بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.
يس ﴿١﴾ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ﴿٢﴾
یس(1) سوگند به قرآن حکیم (2)
آیه شریفه به دنبال حروف مقطعه ی یس، به قرآن حکیم سوگند می خورد. جالب این که قرآن را به حکیم توصیف می کند در حالی که حکمت معمولا صفت شخص زنده و عاقل است، گویی قرآن را موجودی زنده و عاقل و رهبر و پیشوا معرفی می کند، که میتواند درهای حکمت را به روی انسانها بگشاید، و به صراط مستقیمی که در آیات بعد به آن اشاره کرده، راهنمایی کند. باید توجه داشت سوگندهای قرآن همواره دارای دو فایده مهم است، نخست تأکید روی مطلب، و دیگر بیان عظمت چیزی که به آن سوگند خورده شده، زیرا هیچ کس به موجودات کم ارزش سوگند یاد نمی کند.[1] امام صادق (ع) می فرماید: یس نام رسول خداست و دلیل آن بر این است که بعد از آن می فرماید تو از مرسلین و بر صراط مستقیم هستی.[2]
إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿٣﴾ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿٤﴾ تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ﴿٥﴾
که قطعاً تو از پیامبرانی (3) بر راهی راست (4) نازل شده ی آن شکست ناپذیر مهربان است (5)
خـدای تعالی به قـرآن حکیم سـوگند می خورد، کـه رسول خدا (ص) از مـرسلین است. و بر صراط مستقیم، و آن راهی است که عابر خود را به سوی خدا می رساند، یعنی او را به سعادتی می رساند که مساوی است با قرب به خدا و کمال عبودیت. و امّا جمله ی (تنزیل العزیز الرحیم) توصیف قرآن است، در واقع می فرماید: منظورم از قرآن همین نازل شده ای است، که خدای عزیز رحیم نازلش کرده است. عزت خدای تعالی به این معنا است که غالبی است که از کسی شکست نمی خورد، پس رویگردانان از عبودیتش او را عاجز، و انکارِ منکرینِ خداییش، و تکذیبِ تکذیب کنندگان آیاتش، او را ذلیل نمی سازد. و او برای هر کس که تابع قرآن شود، و به غیب از او خشیت داشته باشد، دارای رحمتی واسع است، امّا نه برای این که از پیروی از آنان و ایمان شان به غیب استفاده کند، بلکه برای این که آنان را به سوی آنچه مایه کمال و سعادت شان است هدایت فرماید، پس او تنها به خاطر عزتش و رحمتش رسول را فرستاده، و قرآن بر او نازل کرده، تا مردم را انذار کند، و در نتیجه کلمه عذاب بر بعضی، و کلمه رحمت بر بعضی دیگر مسلم شود.[3]
لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ ﴿٦﴾ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَىٰ أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿٧﴾
تا مردمی را بیم دهی که پدرانشان بیم داده نشدند و از این رو ناآگاهند (6) وعده ی عذاب بی شک درباره ی اکثرشان تثبیت شده، پس ایمان نخواهند آورد (7)
ما تو را تنها به این مظور فرستادیم، و قرآن بر تو نازل کردیم، که مردمی را که پدران شان انذار نشده بودند، و غافل بودند، انذار کنی و بترسانی. امّا منظور از «قوم» چه کسانی است، دو احتمال هست، 1) قریش است، که در این صورت منظور از آباء قریش پدران نزدیک ایشان است، که انذار نشده بودند، چون پدران دورتر ایشان امت اسماعیل ذبیح الله، و همچنین پیغمبرانی دیگر بودند، که مبعوث بر عرب شدند، مانند هود و صالح و شعیب علیهم السلام. 