مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا ﴿٥١﴾
آنها را نه در آفرينش آسمانها و زمين شاهد ساختم و نه در آفرينش خودشان، و من آن نيستم كه گمراه كنندگان را دستيار خود گيرم. (51)
چرا حالا او لياقت اين كار را ندارد؟ براي اينكه او هيچكاره است در عالَم، شما ابليس و ذريّهٴ ابليس را براي چه به عنوان ناصر و سرپرست و معبود اتّخاذ ميكنيد؟ بالأخره يا بايد علماً چيزي را بدانند يا بايد عملاً كاري از آنها ساخته باش،د اينها كه در عالم هيچكارهاند. این ها که نه در هنگام آفرينش آسمانها و زمين حضور داشتند، و نه این که ما اينها را در آفرينش عالَم آگاه كرديم. بعد فرمود: خود اينها هم جزء ابزار كار ما هستند، اصلاً نميدانستند ما اينها را از چه چيزي آفريديم، ما اينها را از يك دود خلق كرديم، همانطوري كه شمس و قمر را از دود خلق كرديم،﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ، حجر/27﴾ اما بدن شما انسان ها را از خاك و گِل آفريديم، و جانتان را از خود مايه گذاشتيم ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي، ص/72﴾ حساب شما با اينها جداست، شما ميتوانيد خليفهٴ من باشيد. پس چهار برهان در مسئله است، 1) اينها شاهد صحنهٴ خلقت جهان و خلقت خودشان نبودند، 2) كمك و دستيار ما نيستند، 3) فاسقاند و بيراهه رونده اند، 4) دشمن خونآشام شما هستند، پس چرا با آنها رابطه برقرار ميكنيد؟ وقتي خدا ميفرمايد: ما از مُضلّين كمك نگرفتيم يعني نگرفتيم و نميگيرم.[1]
وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا ﴿٥٢﴾
و روزى كه خدا فرمايد: آنهايى را كه مىپنداشتيد شريكان من هستند ندا دهيد. پس آنها را ندا دهند ولى اجابتشان نكنند، و ما ميان آنها كانون مهلكهاى قرار دادهايم . (52)
فرمود: آن روز را به ياد بياور كه خداي سبحان به همين مشركان دستور ميدهد امروز كه روز خطر و نياز است آن بتهايي را كه شريك من قرار داديد، به پندار باطل شما شركاي من بودند آنها را بخوانيد كه به داد شما برسند، شفاعتتان كنند، عذاب را از شما دفع كنند، ثواب را به شما بدهند، چه كاري از آنها ساخته است؟ اين ها برابر همان ملكات دنياييشان بتها را خواندند، كاري از آنها ساخته نبود آنها هم اجابت نكردند. در اين حال بين معبودان دروغين و عابدان باطلرو يك درّهٴ هلاكتي فاصله شد، يعني رابطه قطع شد، اگر آن معبودها جزء ملائكه و قدّيسين بشر بودند، بين اينها يك درّهٴ هلاكتزايي است كه اينها وارد مهلكه ميشوند و آنها نجات پيدا ميكنند، آنها ميگويند ما اينها را دعوت نكرديم که ما را عبادت کنید. نظير آنچه كه دربارهٴ مؤمنان و منافقان فرمود: ﴿يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ، حدید/13﴾ كه يك طرف دیوار رحمت است يك طرفش عذاب.[2]
وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا ﴿٥٣﴾
و گناهكاران آتش دوزخ را مىبينند و در مىيابند كه در آن افتادنى هستند، و از آن راه گريزى نمىيابند. (53)
ورود در نار مخصوص مشركان نيست، هر كه مجرم بود بالأخره بايد متنبّه بشود، جرم گاهي به شرك است، گاهي به غير شرك، بر این اساس به جاي ضمير، اسم ظاهر ﴿الْمُجْرِمُونَ﴾ آورد، در اين صحنه مجرمین آتش را ديدند، آتش هم از دور اينها را ميبيند و نعره ميزند و فرياد ميكشد، هيچ دليلي نداريم كه بگوييم اين مجاز در كلمه است، يا مجاز در اسناد است، ما كه از آتش آنجا خبر نداريم، نبايد آتش قيامت را مثل آتش دنيا بدانيم. فرمود: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً، فرقان/12﴾. گاهي اين (ظنّ) به معناي (علم) است یعنی ميفهمند. اين كلمهٴ مواقِعه دربارهٴ دوزخيان همين يكجا ذكر شده است كه اينها مواقِع آتشاند، نه واقع در جهنّم. قيامت به عنوان صحنهٴ واقعه است كه ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾ اين مجرمان و مشركان با آتش مواقعه دارند یعنی وقوع يكجانبه نیست هم اينها در آتش ميروند، هم آتش در اينها فرود ميآيد، اين يك تأثير و تأثّر، يك تعامل متقابلي است، لذا تعبير به مواقعه فرمود. ﴿فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ نشانهٴ آن است كه در حقيقت نتيجهٴ اعمال سويي كه به اختيار انجام دادهاند سبب شده که با اختيار وارد جهنم ميشوند گرچه مأموران الهي اينها را ميبرند. نمونههاي اين را در دنيا ما داريم، يك وقت است انسان يك تكّه كاغذ را در تنور ميگذارد، کاغذ به صورت خاكستر در ميآيد، يك وقت يك گالن بنزين را روی آتش می ریزند، اين يك وقوع طرفيني است، بنزين آتش ميگيرد، آتش را هم شعله ورتر ميكند. فرمود: خود ظالمين هيزم جهنّماند ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً، جن/15﴾. بعد كم كم ميبينند هيچ راهي براي فرار از آن آتش نيست.[3]
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَـٰذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا ﴿٥٤﴾
و به راستى در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آورديم، ولى انسان بيش از هر چيزى، جدال كننده است. (54)
فرمود: ما از هر مَثلي براي تفهيم مردم آيه نازل كرديم، مطلبي فرستاديم. در بين جدال کنندگان انسان پرجدلترين آنهاست، انبيا حكمت و موعظه و جدال احسن دارند، ولي انسانهاي عادي آن حكمت و موعظه را از دست دادند، جدال حق را از دست دادند، به دنبال جدال باطلاند. فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ، یس/77﴾ انسان كه بايد در برابر پروردگار خاضع باشد با خصومت برخورد ميكند ميگويد چه كسي ميتواند دوباره مُرده را زنده كند انسان چون خصيمِ مبين است.[4]
وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَىٰ وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا ﴿٥٥﴾
و چيزى مانع مردم نشد از اين كه وقتى هدايت به سويشان آمد ايمان بياورند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند جز اين كه همان بلاها بر سرشان بيايد كه بر پيشينيان آمد يا عذاب رويارويشان درآيد. (55)
فرمود: وقتي هدايت الهي آمد اينها ايمان نميآورند، اكثري مردم تا خطر نبينند ايمان نميآورند روز خطر هم كه روز نفع ايمان نيست، روزي كه عذاب الهي دامنگيرشان شد كه ايمان سودي ندارد. اگر ايمان بياورند از گذشته توبه كنند بر اساس قانون «الإسلام يَجبّ ما قبله»[3] ذات اقدس الهي ميپذيرد. می فرماید: تنها منتظر دو چيزند يا سنّت اوّلين، نظير آنچه را كه بعضي از همين امّت اسلامي پيشنهاد دادند گفتند ﴿اللَّهُمَّ إِن كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ، انفال/32﴾ كه اين عذاب دنياست، يا نه، ميميرند و به عذاب قيامت گرفتار ميشوند، كه در هيچ يك از اين دو حال ايمان نافع نيست. در طليعهٴ ورودشان در برزخ گرفتار ميشوند بعد اين عذاب ادامه دارد تا به قيامت.[5]
وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا ﴿٥٦﴾
و ما پيامبران را جز مژده دهندگان و بيمرسانان نمىفرستيم. و كسانى كه كافر شدند به باطل مجادله مىكنند تا به وسيله آن حق را پايمال كنند. آيات من و آنچه را بدان بيم داده شدهاند به ريشخند گرفتند. (56)
