ترجمه و توضیح سوره القصص 60 – 31

 وَ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ ۖ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّىٰ مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ ۚ يَا مُوسَىٰ أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ ۖ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ ﴿٣١

که عصای خود را بیفکن، پس چون دید آن مثل ماری می­ خزد، به عقب برگشت و به پشت سر نگاه نکرد. ای موسی! پیش آی و نترس که تو از ایمننانی. (31)

با توجه به مأموریت بزرگ و سنگینی که موسی بر عهده دارد باید معجزاتی بزرگ به تناسب آن از سوی خدا در اختیارش قرار داده شود که به دو قسمت مهم در این آیات اشاره شده است. نخست این که به موسی ندا داده شد که عصایت را به زمین بیانداز، و موسی عصا را انداخت، هنگامی که به آن نگاه کرد دید همچون ماری است که با سرعت و شدت حرکت می­ کند، موسی ترسید و به عقب برگشت و حتی پشت سر خود را نگاه کرد. که در این هنگام بار دیگر موسی ندا را شنید که به او می­ گوید: برگرد  نترس تو در امان هستی چون در محضر پروردگار امنیت مطلق حکمفرما است، آنجا جای ترس و خوف نیست .[2]

 اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ ۖ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ ﴿٣٢

دست خود را به گریبانت ببر تا سفید و بی­گزند بیرون آید و دست و بازویت را به خود بچسبان تا ترس تو فرو نشیند، و اینها دو برهان از جانب پروردگار توست به سوی فرعون و مهترانش، زیرا آنها قومی نافرمانند. (32)

معجزه نخستین موسی آیتی از وحشت بود، سپس به او دستور داده می­ شود که به سراغ معجزه دیگرش برود که آیتی از نور و امید است و مجموع آن دو ترکیبی از انذار و بشارت خواهد بود، به او فرمان داده شد دست خود را در گریبانت کن و بیرون­ آور، هنگامی که خارج می­ شود سفید و درخشنده است، بدون عیب و نقص. این سفیدی و درخشندگی بر اثر بیماری برص و مانند آن نبود، نوری بود الهی که کاملا تازگی داشت. مشاهده این خارق عادت عجیب، در آن شب تاریک و در آن بیابان خالی، موسی را سخت تکان داد، و برای این که آرامش خویش را باز یابد دستور دیگری به او داده شد و دستور این بود: دست­هایت را بر سینه­ ات بگذار تا قلبت آرامش خود را باز یابد. شاید این جمله کنایه از لزوم قاطعیت و عزم راسخ در ادای مسؤولیت رسالت و عدم ترس و وحشت از هیچ مقام و هیچ قدرت است. سپس همان ندا به موسی گفت: این دو دلیل روشن از پروردگارت به سوی فرعون و اطرافیان او است، این گروه از طاعت پروردگار خارج شده ­اند، و طغیان را به حد اعلی رسانده ­اند، وظیفه تو است که آنها را نصیحت کنی و انذار گویی، و اگر مؤثر نشد با آنها مبارزه نمایی.[3]

 قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ ﴿٣٣

گفت: پرورگارا! من کسی از ایشان را کشته­ ام، پس می ­ترسم مرا بکشند. (33)

در اینجا موسی (ع) به یاد حادثه کشتن مرد قبطی و بسیج نیروهای فرعونی برای تلافی خون او افتاد، گرچه موسی به خاطر حمایت از مظلومی با این ظالم گلاویز شده بود، ولی اینها در منطق فرعون معنی نداشت او هنوز هم تصمیم دارد اگر موسی را پیدا کند بدون چون و چرا به قتل برساند. لذا در اینجا عرض می­کند: پروردگارا! من از آنها یک نفر را کشته­ ام، می­ترسم به تلافی خون او مرا به قتل برسانند و این مأموریت ناتمام بماند.[4]

 وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي ۖ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ﴿٣٤ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا ۚ بِآيَاتِنَا أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ ﴿٣٥

و برادرم هارون از من زبان ­آورتر است، پس او را با من به عنوان مددکار بفرست تا مرا تصدیق کند همانا بیم آن دارم که مرا تکذیب کنند. (34) فرمود: به زودی بازویت را به وسیله برادرت محکم خواهیم کرد و برای شما دو نفر، سلطه ­ای قرار خواهیم داد که با وجود آیات ما به شما دست نخواهند یافت شما و هر که شما را پیروی کند پیروزید. (35)

