ترجمه و توضیح سوره اسراء 79 – 49

وَقَالُوا أَإِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا ﴿٤٩﴾  قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا ﴿٥٠ أَوْ خَلْقًا مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هُوَ قُلْ عَسَىٰ أَن يَكُونَ قَرِيبًا ﴿٥١

و گفتند: آيا وقتى ما استخوان و خاك شديم، دگر بار به آفرينش تازه‌اى زنده خواهيم شد. (49) بگو: سنگ باشيد يا آهن. (50) يا هر مخلوقى از آنچه در خاطر شما بزرگ مى‌نمايد. باز خواهند گفت: چه كسى ما را باز مى‌گرداند؟ بگو: همان كس كه بار اول شما را آفريد. پس سرهايشان را به سويت تكان داده خواهند گفت: آن در چه زمانى خواهد بود؟ بگو: شايد نزديك باشد. (51)

يكي از مهم‌ترين مشكلات مردم حجاز و مشركان و همچني مادّيون اين بود كه اينها مسئله معاد را درست درك نمي‌كردند، در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» مي‌فرمايد: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾  ما اين انگشتها و خطوط سرانگشتش را دوباره برمي‌گردانيم، حالا اين مي‌گويد چه کسی استخوان پوسیده را زنده می کند، استخوان كه آن سخت‌‌ترين عضو بدن اوست، ما آن سست‌ترين عضو بدنش را برمي‌گردانيم. مهم‌ترين مسئله‌اي كه انسان را متخلّق به اخلاق الهي مي‌كند مسئله معاد است، وگرنه مشركين حجاز قبول داشتند خدا هست، واجب‌الوجود است، شريك هم ندارد، خالق كلّ هم هست، این ها سازنده نيست، آ‌نكه سازنده است ربوبيّت است که این ها الله را مدبر امور نمی دانند. واژهٴ رُفات، غالباً جايي استعمال مي‌شود كه شكسته باشد و خُرد و نرم و پودرشده باشد. گفتند: حالا ما كه پودر شديم چه كسي دوباره ما را زنده مي‌كند؟ مي‌فرمايد: اگر سنگ بشويد، آهن بشويد يا آ‌نچه سنگين‌تر از اين هاست بشويد، همان كه بار اول اين كار را كرده،  بار دوم هم صورت‌بخش است. می پرسند از كجا دوّمي عين اوّلي است؟ اين را در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» پاسخ داده، که اين ذرّات نزد شما مجهول است، نزد او كه مجهول نيست،      ﴿يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ﴾  فرمود: ﴿إِنَّهَا﴾ آن خصلت، آن صفت، آن هويّت، اگر خيلي ريز باشد، در درون سنگ باشد كه در تاريكي است، یا در آسمان باشد كه خيلي دور است يا در زمين چال كرده باشد، ﴿يَأْتِ بِهَا اللَّهُ﴾ آن را خدا می آورد، چون همه‌جا هست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾. در ادامه می فرماید: سر را تكان مي‌دهند به علامت استهزا و مسخره كه شما كجاييد؟ اين حرفها چيست كه شما مي‌زنيد؟ بعد سؤال شان را از راه زمان ادامه مي‌دهند، مي‌گويند: پس چه موقع قيامت قيام مي‌كند؟ اگر قيامت حق است چرا تاكنون ظهور نكرده؟ پاسخش اين است كه شايد نزديك باشد. يكي از حكمت هاي الهي همان مخفي‌بودن زمان مرگ و زمان قیامت است، چون انسان اگر بداند چه موقع مي‌ميرد، يا اگر بداند قيامت چه موقع قيام مي‌كند، توبه را به تأخير مي‌اندازد. اما وقتي نداند هميشه آماده است. راه ديگري كه براي قُرب قيامت مطرح است آن است كه «من ماتَ فقد قامت قيامته» اگر كسي مُرد قيامتِ او قيام مي‌كند، چون برزخ طليعهٴ قيامت است، پس مرگ وقتش معلوم نيست و شايد زود فرابرسد و كساني كه در دنيا هستند جريان برزخ را آخرت حساب مي‌كنند. اما كساني كه وارد صحنهٴ قيامت شدند جريان برزخ را مَكث در زمين مي‌دانند. ﴿عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾ پس دو بيان است يكي به لحاظ برزخ است كه برزخ نسبت به دنيا جزء آخرت حساب مي‌شود و يكي اينكه كلّ دنيا و برزخ نسبت به معاد بسيار اندك‌اند ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾  كلّ دنيا قليل است و اين زمان كم نسبت به زمان معاد كه ابدي است چون كم است مي‌شود گفت نزديك است.[1]

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا ﴿٥٢

روزى كه شما را فرا مى‌خواند، پس با ستايش او اجابتش مى‌كنيد، و مى‌پنداريد كه جز اندكى [در دنيا] توقف نكرده‌ايد. (52)

بعد فرمود: شما كاري به زودبودن يا ديربودن جريان قيامت نداشته باشيد كه قيامت چه موقع قيام مي‌كند، شما براي آن روز چه چيزي فراهم كرديد؟ روزي فرامي‌رسد كه خداي سبحان همه شما را مي‌خواند، آن‌گاه آنها كه مؤمن‌اند و همواره در دنيا اهل حمدند، برزخ هم اهل حمدند، فاتحه و خاتمهٴ كلام بهشتيان حمد الهي است، همين كه وارد سرزمين بهشت شدند می گویند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ،زمر/74﴾ است. اما ديگران كه اهل حمد نبودند وقتي وارد سرزمين معاد شدند مي‌بينند عجب عالمي است، عجب حكمتي است، عجب حقيقتي است، همه اختلاف ها رخت برمي‌بندد حق روشن مي‌شود، و همه آنچه كه در اسرار و صدور مردم بود علني شده است. بعد فرمود: وقتي ذات اقدس الهي شما را دعوت مي‌كند از برزخ وارد صحنهٴ قيامت مي‌شويد، آن‌گاه فكر مي‌كنيد كه مدت كمي در برزخ مانده‌ايد، براي اينكه وقتي وارد صحنهٴ قيامت مي‌شوید و آن ابديّت معاد را مشاهده مي‌كنید، هر چه هم در برزخ مانده باشید نسبت به قيامت كَم است. ولو ممكن است انسان هزارها سال در برزخ بماند، ولي نسبت به ابديّتي كه در قيامت هست هزارها سال كم است.[2]

وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ  إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ  إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوًّا مُّبِينًا ﴿٥٣﴾ رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا ﴿٥٤

و به بندگان من بگو سخنى را كه بهتر است بگويند، كه شيطان ميانشان را به هم مى‌زند، به راستى كه شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است(53) پروردگارتان به شما داناتر است، اگر بخواهد رحمتان مى‌كند يا اگر بخواهد عذابتان مى‌كند، و ما تو را بر آنان و كيل نفرستاده‌ايم.(54)

خطاب به مؤمنین می فرماید: خوب و مؤدّبانه حرف‌ بزدنید، كسي را نرنجانید، كسي را به بي‌سوادي رجم نكنید (نرانید)، كسي را به بدفهمي و بي‌فهمي رجم نكنید، كسي را به جهنم تهديد نكنید، با اين كه كافر باشند. اين آيه در مكه نازل شد و محور اصلي، برخورد مسلمانها با مشركان و كافران بود فرمود: درست است كه بر اساس برهان اعتقادي آنها اهل ضلالت‌اند، اهل جهنم‌اند ولي شما به آنها نگوييد جهنّميها، گمراهها، براي اينكه اين حسابرسي به عهده خداست، ذات اقدس الهي بساط قيامت را پهن مي‌كند، از شما نخواستند كه مردم را طرد كنيد بگوييد شما جهنّمي هستيد، شما اهل ضلالتيد. شما فقط با برهان سخن بگوييد و روش‌تان هم در برخورد مؤدّبانه باشد كه خوب حرف بزنيد. پس منظور از قول، مطلق فعل است چه در گفتن، چه در نوشتن، چه در رفتار، ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ﴾. سپس فرمود: شيطان واقعيّتي است، اينها وسوسه و خيال و سراب نيست. اينكه مي‌گويد اين زن نامحرم را نگاه كن، اين غيبت را بكن، اين مال را بگير، اين حرف چه كسي است؟ اين جز شيطنت چيز ديگر نيست، اين شيطان حقيقتاً موجود است، حقيقتاً وسوسه مي‌كند. چرا شيطان اين كار را مي‌كند؟ براي این كه دامنهٴ اختلاف را اين تكان مي‌دهد ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً﴾ فرمود: اين دشمنِ قديمي شماست مي‌داند چطور شما را فريب بدهد، كسي كه محصول عبادت شش هزار سالهٴ خود را يكجا آتش مي‌زند به شما رحم مي‌كند؟[3] گويا قبل از هجرت رسول خدا بعضي از مسلمانها با مشركين مواجه مي‏شدند و در گفتگوي با آنان سخنان درشت گفته و چه بسا مي‏گفته‏اند شما اهل آتش و ما مؤمنين به بركت رسول خدا (ص‏) اهل بهشتيم، و همين باعث مي‏شده كه مشركين عليه مسلمانان ، تهييج شده عداوتها و فاصله‏ها بيشتر شود، و در روشن كردن آتش فتنه و آزار مؤمنين و رسول خدا (ص‏) و عناد با حق بهانه‏هاي تازه‏اي به دستشان بيايد. خداوند دوست دارد كه مؤمنين از سخن درشت با يكديگر دوري كنند و نسبت به سعادت و شقاوت يكديگر – كه خدا به آن داناتر است – قضاوت نكنند و مثلا نگويند فلاني چون پيروي رسول خدا (ص‏) را كرده سعيد و آن ديگري كه نكرده شقي است، فلاني اهل بهشت و آن ديگري اهل جهنم است زيرا كس نمي‏داند در اين بحر عميق سنگريزه قرب دارد يا عقيق، آري كساني كه به خدا ايمان دارند بايد اين گونه امور را به خدا واگذار نمايند، چون پروردگار شما، شما را بهتر مي‏شناسد، و همانا او به مقتضاي استحقاقي كه از رحمت و يا عذاب او داريد ميان شما قضاوت و داوري مي‏كند، اگر خواست رحم مي‏كند، و البته اين ترحم را نمي‏كند مگر به شرط ايمان و عمل صالح، چون در كلامش مكرر اين شرط شده. و اگر خواست عذابتان مي‏كند، و اين را عملي نمي‏كند مگر با كفر و فسق، و ما تو را اي پيغمبر وكيل ايشان قرار نداده و امر ايشان را به تو واگذار نكرده‏ايم تا اختيار تام داشته باشي به هر كه خواستي بدهي و هر كه را خواستي محروم كني. جمله: (و ما ارسلناك عليهم وكيلا) تخطئه مؤمنين است از اين كه در نجات خود، از عمل صالح دست بردارند و تنها، اعتماد به رسول خدا (ص‏) كنند و سرنوشت خود را مستند به قبول دين او بدانند، همانطور كه يهود و نصاري به دين خود دلخوش هستند.[4]

 وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَىٰ بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ﴿٥٥﴾

و پروردگار تو به [احوال‌] هر كس كه در آسمان‌ها و زمين است داناتر است. و به تحقيق بعضى از انبيا را بر بعضى برترى بخشيديم، و به داود زبور داديم.(55)

دلیل جريان عالم‌بودن به عواقب امور افراد را مربوط به علمِ مطلق الهي دانسته فرمود: نه تنها از احوال مردم حجاز باخبر است، بلكه از همه آنچه كه در آسمانها و زمين است آگاه است، و علم مطلق الهي شامل اين جريان خصوصي شما هم خواهد شد. بعد فرمود: سلسله انبيا كه آمدند يك نصاب لازمي بايد همه‌شان داشته باشند، يعني بايد عصمت باشد، علمِ غيب باشد، معجزه باشد، اينها اصل امور مشترك بين همه انبيا (ع) است كه به مقام نبوّت برسند. نبوّت به قداست روح برمي‌گردد، بنابراين اصل رسالت را به همه انبيا و مرسلين داد، منتها مراتبش فرق مي‌كند. فرمود: چون اين انبيا و مرسلين (ع) در آ‌ن نِصاب لازم علمي و عملي و قداست روح و عصمت سهيم‌اند، ايمان به همه آنها واجب است. حالا  هم مُرسلين بعضی ها بر بعض افضل‌اند، هم انبیا و اين را هم ما ايمان داريم. اما حالا كدام پيامبر بر كدام پيامبر افضليّت دارد او را ما نمي‌دانيم، فقط دربارهٴ اولواالعزم  به ما فرمودند كه این ها بر غير اولواالعزم افضل‌اند، اين را مي‌دانيم. درباره وجود مبارك خاتم (ص) فرمود: مُهيمن بر همه انبياست، افضل من الكُلّ است. فرمود: ﴿لَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾ اینجا مژده مي‌دهد به حكومت اسلامي مخصوصاً به ظهور وجود مبارك حضرت وليّ‌عصر (ارواحنا فداه). اما اين جريان زبور را که اينجا ذكر فرمود: ﴿وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾، زبور کتاب مناجات و ادعيه و مواعظ اخلاقي و تربيتی است. اصلاً زَبُور يعني كتاب، منتها اصطلاحاً به وجود مبارك داود اين زبور داده شد، وگرنه انبيا (ع) داراي زبور بودند. فرمود: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ ٭بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ، نحل/44﴾  ما به اوليا، به انبياي، و به مرسلين مان، هم بيّنات داديم، هم زُبُر. بيّنات يعني معجزات كه چيز شفّاف و روشن است، زُبُر جمع زبور است،  يعني كتاب ها.[5]

 قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلَا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلَا تَحْوِيلًا ﴿٥٦﴾ أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُورًا ﴿٥٧﴾

بگو: كسانى را كه به جاى او [معبود خود] پنداشته‌ايد بخوانيد، ولى آنها نمى‌توانند از شما دفع زيان كنند و نه تغيير دهند.(56) آن كسانى را كه ايشان مى‌خوانند [مانند ملائكه و غيره‌] خود به سوى خدايشان وسيله مى‌جويند كه كدامشان به او نزديك‌ترند؟ و به رحمت خدا اميدوارند و از عذابش مى‌ترسند همانا عذاب پروردگارت حذر كردنى است.(57)

مشرك معنايش اين نيست كه قدري خدا را عبادت بكند، قدري غير خدا را، اين مي‌شود رياكار، مشرك اصلاً خدا را عبادت نمي‌كند، مي‌گويد ما دسترسي به او نداريم. معناي شرك اين است كه كاري كه براي خداست، عبادتي كه براي خداست، براي غیرخدا انجام می دهند. لذا ﴿مِن دُونِهِ﴾، يعني خدا را عبادت نمي‌كنيد ديگري ( که ممکن است ملائكه یا جن یا قدیسین از بشر باشند) را عبادت مي‌كنيد. پس بدانید این ها نه مي‌توانند مشكل شما را بردارند، از اينها كاري ساخته نيست، چون مستقل نيستند، این ها خود مخلوق هستند و نمی توانند از شما بلا گردانی کنند. شما به سراغ كسي برويد كه مستقل است، باید کسی را بپرستید که قادر به تدبیر امور شما باشد. اين بُت ها، فرشته‌ها، قدّيسين بشر مثل عيسي(ع)، عزير(ع) اين بزرگان يا جنّي كه شما اينها را عبادت مي‌كنيد اينها خودشان مي‌گويند «بكَ يا الله» منتظر تقرّب الي الله‌اند، درباره آنها فرمود: ﴿يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ﴾، وسيله يعني راهي براي رسیدن به تقرّب الی الله. نماز، روزه، اقرار به گناه، عبوديّت ما و اعتقاد به ربوبيّت او وسيله است، «جعلت الاقرار بالذنب اليك وسيلتي»  «يتوسّل اليك بربوبيّتك» اينها همه در ادعيه آمده، برجسته‌ترين وسيله همان ولايت اهل‌بيت است. خود ملائكه و عبادتشان هم وسيله است. فرمود: اين وسيله در دست شما هم هست شما چرا به دنبال اينها مي‌رويد؟ همه این کسانی را که شما به جای خدا می خوانید، تلاش و كوشش مي‌كنند تا ببينند كدام زودتر به لقاي الهي نزديك‌تر ‌شوند، مقرّب شوند، نزد خدا رحمت او را اميدوارند و عذاب او را هراسناك‌اند. مي‌فرمايد: چرا به دنبال غير خدا مي‌گرديد؟ هيچ بهانه‌اي نداريد كه به دنبال غير خدا بگرديد، او مستقل است، قادر است، به شما از هر چيزي نزديك‌تر است، به شما از هر كسي مهربان‌تر است، حتي از خود شما به خود شما مهربان‌تر است، او ارحم‌الراحمين است، ما كه نمي‌دانيم مصلحت ما چه چيزي است او مصالح ما را از ما بهتر مي‌داند، بهتر مي‌تواند، بهتر مي‌خواهد. كسي بگويد كه من مصلحت خودم را بهتر از خدا مي‌دانم، يا مصلحت خود را بهتر از خدا سخاوتمندانه انجام مي‌دهم كه ـ معاذ الله ـ خدا بُخل دارد محال است.[6]

وَإِن مِّن قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا كَانَ ذَٰلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا ﴿٥٨﴾

و هيچ شهرى نيست جز اين كه ما آن را پيش از روز قيامت به هلاكت مى‌رسانيم يا به عذابى سخت گرفتار مى‌سازيم. اين در كتاب الهى به قلم رفته است. (58)

در فضايي كه مردم مكه اصول اعتقادي را نمي‌پذيرند، ذات اقدس الهي در اين فضا اينها را انذار مي‌كند، مي‌فرمايد: بالأخره همه شما نابود خواهيد شد و هيچ قريه‌اي نيست مگر اينكه ما آنها را از بين مي‌بريم يا آنها را به عذاب شديد تعذيب مي‌كنيم، خيال نكنيد كه مالِ شما و قدرت شما باعث خلود شماست ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾  خيال نكنيد كه ماندني هستيد خلودي در كار نيست، ما همه را از بين مي‌بريم، نشانش اين است که كسي تاكنون نمانده است، اين آيه، مي‌تواند هم هشدار باشد، هم انگيزه‌اي ايجاد كند برای تفکر در اعمال و رفتار انسان. بنابراين منظور از آن هلاكت، هلاكت عام است و منظور از اين تعذيب، تعذيب خاص است و به مردم مي‌فهماند كه بالأخره همه شما از بين خواهيد رفت، چرا تأمّل نمي‌كنيد، اگر برهان مي‌خواهيد اين هم دليل، اگر معجزه مي‌خواهيد اين هم آيه. اگر هلاك به معناي عذاب استيصالي باشد، يعني كلاً ما قریه را ويران مي‌كنيم و از بين مي‌بريم، نظير ﴿فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً﴾  يا نه، قريه را كلاً از بين نمي‌برند اهلش را عذاب مي‌كنند، مانند این آیه. بعد مي‌فرمايد: اين جزء مقدّرات حتمي ماست، حالا منظور از كتاب، لوحِ مُبين، كتاب مبين یا چيز ديگر است، جايي بالأخره اينها تثبيت‌شده است، يعني ذات اقدس الهي در آن لوح محفوظ يا عالم ديگر يا ﴿كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ باشد، خدا اين امور را آنجا تثبيت كرد كه حتماً اين طور مي‌شودکه اين با اختيار سازگار است، نه این که حتماً اين طور بايد بشود که مي‌شود جبر. هر انساني چه موقع به دنيا مي‌آيد، تغذيه‌اش چه چيزي است؟ با اينكه دوتا راه در پيش دارد، با اينكه ما با عقل و فطرت او را به راه مستقيم هدايت كرديم، با اينكه ما او را به وسيله وحي و نبوّت و رسالت و امامت به راه مستقيم هدايت كرديم، با اينكه او مي‌تواند راه راست برود، با ميل و اراده و اختيار خود راه بد را طي مي‌كند، من يقين دارم فلان شخص جهنّمي است، نه من يقين دارم فلان شخص بايد به جهنم برود، بايدي در كار نيست براي اينكه اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾  از بالا آمده فرمود: ما كسي را مجبور نكرديم، ما يقين داريم زيد با ميل و ارادهٴ خود بهشتي مي‌شود، برادر او با ميل و ارادهٴ خود دوزخي مي‌شود، نظير كميل‌بن‌زياد نخعي و حارث ‌بن‌ زياد نخعي، كه اينها دو برادر بودند، كميل از اصحاب خاص حضرت امير (ع) مي‌شود، حارث‌بن‌زياد نخعي برادر همين كميل اموي و قاتل فرزندان مُسلم مي‌شود، فرمود: من يقين دارم او با ميل خود بيراهه مي‌رود و يقين دارم او جهنّمي است. لذا در آن كتاب مبين هر چه هست تثبيت‌شده است، بنابراين بحث در اين است كه ذات اقدس الهي مي‌داند كه در آينده چه خواهد شد، نه اينكه خداي سبحان بداند كه من در آينده اينها را مجبور مي‌كنم به طرف جهنم بروند، نه اين گونه نیست. پس كتابت قبلي، تثبيت قبلي، قضا و قَدَر قبلي همه اشيا را، با همه مبادي، مي‌نويسد، يعني يقين دارد كه فلان جماد با اين راه طَبع، لَعل مي‌شود، فلان گياه از راه غريزه ثمربخش مي‌شود، فلان حيوان از راه ميل به فلان مقصد مي‌رسد، فلان انسان از راه اراده به فلان مقصد مي‌رسد، نه این که نتيجه را بداند اما مبادي را نداند، يا نتيجه در لوح محفوظ ثبت باشد و مبادي ثبت نباشد.[7] مي‏گويند : عذاب شديد هميشه به معناي آن عذابي است كه قومي را مستاصل و منقرض كند، در اين آيه كه در مقابل عذاب شديد، مساله هلاكت را قرار داده لابد معنا و مراد از هلاكت مرگهاي طبيعي و تدريجي افراد است، پس در نتيجه هيچ قومي نيست مگر اينكه ما مردمش را قبل از قيامت يا مي‏ميرانيم و يا به عذاب استيصال و مرگ دسته جمعي مبتلا مي‏كنيم، تا بعد از آن قيامت را بپا كنيم. بيان سنتي است كه خداي تعالي در اقوام و ملل داشته كه نخست ايشان را به سوي حق دعوت مي‏كرده، آنگاه يك عده را كه پذيراي دعوتش گشته و اطاعت كرده‏اند سعادتمند، و ديگران را كه از در استكبار مخالفت و طغيان نمودند عقوبت مي‏نموده است.[8]

وَمَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفًا ﴿٥٩

و ما را از فرستادن معجزات باز نداشت جز اين كه پيشينيان، آن را دروغ پنداشتند و ما به قوم ثمود آن ماده شتر را به عنوان يك حجت روشن داديم ولى به آن ستم كردند، و ما معجزه‌ها را صرفا براى بيم دادن مى‌فرستيم. (59)

فرمود: آيات، يعني معجزاتي كه پيشنهادي باشد. اين معجزات پيشنهادي بارِ سنگين عذاب را به همراه دارد، اگر پيشنهاد دادند و گفتند فلان معجزه را بياوريد ما ايمان مي‌آوريم، و ذات اقدس الهي آن معجزهٴ پيشنهادي را به دست پيامبرش اظهار كرد، و اينها ايمان نياوردند، ديگر جا براي مهلت نيست. اين معلوم مي‌شود اينها با معجزات دين مي‌خواهند بازي كنند، و معجزه را به سُخريه گرفتند، نظير جريان ناقهٴ صالح، آن وقت عذاب دامنگيرشان مي‌شود. فرمود: ما اين معجزات پيشنهادي را رايگان نمي‌دهيم ﴿وَمَا مَنَعَنَا أَن نُرْسِلَ بِالْآيَاتِ﴾ چرا؟ براي اينكه خطر دارد. بعد از اينكه عناصر محوري دين كه توحيد و نبوّت و معاد و خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه را بيان فرمود، و اينكه مشركان هم از اعتقاد به آن عقايد سر باز زدند؛ هم از تخلّق به معارف اخلاقي سرپيچي كردند؛ هم از عمل به آن احكام اوّليه فقه متوقّف شدند، و هم از رعايت حقوق استنكاف كردند، ذات اقدس الهي فرمود: اينها شبيه هم‌اند در اقوام و ملل گذشته هم اين‌گونه متمرّدان بودند ﴿ أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ﴾  نفرمود: قوم عاد و ثمود تكذيب كردند، فرمود: پيشگامان اينها، آن قُدماي شان تخلّف كردند، اينها هم متأخّران همان قُدما هستند، اينها يك سلسله منحوس‌اند. تعبير قرآن اين نيست كه مثلاً قوم حضرت نوح يا عاد يا ثمود اين كار را كردند، شما هم اين كار را مي‌كنيد، تا كسي بگويد آنها که عرب نبودند ما عربيم، فرق است بين ما و آنها. مي‌فرمايد: خير، شما آخرين آنهاييد آنها اوّلين شما هستند، سر و ته شما يك كرباس‌اند. فرمود: ما آنها را عذاب كرديم دلتان مي‌خواهد شما را گرفتار عذاب بكنيم. «وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ آيةً مُبْصِرَةً» ناقه صالح آيه روشني است، براي اينكه اينها پيشنهاد دادند از دل اين سنگ شتر دربيايد با آن وضع، بعد چه كار كردند ناقه را کشتن، پس به خودشان ستم کردند چون دچار عذابی شدند که هیچ کسی از آنها باقی نماند. مي‌فرمايد: ﴿وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفاً﴾ يعني هر پيامبري که با معجزه محشور مي‌شود آن معجزه برهان است، تخويف و هشدار نيست، يدِ بيضا و عصاي موسي(ع) كه براي تخويف نيامده، آن معجزات در جريان مبارزهٴ با فرعون آلت تخويف بود وگرنه اصلش كه به موسي نُه معجزه داديم براي اثبات حجّيت او و دعوت او بود. پس آن آيات و معجزات اوّليه كه براي تأييد است آنها صبغهٴ انذار و تخويف ندارد، اين‌گونه از معجزات پیشنهادی اينها تخويف را به همراه دارد و ايجاد خوف مي‌كند، كه اگر ايمان نياورديد گرفتار عذاب خواهيد شد.[9] چون با در نظر گرفتن اينكه آخرين بشر با اولين او يكسانند ، و هر چه اولين را واداربه عصيان كرد آخرين را هم وادار مي‏كند، و نيز با در نظر گرفتن اينكه اولين با آمدن آيات پيشنهادي خود باز كفر ورزيدند، اين مساله وجود دارد كه اينها نيز بعد از ديدن معجزه و آيت پيشنهادي خود ايمان نياورند، و در نتيجه به عذاب هلاك و يا عذاب شديد ديگري مبتلا شوند، همچنانكه پيشينيان ايشان شدند، و چون خدا نمي‏خواهد اين امت را به عذاب عاجل و زودرس مؤاخذه نمايد، لذا آيات پيشنهادي كفار را نمي‏فرستد.[10]

وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا ﴿٦٠

و آن‌گاه كه به تو گفتيم: به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد، و خوابى را كه به تو نمايانديم و نيز آن درخت نفرين شده در قرآن را صرفا براى امتحان مردم قرار داديم، و ما آنها را مى‌ترسانيم اما آنها را جز سركشى بزرگ نمى‌افزايد.(60)

ذات اقدس الهي به رسولش(ص) مي‌فرمايد: ﴿وَإِذْ﴾ يعني «اُذكر» به ياد بياور آن وقتي كه ما به شما گفتيم: ﴿إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ﴾. كه اين ها در قبضهٴ قدرت الهي‌اند، خداوند به اينها محيط است، ﴿وَاللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُحِيطٌ﴾. اين ها از حوزهٴ قدرت الهي بيرون نيستند، هر وقت بخواهد اينها را عذاب می كند، تو از اين جهت نگران نباش كاري از اينها ساخته نيست كه به شما آسيب برسانند. ذات اقدس الهي به جميع اشيا و اشخاص علم دارد، قدرت دارد، احاطهٴ علمي و احاطهٴ اقتداري دارد، هيچ كس از علم خدا و از قدرت خدا بيرون نيست. فرمود: ما رؤيايي به تو ارائه كرديم كه در عالم خواب آن را مشاهده كردي آن رؤيا، فتنه و امتحان مردم است از يك سو، و از سوی دیگر همان رؤيا شجره‌اي است كه در قرآن لعنت شده است. پس اين خواب ممكن است در مكه اتفاق افتاده باشد، حضرت در مدينه اظهارش فرمود، تعبيرش هم بعد از رحلت اتفاق افتاده، اين شدني است، مانعي هم ندارد، چون تا حضرت زنده بود اموي که به منبر آن حضرت حمله نكردند، ساليان متمادي بعد این اتفاق افتاده، در اينجا فرمود: اين رؤيا فتنه است براي مردم و اين شجرهٴ ملعونه را هم ما فتنه قرار داديم. در زبان محاوره مردم اين نَسب‌نامه‌هارا  شجره نامه مي‌گويند، لذا اگر پیامبر (ص) فرمود: «أنا و عليٌّ من شجرةٍ واحدة والناس من شجرٍ شتّيٰ»  اين امري است با ادبيات محاوره‌اي هماهنگ است. قرآن كريم گروهي را لعنت كرده ﴿لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَي﴾  منافقين و كفار را هم لعنت كرده اينها شجرهٴ خبيثه‌اند، گرچه نام شَجَر برده نشد، ولي حقيقت‌شان يك اصل و فرع‌اند كه يك نسل را تشكيل مي‌دهند، اينها يك شجره هستند. بنابراين اگر خواب پيغمبر(ص) اين بود كه عدهٴ زيادي به پلّه‌هاي منبر او رفت‌ و آمد مي‌كنند آ‌ن طوري كه بوزينه رفت و آمد مي‌كند اين قابل تطبيق است، قرآن هم كه اينها را لعن كرده. اين رواياتي كه دربارهٴ بني‌اميه وارد شده است كه اينها به منبر پيغمبر(ص) تهاجم كردند و روي پلّه‌هاي منبر رفت و آمد مي‌كنند آن طوري كه بوزينه رفت و آمد مي‌كند، از كجا اين ها در قرآن لعن شدند؟ مي‌گويند برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آمده اينها ملعون‌ هستند، فرمود: ‎﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا، ٥٧﴾ چون ﴿إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ﴾ و اينها هم چون ملعون‌ هستند تحت قَهر الهي‌اند. و اين رؤيايي هم كه ما به شما ارائه كرده‌ايم اين رؤيا جنبهٴ امتحاني دارد.[11] در قرآن ابليس و يهود و مشركين و منافقين  لعن شده اند. پس شجره ملعونه يكي از همان اقوام ملعونه در كلام خدا هستند كه صفات شجره را دارند، يعني از يك ريشه منشعب شده و نشو و نما نموده و شاخه‏هائي شده‏اند، دودماني هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده و مي‏شوند. و چنين صفاتي جز بر يكي از آن سه دسته كه شمرديم تطبيق نمي‏كند، يا مشركين، و يا منافقين و يا اهل كتاب. حال بايد ببينيم از اوضاع و احوال زمان رسولخدا (ص‏) و زمان نزول آيه چه مي‏فهميم؟ به طور مسلم در آن زمان از مشركين و اهل كتاب يعني يهود و نصاري قومي كه چنين صفاتي داشته باشند ظهور نكرد ( نه قبل از هجرت و نه بعد از آن ) زيرا تاريخ نشان مي‏دهد كه خداوند مسلمانان را از شر اين دو طائفه ايمن كرده. فرقه سوم، يعني منافقين كه در ظاهر مسلمان بودند، و تظاهر به اسلام مي‏كردند، و در ميان مسلمانان يا از راه فاميلي و يا از راه پيروزي عقيده و مسلك، بقا و دوام يافته و در اعصار بعدي هم فتنه مسلمانان شدند این ها همان شجره ملعونه هستند. و دو ضمير جمع (هم) كه در جمله (نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا) است، ظاهرا به ناس بر مي‏گردد و معنايش اين است كه ما مردم را مي‏ترسانيم، ولي هشدار و ترساندن ما جز به طغيان ايشان نمي‏افزايد، آن هم نه هر طغياني، بلكه طغياني بزرگ، يعني مردم از هشدار ما نمي‏ترسند، تا بدينوسيله از كرده‏هاي زشت خود دست بردارند، بلكه تخويف ما را با طغياني كبير پاسخ مي‏گويند، و خلاصه مردم در طغيان خود تا آنجا كه مي‏توانند پيش مي‏روند، و دشمني و عناد با حق را از حد مي‏گذرانند.[12]