کار انبيا اين نيست كه آزادي را از مردم بگيرند، کار انبيا تعليم و تربيت است، هدايت و ارشاد است، تبشير و انذار است، اينها اختيار را از انسان سلب نميكنند، تا انسان را مجبور به ايمان و استغفار كند، هدف انبيا این است، انذار ميكنند تا بيراهه نروید، تبشير ميدهند كه اگر به راه آمديد، به مقصد برسيد. براي دوری از گناه انذار ميكنند، براي تقرّب به الله با انجام حسنات تبشير ميكنند، اما اينكه ما گفتيم ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ اما همهٴ انسان ها اينچنين نيستند، بلکه کفارند که اينچنيناند. بنابراين، انسان ميتواند ظرفيّت خود را بشناسد و به تعبير قرآن كريم وقتي انسان وسعت ظرفيتش زياد هست، اين را لبريز از معارف كند، حضرت امير به كميل فرمود: اين دل ها ظروف علوم است و بهترين دل، دلي است كه ظرفيتش براي علوم و معارف الهي بيشتر باشد، فرمود: اينچنين باشيد.کفار كارشان اين است كه زير پاي حق عامل لغزش ايجاد كنند كه حق بلغزد، با شبهه، اشكال، نقد بيجا و مانند آن زير پاي حق را خالي كنند كه بلغزد و از بين برود. و این کفار آيات الهي را به استهزا ميگيرند، گاهي استهزا به اين معناست كه ميگويندک آیا بشری ما را هدایت می کند؟ يا اگر رسالت حق است بايد فرشته بر ما نازل شود و مانند آن. اگر كسي اهل قرآن است نبايد وارد جهنم بشود ولو يك لحظه، اگر يك لحظه وارد جهنم شد معلوم ميشود به همان يك لحظه ـ معاذ الله ـ قرآن را استهزا کرده، البته منشأ (اتّخاذ هُزوا) همان حبّ دنياست.[6]
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَىٰ فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا ﴿٥٧﴾
كيست ظالمتر از كسى كه آيات پروردگارش به وى تذكر داده شود و او اعراض كند و آنچه را كه پيش فرستاده از ياد ببرد؟ ما بر دلهاى آنان پوششهايى قرار داديم كه آن را نفهمند و در گوشهايشان سنگينى نهاديم. و اگر به سوى هدايت دعوتشان كنى، باز هرگز به راه نخواهند آمد. (57)
فرمود: از اينها ظالمتر چه كسي است؟ براي اينكه خداي سبحان همهٴ حجت های ظاهري و باطني را در اختيار آنها گذاشته. بدترين ظلم، ظلم به دين خداست، اينها چون به دين خدا ستم كردند از اينها ظالمتر كسي نيست، آنچه در درون اينهاست با تذكره يادآوري شده، ولي اينها عمداً اعراض كردند و آن سيّئات قبلي هم از يادشان رفته يعني بيباكاند. پس خداي سبحان فرمود: ما در برابر انحراف آنها آن مجاري ادراكي شان را روشن نكرديم اينها را به حال خودشان وا گذاشتيم. يادش آوردند يعني، با يك ابزار و سرمايهٴ خاصّي انسان به اين عالَم آمده و انبيا هم مذكِّرند و قرآن تذكره است به ياد انسان ميآورند كه از كجا آمده، اين حرفها براي انسان آشناست. فرمود: از اينها ظالمتر چه كسي است؟ كه ما سرمايهٴ اوّلي را به اينها داديم و در درون شان نهادینه كرديم، عزيزترين و بهترين انسانها را به دنبال شان فرستاديم اينها را يادآوري كردند، اينها هم به يادشان آمد، اما باز برگشتند، عالماً عامداً اعراض كردند. فرمود: کارهایی را که با دستاهایشان انجام دادند فراموش کردند. چون قسمت مهمّ كار با دست است این گونه تعبير فرمود وگرنه حرفهايي كه زدند، با پا جايي كه رفتند، با چشم چيزهايي كه ديدند، با چهرهٴ آنها كسي گناه كرد، يا با چهرهٴ خودشان گناه كردند همهٴ اينها جزء ﴿نَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ﴾ ميشود. حالا ميفرمايد: راز اين چيست كه انبيا بهترين انسان ها براي آنها پيام ميآورند تبشير و انذار ميكنند، اما اينها به هوش نميآيند؟ فرمود: ما چراغ هدایت را قبلاً در دل او روشن كرده بوديم، اما حالا آن چراغ را روشن نكرديم و او را به حال خودش واگذاشتيم اينكه مدّعي است من خودم زحمت كشيدم، هر چه بخواهم ميكنم، هر جا بخواهم ميروم، اين هر چه، هر چه كه ميگويد داعيه استقلال دارد، ما او را به حال خودش رها كرديم، يعني چه؟ يعني اين دوتا فيضي كه به او ميداديم اين را از اين به بعد نميدهيم ما هر دو راه را بر اينها بستيم نه از دل اينها چيزي ميجوشد نه اينها گوش به حرف عالِمان دين ميدهند ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا،شمس/8﴾ سرمايهٴ اوليه را خدا به اينها داد، اما اينها این سرمایه را در غرايز و اغراض شان دفن كردند، پس از دل چيزي نميجوشد حرفهاي علما را هم كه گوش نميدهند. لذا فرمود هم گوششان بسته است هم دلشان قفل شده است آنوقت اينها چه كار ميتوانند بكنند با چه چيزي عالِم بشوند؟ البته ما قفل نزديم ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا،محمد/24﴾ اينها خودشان قفل كردند، و در چند جاي قرآن فرمود اينها هر دو راه را به سوء اختيار خودشان بستند.[7]
وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا ﴿٥٨﴾
و پروردگار تو آمرزنده [و] صاحب رحمت است. اگر به آنچه مرتكب شدهاند، آنها را مؤاخذه مىكرد، قطعاً در عذاب آنان تعجيل مىنمود بلكه براى آنها سر رسيدى است كه هرگز از برابر آن راه گريزى نمىيابند. (58)
فرمود: اينها كه به اين صورت در آمدند استحقاق عذاب دارند، لكن ذات اقدس الهي در عين حال كه عادل است اهل تفضّل و احسان هم هست، اهل مغفرت و رحمت هم هست، اينها اهل نجات نيستند و خداي سبحان هم اينها را نميآمرزد، براي اينكه اينها مشركاند، كافرند صريحاً و سريعاً در برابر دين موضع گرفتند، لكن چون خدای سبحان نه تنها غافر است بلكه غفور است، نه تنها رحمان و رحيم است، بلكه ذوالرحمه است، به تعبير مرحوم علامه اين است که ذوالرحمه از دوتا اسم رحمان و رحيم كاملتر است. خداي سبحان در اثر غفور بودن، در اثر ذوالرحمه بودن به اينها مهلت ميدهد راه براي توبه باز است، تا به حُسن عاقبت بار يابند. اگر ميخواست فعلاً اينها را مؤاخذه كند می کرد، چون همهٴ علل و عوامل كيفر كردن اينها فراهم است، تأخير نميانداخت فوراً اينها را عذاب ميكرد، ولي چون خداي سبحان غفور است و ذوالرحمه به اينها مهلت ميدهد عذاب ميكند لكن تأخير مياندازد كه راه براي توبهٴ اينها باز باشد. فرمود: خدای سبحان الآن در مقام قضا و داوری است، می فرماید: من اينچنين حكم ميكنم، الآن عجلهاي نيست ما اينها را در يك موعد مشخص خواهيم گرفت. «لَنْ» براي نفي ابد نيست نفي تأكيد است، چون در چند جاي قرآن اين «لن» به دنبالش غایت و هدفی ذکر شده ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي،یوسف/80﴾اگر چيزي ابدي بود كه ديگر غايت ندارد. موئل هم به معناي پناهگاه است هم محلّ نجات. لذا فرمود: اينها نه اهل نجاتاند نه پناهگاهي دارند كه خودشان را از خطر محفوظ كنند.[8]
وَتِلْكَ الْقُرَىٰ أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا ﴿٥٩﴾
وآن شهرها چون بيدادگرى كردند، هلاكشان كرديم، و براى هلاكتشان موعدى مقرر داشتيم. (59)
فرمود: مردمي كه در سرزميني زندگي ميكنند که اهل عناد و لجاج و كفر و شركاند سرانجام به هلاكت ميرسند، ما براي اينها يك هلاكتگاه مشخّصي قرار داديم و از نظر زمان و زمين مشخص است. فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْقُرَي أَهْلَكْنَاهُمْ﴾ معلوم ميشود كه منظورْ مردم آن سرزميناند نه خود آن سرزمين. عذابهاي الهي چند قِسم است يك قسم فقط مردم منطقهاي را از بين ميبرد آنجا كه دارد ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ،حاقه/7﴾، يك قسم خود آن سرزمين را با مردمش از بين ميبرد، آنجا كه دارد ﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا،حجر/74﴾.[9]
وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّىٰ أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا ﴿٦٠﴾
و هنگامى را كه موسى به جوان خود گفت: «دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم، هر چند سالها سير كنم. (60)
در باره اينكه مجمع البحرين كجاست ؟ بعضي گفتهاند : منتهي اليه درياي مديترانه از ناحيه شرقي، و منتهي اليه خليج فارس از ناحيه غربي است، كه بنا بر اين مقصود از مجمع البحرين آن قسمت از زمين است كه به يك اعتبار در آخر شرقي مديترانه و به اعتبار ديگر در آخر غربي خليج فارس قرار دارد، و به نوعي مجاز آن را محل اجتماع دو دريا خواندهاند. فرمود: به ياد آر آن زماني را كه موسي به جوان ملازم خود گفت مدام راه ميپيمايم تا به مجمع البحرين برسم و يا روزگاري طولاني به سير خود ادامه دهم.[10]