حضرت موسی (ع) از این می ­ترسید که فرعونیان تکذیبش کنند و او خشمگین شود، آنگاه نتواند دلیل خود را بیان کند، چون در حال خشم لکنتی که در زبانش بوده ، بیشتر می­شده، لذا از پروردگارش درخواست می­کند که برادرم هارون زبانش از من فصیح ­تر است، او را همراه من بفرست، تا یاورم باشد و صدق دعویم را تصدیق کند، و وقتی مردم با من مخاصمه می­ کنند ، قانع­ شان سازد. خدای تعالی فرمود: به زودی تو را به وسیله برادرت تقویت و یاری خواهیم کرد، و برای شما تسلط و اقتداری قرار خواهیم داد، که فرعونیان به سبب آیات و معجزات ما بر شما غلبه نمی ­کنند، و شما و هر کس که از شما دو نفر پیروی کند پیروز خواهید بود.[5]

 فَلَمَّا جَاءَهُم مُّوسَىٰ بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَـٰذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ﴿٣٦

پس چون موسی معجزات روشن ما را بر­ای آنها آورد، گفتند: این جز سحری ساختگی نیست و ما این را در میان پدران نخستین خود نشنیده ­ایم. (36)

وقتی موسی (ع) با معجزات روشن به سراغ فرعونیان آمد، آنها گفتند: اینها جز سحری من درآری نیست، چشم­ بندی است، و به دروغ به خدا نسبت می­ دهد. و آنچه موسی آورده دینی نوظهور است، و از پدران و نیاکانمان برایمان نقل نشده که به چنین دینی معتقد بوده باشند.[6]

وَ قَالَ مُوسَىٰ رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَىٰ مِنْ عِندِهِ وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ ۖ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ﴿٣٧

و موسی گفت: پروردگار من بهتر می­داند چه کسی هدایت را از نزد او آورده و عاقبت نیک آن­ سرا برای چه کسی است مسلما ظالمان رستگار نمی­ شوند. (37)

موسی (ع) در پاسخ فرعونیان که هم معجزات و هم دینش را انکار کردند، می­ فرماید: پروردگار من که همان رب العالمین است و خلقت و امر به دست اوست، به حال من و کسی که سرانجام نیک در دنیا و آخرت دارد،آگاه ­تر است، و همین پروردگار است که مرا به عنوان رسول فرستاده تا برایتان هدایت بیاورم، هدایتی که همان دین توحید است، و مرا وعده داده که هرکس به دینم بگرود عاقبت نیک داشته باشد، و دلیل بر این دعویم معجزات روشنی است که از ناحیه خود به من داده است. سپس موسی (ع)عاقبت نیک در دنیا و آخرت را از آنها نفی کرد با گفتن: چون ستمکاران رستگار نمی­ شوند. برای این که آنها اساس سنت زندگی را بر ظلم بنا نهادند، و معلوم است که چنین نظامی بر خلاف فطرت انسانی و نظام آفرینش است، لذا نظام آفرینش چنین اجتماعی را و سنت او را نابود خواهد کرد، پس چنین مردمی رستگار نمی­شوند.[7]

وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَـٰهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّي صَرْحًا لَّعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَىٰ إِلَـٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿٣٨

و فرعون گفت: ای بزرگان قوم! من برای شما معبودی جز خویشتن نمی­ شناسم پس ای هامان! برایم بر گل آتش بیفروز و برجی برای من بساز  تا شاید به خدای موسی اطلاع یابم ، و من جداً او را از دروغگویان می ­انگارم.(38)