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا ﴿٦١﴾

و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. پس همه سجده كردند، جز ابليس كه گفت: آيا كسى را كه از گل آفريده‌اى سجده كنم. (61)

بعد از بيان اين جريان پرداختند به انگيزه‌هاي عصيان كه هم براي اوّلين بود، هم براي آخرين و هم براي افرادي كه بين اوّلين و آخرين‌اند، هر كسي انگيزهٴ گناه را دارد الاّ بندگان خاص. منشأ انگيزه هم، از يك سو آمادگي دروني است و از سوي ديگر وسوسهٴ بيروني، مي‌فرمايد: ﴿وَإِذْ قُلْنَا﴾ يعني «اذكروا» آن جريانی را كه به ملائكه گفتيم به ياد بياوريد. سرّ اينكه جريان اِباي شيطان از سجده و تهديد شيطان به وسوسه و اغوا را در غالب موارد ذكر مي‌كنند، براي بيان ريشهٴ اين سيّئات است كه اگر عده‌اي در گذشته و عده‌اي در حال در برابر دين الهي مقاومت مي‌كنند منشأش همان استكبار و برتري‌طلبي و عدم خضوع در ساحت حضرت حق است. در جريان آدم اگر تعليم اسما اول شد كه ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾  بعد عرضهٴ اسما بر فرشته‌ها شد ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ﴾ بعد اظهار عجز فرشته‌ها اعلام شد كه ﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا﴾  بعد ذات اقدس الهي به حضرت آدم (ع) دستور داده باشد كه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اگر اين مراحل چهارگانه قبلاً اتفاق افتاده باشد، جريان ﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾  سَهل بود، اين جريان براي همه قابل تحمّل بود و شيطان هم هيچ راهي براي اعتراض نداشت، نه اينكه بگوید او لياقت دارد و آدم ندارد از اين صحنه معلوم مي‌شود كه اين امر به سجده قبل از این مراحل چهارگانه بود، يا در خفاي اين امور قرار گرفت وگرنه شيطان آن اعتراض را نمي‌كرد. آن سؤالي هم كه فرشته‌ها كردند سؤال اعتراضي نبود، سؤال استفهامي بود، زيرا ذات اقدس الهي قبل از آفرينش آدم (ع) با فرشته‌ها در ميان گذاشت كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾  آنها عرض كردند: اگر خلافت براي تقديس و تسبيح است كه ما تقدیس کننده و تسبیح کننده هستیم، كه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾  سؤال آنها درباره جريان آدم به اصطلاح سؤال مشورتي بود، اما اين اعتراض ابليس(عليه اللعنه) درباره اين است كه خود را در برابر ذات اقدس الهي قرار داد، مطلب ديگر اينكه اساس ملعون شدن شيطان تنها در معصيت نيست كه يك سجده نكرده، تا مثلا اگر كسي نماز نخواند او هم مثل شيطان باشد، تمام مشكل شيطان بر اساس استكبار او بود نه ترك سجده، استكبارش اين است كه خود را در برابر خداي سبحان قرار داد به خدا عرض كرد، شما نظرتان اين است كه من بايد سجده كنم، ولي من نظرم چيز ديگر است تمام جُرم شيطان اين است، حالا يك سجده نكرده لعنِ ابد دامنگير او بشود كه نيست، اين معصيت است، اما وقتي كسي  خود را در برابر خدا قرار بدهد اين معصيت عادي نيست، اين بدترين كفر است که بگويد من نظرم اين است، اين مي‌شود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾. اگر او مي‌دانست كه روحِ الهي به آدم داده شد و آدم حقايق اسما را بلد است، نه تنها بلد است بلكه معلّم ملائكه است اين حرف را نمي‌زد. پس هر جا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ شد معلوم مي‌شود انسان تريبون شيطان شد. فرمود: اگر چنين چيزي شنيديد بدانيد اين از كار شيطان است، بدون ترديد اين كسي است كه در برابر ذات اقدس الهي گفت من بهترم و سعي مي‌كند شاگرداني تربيت كند كه افزون ‌طلب‌اند، مقام‌خواه‌اند، جاه‌طلب‌اند.[13]

 قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَـٰذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا ﴿٦٢﴾

گفت: به من بگو، آيا اين همان است كه بر من برترى دادى؟ اگر تا روز قيامت مهلتم دهى، قطعا نسل او را افسار مى‌زنم جز اندكى را. (61)

ذات اقدس الهي فرمود: شيطان مي‌گويد من در برابر طين (خاک) سجده نمي‌كنم. شيطان در جريان تعليم اسما سخني نگفت چون سهمي نداشت، اما از اينكه او بايد ساجد باشد و انسان بايد مسجودٌله، اين كرامتي است كه نصيب انسان شده و شيطان از او محروم است، به خدا عرض كرد: به من خبر بده اين کسی را كه بر ما گرامي داشتي، اگر به من مهلت بدهي من تمام ذريّه او را تبهكار مي‌كنم، مگر يك گروه كمي كه به آنها دسترسي نداشته باشم. در سورهٴ مباركهٴ «حجر» فرمود: ﴿رَبِّ فَأَنظِرْنِي﴾، به صراحت مهلت خواست تا اغوا كند، اينجا ﴿لَئِنْ أَخَّرْتَنِ﴾ به صورت شرط بيان كرده، اگر مهلت بدهي، يعني مهلت بده، ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلاً﴾. احتناك به معناي افسار است اين كسي كه سوار بر اسب است، احتناك مي‌كند يعني افسار اسب را با آن طناب يا غير طناب مي‌كشد، اين سوار وقتي تحت حنك او را در اختيار گرفت هر جا بخواهد مي‌برد و از او سواري مي‌گيرد. ذات اقدس الهي فرمود: اينكه تو «الي يوم القيامه» مهلت خواستي اين برابر مصلحت ما ﴿إِلَي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾  است نه «إلي يوم القيامه» اما آن وقت چه موقع است خدا مي‌داند. گفتي من مسلّط بشوم تسلّطت در حدّ دعوت و وسوسه خوب است، بيش از اين مجاز نيستي و توان آن را هم نداري. وسوسه نعمت خوبي است، چون هر كس به هر مقامي در اثر تهذيب و سير و سلوك رسيد در اثر مبارزهٴ با وسوسه شيطان بود، اگر شيطان نباشد و وسوسه شيطان نباشد كمالات نفساني ظهور نمي‌كند.[14] ابليس بعد از آنكه سرپيچي كرد دچار غضب الهي شد و گفت: پروردگارا اين بود آن كس كه مرا به سجده كردن بر وي مامور نمودي؟ و چون انجام ندادم از درگاه خودت دورم ساختي؟ سوگند كه اگر تا روز قيامت كه مدت عمر بشر در زمين است مرا مهلت دهي فرد فرد ذريه او را افسار مي‏كنم مگر اندكي را كه بندگان مخلص تواند.[15]

قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُورًا ﴿٦٣ وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِم بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿٦٤

گفت: برو، هر كس از آنان تو را پيروى كند، مسلما جهنم سزايتان خواهد بود كه سزايى تمام است. (63) و از ايشان هر كه را توانستى به آواى خود تحريك كن و با سواران و پيادگانت بر آنها بتاز، و با آنها در اموال و اولاد شريك شو، و به ايشان وعده بده، ولى شيطان جز از روى فريب به آنها وعده نمى‌دهد. (64)