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا ﴿٦١﴾
پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند، ماهىِ خودشان را فراموش كردند، و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت. (61)
اين ماهي براي غذا و خوردن نبود چون اگر ميخوردند كه بعد علامت نبود. اثبات اينكه ماهي در آب زنده شد محال نيست، اما در قرآن يا روايت از حيات مجدّد ماهي خبري نيست. پس اگر ماهي در دريا بيفتد علامت است. گرچه قرآن براي طليعهٴ اين داستان نفرمود هر وقت اين ماهي به دريا رفت همانجا وقت ملاقات شماست، ولي از اينكه موساي كليم گفت: «اين همان بود كه ما مىجستيم.» معلوم ميشود اين علامتي بود بين خداي سبحان و موساي كليم(ع) پس اين ماهي حالا چطور بود سرخكرده بود، آماده بود، به چه وضع بود، اين از اينها برنميآيد.[11] بايد دانست كه آيات مورد بحث صريح نيست در اينكه ماهي مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلكه تنها از ظاهر كلام رفيق موسي كه گفت: من ماهي را فراموش كردم اين معنا استفاده ميشود كه ماهي را روي سنگي لب دريا گذاشته بودهاند و به دريا افتاده و يا موج دريا آن را به طرف خود كشيده است و در اعماق دريا فرو رفته و ناپديد شده است.[12]
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا ﴿٦٢﴾ قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا ﴿٦٣﴾
و هنگامى كه گذشتند به جوان خود گفت: «غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم. (62) گفت: «ديدى؟ وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم، من ماهى را فراموش كردم، و جز شيطان، [كسى] آن را از ياد من نبرد، تا به يادش باشم، و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت. (63)
بعد از آنكه از مجمع البحرين گذشتند موسي به جوان ملازم خود فرمود تا چاشت شان را بياورد زيرا از مسافرت خود خسته شده به تجديد نيرو نيازمند شدهاند.[13] حضرت موسی (ع) نگفت: ماهي را بياور، گفت: غذا را بياور، پس ماهي را براي خوردن نياورده بودند ماهي يك علامتي بود، چون اگر ماهي را ميخوردند كه ديگر علامت نبود، علامتش همين بود كه ماهی در دريا برود. جوان همراه موسی (ع) گفت: من رفتم در اين زنبيل را باز كنم غذايمان را، صبحانهمان را يا چاشتمان را يا نهارمان را بياورم ديدم ماهي نيست، اين ماهي هم همانجايي كه رفتيم استراحت بكنيم افتاد داخل آب، عرض كرد كه شما به من فرموديد هر جا اين ماهي در آب رفت به عرض شما برسانم ولي من يادم رفت به عرض شما برسانم و جز شيطان كسي از ياد من نبرد. شيطان وسوسه ميكند خاطرهاي را كم و زياد ميكند ولي آزادي را از آدم نميگيرد، او ميدانست كه اين ماهي وقتي رفت آنجا، آنجا جاي حسّاس است، و حالا يا ميدانست كه آنجا ميقات است يا نه، فقط موظّف بود كه به عرض موساي كليم برساند.[14]
قَالَ ذَٰلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَىٰ آثَارِهِمَا قَصَصًا ﴿٦٤﴾
گفت: «اين همان بود كه ما مىجستيم.» پس جستجوكنان ردّ پاى خود را گرفتند و برگشتند. (64)
موسي گفت: اين جريان كه در باره ماهي اتفاق افتاد همان علامتي بود كه ما در جستجويش بوديم، لا جرم از همانجا برگشتند، و درست از آنجا كه آمده بودند (با چه دقتي) جاي پاي خود را گرفته پيش رفتند. از جمله «اين همان بود كه ما مىجستيم.» كشف ميشود، كه موسي (ع) قبلا از طريق وحي مامور بوده كه خود را در مجمع البحرين به عالم برساند، و علامتي به او داده بودند، و آن داستان گم شدن ماهي بوده، لذا ميبينيم حضرت موسي به محضي كه قضيه ماهي را ميشنود ميگويد: ما هم در پي اين قصه بوديم و بي درنگ از همانجا برگشته خود را به آن مكان كه آمده بود ميرسانند، و در آنجا به آن عالم برخورد مينمايند.[15]