فرعون برای بزرگان قوم خود چنین اظهار کرد: از آیات و معجزات موسی و دعوت او برایش روشن نشده که معبودی در عالم هست، که رب همه­ ی عالمیان باشد، و اصلا اطلاع از معبودی غیر خودش در عالم ندارد، یعنی آنچه را که موسی منحصر در خدا می­ کرد او منحصر در خود می­کرد، موسی الوهیت را تنها برای خدا اثبات می­ نمود، و از غیر خدا نفی می­کرد، فرعون به عکس، الوهیت را برای خود اثبات، و از خدای تعالی نفی می­کرد، آن گاه به هامان دستور می­دهد که خشت خام را در آتش بپز و آجر بساز، و برجی بساز تا از بالای آن از معبود موسی اطلاع پیدا کنم؛ گویا او خیال می­کرده که خدای تعالی جسمی است که در بعضی از طبقات جو یا افلاک منزل دارد، ممکن هم است که او چنین خیال نمی­کرده بلکه می­ خواسته مطلب را بر مردم مشتبه نموده گمراه­ شان سازد. و نیز ممکن است مرادش این بوده که برایش رصدخانه­ ای بسازند، تا از اوضاع ستارگان استنباط کند، آیا رسولی مبعوث شده یا نه؟ مؤید این احتمال آیه 37 سوره مؤمن است که می­ فرماید: ای هامان برایم برجی بساز، باشد که من از عوامل آسمانی که سبب حوادثی در زمین است اطلاع پیدا کنم، در نتیجه به إله موسی اطلاع یابم، چون من خیال می­کنم که او دروغگو است. سپس فرعون می­ گوید: نه تنها معبودی غیر از خود نمی ­شناسم، بلکه گمان می­کنم که موسی دروغ می­گوید و با این حرفها می­ خواهد مردم را گمراه کند.[8]

 وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَا يُرْجَعُونَ ﴿٣٩ فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ ۖ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ ﴿٤٠

و او و سپاهیانش در زمین به ناحق سرکشی کردند و پنداشتند که ایشان به سوی ما بازگردانده نمی­شوند. (39) پس ما او سپاهیانش را گرفتیم و آنها را در دریا افکندیم. پس بنگر فرجام ستمکاران چگونه شد. (40)

قرآن سپس به استکبار فرعون و فرعونیان و عدم تسلیم آنها در برابر مبدأ و معاد که ریشه جنایات آنها نیز از انکار همین دو اصل سرچشمه می­گرفت پرداخته چنین می­ فرماید: فرعون و لشکریانش به ناحق در زمین استکبار کردند، (خدا را که آفریننده بزرگ زمین و آسمان­ها است انکار نمودند)، و گمان کردند که قیامتی در کار نیست و به سوی ما باز نمی­ گردند. اما مرگ­ شان را به دست عامل حیات­شان سپردیم و نیل را که رمز عظمت و قدرت آنها بود به گورستان­ شان مبدل ساختیم! جالب این که ” نبذناهم” به معنی دور افکندن اشیای بی ­ارزش و بی ­مقدار است. آری ما این موجودات بی ­ارزش را از جامعه انسانی طرد کردیم و صفحه زمین را از لوث وجودشان پاک ساختیم. و در پایان روی سخن را به پیامبر اسلام کرده می­فرماید: ببین عاقبت کار ظالمان چگونه شد؟ و این تعبیر مخصوص ظالمان دیروز نیست که ستمگران امروز نیز سرنوشتی جز این ندارند.[9]

 وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ ﴿٤١

و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش می­ خواندند، و روز رستاخیز یاری نخواهند شد. (41)

معنای پیشوا کردن آنان برای دعوت به آتش این است که ایشان را پیش قدم در کفر و گناهان کرد، در نتیجه دیگران به ایشان اقتدا کرده، و به آنان پیوستند، و اگر بپرسی که چرا خداوند ایشان را پیشوای کفر کرد؟ و آیا این کار به عدالت خدا برخورداری ندارد؟ در پاسخ باید گفت وقتی برخورد دارد که این اضلال (گمراه کردن) خدا ابتدایی باشد، یعنی خود آنان قبلا کاری نکرده باشند که مستوجب این اضلال باشد، و اما اگر این اضلال به  عنوان مجازات کفر و  انکاریباشد که آنان  قبل از دیگران  مرتکب شدند به  عدالت  خدا  برخورد  ندارد. و درروز قیامت شفاعت هیچ یاری­ کننده ­ای به ایشان نخواهد رسید. [10]

وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَـٰذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً ۖوَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ ﴿٤٢

و در این دنیا لعنتی بدرقه آنها کردیم و روز قیامت آنان از زشت رویانند. (42)

آنها چون پیشوایان کفر بودند، و دیگران در کفر و گناهان پیرو ایشان بودند، و همواره در کفر و ضلالت و گناه از آنها الهام می­ گرفتند، به همین دلیل وزر و گناه پیروان نیز به گردن ایشان است، پس مادام که کفر و گناه در آنان ادامه یابد، لعن خدا نیز به ایشان ادامه دارد. و هم­چنین از آنجا که در روز قیامت مورد شفاعت قرار نمی­ گیرند، لذا دل­های اهل محشر از آنها متنفر و منزجر خواهد بود، و مردم از ایشان خواهند گریخت و احدی نزدیک ایشان نمی­ شود، و این همان معنای قبح و زشت­ رویی است که خدای تعالی درباره آن در موارد بسیاری اشاره فرموده است.[11]