ذات اقدس الهي به شيطان فرمود: به تو مهلت دادم تو هم گفتي من تزيين مي‌كنم، زيبا نشان مي‌دهم، اغوا مي‌كنم این تو و اين ميدان برو هر كاری مي‌خواهي انجام بدهی، انجام بده، از ذريّه آدم هر كسي پيرو تو بود مسلما جهنم سزايتان خواهد بود. ﴿تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ، ملک/8﴾  آتش جهنم طوري است كه از دور وقتي كفّار را مي‌بيند از شدّت غضب مي‌خواهد تكه تكه بشود چنين عذابي هست. فرمود: ﴿جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً﴾ كلمه موفور به معناي كامل است، و جزاي موفور آن جزائي است كه چيزي از آن ذخيره نگردد و همه‏اش داده شود. خدای سبحان به شیطان فرمود: مي‌خواهي اينها را با صدایت جذب بكني، بکن، مجازي، می خواهی با سواره‌نظام و پياده‌نظام حمله بكني، بكن، فقط بدان تو در حدّ دعوت می­توانی این کار را بکنی. اما این که او سواره‌نظام و پياده‌نظام دارد، كنايه از آن است كه بعضيها قوي‌اند بعضي ضعيف، بعضيها به سرعت جواب مي‌دهند، بعضيها به كُندي، هم جواب‌ دهنده‌ها چند نوع‌اند، هم وسوسه‌كننده‌ها چند گروه‌اند. فرمود: با سواره‌‌نظام و پياده‌نظام، هم اينها را وادار به گناه مي‌كني، هم در اعضاي خانوادهٴ او دخالت مي‌كني، هم در كارهای تجاري او دخالت مي‌كني و چون این مجموعه را آلوده مي‌كني، كسب حرام دارند، فرزند حرام دارند و خودشان هم با گناه زندگي مي‌كنند. كم‌ فروشي، گران‌فروشي، تقلّب در كار و رباگيري، اينها شركت شيطان است در مال و فرزند، یعنی از راه حرام غذايي تهيه كند به اينها بدهد. اگر در بعضي روايات دارد پولي كه خمسش داده نشده اگر عين آن پول را مهريه همسر قرار بدهد مي‌شود «وشاركهم في الأولاد»، مصاديق فراواني در روايات ما هست كه شركت در اولاد از چه راه پيدا مي‌شود كه شيطان شريك اين مرد است در پيدايش اين فرزند. اگر كسي از مال حرام ازدواج بكند، تغذيه بكند، با مال حرام شير پيدا مي‌شود و شيطان در پيدايش او شريك است و اگر كسي خداي ناكرده از راه زنا فرزند پيدا كرد، شيطان در این کار شریک است، يا نه، با همسرِ خودش بر اساس نگاه نامحرمانه‌اي كه در روز انجام می دهد، با آن انگيزه كنار بيايد باز هم اين شيطان شريك اوست. ﴿وَعِدْهُمْ﴾ هم وعده مي‌دهد كه اگر اين راه خلاف را انجام دادي به مقصد مي‌رسي، هم وعيد دارد كه اگر اين كار را بكني فقیر مي‌شوي ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾  اين شيطان مي‌گويد اگر شما انفاق بكني، صدقه بدهي يا اين وجوه شرعي را بدهي فقير مي‌شوي مالت كم مي‌شود، ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: اين تهديد باطلي است كه شيطان انجام مي‌دهد. فرمود: ﴿وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً﴾  جز فريب و نيرنگ چيزي از شيطان برنمي‌آيد، چه اينكه وساوس او هم در همين راستاست، بنابراين از شيطان جز شيطنت و نيرنگ كاري ساخته نيست، اما اين در حدّ دعوت است نه در حدّ سلطه بر انسان.[16] گويا استفزاز با آواز كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه‏هاي باطل و خالي از حقيقت است، و اينكه وضع شيطان و پيروانش وضع چوپان و رمه را دارد كه با يك صدا به راه مي‏افتند، و با صدائي ديگر مي‏ايستند  معلوم است كه اين صداها آوازهائي بي‏معني است. و اينكه فرمود: (و اجلب عليهم بخيلك و رجلك) معنايش اين است كه براي به راه انداختن آنان به سوي معصيت به لشگريانت اعم از سواره نظام و پياده نظام دستور بده تا پيوسته بر سر آنان بزنند، و اين گويا اشاره است به اينكه لشگريان شيطان بعضي‏شان تندكار و بعضي كندكارند، (و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا) يعني شيطان به ايشان وعده نمي‏دهد مگر وعده دروغين و گول زننده به اين معنا كه خطا را در نظرشان صواب و باطل را به صورت حق جلوه مي‏دهد.[17]

 إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا ﴿٦٥﴾

به يقين، تو را بر بندگان [صالح‌] من تسلطى نيست، و كفالت پروردگارت بس است. (65)

فرمود: تمام بندگان من آزادند، اگر از طرف تو دعوت به گناه مي‌شوند، چندين دعوت‌نامه هم ما برايش مي‌فرستيم، لذا انسان طبعاً مايل به خير است، اين‌‌چنين نيست كه مايل به شرّ باشد يا متساوي‌الطرفين باشد، چون اولا) ما همهٴ آنچه كه سبب فجور و تقواست در درون او نهادينه كرديم، ثانیا) خدای متعال به وسيله انبيا و اوليا، آنها را راهنمایی می کند. بعد فرمود: دو عامل هست كه باعث نجات مردم است، يكي اينكه اينها در حوزهٴ عبادي شركت كنند جزء بندگان خدا باشند، دیگر اينكه بالأخره انسان كارها را يا خودش بايد انجام بدهد يا اگر نمي‌تواند و نمي‌داند وكيل بگيرد، چون ما خيلي از كارها را نه مي‌دانيم، نه مي‌توانيم، پس چه بهتر كه وكيل بگيريم و آن وکیل هم خدا باشد. اين دو كار را انجام بدهید، شيطان نه با سواره نظام و پیاده نظام بر شما سلطه دارد، نه با صوت، نه در حوزهٴ مشاركت اموال و اولاد، و نه در حوزه وعد و وعید. حالا اگر كسي مؤمن بود و به خدا توكل كرد این چنین نیست که معصوم يا عادلِ محض بشود و هيچ نلغزد، براي اينكه ايمان او احياناً مشكل پيدا مي‌كند چون او مختار است، توكّل او احياناً گاهی آسيب مي‌پذيرد، اما تحت سلطنت شیطان نيست، اگر آسيب‌پذير بود مي‌شود ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾  بعد توبه که می کند، ذات اقدس الهي که توّاب است توبه او را می پذیرد، ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾  تازه آن قدر مهربان و رئوف است، توبهٴ او اگر هم ناقص بود توبهٴ ناقص او را هم می پذیرد، پس اگر انسان لغزيد فوراً بايد ترميم بكند. فرمود: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ﴾، چرا؟ براي اينكه از يك سو اينها عبادند، از سو ی دیگر هم خدا را وکیل گرفته اند.[18]

 رَّبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا ﴿٦٦﴾

پروردگار شما كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت در مى‌آورد تا از فضل او روزى بجوييد همانا او همواره به شما مهربان است. (66)

فرمود: شما از وحدت نظم بايد پي به وحدت ناظم ببريد كه خدا واحد است و از راهگشايي و حلّ مشكلات هم بايد پي ببريد كه خدا شريك ندارد. فرمود: این ذات اقدس الهي است که كشتي را حركت مي‌دهد. آیا شما يك حبّه گندم را مي‌توانيد در آب نگه ‌داريد؟ اما هزارها تن گندم را به وسيله همين كشتي از جايي به جايي مي‌بريد، ما طوری اين دريا، كشتي، آب و باد را قرار داديم كه ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾ همه مسائل تجاري و سفر شما حل بشود. چون خداي سبحان آب را كه مسخِّر اوست، براي شما مسخّر قرار داد كه بتوانيد كشتراني كنيد هم سفرهاي تجاري داشته باشيد، هم سفرهاي غير تجاري. اين سلطهٴ بر درياست.[19] كلمه يزجي از ازجاء است به معناي سوق دادن چيزي است از حالي به حالي ديگر، پس مراد از آن، در اينجا به راه انداختن كشتيها در دريا به وسيله باد و امثال آن و روان و نرم ساختن آب است، چون اگر خداوند آب را تر و مايع خلق نمي‏كرد، ديگر كشتيها نمي‏توانستند در درياها به حركت در آيند، كلمه فلك جمع فلكه است، كه به معناي كشتي است.[20]

وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُورًا ﴿٦٧﴾

و چون در دريا به شما خطرى برسد، آن كه را مى‌خوانيد گم مى‌شود جز او، و چون خدا شما را به سوى خشكى نجات داد روى مى‌گردانيد و انسان بسيار ناسپاس است. (67)

كلمه (ضرّ) به معناي سختي و گرفتاري است، و مسّ ضرّ در دريا، عبارت از مشرف شدن به غرق است، كه به خاطر طوفاني شدن دريا پيش مي‏آيد. و مراد از (ضلال) در جمله (ضل من تدعون الا اياه) محو شدن از خاطره‏ها است، نه گم كردن راه، و معناي آيه اين است كه وقتي در دريا كارتان به سختي كشيد و بيچاره شديد و نزديك شد غرق شويد، آن وقت ديگر همه خدايان خود را كه همواره از آنها حاجت مي‏خواستيد فراموش مي‏كنيد، جز خداي تعالي را. سپس وقتي شما را از غرق شدن نجات داده گرفتاري و بيچارگي تان را برطرف نمود، و شما را بار ديگر به خشكي رسانيد، دوباره از او و از خواندن او اعراض كرديد، و اين خود دلالت بر اين دارد که ياد خداي تعالي هيچ وقت از دل آدمي بيرون نمي‏رود، و اگر دعا مي‏كند ذات و فطرت او وادارش مي‏كند كه در گرفتاری ها او را بخواند، و گرنه اگر چنين چيزي در ذات و فطرت آدمي وجود نداشت ديگر روگردانی از او معنا نداشت، پس اينكه مي‏فرمايد: انسان خداي را در بيچارگي هايش مي‏خواند، ولي در خوشحالي‏ها از او اعراض مي‏كند، به این معناست كه انسان هميشه به وسيله فطرتش به سوي خدا هدايت مي‏شود. سپس می فرماید: كفران نعمت عادت انسان است، و از اين جهت است كه داراي طبيعت انساني است كه همه سر و كارش با اسباب مادي و طبيعي است، و در اثر عادت و خو كردن با اسباب مادي و طبيعي مسبب الاسباب را فراموش مي‏كند، با اين كه در هر آني در نعمتهاي او غوطه‏ور است. پس روگردانی آدمي از ياد خدا در غير حال بيچارگي امري غريزي فطري نيست، چون اگر فراموشي خدا فطري بود خود دليل بر نفي ربوبيت او مي‏شد، بلكه امري عادي است و عادت زشتي است از انسان كه او را به كفران نعمت وا مي‏دارد. و در آيه، دليلي هم بر توحيد ربوبيت خداي تعالي هست، و حاصلش اين است كه اگر آدمي در حادثه‏اي كارش به جائي برسد كه از هر سببي از اسباب ظاهري جهان منقطع و مايوس شود اصل سبب منقطع نمي‏شود، و اميد نجاتش به كلي نااميد نمي‏گردد، بلكه هنوز اميد نجات داشته و به سببي كه تواناي بر اموري باشد كه هيچ سببي قادر بر آن نيست اميدوار است.[21]

 أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِبًا ثُمَّ لَا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا ﴿٦٨﴾ أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَىٰ فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفًا مِّنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لَا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعًا ﴿٦٩

