مىكرد گفت: من به مال از تو بيشتر و به افراد از تو نيرومندترم. (34) و او در حالى كه ستمكار به نفس خويش بود به باغ خود در آمد و گفت: گمان ندارم كه اين هرگز زوال پذيرد. (35) و گمان ندارم كه قيامت برپا شود، و اگر هم به نزد پروردگارم بازگردانده شوم، قطعا جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت. (36)
در این داستان يا واقعاً دوتا همسايه بودند يكي توانگر و ديگري تهيدست يا نه، به صورت يك مَثل است كه دنيا وضعش اين است، بارها شنيديم كه خداي سبحان فرمود آنچه در جهان هستند عائله من هستند، ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا،هود/6﴾ بر خودم لازم كردهام، من عهدهدار روزي تمام موجودات عالم هستم، هيچ كسي بدون روزي نيست، انسان هم همچنین، منتها علاوه ی بر آن يك تلاش و كوششي ميخواهد، اين ها آزمون است. فرمود: ما دو نفر را آزموديم يكي را به فقر، دیگری را به غنا، وآن روزي مشترك و لازم را به همهٴ آنها داديم، علاوه بر آن به يكي از اين ها دوتا باغ داديم، اين باغها پر از انگور و خرماست، بين اين درخت ها هم مزرعه است، يعني جو و گندم و عدس و لوبيا اين چيزهايي كه لوازم زندگي است هم محصول باغي دارد، هم محصول كشاورزي، آبش را هم ما از درون تأمين كرديم كه از وسط اين دو باغ نهري كه هم فراوان است هم در دسترس جوشاندیم. اين شخص گذشته از كشاورزي و باغداري داراي ثمر هم بود، به مال ثمر ميگويند، پس انساني بود مرفّه به تمام معنا هيچ كمبودي نداشت ما به او داديم تا بيازماييم. «وكان له ثمرٌ» پس هيچ مشكل اقتصادي نداشت ما از هر راه تأمينش كرديم. اين دوتا باغ انگور با درخت خرما محفوف شدند، یعنی احاطه شدند. هر دو باغ اُكل خودشان را دادند، اُكل يعني خوراکی «أَكل» يعني خوردن، اينجا هم فرمود: هيچ سالي او گرفتار خشكسالي يا سرمازدگي نشد، هر كدام از اين دو باغ محصول خودشان را به خوبي دادند، هيچ كدام از اين دو باغ نسبت به آن خوراكي، يعني ميوه ظالم نشدند، «ظَلَم» يعني «نَقَص» هيچ كدام كم نياوردند. ظلم لغتاً يعني نقص، چون اشياء در جاي خود قرار نگيرند نقص است، كسي كه به حقّ خود راضي نيست و به حقوق ديگران تعدّي ميكند باعث نقصان حقوق ديگري است به او ظالم ميگويند. چنين آدمي به جاي اينكه شاكر باشد به همسايهاش به رفيقش فخرفروشي می كرد، حالا يا ميگفت من سرمايهدارم، فرزند و خَدَم و حَشَم من از تو بيشتر است، يا به رُخش ميكشيد. نَفَر هم به اعضاي خانواده ميگويند يعني فرزندان، برادران، عموها و بستگان، هم به عشيره و قبيله ميگويند. از نظر نفر عزيزم و از نظر مال هم فراوان. با اين فخرفروشي وارد باغش شد. او به خودش ستم كرده، براي اين كه او به جای این که خودش به زينت عقل و عفاف مزيّن بشود، تمام تلاش و كوششاش اين بود كه از سرمايه خود، كه عمر است بكاهد و اين زمين را مزيّن كند، بعد با دست خالي برود، اين خسارت است که آدم رايگان، براي جماد كار كند. در چنين حالي وقتي وارد اين باغ شد منطق و رفتار و گفتارش اين بود كه گفت من فكر نميكنم، یعنی خودش را معيار حق و باطل تشخيص داد، خيال كرد آنچه كه او فكر ميكند درست است. گفت من فكر نميكنم اين از بين برود، و بعد هم قيامتي هم فكر نميكنم باشد، خبري بعد از مرگ نيست، اگر هم قيامتي باشد آنجا هم با تلاش و كوشش من همين كاري كه اينجا كردم آنجا هم همين كار را ميكنم، آنجا هم باغ و نهر و درخت خرما و درخت انگور وكشاورزي و مال خوبي هم فراهم ميكنم، من پيدا ميكنم، نه خدا به من ميدهد، اين بر اساس ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[24] است.[6]
قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا ﴿٣٧﴾ لَّـٰكِنَّا هُوَ اللَّـهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا ﴿٣٨﴾ وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّـهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّـهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا ﴿٣٩﴾ فَعَسَىٰ رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا ﴿٤٠﴾ أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا ﴿٤١﴾
رفيقش كه با او گفت و گو مىكرد به وى گفت: آيا به كسى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد، آنگاه تو را به صورت مردى بياراست كافر شدى؟ (37) امّا من [مىگويم]: اللّه پروردگار من است و هيچ كس را شريك پروردگار خويش نمىسازم. (38) و چرا وقتى داخل باغت شدى نگفتى: هر چه خدا خواهد و هيچ نيرويى جز به تأييد خدا نيست؟ اگر مرا به مال و فرزند كمتر از خود مىبينى. (39) اميد است كه پروردگارم بهتر از باغ تو را به من دهد، و بر آن باغ آفتى از آسمان بفرستد تا به زمينى باير و بىگياه بدل شود. (40) يا آب آن در زمين فرو رود كه هرگز نتوانى آن را به دست آورى. (41)
اگر كسي برود پشتبام اين آسمان این هفت ميليارد بشر را نگاه کند که در دو قرن قبل در اين باغ ها و زمين ها افتاده بودند، بعد از مدّتي هم اين هفت ميليارد، تبدیل به خاك و كود باغ ها شدند، و سپس جذب گياهان و درختان شدند، جو و گندم و سيب و گلابي يا علف شدند و گوسفندها آن ها را خوردند، و از راه اين كشاورزي و باغداري و دامداري آمدند به بازار آبا و اجداد ما، آنها هم اين گندم و جو و برنج و ميوه و گوشت را خوردند، و شد نطفه، و اين نطفه ها الآن شده هفت ميليارد بشر، اينچنين نيست كه كود را از عالم ديگری بياورند، همين انسان ها هستند که تبدیل به کود می شوند، حالا دارند فخر فروشی ميكنند، اين بيان نوراني حضرت امير براي محدودهٴ خاص است كه «أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، اول انسان نطفه و آخرش مردار است» آن كسي هم كه دورانديش است طبق راهنمايي حضرت او هم همينطور فكر ميكند. اين مرد مؤمن بزرگوار به همسايه توانگرش گفت: تو اول يك مُشت خاك بودي بعد كم كم به صورت ميوه در آمدي بعد پدرت اين را خورد و به صورت نطفه در آورد بعد اين نطفه به اين صورت شد تو شاكر باش. گفت: چرا کسی را که تو را خلق کرده انکار کردی، اصلت كه خاک بود بعد هم كه نطفه شدی، تو به چه چيزي افتخار ميكني؟ اگر فيضي است كه براي اوست. اين بيان يك موحّد است، بعد هم سپس مستويالخِلقه خلقت كرد، یعنی اعضا و جوارحت بهجا و مناسب. هيچ كسي چه خودم چه ديگري را شريك او قرار نميدهم كار فقط به دست اوست و به تو هم نصيحت ميكنم، چرا وقتي وارد باغ شدي شكر نكردي؟ نگفتي الحمد لله، به جاي اينكه خدا را ببيني خودت را ديدي، به جاي اينكه امتحان را ببيني كرامت خود را خيال كردي.[7] اگر ميبيني كه من از جهت مال و فرزند دست كمي از تو دارم، و تو در اين جهت از من جلوتري، باري زمام امر به دست پروردگار من است، و چون چنين است هيچ بعدي ندارد، و بلكه اميد آن هست كه پروردگار من جنتي بهتر از جنت تو به من بدهد، و جنت تو را هدف تيرهاي بلاي خود قرار داده بلائي آسماني چون سرما و يا باد داغ هلاك كننده و يا صاعقه و امثال آن بر آن بفرستد، و به صورت زميني خشك و خالي از درخت و زراعت در آورد، و يا بلائي زميني بر آن مسلط ساخته آب چشمهاش را قبل از آنكه به زمين تو برسد در زمين فرو برد و چشمه را خشك كند.[8]
وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَىٰ مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا ﴿٤٢﴾
و ميوههايش نابود شد. آنگاه براى آنچه در باغ هزينه كرده بود، دست حسرت بر دست مىساييد. (42)
فرمود: اين ﴿فَأَصْبَحَ﴾ نشان ميدهد كه اين خطر شبانه آمده فرمود: تاكنون اين مزرعهها و باغها با درختهاي سرسبز و خرّم احاطه شده بود الآن با عذاب الهي احاطه شده. حالا اين دستها را روي هم ميزند كه من چه كاري كردم، چرا من اين همه راه بيراهه رفتم و اين همه سرمايه را در راه باطل صرف كردم، این باغ سقفهايش پايين آمده، اگر انگور بود، داربست بود، سقفي داشت كه اين شاخهها و خوشهها روي آن سقف آرميده بودند اينها فرو ريختند. آنگاه در چنين حالي ميگويد اي كاش به پروردگارم شرك نميورزيدم، و احدي را شريك او نميپنداشتم ، و به آنچه كه اعتماد كرده بودم اعتماد نميكردم.[9]
وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّـهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا ﴿٤٣﴾ هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّـهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا ﴿٤٤﴾
و گروهى نداشت كه او را در برابر خدا يارى دهند و خود نيز قدرت دفاع نداشت (43) آن جا ثابت شد كه حاكميت از آن خداى حق است. او در پاداش دادن بهتر و در فرجام نيكوتر است. (44)
يك وقت است كارهاي انسان را ديگري به عهده ميگيرد اين ميشود وليّ، مثل اين كه كار كودك را پدر و مادر او به عهده ميگيرند. اما يك وقت است که بخشي از كارها را خود انسان به عهده دارد بخشي را از ديگري مدد ميجويد اين ميشود نصرت. فرمود: اينها ناصر ندارند براي اين كه كسي در آن روز قدرتي ندارد كه به كمك اين ها بيايد، يك وليّ ميماند و آن خداست، خدا هم كه ولايت اينها را رها كرده سرپرستي اينها را به عهده نگرفته. لذا، نه خودِ اين سرمايهدار مالباخته قدرت انتصار دارد كه خودش انتقام بگيرد جبران كند، نه كسي از بيرون به كمك اين ميشتابد، يك وليّ ميماند كه ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ آن هم كه وليّ مؤمنين است، درست است خدا مولاي عالميان است، اما آن ولايت خاصّهاي كه بتواند با عنايت همراه باشد آن براي مؤمنين است، پس ولايت حق در آنجا ظهور ميكند كه اين شخص بهرهاي ندارد، انتصار هم مقدورش نيست نصرت هم نصيبش نميشود «الله مولانا و لا موليٰ لكم» خدا ولايت دارد اما ﴿هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَخَيْرٌ عُقْباً﴾ پايان خوب به دست اوست، ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ،هود/49﴾ ثواب براي اوست به مؤمنان خواهد داد، اينها را به حال خودشان رها ميكند هيچ كسي به داد اينها نميرسد و آن نتيجهٴ عملِ تلخ هم دامنگير شان ميشود. پس يك نصرت هست، يك انتصار، يك ولايت، هر سه به عنايت الهي است، لكن اين شخص ذاتاً مُنتصِر نيست 1) قدرت انتقام ندارد، 2) احدي هم به یاری او قيام نميكند، 3) تنها وليّ خداست و ولايت الهي هم بهرهٴ ديگران است نه بهرهٴ اين.[10]
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا ﴿٤٥﴾
و برايشان زندگى دنيا را مثل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان فرستاديم، پس گياه زمين با آن در آميخت و آنگاه خشكيد كه بادها آن را به هر سو مىپراكند، و خدا بر هر چيزى قادر است. (45)