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَىٰ بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿٤٣

و به راستی پس از آن که نسل­ های نخستین را هلاک کردیم، به موسی کتاب دادیم که مردم را بصیرت­ ها و هدایت و رحمت باشد، به امید آن که ایشان پند گیرند. (43)

سوگند می­ خورم که ما به موسی کتاب دادیم، که همان تورات بود، و این کتاب را بعد از قرن­ها و هلاکت اقوام گذشته دادیم، چون حکمت اقتضا می­کرد که دعوت به دین توحید و انذار بشر از عذاب الهی را تجدید کنیم، لذا این کتاب را به موسی دادیم، در حالی که پر بود از حجت­ها و براهین واضح و بیناگر که بشر به وسیله آن حجت­ها به معارف حقه و به سوی هدایت راه می­یابند، و نیز رحمتی بود که بشر به وسیله عمل به دستورات و شرایع و احکام آن مشمول رحمت می­شوند، این کتاب را نازل کردیم شاید که بشر متذکر شده، آنچه از عقاید و اعمال که بر آنان واجب است بشناسند، و بفهمند که به چه عقایدی باید معتقد باشند، و چه اعمالی را واجب است انجام دهند.[12]

 وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَىٰ مُوسَى الْأَمْرَ وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿٤٤

و تو در جانب غربی نبودی آن گاه که امر را به موسی واگذاشتیم، و از حاضران نبودی. (44)

سپس به بیان این حقیقت می ­پردازد که آنچه را که در باره موسی و فرعون با تمام ریزه­ کاریهای دقیق آن بیان کردیم، خود دلیلی است بر حقانیت قرآن تو، چرا که تو در این صحنه­ ها هرگز حاضر نبودی و این ماجراها را با چشم ندیدی بلکه این لطف خدا بود که این آیات برای هدایت مردم نازل شد.[13]

 وَ لَـٰكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ ۚ وَمَا كُنتَ ثَاوِيًا فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَلَـٰكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ ﴿٤٥

ولی ما نسل هایی به وجود آوردیم و عمرشان طولانی شد و تو در میان اهل مدین اقامت نداشتی تا آیات ما را برای آنها بخوانی، لیکن ما بودیم که پیامبران را می­فرستادیم. (45)

ای محمد (ص)! در آنجا که ما تورات را بر موسی نازل می­کردیم حاضر نبودی، ما اقوامی را بعد از آن در اعصار مختلف پدید آوردیم، با عمرهای طولانی، و این که امروز داستان موسی را برایت می­آوریم، بعد از گذشتن قرنها است. تو ای محمد (ص)! در میانه اهل مدین یعنی شعیب و قوم او نبودی، و آنچه بر موسی در مدین گذشت ناظر نبودی، و این که آیات ما را که بیانگر داستان موسی است بر مشرکین می­خوانی، این ما هستیم که تو را به سوی قومت فرستادیم، و این آیات را بر تو نازل کردیم تا بر آنان بخوانی.[14]

 وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلَـٰكِن رَّحْمةً مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿٤٦

و هنگامی که موسی را ندا دادیم، تو در کنار  طور  نبودی،  ولی ­رحمتی از پروردگار تو است، تا قومی را که هیچ انذار کننده­ ای پیش از تو برایشان نیامده است بیم دهی، باشد که آنها پند گیرند. (46)

ای محمد (ص)! تو در کنار طور نبودی، که ما به موسی ندا کردیم، و با وی سخن گفتیم، و او را برای رسالت برگزیدیم، تا مثل کسی که خودش حاضر و ناظر بوده، بتوانی این ماجرا را به مردم معاصر خودت خبر دهی، اما به خاطر رحمتی که از ما به تو رسید، تو را خبردار کردیم تا با نقل آن مردمی را انذار کنی که قبل از تو بیم دهنده ­ای نداشتند، شاید که متذکر شوند. ظاهرا مراد به این قوم، مردم معاصر با رسول خدا (ص) و پدران نزدیک ایشان است، چون عرب قبل از آن جناب نیز پیامبرانی چون هود ، و صالح، و شعیب و اسماعیل علیهم السلام داشتند.[15]