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ﴿٦٥﴾
تا بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم. (65)
موسی (ع) مأمور شد از كسي كه اين دو عنصر باعظمت را دارد علم فرا بگيرد، كسي كه داراي رحمت است كاري بر خلاف رحمت نميكند، كسي كه داراي علم لدنّي است كاري كه بر خلاف علم باشد نميكند. اين رحمت را قبل از علم ذكر كرد چون ذات اقدس الهي كه معمار و مهندس اين عالَم است، هم بر اساس حق اين عالَم را تنظيم كرد، يعني مصالح ساختماني عرش تا فرش را حقيقت تشكيل داد، پس كاري كه باطل باشد در اين عالَم جا ندارد، يعني به مقصد نميرسد، ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقّ، حجر/85﴾ كسي بخواهد با حيله و مكر كاري را انجام بدهد، بداند كه به مقصد نميرسد چون همهٴ عالَم ستاد الهياند ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ، المدثر/31﴾ هم این که عالم با رحمت خلق شده است «برحمتي وسعت كلّ شيء» از نظر مِهر و عاطفه و جاذبه كلّ جهان با رحمت خلق شده است، لذا اگر ذات اقدس الهي يك وقت بخواهد قَهري را اِعمال كند، مهندسي اين قهر را مِهر به عهده ميگيرد. فرمود: اين كسي را كه تويِ موساي كليم مأمور شدي از او استفاده كني، بدان كه ما بر اساس رحمت ويژه نقشه كشيديم كه اين علم لدنّي پيدا كند، و همهٴ جهات علم لدنّي را براي اين شخص فراهم كرديم ﴿مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ يعني علمِ اصلي معدنش نزد ذات اقدس الهي است[16]
قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿٦٦﴾ قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿٦٧﴾ وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ﴿٦٨﴾
موسى به او گفت: «آيا تو را به شرط اينكه از بينشى كه آموخته شدهاى به من ياد دهى پيروى كنم؟» (66) گفت: «تو هرگز نمىتوانى همپاى من صبر كنى. (67)و چگونه مىتوانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى صبر كنى (68)
موساي كليم به خضر (علیهما السلام) عرض کرد: من اگر بخواهم چيز ياد بگيرم یعنی آنچه كه عامل رشد من است به من تعلیم بدهی بايد تابع باشم؟ پس هدف اصلي تعليم و تعلّم ميشود رشد. رشدي كه قرآن كريم ميگويد مجموع صفات ثبوتي و سلبي است که مؤمنان واقعی دارا می باشند، می فرماید: مؤمنان واقعی كسانياند كه ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ، حجر ات/7﴾اگر كسي دوستِ ايمان باشد، به ايمان دل ببندد، و زيور او هم همين ايمان باشد، اينها جزء صفات ثبوتي مؤمنان است، و از کفر و فسق و عصیان بیزار باشد، اينها جزء اوصاف سلبي مؤمنان است، ﴿أُولئِكَ﴾ آنها كه جامع آن اوصاف ثبوتي و اين اوصاف سلبياند ﴿هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾. ايشان نگفت: هر چه بلدي به من یاد بده، عرض کرد: مقداري از آنچه بلدي به من بگو. ذات اقدس الهي به موساي كليم آدرس داد به سراغ چه كسي برويد و علم را از چه شخصي ياد بگيريد. این جا که فرمود: ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ یعنی موساي كليم از علم ایشان باخبر بود، لذا به ایشان گفت: حالا كه شما علم لدياللهي داری، و ما هم اگر در علم باطن به آنجا نرسيديم، لااقل از محضر شما گوشهاي از آنچه را كه شما ياد گرفتيد به ما هم برسد. اين علم ظرفيّت ميخواهد، اگر خضر (ع) بخواهد بر خلاف آنچه را كه شاگردش ميداند يك مطلب جديدي به او القا كند، اينجا صبر و حوصله لازم است. از موساي كليم تعهّد گرفت، گفت من حرف ها و كارهايي دارم بر خلاف آنچه در ذهن شماست، شما بايد صبر كني، تا جمعبندي كنيم. اگر خداي سبحان به موساي كليم