2) مردم معاصر رسول خدا (ص) بودند، چون رسول خدا (ص) تنها برای قریش مبعوث نشدند، بلکه رسالتش عمومی و جهانی بود، در این صورت باز منظور از آباء همان پدران نزدیکشان است، چون قدری دورتر برویم به عیسی (ع) بر می خوریم، که او نیز مبعوث بر عامه بشر بود، و ناگزیر منظور از پدران انذار نشده مردم، چند پشت پدرانی است که بین حضرت محمد (ص) و زمان عیسی (ع) قرار داشته اند.[4] سپس قرآن به عنوان یک پیشگویی درباره ی سران کفر و شرک وعده می دهد که عذاب بر بیشتر آنها حتمی شده، چون این افراد تمام خطوط ارتباطی خود را با خدا قطع کرده اند، و تمام دریچه های هدایت را به روی خود بسته اند ، و لجاجت و عناد و خیره سری را به حدّ اعلای خود رسانده اند، آری اینها هرگز ایمان نخواهند آورد، و راه بازگشتی ندارند، چرا که تمام پل ها را پشت سر خود ویران کرده اند. منظور از قول همان وعده ی عذاب است که خدای سبحان می فرماید: [ لکن حق القول منی لأملئن جهنم من الجنة و الناس أجمعین، ولی سخن من درباره آنها تحقق یافته که دوزخ را از جنّ و انس پر می کنم، (سجده/13)][5]
إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ﴿٨﴾ وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّا ًفَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ﴿٩﴾
مـا در گردنهای آنها، تا چـانه هایشان، غُلهایی نهاده ایم، بـه طوری که سرهایشان را بالا نگه داشته اند (8) و ما در برابرشان حایلی نهادیم و در پشت سرشان حایلی و بر چشمان شان پرده افکندیم، پس ایشان نمی توانند دید (9)
آیه شریفه با تشبیه جالبی حال مشرکان لجوج و متکبر را بیان می کند، اگر آنها ایمان نمی آورند، علتش این است که سرهایشان از شدت نخوت و تکبر بالاست و نمیتوانند راه را از چاه تشخیص دهند. در واقع آیه علت محرومیت کفار از ایمان آوردن را این گونه بیان می فرماید: ما بر گردنشان غُل افکنده ایم، دستانشان را بر گردنشان بسته ایم، و غُل تا چانه شان را فراگرفته، سرهاشان را بالا نگه داشته، چون به این حال هستند، دیگر مجالی برای نظر کردن ندارند، و نیز آنها را در محاصره دیوارها و سدها قرار دادیم تا چیزی را نبینند، نه مقصد را و نه راه را. این دو آیه روی هم می خواهد بیان کند که خدا سران کفر را به جرم گمراهی و طغیان شان، از هدایت و ایمان آوردن محروم می سازد، به گونه ای که نه بتوانند حقایق را درک کنند و باطل را تشخیص دهند، و نه بتوانند راهی که ایشان را به سعادت واقعی میرساند، پیدا کنند، به همین جهت فرمود: جلو و عقب شان را سد می کنیم، تا بفهماند راهی به سعادت ندارند.[6] برای شناخت خداوند معمولا دو راه برای مطالعه وجود دارد، مطالعه در نشانه های خدا که در جسم و جان انسان است، که به آن آیات انفسی می گویند، و مطالعه در آیاتی که در بیرون وجود او در زمین و آسمان و سیارات و کوه ها و دریاها وجود دارد، و آن را آیات آفاقی می نامند. در این دو آیه، آیه اول اشاره به آیات انفسی میکند، زیرا غُل ها چنان سرهای آنها را بالا نگه میدارد، که حتی قدرت خویشتن را ندارند، و در آیه دوم اشاره به آیات آفاقی میکند، زیرا سدهای پیش رو و پشت سر، چنان چشم آنها را از مشاهده ی اطراف خود باز میدارد، که هر چه نگاه می کنند جز دیوار سد چیزی نمی بینند و از دیدن آیات آفاقی محروم می گردند.[7]
وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿١٠﴾
و تفاوت شان نمی کند، چه هشدارشان دهی چه هشدارشان ندهی، ایمان نمی آورند (10)