 وَ لَوْلَا أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿٤٧

و اگر به کیفر آنچه به دست خود پیش فرستادند مصیبتی به آنها نمی رسید، که سپس بگویند: پروردگارا! چرا رسولی را به سوی ما نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم. (47)

هرگاه ما پیش از فرستادن پیامبری آنها را به خاطر اعمال­شان مجازات می­کردیم، می­گفتند: پروردگارا! چرا رسولی برای ما نفرستادی تا آیات تو را پیروی کنیم  واز مؤمنان باشیم، اگر به خاطر این نبود مجازات آنها به جهت اعمال و کفرشان حتی نیاز به ارسال پیامبر نداشت. اما سنت خداوند بر این است که قبل از ارسال پیامبر هیچ امتی را به خاطر گناهانش مجازات نکند.[16]

 فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَىٰ ۚ أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ مِن قَبْلُ ۖ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ ﴿٤٨

پس چون حق از جانب ما برایشان آمد، گفتند: چرا نظیر آنچه به موسی داده شد به او داده نشده است؟ آیا اینان پیش از این به آنچه به موسی داده شده بود کافر نشدند؟ گفتند: دو جادویی هستند که پشتیبان یکدیگرند، و گفتند: ما به همه کافریم. (48)

پس به این دلیل ما رسول به سوی شان فرستادیم، و کتاب نازل کردیم، و همین که از ناحیه­ ی ما حق به سوی شان آمد، گفتند: چرا به این پیغمبر مثل تورات موسی (ع) کتابی ندادند، و گویا مرادشان به این اعتراض این بود که چرا کتاب این پیامبر مانند کتاب موسی یک باره نازل نشد. خدای تعالی در پاسخ از این اعتراض ­شان فرمود: مگر به کتاب تورات هم که قبل از قرآن بود کفر نورزیدند؟ گفتند: قرآن و تورات هر دو سحرند، و گفتند: ما به هر دو کافریم.[17]

 قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّـهِ هُوَ أَهْدَىٰ مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿٤٩﴾

بگو پس کتابی از جانب خداوند بیاورید که از این دو هدایت کننده­ تر باشد تا ازآن پیروی کنم اگر راست می­ گویید. (49)

مردم این حق را بر خدا دارند که کتابی برایشان نازل کند، و رسولی به سوی شان گسیل دارد، و چون چنین است، و نیز چون مردم قرآن و تورات را سحر خواندند، لذا به رسول خود دستور می ­دهد که به ایشان بگوید: پس شما کتابی غیر این دو بیاورید، که از این دو هادی ­تر و راهنماتر باشد تا من آن را پیروی کنم. توجه: اگر در آیه مورد بحث اعتراف شده است به این که تورات کتاب هدایت است، منظور تورات زمان موسی است، زیرا خود قرآن کریم تورات موجود در این اعصار را تحریف شده، می­داند.[18]

 فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ ۚ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ﴿٥٠

پس اگر تو را اجابت نکردند، بدان که فقط هوس­ های خود را پیروی می­ کنند و کیست گمراه ­تر از آن که به غیر از هدایت خدا از هوای نفس خود پیروی کند؟ بی ­تردید خدا مردم ستمگر را هدایت نمی­کند. (50)

اگر ایشان را مکلف کردی به آوردن کتابی که از قرآن و تورات هادی ­تر باشد، و دستورت را اجابت نکردند، و به آن دو هم ایمان نیاوردند، و آن دو کتاب را سحر خواندن، بدان که ایشان در طلب حق، و پیرو عقل نیستند و می­ خواهند هواهای دل خود را پیروی کنند، و سنت زندگی را بر اساس پیروی هوی بنیان نهند، اعتقادی به اصل نبوت ندارند، و قائل به دینی آسمانی که از طرف خدا بر آنان نازل شود نیستند، تا پیروی آن نموده، راه زندگی را با راهنمایی پروردگارشان طی کنند. پیروان هوای نفس ظالمند، و ظالم را خدا هدایت نمی­کند، و وقتی هدایت نشدند گمراهند.[19]

وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿٥١

و به راستی برای ایشان، سخنی از پی سخن آوردیم به امید آن که پند گیرند. (51)