همين مطلب را بر اساس اهميّتش دوباره با ذكر آن داستان با مَثلي به پايان ميبرد. البته بهار و پاييز نعمت است مخلوق خداست آيهٴ الهي است بهار چيز بسيار خوبي است پاييز هم همچنین، نقصي در آنها نيست، فرمود: اين زرق و برق دنيا يك بهار زودگذري است كه پاييز خزانِ برگريزِ مستمر را به دنبال دارد او را به اين تشبيه كرده، فرمود: باران را فرستاديم، اين ذرّات بذرگونهٴ زمين با اين آب درآمیخت، علف روييده، گياه و خوشه و شاخه و درخت كِشت شده، آنگاه طولي نكشيد كه شدند كاهِ زرد، برگهاي زردِ خزاني که باد او را اين طرف و آن طرف ميبرد، اهل دنيا اينطور هستند، آنكه باد به هر سمتی بوزد به همان سمت ميرود، روزي هم ميرسد كه باد هم او را اين طرف و آن طرف ميبرد، خدا بر هر چيزى قادر است.[11]
الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا ﴿٤٦﴾
مال و فرزندان زينت زندگى دنيايند، و نيكىهاى ماندگار، ثوابش نزد پروردگار تو بهتر و اميد بخشتر است. (46)
اوايل سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آیه 14 اين را باز كرده كه فرمود: اين مالي كه ما ميگوييم ﴿زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين چند بخش دارد بعضي جمادند، بعضي نباتاند، بعضي حيوان، فرمود: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ﴾ اين ها محبوب هاي انسانياند، ﴿وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ﴾ این ها محبوب هاي جمادياند، ﴿وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ﴾ این ها محبوب هاي حيوانياند، و این ها هم ﴿وَالْحَرْثِ﴾ يعني كشاورزي كه محبوب هاي گياهياند. محبوب آدم يا از سنخ جماد است، يعنی نقدين، مثل طلا و نقره و امثال ذلك، يا زمين است و مانند آن. يا درخت و كشاورزي و باغداري و امثال ذلك است كه نبات است. يا دامداري است كه از سنخ حيوان است. يا زن و فرزند است كه از سنخ انسان است. دربارهٴ الباقيات و الصالحات مصاديق زيادي ذكر شده كه جنبهٴ تطبيقي دارد و نه تفسير مفهومي. نماز شب، نمازهای پنجگانه، تسبيحات اربعه، خدمت به جامعه، اذكار الهي، و برجستهتر از بسياري از اعمال باقي صالح مودّت اهل بيت است كه وجود مبارك امام صادق(ع) فرمود: مودّت ما را ذخيره بدانيد و اين از باقيات صالحات است. ﴿خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ﴾ اگر چيزي را خدا خير دانست اين معلوم ميشود ميماند چون ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾. پس سرّ تكرار اين جريان، عبارت از همين خواهد بود، که این آیه ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾ به منزلهٴ متن است و اين آيات چندگانه هم به منزلهٴ شرح تطبيق. چون مهمترين عامل انحراف در عقيده يا اخلاق يا عمل، حبّ دنياست، مسئلهٴ حبّ دنيا را هم با تحليل و تعليل عقلي روشن فرمود، هم با تمثيل روشنتر كرد آيه ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ نتيجهٴ بحث هاي مربوط به اين مَثل و آن داستان است كه جريان مال براي زينت دنياست، اگر دنيا گذراست زينتِ او هم گذراست، اگر دنيا لهو و لعب و تفاخر و تكاثر است زينت او هم همچنین است. زينت هر چيزي تابع همان چيز است. اما براي اينكه بحث گذشته را به آينده مرتبط بفرمايد مسئله پاداش و آرزوي خير بودن را هم مطرح فرمود: ﴿خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً﴾ يعني باقیات و صالحات از حیث پاداش و آرزو نزد خدا باقی است، چه موقع اين پاداش ظهور ميكند؟ چه موقع اين اميد و آرزو به مقصد ميرسد؟ فرمود: ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ﴾ كه هم مسئله معاد را كه از عناصر محوري مطالب سوَر مكّي است طرح كرده باشد و هم ظرف اين وعدههاي الهي را بازگو كرده باشد.[12]
وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا ﴿٤٧﴾
و روزى كه كوهها را به حركت در آوريم، و زمين را صاف و هموار بينى، و آنان را گرد آوريم و هيچ يك از آنها را فروگذار نكنيم. (47)
خدای سبحان زمين را كه آفريد براي آرامش و سكون زمين از اضطراب، كوه ها را در زمين قرار داد، كه به منزلهٴ ميخ اين زميناند. براي اضطراب و لرزش زمين كه زمينلرزهٴ جهاني پديد آيد، اول اين ميخ ها را ميكَنند، وقتي ميخ ها كَنده شد زمين آماده براي اضطراب ميشود. ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ، حج/1﴾ كلّ آسمان و زمين ميلرزد و درهم كوبيده ميشود. اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «كهف» دربارهٴ زمينلرزه، كوهلرزه ی حالت قيامت است. فرمود: ما اين كوهها را ميبريم، زمين آماده ميشود براي لرزيدن، كوهها را كجا ميبريم؟ آيهٴ 105 و 106 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ از تو می پرسند اين كوهها در قيامت چه ميشود؟ ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ بگو: پروردگارم اين ها را ميكوبد، اين ها در درّهها و چالهها قرار ميگيرند، كلّ زمين مسطّح ميشود، كلّ زمين شفّاف و قابل ديد می شود. در چنين فضايي ما مردم را محشور ميكنيم، زنده ميكنيم با چه چيزي؟ با نامهٴ اعمال شان، هيچ كسي و هیچ چیزی از حساب نميماند، «غادَر» يعني «تَرَك» پس هيچ كسي نيست مگر اينكه در آن روز حضور پيدا ميكند، و در پيشگاه ذات اقدس الهي با نامهٴ اعمالشان ميآيند.[13]
وَعُرِضُوا عَلَىٰ رَبِّكَ صَفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا ﴿٤٨﴾
و همه در يك صف به پروردگارت عرضه شوند اكنون نزد ما آمدهايد همان گونه كه اول بار شما را آفريديم، ولى گمان مىكرديد كه هرگز براى شما موعد نخواهيم نهاد. (48)
همه در یک صف در پيشگاه الهي حضور پيدا ميكنند، آنگاه گوينده فقط ذات اقدس الهي است و شنونده مردم ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً،نباء/38﴾ هيچ كسي حقّ حرف ندارد و اگر هم اجازه گرفت جز حق چيزي نميگويد، در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» می فرماید در آن روز تنها كسي كه مجازند حرف بزنند اهل بيتاند, حالا خدا چه ميگويد؟ ميفرمايد: همان طور که تنها آمديد كسي با شما نبود، امروز هم هيچ كس با شما نيست، يك كودك چطوري تنها به دنيا ميآيد، چنين حالتي هم در معاد براي ما هست، هر چه به چپ و راست نگاه ميكنيم ميبينيم كسي را نميشناسيم، هيچ كس با ديگري ارتباط ندارد. هيچ چيزي جز نامهٴ اعمال با انسان نیست، فرمود: ما كتاب شما را از درون شما برآورديم ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ،یس/ 19﴾ و حالا يك عده را هم توبيخ ميفرمايد، شما خيال كرديد ما قرارگاهي نداريم و عالم عبس است. خداي حكيم كه كار عبس نميكند، این چنین نیست که هر كسي هر چه كرد، هر چه بُرد حساب و كتابي در عالم نباشد، این كه ميشود باطل. ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً،ص/27﴾ فرمود: نه ما بازيگريم و نه شما را بازي گرفتيم، (و ما بَینَهُمَا لَاعِبیِنَ،دخان/38).[14]
وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَـٰذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا ﴿٤٩﴾
و كارنامهها را در ميان گذارند، آنگاه مجرمان را از آنچه در آن است هراسان بينى، و گويند: اى واى بر ما! اين چه كارنامهاى است كه هيچ [كار] كوچك و بزرگى را وانگذاشته مگر اين كه آن را برشمرده است! و آنان كردههاى خويش را آماده مىيابند، و پروردگار تو به هيچ كس ستم روا نمىدارد. (49)