مگر ايمن شده‌ايد از اين كه شما را در كنار خشكى به زمين فرو برد يا بر شما طوفانى از سنگريزه‌ها بفرستد كه براى خود مدافعى نيابيد. (68) يا مگر ايمن شده‌ايد از اين كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند و تندبادى شكننده بر شما بفرستد و به سزاى كفرتان شما را غرق كند، آن‌گاه براى نجات خود در برابر ما پى‌گيرى كننده نيابيد. (69)

استفهامي كه در آيه آمده، استفهام توبيخ است، خداي سبحان ايشان را بر اين معنا كه تا در خشكي هستند از دعوتش اعراض مي‏كنند توبيخ و سرزنش مي‏فرمايد، چون بشر در خشكي هم هيچ پناهگاهي كه او را از حوادث كشنده حفظ كند ندارد، همچنان كه هيچ پناهگاهی از غرق و هلاكت در دريا ندارد، زيرا نمي‏داند چه حوادثي در دريا و يا بيابان در انتظار او است، و به همين جهت در هر آني احتمال مي‏دهد كه خداوند زمين زير پاي او را فرو ببرد و يا تند بادي بفرستد، و او را هلاك كند، و كسي را هم كه شدت و بلا را از ايشان دور كرده و سلامتي و امنيت قبلي را برگرداند، ندارند.[22] خسوف زمینی مثل فرو رفتن قارون و اموالش در زمین ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾. سپس می فرماید: در برابر كار خداي سبحان وكيلي نداريد كه از شما دفاع بكند، تا به خداي سبحان بگويد چرا اين كار را كردي؟ يا جلوي كار خدا را بگيرد. شما كه در كشورهايي هستيد كه در ساحل دريا زندگي مي‌كنيد و اصل تجارتتان در درياست، یا کسانی که از راه دریا امرار معاش می کنید، حالا اين بار ما شما را نجات داديم، بار ديگر چه كسي شما را نجات مي‌دهد؟ وقتی به سزای کفرتان تندبادی را بفرستيم تا به حيات شما خاتمه بدهد و غرق تان کنیم؟ در چنين فضايي كسي نیست تا دنبال شما بگردد و شما را از دست ما نجات بدهد. شما نه وكيل صحرايي داريد، نه دريايي، اما قدرت الهي هم در صحرا حاضر است، هم در دريا، هم در آسمان حضور دارد، هم در زمين ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾، نه چنين امنیتی دارید، و نه كسي را كه بعد از غرق شدن از شما دفاع نموده و به خدا اعتراض كند كه چرا چنين كردي؟[23]

 وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا ﴿٧٠

و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنها را در خشكى و دريا سير داديم و از نعمت‌هاى پاكيزه روزى بخشيديم و آنها را بر بسيارى از مخلوقات خود برترى داديم، برترى كامل. (70)

بعد از این که بسیاری از نعمت های الهی را نسبت به انسان برشمرد و این که اینها مسخّر انسان‌اند و تسخیرکننده ی اینها ذات اقدس الهی است، نه خود انسان، و خداوند موجودات آسمانی و زمینی را برای انسان مسخّر کرد و ضمناً هم اشاره فرمودند که توفیق بهره‌برداری از دریا و صحرا را خداوند به انسان عطا کرد. فرمود: انسان حقیقتی است جدای از همه حقایق موجود در عالم طبیعت، از جماد، نبات، و حیوانات هم کاملاً جداست بلکه چیز دیگری است، (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ، مؤمنون/12) این اصلِ انسان، سپس نسلش را (ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ) این جریان آفرینش نسل انسان، همانند نسل حیوانات دیگر است، آنها هم با توالد تکثیر نسل می‌کنند، نطفه است و در قرار معیّنی آرام جا می‌گیرد. از آن به بعد تفاوت انسان از حیوانات روشن می‌شود. فرمود: (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ،مومنون/14) انسان یک چیز دیگری است با موجودات دیگر فرق می‌کند. این که فرمود: (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) این ناظر به انبیا و اولیا و امثال ذلک نیست، این ناظر به خود حقیقت انسان است، انسان اصولاً یک موجود کریم است، حالا اگر خودش را به هدر دارد یک راه است، خودش را کامل کرد راه دیگری است. نظر مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) این است:  این که فرمود: (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) بعد فرمود: (وَفَضَّلْنَاهُمْ)، تفاوت شان این است که تکریم امر نفسی است که این در ذات خودش یک گوهر گرانبهاست، تفضیل ناظر به آن است که نسبت به موجودات دیگر افضل است. یک برجستگی و وارستگی و جلا و عظمتی در معنای کرامت نهفته شده که انسان موجودی است کریم و منشأ پیدایش کرامت انسان هم تعلیم خدای سبحان است که به اسم اکرم ظهور کرده است. در سورهٴ مبارکهٴ «علق» این‌چنین آمده (اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ٭الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ٭عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) وقتی در آغاز آیه دارد که خدای اکرم تدریس می‌کند یعنی درس کرامت می‌دهد، کرامتی که برای خودش است به انسان می‌دهد، پس انسان در کریم‌شدن می‌شود خلیفهٴ خدا و سند کرامت انسان هم خلافت اوست. اگر کسی نانِ خلافت را خورد، احترام خلافت را مصادره کرد، حرف خودش را زد این کار می‌شود غصب، این دیگر خلیفه نیست، وقتی خلیفه نبود کرامت ندارد، وقتی کرامت نبود می‌شود غاصب، وقتی غاصب بود به او می‌گویند (أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، اعراف/179). فرمود: انسان یک حقیقت جدایی دارد، اگر کسی این حقیقت را حفظ کرد به آن حدّ نائل می‌شود که (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً) یا نزدیک به آنها و شاگردان آنها می‌شود که «طوبیٰ له وحُسن مآب». اما اگر نشد، این سرمایه را هدر می‌دهد. در بین انسان کسانی‌اند که نسبت به همه مخلوقات برترند برای اینکه آن امانت های الهی را بدون ظلم و جهل حمل می‌کنند، خلافت الهی را بدون نقص حمل می‌کنند، تعلّم اسمای حسنای الهی را بدون جهل فرامی‌گیرند، که ایشان افرادی هستند که افضل بر همه هستند و آن وجود مبارک پیغمبر (ص)، اهل‌بیت ایشان، انبیای الهی‌، مرسلین‌، و اولوالعزم‌اند.[24] فرمود: ما ايشان را در دريا سوار بر كشتي و در خشكي سوار بر چارپايان و غير از آن كرديم تا به سوي مقاصد خود رهسپار شوند و در پي جستجوي فضل پروردگار خود و رزق او برآيند، و اين خود يكي از مظاهر تكريم بشر است،  چون بشر به وسيله عقل از اين موهبت‏ها برخوردار مي‏شود. و (و رزقناهم من الطيبات) و به آنها از انواع و اقسام ميوه‏ها و محصولاتی كه مورد استفاده و خوش‏آيند بشر بوده و از آن متنعم گشته و لذت مي‏برد، و عنوان رزق بر آن صادق باشد، روزی دادیم، و اين نيز يكي از مظاهر تكريم است كه انسان را به ميهماني مثل مي‏زند كه به ضيافتي دعوت شود آنگاه براي حضور در آن ضيافت برايش مركب بفرستند، و در آن ضيافت انواع غذاها و ميوه‏ها در اختيارش بگذارند، كه هم ميهماني تكريم است، و هم مركب فرستادن و هم غذاهاي لذيذ برايش آوردن همه مصداق تكريم است.[25]

يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَـٰئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا ﴿٧١

روزى كه هر گروهى را با امامشان فرا مى‌خوانيم، پس هر كه نامه او به دست راستش داده شود آنها نامه‌ى خود را مى‌خوانند و ذرّه‌اى به آنها ستم نمى‌رود.(71)

خداوند هدایت و دعوت می‌کند، انبیا هم دعوت می‌کنند، بعضی می‌پذیرند بعضی نمی‌پذیرند، چون دعوتِ تشریعی است. اما دعوت تکوینی دیگر عصیان­‌پذیر نیست. ذات اقدس الهی وقتی کسی را دعوت کرد او حتماً باید اجابت بکند و اجابت هم می‌کند. این­که فرمود: (یَوْمَ نَدْعُوا) این دعوت تکوینی است نه دعوت تشریعی، لذا عصیان‌پذیر نیست، همگان سر از قبر برمی‌دارند. فرمود: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) می‌گوییم علوی­ها، حَسنی­ها، حسینی­ها بیایند، آنهایی که این راه را رفته‌اند بیایند، اما اگر عده‌ای جزء ائمه کفر بودند (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ، قصص/41) به اسم رهبران شان صدا می‌زنیم آنها که کافر و منافق بودند در آن ردیف صف می‌بندند. حالا که همه را به نام رهبرشان دعوت کردیم، وقتی در ساهرهٴ معاد و صحنهٴ قیامت حضور پیدا کردند کجا باید بروند؟ فرمود: (فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ) کنار سفرهٴ کتاب شان، آنجا باید پذیرایی بشوند. از امام کاظم(ع) رسیده است که ذات اقدس الهی دو دست بی‌دستی‌اش یمین است «کلتا یدی الرحمٰن یمین» دستی را  یمین می‌گویند که با او کار با برکت و میمون انجام بدهند. کافر و منافق اصلاً دست راست ندارند، چون این­ها با دست راست هم معصیت می‌کنند همان­طوری که با دست چپ معصیت می‌کنند، مؤمن اصلاً دست چپ ندارد، برای این­که با دست چپ هم کار یُمن و برکت انجام می‌دهد، همان‌ طوری که با دست راست یُمن و برکت انجام می‌دهد، لذا مؤمن هر دو دستش یمین است، که می‌شود «أصحاب المیمنة»، و برخی­ها «أصحاب المشئمه‌»اند، لذا نامهٴ اعمال بعضی­ها به دست راست­شان، و نامهٴ اعمال بعضی­ها به دست چپ­شان داده می شود. پس وقتی که همه‌ به نام رهبرشان دعوت شدند، این­ها را به طرف مهمانسرای شان می‌برند، مهمانسراها فرق می‌کند، نامهٴ اعمال هر کسی مهمانسرای اوست. و هیچ ستمی هم به این ها نمی‌شود. این که فرمود: (وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً) ظلم به معنی نقص هم آمده یعنی هیچ کمی و کسری در نامهٴ اعمال شان نیست.[26] پس نتيجه اين مي‏شود كه بگوئيم: مراد از امام هر طائفه همان اشخاصي هستند كه مردم هر طائفه به آنها اقتداء و در راه حق و يا باطل از آنها پيروي مي‏كرده‏اند، قرآن كريم هر دو مقتداء را امام خوانده، و امام حق را كسي دانسته كه خداوند سبحان او را در هر زماني براي هدايت اهل آن زمان برگزيده است، حال چه اين كه پيغمبر بوده باشد مانند ابراهيم و محمد (صلوات الله عليهما) و يا غير پيغمبر و امام (ع).[27]