ما قرآن را که اجزایی وصل به هم دارد، بر آنان نازل کردیم، قرآنی که آیه­ ای بعد از آیه، و سوره ­ای دنبال سوره، و وعده، وعید، معارف، احکام، قصص، عبرت­ها، حکمت­ها، و مواعظی پیوسته به هم دارد، چنین قرآنی بر آنان نازل کردیم، باشد که متذکر شوند.[20]

 الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ ﴿٥٢

کسانی که پیش از این کتاب­شان دادیم آنها به آن ایمان می ­آورند. (52)

بعد از آن که در آیه ­های قبل مشرکین مکه مذمت شدند، در این آیه و ما بعد آن بعضی از مردم با ایمان از یهود و نصاری مدح شده­اند. آیه شهادت می­دهد بر این که  این طایفه از اهل کتاب که مدح شده ­اند، طایفه مخصوصی از اهل کتاب بوده ­­اند، نه تمامی مؤمنین اهل کتاب، که وقتی قرآن بر آنها خوانده می­شود، به آن ایمان می­ آورند.[21]

 وَ إِذَا يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ ﴿٥٣

و چون برایشان تلاوت شود می­گویند: بدان ایمان آوردیم که آن درست است و از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن هم تسلیم بوده­ ایم. (53)

چون قرآن بر آنان تلاوت می­شود، می­گویند: به آن ایمان آوردیم، که آن همان حقی است که از ناحیه­ ی پروردگارمان عهد کرده شده ­است، چون ما قبل از نزول آن مسلمان بودیم، و به دینی که این قرآن به آن دعوت می­کند و آن را اسلام می­ نامد، ایمان داشتیم. که منظورشان آن اطلاعاتی بوده که در کتاب­های خود از اوصاف رسول خدا (ص) و اوصاف کتابی که بر او نازل می­شود داشته­ اند. [22]

 أُولَـٰئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ﴿٥٤

آنان به پاس آن که صبر کردند، و بدی را با نیکی دفع می­کنند و از آنچه روزیشان کرده ­ایم انفاق می­کنند، دوبار پاداش داده می­شوند. (54)

در این آیه شریفه به آن عده از اهل کتاب که ایمان­شان را  به  قرآن  و  رسول گرامی اسلام (ص) کتمان نکردند، وعده ­ای جمیل می­دهد، و حسن سلوک و مدارای­شان با جاهلان مشرک را مدح می­کند، می­فرماید: این مؤمنین از اهل کتاب آزار و اذیت مردم را به وسیله­ ی مدارا و حلم و حوصله از خود دور می­کردند، و ازآنچه روزی­شان کرده­ ایم انفاق می­ نمایند، لذا پاداش الهی را دو برابر کسب می­ کنند، یک پاداش به خاطر ایمان به کتاب آسمانی خودشان، و یک پاداش هم به سبب ایمان به قرآن به آنها داده می­شود، که به خاطر این ایمان آوردن­شان از سوی مشرکان و منحرفان از اهل کتاب متحمل مصائب و مشقات فراوانی شدند.[23]

وَ إِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ ﴿٥٥

و چون سخن بیهوده بشنوند از آن روی برمی ­تابند و می­گویند: اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست سلام بر شما، ما طالب جاهلان نیستیم. (55)

ویژگی دیگر اهل کتاب این بوده است که هرگاه سخن بیهوده و زشتی می­شنیده ­اند، از آن اعراض نموده، مقابله به مثل نمی­کردند، بلکه می­گفته ­اند: اعمال ما برای ما و اعمال شما برای شما، و به این ترتیب ترک گفتگو می­کردند، و با گفتن سلام علیکم اعلام می­کردند که شما از ناحیه ­ی ما خاطر جمع باشید،که گزندی نخواهید دید، و به این صورت خداحافظی می­کردند، و می­فهماندند که شأن ما بالاتر از آن است که دنبال سخنان بیهوده را بگیریم، و با این حالت نشان می­دادند که ما خواهان معاشرت و مجالست با جاهلان نیستیم.[24]

إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ ۚ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ﴿٥٦

در حقیقت تو هر که را دوست داری نمی­توانی هدایت کنی، ولی خداست که هرکس را بخواهد هدایت می­کند، و او هدایت­پذیران را بهتر می­ شناسد. (56)