میفرماید: گفتار تو هر قدر نافذ باشد، و وحی آسمانی هر قدر مؤثر باشد، تا در زمینه آماده وارد نشود تأثیر نخواهد گذاشت، لذا در دل ایشان اثر نمی کند، چون خداوند آنها را از هدایت محروم کرده، نمی توانند حقیقت را تشخیص دهند.[8]
إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَـٰنَ بِالْغَيْبِ ۖ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ ﴿١١﴾
تو فقط کسی را هشدار می دهی که تابع قرآن باشد و از خدای رحمان در نهان بترسد. پس او را به آمرزش و پاداشی بیکران نوید ده (11)
می فرماید: انذار تو تنها در کسی نافع و مؤثر است، که تابع قرآن باشد، و هنگامی که آیات قرآن تلاوت می شود، دلش به آن متمایل می شود، و از رحمان خشیتی دارد، آمیخته با رجاء، پس تو او را با آمرزشی عظیم، و اجری کریم بشارت ده، که با هیچ مقیاسی اندازه گیری نمیشود. و امّا منظور از «خشیت رحمان بغیب»،[9] خشیت ترس توأم با احساس عظمت است، و اگر تعبیر به رحمان کرد، برای این است که ترس از عظمت خدا را، با امید به رحمتش همراه کند، و این همان حالتی است که عبد را در مقام عبودیت نگه میدارد، در نتیجه نه از عذاب خدا خود را ایمن می بیند و نه از رحمتش نومید میشود. تعبیر «بالغیب» برای این است که بفهماند آنها قبل از آن که مرگ یا قیامت، حقایق را برای آنها مکشوف کند، از خدا در همین عالم ماده می ترسند. چنین کسی لایق آمرزش و بشارت است.[10]
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ ۚ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُّبِينٍ ﴿١٢﴾
این ماییم که مردگان را زنده می کنیم و هر چه را از پیش فرستاده اند و آثارشان را می نویسیم، و همه چیز را در لوحی نمایان برشمرده ایم (12)
آیه شریفه در واقع علت آیات ما قبل را توضیح می دهد، گویی فرموده: آنچه گفتیم، و آنچه از اوصاف کسانی که عذاب برایشان حتمی شده برشمردیم، و آنچه درباره پیروان قرآن گفتیم، که به غیب از پروردگارشان خشیت دارند، همه به خاطر این است که زمام حیات همه به دست ماست، و اعمال و آثارشان نزد ما محفوظ است، و ما از آنها اطلاع داریم. ما همه ی مردگان را برای جزا دادن زنده می کنیم، و تمام اعمالی را که قبل از مرگ خودشان کردند و از پیش برای روز جزای خود فرستادند می نویسیم، و علاوه بر آن، آثار اعمال شان را هم که بعد از مردن خود به جای گذاشتند، می نویسیم، که یا سنت خیریست که مردم بعد از او به آن سنت عمل می کنند، و یا علمی است که از خود به جای گذاشته، مردم بعد از او از آن علم بهره مند شوند، یا صدقات جاریه ای که از خود باقی گذارده اند، مانند مسجد، مدرسه، کتابخانه، و… و یا سنت شرّی است که باب کرده، و مردم بعد از او به آن سنت عمل می کنند، و یا محلی برای فسق و نافرمانی خدا بنا نهاده، همه ی اینها آثار آدمی است، که خدا به حسابش می آورد، و در کتاب مخصوص آن فرد ثبت می شود، چنانچه می فرماید: [برای هر انسانی مقدری به گردنش افکنده ایم، و روز قیامت نامهای برایش بیرون می کنیم که آن را گشوده خواهد دید. (اسرا/13)]، و علاوه بر این کتاب، کتاب دیگری است به نام لوح محفوظ، لوحی که از دگرگونی محفوظ است، و در این کتاب تمامی موجودات و آثار آنها در آن نوشته شده، که با نام های دیگری هم آمده، از جمله ام الکتاب، کتاب مبین، و امام مبین، هم چنان که درباره این کتاب می فرماید: [هیچ تری و خشکی نیست، مگر آن که در کتابی مبین است. (انعام/59)]. علاوه بر این دو کتاب، کتاب سومی وجود دارد که خاص امّتهاست، و اعمال آن امّت در آن ضبط می شود، [هر امّتی به سوی کتاب خودش دعوت می شود. (جاثیه/28)].[11] این که لوح محفوظ در اینجا به امام مبین تعبیر شده، دو احتمال وجود دارد، یکی به جهت این که این کتاب برای همه ی مأموران ثواب و عقاب، امام و رهبر و معیاری برای سنجش اعمال انسانهاست، و یا به جهت اینست که چون مشتمل بر احکام و قضاهای حتمی است، و مردم تابع و پیرو آنها هستند، پس به «امام مبین» تعبیر شده است.[12]