وَمَن كَانَ فِي هَـٰذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلًا ﴿٧٢

و هر كه در اين دنيا كور باشد در آخرت هم كور و گمراه‌تر خواهد بود.(72)

 فرمود: (فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ، ق/22) در قیامت که می‌شود ما پرده از جلوی چشم مردم برمی‌داریم، نه پرده از جلوی واقعیّت، واقعیّت بی‌پرده خلق شده، این پرده‌ای که خودت بافتی و جلوی چشمت انداختی ما این را کنار زدیم، این پرده‌ای است که خود انسان به وسیلهٴ گناه تار و پودش را تأمین می‌کند و می‌بافد و جلوی چشمش آویزان می‌کند، بعد وقتی پرده کنار رفت چشم شما هم با حِدّت و تیزی هر چه را که بخواهد می‌بیند. یک عده هم در عین حال کورند که فرمود: (وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أعْمیٰ، طه/124) این در قیامت اعتراض می‌کند (رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی، طه/125) پاسخ می‌دهد: که تو بصیر نبودی، کور بودی، الآن هم کور محشور شدی، برای این که این همه انبیا و اولیا و آیات الهی آمدند (کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذلِکَ الْیَوْمَ تُنسَی، طه/126) آ‌ن روز ندیدی، امروز هم از نظر ما دیده نمی‌شوی و هم نابینایی.[28] مراد از كوري آخرت كوري چشم نيست، بلكه نداشتن بصيرت و ديده باطني است، همان طور که مقصود از كوري در دنيا هم همين است اين كوري را، كوري بصيرت معنا كرده و فرموده: (فانها لا تعمي الابصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور، حج/46) و نيز مؤيد اين معنا، قرار گرفتن (اضل سبيلا) بعد از كوري آخرت است كه مي‏رساند مقصود از آن گمراهي و بي‏بصيرتي است. پس معناي آيه اين است كه هر كه در اين نشاه يعني زندگي دنيا امام حق را نشناسد و راه حق نپيمايد چنين كسي در آخرت سعادت و رستگاري را نمي‏بيند و راه به سوي آمرزش نمي‏برد.[29]

وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ  وَإِذًا لَّاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا ﴿٧٣﴾ وَلَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا ﴿٧٤﴾ إِذًا لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا ﴿٧٥﴾

و همانا نزديك بود در آنچه به تو وحى كرده‌ايم تو را متزلزل كنند كه غير آن را به ما منسوب دارى كه در آن صورت تو را به دوستى مى‌گرفتند.(73) و اگر استوارت نكرده بوديم همانا نزديك بود كمى به سوى آنها متمايل شوى. (74) در آن صورت حتما تو را دو چندان [در اين‌] زندگى و دو چندان را [بعد از] مرگ عذاب مى‌چشانديم، آن‌گاه در برابر ما براى خود ياورى نمى‌يافتى. (75)

فرمود: آنها فتنه می کنند، حالا یا فتنه‌های سیاسی یا فتنه‌های اجتماعی یا تهدید به قتل و امثال این ها، یا تطمیع به مال و امثال این ها، که حضرت همه این حرف ها را پشت‌سر گذاشت و فرمود: اگر شمس را دست راست من، قمر را دست چپ من قرار بدهید، من دست از حرفم برنمی‌دارم. فرمود: فتنه‌ای که درباره تو اعمال می‌کنند این است که تو روبرگردانی، و از مرز وحی الهی خارج بشوی، چطور اعراض بکنی؟ (لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ) آنچه را که ما گفتیم او را تحریف کنی، غیر آن را به عنوان قرآن به مردم ابلاغ کنی، ما درباره توحید سخن گفتیم و ابطال شرک، اما شما از ابطال شرک صرف‌نظر کنی، ما جاهلیّت را طرد کردیم، شما در این زمینه سخنی نگویی و سایر معاصی آنها، اگر شما گرفتار فتنهٴ این ها می‌شدی، برابر فتنهٴ این ها ـ معاذ الله ـ دربارهٴ قرآن تحریفی روا می‌داشتی، در آن صورت این ها خلیل و دوست تو می‌شدند، دست از مزاحمت برمی‌داشتند، این نقشهٴ آنها  بود. پس در این بخش این نفوذی ها اصرار داشتند که آ‌ن حضرت پیامش را دربارهٴ این وثنیّت و صنمیّت و امثال ذلک تغییر بدهد. ذات اقدس الهی فرمود: تثبیت ما باعث برطرف شدن همه این توطئه‌ها بود ما تو را تثبیت کردیم، لذا نه تنها تحریف زیاد راه ندادی، تحریف کم هم راه ندادی، نه تنها تحریف نکردی، میل به تحریف هم نکردی، نه تنها میل به تحریف نکردی، نزدیک به میل هم نشدی. پیغمبر(ص) هم در فراگیری علوم وحیانی، هم در ضبط و نگهداری، هم در انشا، ابلاغ، املا و دیکته کردن معصوم است، هر سه مرحله را قرآ‌ن با عصمت یاد کرد فرمود: (إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ) مقام ضبط و نگهداری‌اش هم فرمود: (سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی) پس خوب حفظ می‌کنی فراموش نمی‌کنی. مقام انشا و ابلاغ و املا و دیکته هم که مقام لبِ مطهّر آن حضرت است فرمود: (وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی٭إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی). این سه مقام مربوط به مقامهای علمی آن حضرت است. اما در مقام عمل که مبادا خدای ناکرده کم و زیاد کند این آیه مبارکهٴ (لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ) و آیات دیگر شاهد بر عصمت عملی آ‌ن حضرت است. فرمود: همه اینها منتفی است اینها را ما با عصمت تثبیتت کردیم، اگر خدای ناکرده پیامبر با سکّهٴ قبولی اسلام که خدای سبحان معجزه را به او داد، به او پُست کلیدی داد، بر فرض محال اگر پیامبر با داشتن این سِمت کج‌راهه برود.[30] هر چند تمايل مختصري باشد ما عذاب دو چندان زندگي كه مجرمين را با آن شكنجه مي‏دهيم و عذاب دو چندان مرگ را كه در عالم ديگر با آن شكنجه ‏شان مي‏دهيم به تو خواهيم چشانيد. سپس فرمود: در اين صورت عذاب واقع خواهد شد، و هيچ راه گريزي از آن نخواهد بود.[31]

وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذًا لَّا يَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿٧٦﴾

و همانا نزديك بود تو را از اين سرزمين بركنند تا تو را از آن بيرون برانند، و هرگاه چنين مى‌كردند آنها پس از تو جز اندك زمانى باقى نمى‌ماندند. (76)

مشركان حجاز و همچنين يهودي ها و منافقان دشمنان مشترك اسلام بودند، گاهي توطئه ي فيزيكي مي‌كردند، گاهي توطئه فرافيزيكي. توطئه فيزيكي‌شان در همين آيه مطرح است كه اصرار و تلاش و كوشش آنها همين براندازي نرم بود، به اصطلاح براندازي مَخملي يعني بدون جنگ و خونريزي وجود مبارك حضرت را از مكه يا از مدينه يا از سرزمين حجاز بيرون كنند، اما آنچه كه مربوط به فرافيزيكي بود مربوط به مكتب بود که اين ها فتنه مي‌كنند كه دين را تحريف كني، به ميل اين ها تفسير كني، آنچه را كه ذات اقدس الهي نازل كرده است آنها را بيان نكني، تفسير به رأي كني، كه ذات اقدس الهي فرمود: وجود مبارك رسول گرامي(ص) از همه ي اين اُفت و آفتها مصون بود، نه تنها اين كار را نكرد، مِيل اين كارها را هم نداشت، اين درباره ي مسائل مكتبي بود. فرمود: «وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا» جريان مهاجرت پيغمبر به دستور خداي سبحان بود، نه اين كه حضرت را بيرون كرده باشند، اگر هم وجود مبارك حضرت با فشار بيرون رفته باشد، باز آيه صادق است براي اين كه طولي نكشيد بعد از مهاجرت حضرت، جريان جنگ بدر پيش آمد و بسياري از اين ها از بين رفتند و مدّتها در غم و غصّه بودند كه چگونه جبران كنند. « مِنَ الْأَرْضِ» اين الارض «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» عهد است، يعني شهر مكه، نه مطلق زمين «لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا» تا از مكه شما را خارج كنند، اگر چنين كاري انجام بدهند «خِلاَفَكَ» يعني «بَعدكَ» بعد از تو باقی نمی ماندند، زيرا ذات اقدس الهي نسبت به بعضي از گناهان سريع‌العِقاب است، چه اين كه نسبت به بعضي از ثوابها هم سريع‌الحساب است، اگر خدا سريع‌الحساب است, سريع‌العِقاب است به وسيله ي گناهان خاص يا اطاعت هاي مخصوص اين سرعت انجام مي‌گيرد. گاهي هم ذات اقدس الهي تأخير مي‌اندازد. يكي از مواردي كه ذات اقدس الهي سريع‌الانتقام و سريع‌العقاب است، همين است اگر كسي توطئه كرده به عنوان براندازي مخملي، نرم يا تند يا غير تند خدا مهلت نمي‌دهد، فرمود اين ها كه تلاش و كوشش‌شان اين است كه رهبر مسلمان ها را جابه‌جا بكنند، پيامبر را از مكه يا مدينه يا از سرزمين ديگر دور بدارند، كه آن مكتب مهجور بماند، خداي سبحان سريع‌الانتقام است و زود انتقام مي‌گيرد.[32]

سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا ﴿٧٧﴾

[مانند] سنت [ما در حمايت‌] پيامبرانى كه پيش از تو فرستاديم، و براى سنت و قانون ما تغييرى نخواهى يافت. (77)