فرمود: برو ياد بگير به خضر(ع) هم فرمود: برو ياد بده دستور دوجانبه است، درست است كه موسي (ع) جزء انبياي اولواالعزم است، اعلم امّت خود هست، اما آن وليّ خدا جزء تودهٴ مردم نبود، پس ایشان علمِ شريعت را به موساي كليم تعليم نداد، بلکه علمِ ولايت را تعليم داد. و اين ياد دادنِ كتابي نيست اين با تكوين كار دارد، لذا تحمل ميخواهد، كارهايي را بايد انجام بدهد كه اين صاحب شريعت نميتواند آنها را تحمل كند. فرمود: ما كارهايي ميكنيم تو خبير نيستي، به راز و رمزش آشنا نيستي و اعتراض ميكني، در واقع آن حضرت فرمود: وقتي ميتواني تابع باشي كه خبير باشي، حالا كه خبير نيستي احاطهٴ علمي نداري چطوري ميتواني تحمل بكني؟[17]
قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّـهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا ﴿٦٩﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا ﴿٧٠﴾
گفت: «ان شاء الله مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى تو را نافرمانى نخواهم كرد. (69) گفت: «اگر مرا پيروى مىكنى، پس از چيزى سؤال مكن، تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم. (70)
موسی (ع) گفت: ممكن است من نتوانم صبر بكنم اما اگر خدا بخواهد، من با اطمينان به عنايت الهي صابرم، تو ما را به عنوان شاگرد بپذير. امر شما را عصيان نميكنم، تابع محضم، منتها به عنايت الهي وابسته است، ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً، اعراف/142﴾ موساي كليم چهل شبانهروز آن دوران سخت را گذرانده كه نه غذايي خواست، نه خوابي، نه آبي، مهمان خدا بود، با تعليم الهي، با مناجات الهي، با تلقّي الواح تورات و مانند آن ارتزاق ميكرد، پس معلوم ميشود اگر خدا بخواهد ميشود صبر كرد. خضر به موسي(ع) ميفرمايد: چگونه ميتواني صبر كني در حالي كه توانش را نداري؟ من ميخواهم كارهايي كنم كه به هيچ وجه با شريعت سازگار نيست. لذا موسي(ع) ديد هيچ چارهاي ندارد بر اساس همان توحيد حركت كرد، فرمود: بالأخره قدرت خدا كه فوق اينهاست او اگر بخواهد من ميتوانم صبر كنم، پس خودش را در همان حِصن توحيد جاسازي كرد، بعد هم براي تأكيد مسئله، خضر به موسي(عليهما السلام) فرمود: پس اگر از من پیروی می کنی از چیزی سوال نپرس. وجود مبارك موسي عرض کرد: آن چه که عامل رشد من است به من تعلیم میدهی؟ خضر(ع) ميگويد: نه خير كارهاي من ارشاد نيست، كارهاي من تذكره است، یادآوری است، همين كارهايي كه من كردم قويترش را تو قبلاً كردي، منتها الآن یادت میاد. يعني اگر به درونِ درون خودمان نگاه كنيم ميبينيم خداي سبحان با ما خيلي از اين كارها كرده است ﴿حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾. [18]
فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا ﴿٧١﴾
پس رهسپار گرديدند، تا وقتى كه سوار كشتى شدند،آن را سوراخ كرد.گفت: «آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى؟ واقعاً به كار ناروايى مبادرت ورزيدى. (71)
موسی و خضر (علیهما السلام) از مجمعالبحرين حركت كردند، ميخواستند سفر دريايي كنند همين كه سوار كشتي شدند. اين كشتي ديوارهاي دارد كه به طرف آب است، كَفي دارد كه روي آب است، خضر (ع) ظاهراً بعضي از اين تختهها و الواحي كه به طرف دريا بود و خطر ورود آب را تداعي ميكرد را سوراخ کرد، موسی (ع) گفت: اين كاری را كه كردي پايانش غرق و فرو رفتن اين كشتي است، براي اينكه آب وارد كشتي ميشود تعادلش را از دست مي دهد و غرقش ميكند. ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾ «إمر» يعني عظيم، در اين درياي پرخطر كاری كردي که پايانش غرق است.[19]
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿٧٢﴾ قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا ﴿٧٣﴾