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ ﴿١٣﴾
برای آنها، جریان آن شهر را مثل بزن، آنگاه که رسولان به آنجا آمدند (13)
این آیه و چندین آیه بعد درباره سرگذشت چند تن از پیامبران پیشین است، که مأمور هدایت قوم بتپرست و مشرکی بودند، که قرآن از آنها به عنوان اصحاب القریه یاد کرده، تا هم هشداری برای مشرکان مکه، و هم دلداری برای رسول خدا (ص) و مؤمنان باشد. در این که این شهر کدامیک از شهرها بوده، مشهور و معروف در میان مفسران این است که این شهر انطاکیه و یکی از شهرهای شامات بوده است، و یکی از شهرهای معروف روم قدیم بوده، و هم اکنون جزء قلمرو کشور ترکیه است. از این سوره به خوبی برمی آید که اهالی این شهر بت پرست بودند، و این رسولان برای دعوت آنها به سوی توحید و مبارزه با شرک آمده بودند.[13]
إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ ﴿١٤﴾ قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمَـٰنُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ ﴿١٥﴾
آن گاه که دو تن را به سویشان فرستادیم، ولی تکذیب شان کردند، و با سومی تقویت شان نمودیم، پس گفتند: ما به سوی شما فرستاده شدیم (14) گفتند:شما جز بشری مانند ما نیستید، و خدای رحمان چیزی نفرستاده است و شما جز دروغ نمیگویید (15)
می فرماید: اصحاب القریه در زمانی زندگی می کردند، که ما دو تا از رسولان خود را به سویشان فرستاده بودیم، و مردم آن دو را تکذیب کرده بودند، رسول سومی را برای تقویت آن دو رسول فرستادیم، و هر سه گفتند: ای مردم! ما از جانب خدا به سوی شما فرستاده شده ایم. مردم چنین می پنداشتند که بشر نمی تواند پیغمبر شود، وحی آسمانی را بگیرد، بنابراین؛ می گفتند: شما هم بشری مثل ما هستید، و ما با این که مثل شما بشر هستیم، در نفس خود چیزی به نام وحی، که شما ادعا می کنید بر شما نازل شده، نمی یابیم، پس رحمان هیچ وحیی نازل نکرده، و شما دروغ می گویید، و چون غیر از این ادعا، «ادعای رسالت» شما حرف دیگری ندارید، پس غیر از دروغ چیز دیگری ندارید. علامه می فرماید: اگر از خدای تعالی تعبیر به «رحمان» کردند، برای این بود که مشرکین عرب مانند همه ی وثنی ها «بت پرست ها» خدا را قبول داشتند، و او را به صفات کمال توصیف میکردند، امّا میگفتند: چنین خدایی، امر تدبیر مخلوقات را به مقربین درگاه خود، مانند ملائکه، واگذار کرده و دیگر خودش در تدبیر عالم هیچ کاره است. و ممکن هم هست اسم «رحمان» تنها در حکایت قصه آمده باشد، نه در خود قصه، یعنی اهل قریه نگفته باشند (رحمان چیزی نازل نکرده شما دروغ میگویید)، بلکه قرآن در نقل قصه کلمه رحمان را آورده، تا در مقابل انکار و تکذیب صریحی که مشرکین داشتند، به حلم و رحمت خدای تعالی اشاره کند.[14] امّا در تفسیر نمونه آمده: تعبیر به «رحمان» ممکن است از این نظر باشد که خداوند ضمن نقل سخن آنها مخصوصا روی این صفت تکیه می کند که پاسخ مشرکین در گفته خود آنها نهفته باشد، زیرا چگونه ممکن است خدایی که رحمت عامّش بر سراسر عالم احاطه دارد، پیامبرانی برای تربیت نفوس بشر نفرستاده باشد؟ و این احتمال نیز داده شده است که خود کفار، این صفت «رحمان» را به کار برده اند، که بگویند: خدای مهربان کار بندگان را با فرستادن پیامبران و احکام و تکالیف، مشکل نمی کند، آنها را آزاد می گذارد.[15]
قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿١٦﴾
گفتند: پروردگار ما میداند که ما واقعا به سوی شما فرستاده شده ایم (16)
خدای تعالی در این قصه حکایت نکرده که رسولان در پاسخ مردم چه جوابی دادند، بلکه تنها از آن رسولان حکایت کرده، که به قوم خود گفتند: ما فرستاده ی خدا به سوی شما، و مأمور تبلیغ رسالت او هستیم، و در دعوی خود صادقیم، و همین دلیل ما را بس است که خدایی که ما را به سوی شما فرستاده، خود شاهد این دعوی ما است، و ما احتیاجی نداریم که شما ما را تصدیق کنید، چون از تصدیق شما سودی عاید ما نمی شود تا درصدد جلب تصدیق شما برآییم، بلکه آنچه برای ما مهم است این است که رسالت خود را انجام بدهیم، و حجت بر شما تمام شود. [16]
وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ﴿١٧﴾ قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٨﴾
و بر عهده ی ما چیزی جز ابلاغ آشکار نیست (17) آنها گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم، اگر دست برندارید، حتما سنگسارتان می کنیم و قطعا عذاب دردناکی از ما به شما خواهد رسید (18)
رسولان گفتند: ما فقط مأمور شده ایم که رسالت خدا را به شما ابلاغ کنیم، و حجت را بر شما تمام کنیم. مردم قریه به رسولان گفتند: ما شما را بد قدم و شوم میدانیم، و سوگند می خوریم که اگر دست از سخنان خود برندارید، و تبلیغات خود را ترک نکنید، و هم چنان به کار دعوت بپردازید، ما شما را با سنگ سنگباران می کنیم، و از ما به شما عذابی دردناک خواهد رسید.[17]
قَالُوا طَائِرُكُم مَّعَكُمْ ۚ أَئِن ذُكِّرْتُم ۚ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ ﴿١٩﴾
گفتند: شـومی شما با خود شماست. آیـا اگـر پندتان دهند؟ بلکه شـما قومی افراطکار هستید (19)
رسولان پاسخ دادند: اگر بدبختی و تیره روزی و حوادث شوم جامعه شما را فراگرفته، و برکات الهی از میان شما رخت بر بسته، عامل آن را در درون جان خود، در افکار منحط و اعمال زشت و شومتان جستجو کنید، نه در دعوت ما، این شما هستید که با بتپرستی، هواپرستی، بیدادگری و شهوترانی، برکات الهی را از خود قطع کرده اید. آیا اگر پیامبران الهی بیایند و شما را تذکر و هشدار دهند، جزایش این است که آنها را تهدید به عذاب و مجازات کنید، و وجودشان را شوم بپندارید؟ درد اصلی شما همان اسراف و تجاوزگری شماست، اگر توحید را انکار کرده، به شرک روی می آورید، سبب آن نیز اسراف در گناه و آلودگی به شهوات است.[18]
وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَىٰ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ﴿٢٠﴾
و مردی از دورترین جای شهر دوان دوان آمد و گفت: ای قوم من! از فرستادگان پیروی کنید (20)
این مرد که برای یاری رسولان الهی آمد، فردی بوده که خدای سبحان دلش را به نور ایمان روشن کرده، به خدا خالصانه ایمان آورده و او را می پرستیده. امّا نه به طمع بهشت، و نه از ترس آتش، بلکه از این جهت که خدای سبحان سزاوار پرستش است، و به همین جهت از بندگان مکرّم خدا شده، طبق (آیه 27 همین سوره). خدای سبحان در کلامش هیچ کس به جز ملائکه را به صفت مکرّم توصیف نکرده، تنها ملائکه مقرب درگاهش، و بندگان خالصش را، به این صفت ستوده، این مرد با مردم مخاصمه و بحث کرده، و بر آنان غلبه جسته، دلایل قوم را بر این که پرستش خدا جایز نیست، و فقط باید آلهه را پرستید، باطل نموده، در مقابل اثبات کرده است که تنها باید خدا را پرستید، و رسولان را در دعوی رسالت تصدیق نمود، و سپس به آنها ایمان آورده است.[19]
اتَّبِعُوا مَن لَّا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ ﴿٢١﴾
از کسی که پاداشی از شما نمیخواهند و خود هدایت یافته اند، پیروی کنید (21)
آن مرد در ادامه سخنانش میگوید: این که گفتم رسولان را پیروی کنید، علتش این است که رسولان خودشان راه یافته اند، و در راهنمایی شما هم مزدی نمی خواهند. چون برای پیروی نکردن از شخص، دو دلیل لازم دارد، یا این که خودش گمراه است، و سخنش گمراهی است، و یا این که هر چند سخنش حق است و پیروی حق واجب است، ولی او از این سخن حق منظور فاسدی دارد، و سخن حق را وسیله کسب مال یا جاه کرده. امّا کسی که سخنش حق است، و اغراض فاسدی از سخنانش ندارد، باید او را پیروی کرد، و سخنش را پذیرفت، و این رسولان چنین ویژگی هایی دارند، چون وقتی میگویند (غیر خدا را نپرستید)، یعنی هدایت یافته اند، و هم اجری و مزدی از شما نمی خواهند، نه مال، نه جاه، پس واجب است که ایشان را پیروی کنید.[20]
وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٢٢﴾
آخر چرا کسی را نپرستم که مرا آفریده است و به سوی او بازگردانده می شوید (22)
مشرکین معتقد بودند که خدا بزرگتر از آنست که انسان او را بشناسد، یا تصور کند، از عقل و خیال گذشته هیچ قوه ادراکی دیگر نیز نمیتواند او را بشناسد، و به همین جهت انسان نمی تواند با عبادت متوجه او شود، پس تنها راه عبادت خدا آنست که مقرّبان درگاه او، مانند ملائکه، و یا بعضی از جن، و یا قدیسین از بشر را عبادت کنیم، تا آنها واسطه و شفیع ما شوند، و خیرات و دفع شرور را از خدا گرفته به ما برسانند. این دو دلیل اساس اعتقاد مشرکین بود. که این آیه قسمت اول اعتقاد آنها را ردّ میکند، و آیه بعد قسمت دوم را. منظور این مرد این است که هر چند انسان نمیتواند احاطه علمی به ذات متعالی خدا پیدا کند، و لکن میتواند او را به صفات مخصوص به خودش بشناسد، مثل این که او فاطر و پدید آورنده است. و چون این مقدار شناسایی خدا برایش ممکن است، پس می تواند عبادت خود را هم از طریق همین شناسایی انجام داده، و متوجه خدا گردد، و انکار این مقدار شناسایی جز لجبازی معنای دیگری ندارد. جالب اینست که آن فرد مخلص، خود را بدان جهت که یک انسان است، و خدا او را ایجاد کرده محاکمه می کند و می گوید: چرا خدایی را که خالق من است پرستش نکنم؟ در واقع می خواهد بگوید: چرا انسان خدایی را که خلقش کرده نپرستد، و آیا کسی که انسان باشد غیر از خدا معبود دیگری می گیرد؟ ایشان بعد از آن که خود را محاکمه کرد، رو به مردم کرد و گفت: بازگشت همه به سوی اوست، و منظورش از این کلام این بود که همه را نسبت به روز قیامت هشدار داده باشد، روزی که خدا به حساب اعمال بندگان رسیدگی میکند، و هر کس را به جزای لایقش می رساند.[21]
أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَـٰنُ بِضُرٍّ لَّا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنقِذُونِ ﴿٢٣﴾