بعد از آن که خدای تعالی در آیات قبل محرومیت مشرکین یعنی قوم رسول خدا (ص) را از نعمت هدایت، و نیز ضلالت­شان را به خاطر پیروی هوای نفس، و استکبار از حق، آن حقی که به ایشان نازل شده، بیان کرد، و نیز بعد از این که ایمان اهل کتاب به آن حق را ذکر فرمود، آیات این فصل را با این جمله ختم کرد، که امر هدایت به دست خداست، نه به دست تو، به دلیل این که اهل کتاب را با این که قوم تو نیستند، هدایت فرمود، و قوم تو را با این که به تو نزدیکند، و خیلی دوست می­داری هدایت شوند، هدایت نفرمود، آری اوست که پذیرندگان هدایت را می­شناسد. قابل توجه این که: مراد به هدایت در اینجا صرف راهنمایی نیست، بلکه رساندن به هدف مطلوبست، که این چنین هدایت کار رسول نیست، بلکه کار خدای تعالی است.[25]

وَ قَالُوا إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَىٰ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا ۚ أَوَلَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَىٰ إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِّزْقًا مِّن لَّدُنَّا وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٥٧

و گفتند: اگر با تو از هدایت پیروی کنیم از سرزمین خود ربوده خواهیم شد. آیا آنها را در حرمی امن جا نداده­ ایم که فراورده­ های هر چیزی که رزقی از جانب ماست به سوی آن سرازیر می­شود؟ ولی بیشترشان نمی­دانند. (57)

آیه به یکی دیگر از بهانه جویی­های مشرکین اشاره می­کند: ما اگر هدایت تو راپذیرا شویم و ایمان آوریم، اعراب ما را از سرزمینمان بیرون می­کنند، چون آنها هم مشرکند و دوست ندارند مردم مکه ایمان آورند. پس آنها با این بیان خود، اعتراف می­کنند که قرآن حق است و آنچه پیامبر (ص) آورده­اند، هدایت می­باشد. اما خدا می­فرماید: چگونه ممکن است خدایی که شما را در حال کفر از نعمت امنیت و سایر مواهب زندگی برخوردار کرده، در حال ایمان از امنیت و ارزاق محروم کند؟ مگر ما حرم امنی در اختیار شما قرار ندادیم، به طوری که اعراب نیز آن را محترم می­شمارند، و مگر محصولات و ثمرات هر شهر و دیاری را به سوی مکه سرازیر نکردیم، پس چرا باید بترسید که بعد از ایمان آوردن، در امنیت نیستید و از لحاظ ارزاق دچار مضیقه خواهید شد؟ بیشتر آنها نمی­دانند که خدا، نگهدار و رزاق آنهاست و گمان می­کنند که شرک و بت­پرستی آنها به ایشان امنیت و روزی می­دهد.[26]

 وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا ۖ فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا ۖ وَكُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ ﴿٥٨

و چه بسیار شهرهایی را که در زندگی خویش طغیان کرده بودند هلاک کردیم، و این خانه­ های آنهاست که بعد از ایشان جز اندکی مورد سکونت قرار نگرفت، و وارثان، خود ما بودیم. (58)

این آیه جواب دوم خدای تعالی است به مشرکین از عذری که آوردند، می­فرماید: صرف این که شما ایمان نیاوردید، باعث نمی­شود که در این سرزمین باقی بمانید و هر جور که دلتان خواست متنعم شوید، چه بسا قریه­ هایی که در نهایت ناز و نعمت بودند، و در نتیجه باد غرور و طغیان سرگرم­شان کرده بود، که ما همه­ شان را هلاک کردیم، و شهر آنها خالی از سکنه شد، و کسی جز خدا آن را ارث نبرد. مساکن آنان که ویران و خراب شد، اینک در جلوی چشم شماست، بعد از هلاکت صاحبانش کسی در آنها منزل نکرده، مگر در اندکی از آنها. وارث بودن خدا این است که مالک حقیقی فقط خداست، و آنچه را که در تحت تسلط و اختیار انسان­ها قرار می­دهد، موقتی است، و پس از مدتی دوباره آنها را خواهد گرفت.[27]

 وَ مَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَىٰ حَتَّىٰ يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا ۚ وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَىٰ إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ ﴿٥٩

و پروردگار تو هرگز ویرانگر شهرها نبوده­ است تا آن­گاه که در مرکز آنها پیامبری برانگیزد که آیات ما را برایشان تلاوت کند و ما ویران کننده­ ی شهرها نبودیم مگر آن که مردمش ستمکار بودند. (59)