گفت:آيا نگفتم كه تو هرگز نمىتوانى همپاى من صبر كن (72) گفت: به سبب آنچه فراموش كردم، مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير. (73)
خضر (ع) فرمود: نگفتم اصلاً نميتواني صبر كني، سپس در كمال طمأنينه روي همين كشتي سوراخشده نشست، موسی کلیم گفت: به سبب آنچه فراموش كردم، مرا مؤاخذه مكن. که البته این ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾ در حوزهٴ ولايت و در حوزهٴ راز و رمز است، نه در حوزهٴ شريعت، لذا این نسيان در احكام الهي نيست، نسيان در آن تعهّد به ولیّ است. اِرهاق كردن، تحميل كردن، یعنی دشواري را بر من تحميل نكن. مستحضريد اينكه خضر به موسي(سلام الله عليهما) گفت: ﴿حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾ اين ميتواند ناظر به جريان خود موساي كليم باشد كه در دوران كودكي مادرش او را به امر خدا در صندوقی گذاشت و روی آب رهایش کرد و او اين مراحل را در كمال جلال و شكوه پشت سر گذاشته، فرمود: من به يادت ميآورم كه راز و رمز اين كار چيست. سپس فرمود: من به دستور خودم كه اين كشتي را سوراخ نكردم، آنكه مالك من و مالك سفينه و سرنشينان سفينه و مالك امواج دریاست او به من دستور داد، وگرنه امواج دریا در برابر ارادهٴ ذات اقدس الهي كه استقلالي ندارد.[20]
فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا ﴿٧٤﴾
پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند. او را كشت. گفت: «آيا شخص بىگناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى؟ واقعاً كار ناپسندى مرتكب شدى.» (74)
موساي كليم در فضيلت غیرت خيلي ممتاز بود، ديد خضر(ع) جواني را كه به حسب ظاهر بيگناه بود كُشت، بدون اين كه اين جوان كسي را كشته باشد و خون مظلومي در عهدهٴ او باشد، به خضر(ع) عرض كرد: كسي كه ديگري را نكشته شما او را كشتيد؟ يك وقت قصاص است که اين در تورات هم هست، اما این قصاص نبود. کار اوّلي، مرگ را به همراه نداشت، ممكن بود مرگ و خطر غرق آنها را تعقيب كند، اما دومي قتل نقد است، شما چرا اين كار را كردي؟ خضر (ع) فرمود: تو هم همین كارها را قبل از من كردي، من يادت ميآورم، ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ، قصص/15﴾ موسی (ع) او را با يك مُشت و سيلي از بين برد. خضر (ع) به ایشان ميگويد: آنچه را تو انجام دادی كه از اين مهمتر بود، يا لااقل در همين حد بود شما براي چه كردي؟ شايد آنچه را كه ما با خدا تعهّد سپرديم و خيلي از چيزها يادمان رفته، الآن اينجا يادمان ميآيد، با همين داستان ميخواهد رمز و راز آن عالَم را براي ما بيان كند.[21]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 42 [1]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 45 [2]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 46 [3]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 46 و 47 [5]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 47 [6]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه47[7]
www.portal.esra.ir -تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 48 [8]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 50 [11]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 50 [14]
– المیزان، ج 13، ص، 579 و 578[15]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 51 [16]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 52 [17]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 54 [18]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 54 [19]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 55[20]
www.portal.esra.ir تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 56- [21]