آیـا بـه جـای او خـدایانی بگیرم کـه اگـر خـدای رحمان بـرایم زیـانی بخواهد، نه شفاعت شان مشکلی از من دفع می کند و نه نجاتم می دهند (23)
در آیه قبل توضیح دادیم که مشرکین معتقد بودند که برای قرب به خدای سبحان باید ملائکه، اجنّه، و قدیسین از بشر را عبادت کنیم تا آنها شفیع ما در نزد خداوند باشند. البته مشرکین سنگ و چوب را به عنوان تندیس برای آنها می ساختند، بعد کم کم اینها قداست پیدا کردند، و این آیه جواب ادعای آنها را میدهد، فرد مخلص برای نفی کارآیی بتها و اعلام صریح ایمان خود میگوید: از این بتها کاری ساخته نیست، اگر آن رحمانی که فاطر (خالق) من است، و مرجع همه است، او اگر بخواهد زیانی به من برساند، از این بتها کاری ساخته نیست؛ نه این که این ها شفاعت میکنند، ولی شفاعت اینها مسموع نیست، اینها اصلا حق شفاعت ندارند، معنای آن این نیست که آنها شفاعت میکنند و حرف میزنند، ولی کسی گوش نمی دهد، آن روز کسی بدون اذن ذات اقدس الهی مجاز به حرف زدن نیست، آنها کمترین فایده ای به من نمی رسانند، کمترین ضرری هم اگر از طرف خدا به ما برسد کسی نمیتواند بر طرف کند، پس نه نجات میدهند و نه آن ضرر را برطرف میکنند.[22]
إِنِّي إِذًا لَّفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٢٤﴾ إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ ﴿٢٥﴾
در آن صورت من قطعا در گمراهی آشکار خواهم بود (24) من به پروردگارتان ایمان آورده ام، پس مرا بشنوید (25)
فـرد مخلص، اعتقاد بـه شرک و اتخاذ آلهه را گمراهی آشـکار معرفی می کند، و چرا نباشد در حالی که انسان عاقل و با شعور در برابر موجودات بی شعور و پست-تر از خود زانو میزند، و از کنار خالق و مدبّر اصلی می گذرد. آن مرد سپس رو به رسولان خود می کند و می گوید: من به پروردگارتان ایمان آوردم، پس بشنوید. به این ترتیب بر ایمان خود تأکید می کند و با عبارت «پس بشنوید» رسولان را شاهد ایمانش می گیرد، و منظور از این تأکیدات این بود که مردم قریه که گفتگوی او با رسولان را می شنیدند، از پای بندی او به رسولان آگاه شوند، و در حقیقت در حضور مردم رسولان را تأیید کرده باشد.[23]
قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ﴿٢٦﴾ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ ﴿٢٧﴾
گفته شد: به بهشت درآی، گفت: ای کاش! قوم من می دانستند (26) که پروردگارم چگونه مرا آمرزید و از اهل کرامتم گردانید (27)
آیه شریفه اشاره می کند به این که مردم قریه آن مرد را کشتند، و خدای تعالی از ساحت عزّتش به او خطاب کرد، که داخل بهشت شو، یعنی آن چنان فاصله ی میان کشته شدن و داخل شدنش در بهشت کم بود که قرآن به جای ذکر نحوه ی شهادت، به بیان داخل شدن در بهشت اکتفا فرمود. و البته منظور از بهشت، بهشت برزخی است، نه بهشت آخرت. به هر حال روح پاک او در جوار قرب الهی قرار گرفت، و در آنجا تنها آرزویش این بود که ای کاش! قوم من خبر دار میشدند و اکرام و آمرزش پروردگارم را نسبت به من می دیدند. و به این ترتیب خواست همان طور که در حال حیات مردم را نصیحت میکرده، در حال مرگ نیز نصیحت و خیر خواهی کند.[24]
1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص954
1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص954
2- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص955
1-آیت الله جوادی آملی، تفسیر سوره یس، جلسه 7 ، (21/10/1392) آدرس: Portal.esra.ir