بعد مي‌فرمايد: اين اصلي است براي ما که پیامبران را حمایت کنیم اين مخصوص تويِ پيامبر نيست، اين براي نبوّت عام است نه براي خاتم نبوّت، بعضي از امور است كه براي ختم نبوّت است نظير «وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ، انفال/33» خداي سبحان، مادامي كه تويِ پيامبر در بين مردم هستي اين ها را به عذاب استيصال مبتلا نمي‌كند. فلان كس مستأصل شد يعني ريشه‌اش كَنده شد، اين نوع عذاب با وجود مبارك پيامبر(ص) نيست، براي اين كه او «رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ» است. در حالی که همين عذاب استيصال را درباره ي نوح، عاد و ثمود به عمل آورده و آنها را مستأصل كرد و اصل شان را برداشت. اما حالا درباره ي اين معنا كه اگر نسبت به خودِ تو بدرفتاري كردند اين جزء احكام نبوّت عام است، نبوّت خاص در اينجا سهمي ندارد، لذا اگر با هر پيامبري قومش اين بدرفتاري را بكنند، براندازي نرم داشته باشند، بخواهند بساطش را برچينند، خدا سريع‌العقاب است. مطلب بعدي آن است كه فرمود: اين تحويل ‌پذير نيست كه گاهي باشد، گاهي نباشد چرا؟ براي اين كه گناه همان گناه است و منتقم همان منتقم است، پس كيفر همان كيفر است. چرا سنّت خدا نه تخلّف دارد نه اختلاف؟ براي اينكه فطرت بشر بيش از يكي نيست، اگر «لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» مبدأ قابلي يكي است و اگر ذات اقدس الهي هم عليم، قدير و حكيمِ محض است، تحوّلي در آنجا نيست و اگر ديني كه براي تأمين سعادت اين بشر آمده بيش از يكي نيست «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ، آل عمران/19» خب كيفر و پاداش شان هم يكي است. چرا دين يكي است؟ براي اينكه دين براي هدايت و تربيت مردم است، مردم كه عوض نمي‌شوند اگر فطرت و هويّت بشر عوض شدني نيست، خطوط كلي دين محفوظ است، بله خصيصه ي هر عصر و مصر عوض مي‌شود، فرمود: «جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً،مائده/48» پس فروع دين عوض شده، بنابراين، اين مربوط به نبوّت عام است، نه نبوّت خاص و تغييرناپذير هم است و اگر هم كسي دست به اين كار بزند خطر «إِذاً لاَّ يَلْبَثُونَ خِلاَفَكَ إِلَّا قَلِيلاً» دامنگيرشان خواهد شد چون خدا سريع‌الانتقام است.[33]

أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا ﴿٧٨

نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپادار، و نيز نماز صبح را، كه نماز صبح مشهود [فرشتگان‌] است. (78)

در اين كريمه فرمود: «أَقِمِ الصَّلاَةَ» نماز را اقامه بكن، درباره ي قرآن ما را به قرائت قرآن امر كردند كه فرمود: «فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ» اما درباره‌ نماز ما را به قرائت نماز امر نكردند ما را به اقامه ي نماز امر كردند، سرّش آن است كه 1) در اسلام نماز عمود دين معرّفي شده است «إنّ الصلاة عمود الدين» 2) ذات اقدس الهي قرآن را به عنوان كتابِ حكيم معرفي كرد «يس *وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ»، 3) كتابِ حكيم همه ي مطالبش حكيمانه است صدر و ساقه ي مطالبش محكم و مُتقن است. 4) اگر ديني كه نماز را به عمود معرّفي كرد، اين دين به ما بگويد نماز بخوان معلوم مي‌شود حرفش حكيمانه نيست، چون ستون را كه نمي‌خوانند، بايد حكيمانه حرف بزند، بگويد ستون را برپا كنيد. اين است كه اين كتاب مي‌شود كتاب حكيم. مطلب بعدي آن است كه از نمازهاي چهارگانه ظهر و عصر و مغرب و عشا، به اقامه ياد كرد فرمود: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ» از دلوك شمس يعني زوال خورشید نماز ظهر شروع مي‌شود، بعد عصر، بعد مغرب، تا تاريكي فراگير شب كه نماز عشاست، پنجمين نماز كه نماز صبح است از او هم به عنوان اقامه ياد كرده است، چون «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» منصوب است و مفعول «أَقِمِ» يعني «أقم قرآن الفجر» پس نماز صبح هم با اين كه مسئله ي قرائت در او مطرح شد چون جنبه ي صلاتي دارد امر به اقامه كرد. در مسئله «قُرْآنَ الْفَجْرِ» نماز صبح و قبل از نماز صبح كه نماز شب هست فضيلتي است كه اين آيه به هر دو نكته اشاره كرده است، درباره ي نماز صبح فرمود: «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِكَانَ مَشْهُوداً» مشهود است يعني فرشته‌هايي كه مأمور شب‌ هستند شاهدند كه اين شخص دارد نماز صبح را مي‌خواند او را ثبت مي‌كنند، فرشته‌هايي كه مأمور روز هستند اول صبح مي‌رسند، يعني صبح صادق، مي‌بينند اين شخص در حال نماز ‌خواندن است. اما راجع به نماز شب آن را در آيه ي  بعد ذكر فرمود. پس نماز يك سلسله آثاري دارد كه سلب‌ رذايل است، يك سلسله آثاري هم دارد كه جلب فضايل است، و آيات محلّ بحث هم مي‌تواند راجع به رفع خطر باشد، هم مي‌تواند راجع به جزم منفعت. خطر توطئه ي فرهنگي را نماز و عبادت برطرف مي‌كند، خطر توطئه ي نظامي، سياسي، اجتماعي را نماز و دعا برطرف مي‌كند، در سه، چهار آيه قبل همين خطرات آمده، اين‌چنين نيست كه آن خطرها را ذكر نكند بعد بدون تناسب بفرمايد: «أَقِمِ الصَّلاَةَ» رابطه‌اي بايد باشد بين امر به نماز با نجات از آن توطئه‌ها اين چندتا توطئه را ذكر مي‌كند بعد فرمود راه برون رفتن «أَقِمِ الصَّلاَةَ». است[34]

وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَىٰ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا ﴿٧٩﴾

و پاسى­ از شب را زنده بدار كه نافله‌اى مخصوص تو است، باشد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند. (79)

آن‌گاه فرمود: «وَمِنَ الَّيْلِ» كه اين «مِن» براي تبعيض است، يعني بعضي از شب را به پا خيز و بيدار شو تا نافله ي شب را اقامه كني «فَتَهَجَّدْ بِهِ» هُجود، همان بیداری بعد از خواب است. با اينكه از نظر زمان نماز شب مقدّم بر نماز صبح است، ولي بعد از نماز صبح ذكر فرمود به دو دلیل، يكي اينكه نماز صبح واجب است، در رديف نمازهاي واجب ذكر شد و مقدّم ذكر شد و نماز شب مستحب است، دیگر اينكه نماز صبح عمومي است نظير نمازهاي ديگر. و نماز شب وجوبش مخصوص وجود مبارك پيغمبر(ص) است (فتهجد)، امر به معني وجوب است، يعني غير از آن نمازهاي پنج‌گانه كه بر همه واجب است، اين نماز شب هم بر شما واجب است، منتها «نَافِلَةً لَّكَ»  (برای تو) بر مردم واجب نيست، براي توده ي مردم همان استحباب خاصّ خودش را دارد، آن نكته‌اي كه درباره ي نماز شب است اين است كه فرمود: «عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً» اين كار را اگر كردي، يعني نماز شب را به پا كردي به مقام محمود مي‌رسي، به جايي مي‌رسي كه هر كه تو را شناخت تو را حمد مي‌كند و هر كه تو را نشناخت مقامت را حمد مي‌كند، الآن آنها كه مؤمن‌ و موحّدند مي‌دانند كه به بركت اهل بيت «بيُمنه رُزِق الوري (مردم روزی داده می شوند) وبوجوده ثبتت في الأرض والسماء»(به وجود ایشان آسمان و زمین پایدار هستند) از اينها حق‌شناسي مي‌كنند، اينها را مجراي فيض مي‌دانند، به اينها عرض ارادت مي‌كنند، به اينها متوسّل مي‌شوند و مانند آن، آنهايي كه نمي‌دانند اين ذوات قدسي چه چيزهايي‌اند اين مقام كه مجراي فيض خداست را حمد مي‌كنند، منتها نمي‌دانند صاحب اين مقام اهل‌بيت‌اند، اين مقامي است كه «يَحْمده كلّ متنعّمٍ» (او را هر متنعمی حمد می کند). حمد مطلق براي چه كسي است؟ براي كسي است كه مجراي فيض مطلق باشد، اگر كسي «رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ» بود محمودِ مطلق است، و محمود مطلق مظهر آن حميدِ مطلق است، فرمود: «فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ» اگر كسي عبدِ الله بود و مظهر اسم اعظم بود، او هم محمود مطلق است، چه ديگري بداند چه ديگري نداند.[35] و آن مقام شفاعت كبراي رسول خدا (ص‏) است كه روز قيامت در آن مقام قرار مي‏گيرد، و روايات وارده در تفسير اين آيه ازطرق شيعه و سني همه بر این معنا متفقند.[36]

 تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 24و21 و20/1/87   – [1]

–  تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 25/1/87   [2]

– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 27/1/87   [3]

 – المیزان، ج 13، ص 202 – 199[4]

 – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 31/1/87[5]

 – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 1/2/87[6]

 – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 2/2/87 [7]

 – المیزان، ج 13، ص 223 – 222[8]

 – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 7/2/87 [9]

 – المیزان، ج 13، ص 226[10]

 – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 9 و 10/2/87 [11]

 – المیزان، ج 13، ص 234 – 232[12]

– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 11/2/87 [13]

 –  تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی،11 /2/87[14]

 – المیزان، ج 13، ص 244[15]

 – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی،14 و 15/2/87[16]

 – المیزان، ج13، ص 247 – 245[17]

 – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی،16/2/87[18]

 – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی،17/2/87   [19]

 – المیزان، ج 13، ص 256[20]

[21]  – المیزان، ج 13، ص 259 – 256

 – المیزان، ج 13، ص 260[22]

 – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی،23/2/87  [23]

[24]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 87/2/24  www.portal.esra.ir

 المیزان، ج 13، ص 264 – 263 -[25]

[26]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 4/3/87   www.portal.esra.ir

 – المیزان، ج 13، ص 279[27]

[28]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 6/3/87 www.portal.esra.ir

 – المیزان، ج 13، ص 284 – 283[29]

[30]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 7/3/87 www.portal.esra.ir

 – المیزان، ج 13، ص 288[31]

[32]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی،  20/3/87 www.portal.esra.ir

[33]  – همان

– همان [34]

[35]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی،  22/3/87 www.portal.esra.ir

 – المیزان، ج 13، ص 293[36]