آیه شریفه در حقیقت جواب سؤال مقدری (پنهانی) است و آن این که: اگر چنین است که خداوند طغیانگران را نابود می­کند، پس چرا مشرکان مکه و حجاز را که طغیانگری را به حد اعلا رسانیده بودند، و جهل و جنایتی نبود که مرتکب نشوند، با عذابش نابود نکرد؟ قرآن می­ فرماید: پروردگار تو هرگز شهرها و آبادی­ها را هلاک نمی­کرد تا این که در کانون و مرکز آنها پیامبری بفرستد که آیات ما را بر آنان بخواند. یعنی تا اتمام حجت نکنیم، و پیامبران را با دستور صریح نفرستیم، مجازات نخواهیم کرد. تازه بعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستیم، اگر ظلم و ستمی از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند، مجازات­شان می­کنیم. پس تعبیر ” ما کان ربک” و “ما کنّا” دلیل بر این است که سنت همیشگی و جاودانگی خدا بوده و هست که بدون اتمام حجت کافی کیفر نمی­دهد. جمله (تا در مرکز این شهرها پیامبری مبعوث کند) اشاره به این است که لزومی ندارد در هر شهر و روستا پیامبری مبعوث شود.[28]

 وَ مَا أُوتِيتُم مِّن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا ۚ وَمَا عِندَ اللَّـهِ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿٦٠

و آنچه به شما داد ه شده ­است، کالای زندگی دنیا و زینت آن است، ولی آنچه نزد خداست بهتر و ماندنی ­تر است، پس آیا نمی­ اندیشید. (60)

این آیه پاسخ سومی است به بهانه­ جویی­ های مشرکین که می­گفتند: اگر هدایت تو را بپذیریم و ایمان بیاوریم، اعراب ما را از سرزمینمان بیرون می­کند. آیه می­فرماید: بر فرض که شما پیروی کنید و اعراب شما را از سرزمین­تان بیرون کنند، ولی آنچه شما در این فرض از دست بدهید، متاع زندگی دنیای فانی است، چرا آن را باید بر سعادت آخرت و بر پاداشی که در برابر پیروی از هدایت، نزد خداست ترجیح دهید؟ با این که آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است، پس آیا تعقل نمی­کنید؟ اگر عقل داشته باشید زندگی آخرت و ثواب­های اخروی آن که ثمره­ ی پیروی هدایت و ایمان به آیات خدا است، بر زندگی دنیا و متاع و زینت آن مقدم است. توجه: کلمه متاع، به معنای هر چیزی است که انسان از آن بهره ­مند شود، و کلمه زینت، آن چیزی است که اگر به چیزی ضمیمه شود آن را جمال حسن می­بخشد.[29]

 – المیزان، ج 16، ص 47 – 46[1]

 – نمونه، ج 16، ص 76 – 75،[2]

 – نمونه، ج 16، ص 77 – 76[3]

 – نمونه، ج 16، ص 78 – 77[4]

 – المیزان، ج 16، ص 51 – 49[5]

 – المیزان، ج 16، ص 52 – 51[6]

 – المیزان، ج 16، ص 53 – 52[7]

 – المیزان، ج 16، ص 55 – 53[8]

 – نمونه، ج 16، ص 90 – 89[9]

 – المیزان، ج 16، ص 57 – 56[10]

 – المیزان، ج 16، ص 57[11]

 – المیزان، ج 16، ص 73[12]

 – نمونه، ج 16، ص 96[13]

 – المیزان، ج 16، ص 74[14]

 – المیزان، ج 16، ص 75[15]

 – نمونه، ج 16، ص 101 – 100[16]

 – المیزان، ج 16، ص 76[17]

 – المیزان، ج 16، ص 77 – 76[18]

 – المیزان، ج 16، ص 79 – 78[19]

 – المیزان، ج 16، ص 79[20]

 – المیزان، ج 16، ص 79[21]

 – المیزان، ج 16، ص 80 – 79[22]

 – المیزان، ج 16، ص 81 – 80[23]

 – المیزان، ج 16، ص 81[24]

 – المیزان، ج 16، ص 82 – 81[25]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 844[26]

– المیزان، ج 16، ص 92 – 91[27]

 – نمونه، ج 16، ص129[28]

 – المیزان، ج 16، ص 93[29]