در چنين حالي نامههاي هر كسي به او داده ميشود، هيچ كسي آن روز قدرت حرف زدن ندارد، ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً،نباء/38﴾ در آن روز يك عده ميلرزند، آنها با هراس و دلهره از اين كتاب و مطالب اين كتاب به سر ميبرند چون ميدانند چه كردند. گاهي «قال» آن رازگويي و رازداري پنهانی را هم شامل می شود. يعني این ها مجازند حرف بزنند؟ ممکن است، چون اين حرف اظهار تأسف است و دردي هم براي آنها دوا نميكند. ممکن هم هست كه فقط در درونشان اين حرف بگذردکه اين چه كارنامهاى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را وانگذاشته مگر اين كتاب آن را شمرده، اين كتاب را بررسي كرده و متن همه اعمال را يافتند، يعني دیگر هيچ جايی براي انكار نيست، چون خود انسان اين عمل را كرده و دستپخت خود اوست، مشخص ميكند چارهاي هم براي انكار ندارد. نامهٴ اعمال كسي را به حساب ديگري ننوشته اند، كم و زياد هم نكرده اند، از طرفی هم آنها خود عمل را ميبينند و خداي سبحان عادلانه با آنها در ثبت اعمال عمل كرده. معناي ثبت اعمال در كتاب، صورت ملکوتی اعمال است و ارائهٴ متن عمل است در صحنهٴ قيامت به عاملان. ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ چون 1) انسان عمل خود را به خوبي ميشناسد و اين عمل از بين نميرود، چون در سلسلهٴ علل و معلول يك چيز معطّل و بيكاری وجود ندارد. 2) اگر موجود است يك چيز شناور و سرگردان و متحيّر در عالم نيست. 3) الاّ ولابد اين عمل به جايي مرتبط است، آن چه كسي است؟ خود عامل است. 4) مگر ميشود موجودي به چيزي مرتبط باشد و هيچ كار نكند؟ نه سرگرداني در عالَم هست نه تعطيل. كسي از حضرت امیر (ع) سؤال كرده من چرا توفيق نماز شب ندارم؟ فرمود: گناهِ روز نميگذارد شب برای نماز بلند بشوي.[15]
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ﴿٥٠﴾
و آنگاه كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. پس همه سجده كردند، جز ابليس كه از جنيان بود و از فرمان پروردگارش سر بتافت. آيا با اين حال او و ذريهاش را به جاى من اولياى خود مىگيريد و حال آن كه آنها دشمن شمايند؟ و چه بد جانشينانى براى ستمگرانند. (50)
اينجا فقط در محور اطاعت فرشتگان و عصيان ابليس سخن ميگويد، فرمود: ما به فرشتهها دستور داديم كه براي آدم سجده كنيد آنها اطاعت كردند. در جريان امر به سجده شيطان هم حضور داشت وگرنه در جريان آفرينش فرشتهها و درجات فرشتهها و امثال ذلك شيطان حضوري ندارد براي اينكه از جن است. براي اينكه روشن بشود فرشته گناه نميكند فوراً فرمود منشأ عصيان ابليس آن است كه او جن بود فرشته نبود، جن مثل اِنس يك موجود مختاري است كه شهوت و غضب دارد، مؤمن و كافر دارد، مطيع و عاصي و متمرّد و مريد دارد، اين شيطان چون از جن بود و راه عصيان باز بود معصيت كرد. فِسق يعني خروج از راه، وقتي كسي در بستر مستقيم حركت ميكند ميشود عادل و معتدل، وقتي از راه راست جدا شد فاصله گرفت ميگويند او فاسق است، در برابر امر الهي عصيان كرده است. اينكه گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ تنها معصيت نبود كه باعث لعن ابد بشود، چون يك عصيان عادي باعث لعن ابد نميشود اين استكبار بود، ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ،بقره/34﴾ در برابر ذات اقدس الهي اظهارنظر كرد، به خدا گفت كه تو نظرت اين است ولي من نظرم چيز ديگری است، تمام استحقاق او براي عذاب ابد همين بر اساس استكبار اوست. اين شخصي هم كه در اين مَثل سورهٴ «كهف» آمده، مطيع همان شيطان بود او گفت: ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ اين همان حرف شيطان است كه از زبان او شنيده ميشود. در اين فضا كه مكه آلوده بود، مشركان آلودهاند و در اين مَثل هم اين شخص آلوده بود، خدای سبحان جريان ابليس را بازگو ميكند، ميفرمايد: اين از جن است و از امر پروردگار فاصله گرفت. فرمود: شما او و ذراري او را به عنوان اوليا قرار ميدهيد. اوليا كه معناي متعددي دارد ميتواند در جامعش استعمال بشود كه هم شامل یاری کننده ميشود، هم شامل سرپرست و مدير و مدبّر و هم شامل مولا و معبود، هر كسي در هر مقطعي با شيطان ارتباط داشته باشد مشمول اين نهي و مذمّت است. ناصر خداست، كسي از خدا نصرت نخواهد به دنبال جنگيري برود، سرپرست خداست كسي از خدا سرپرستي نطلبد به دنبال سرپرستي ابليس باشد، معبود خداست كسي خدا را عبادت نكند به طرف عبادت ابليس برود، مشمول اين آیه است. آنهايي هم كه بتپرستاند در حقيقت معبودشان ابليس است، براي اين كه ابليس اين ها را منحرف كرده است. امام جواد(ع) فرمود: كسي گوش به حرف ديگري بدهد، یعنی حرف او را بشنود و ترتيب اثر بدهد اگر آن دستوردهنده و سخنگو از ابليس سخن ميگويد، اين شخص ابليس را عبادت كرده است و اگر از خدا سخن ميگويد اين شخص خدا را عبادت كرده، عبادت هم در بخش اعتقاد هست، هم در بخش اوصاف، هم در بخش اعمال. علامه طباطبایی می فرمایند: برهان ديگر در مسئله اين است كه ابليس و ذريّه ابليس دشمن شما هستند، شما را از راه راست به در ببرند شيطان گفت: ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ،اعراف/16﴾من سرِ راه راست به عنوان كمين مينشينم، راه هاي چاله و چالشدار و گودال كه راه خود اوست، آنجا لازم نيست او كمين بكند، در سرِ راه راست يعني در عبادت ها و كارهاي خير مينشيند، گفت: ﴿صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ يك صراط هم بيشتر نيست، من همينجا كمين ميكنم، آنها كه بيراهه ميروند كه جزء باند خودش هستند. بعد فرمود: كساني كه شيطان را بدل خدای سبحان گرفتند چه در بخش نصرت و ياري، چه در بخش سرپرستي و مديريت، چه در بخش عبادت اين بدلِ غلط است. ظالمين براي خود به جاي خداي سبحان بدلي اتّخاذ كردند و آن ابليس است، چه بد جانشینی انتخاب کردند.[16]
www.portal.esra.ir 27-25 – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[1]
www.portal.esra.ir 27 و28 – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[2]
www.portal.esra.ir 30 و 31 – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[3]
www.portal.esra.ir 32 و33 -تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه[4]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه33[5]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 34 [6]
www.portal.esra.ir 35 , 37 تفسیر سوره ه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [7]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 37 [9]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 37 [10]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 37 [11]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 40 و 38 [12]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 40 [13]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه40 [14]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 40 و41 [15]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه42[16]