بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنين است.
وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا ﴿١﴾ وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا ﴿٢﴾ وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا ﴿٣﴾ فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا ﴿٤﴾ فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا ﴿٥﴾
سوگند به فرشتگانی که کنده می شوند (١) و فرشتگانی که رهسپار می گردند (٢) و فرشتگانی که تیزرو هستند (٣) پس بر يکديگر سبقت گيرند (۴) و سپس به آنهایی که امور را تدبیر میکنند (۵)
مراد از اين سوگندها فرشتگان هستند که فرمانهای الهی را در ۵ مرحله تحقق می دهند. اول، کنده شدن به سمت هدف، دوم راه افتادن آرام به طرف آن هدف، سوم سرعت گرفتن و به دنبال آن سبقت گرفتن و در نهايت تدبیر امور و سامان دادن به کارها. بنابر این آیات پنجگانه سوگند به پستی است که ملائکه دارند، و وضعی که در هنگام انجام ماموریت به خود میگیرند، از آن لحظه ای که شروع به نزول می کنند، تا آخرین وضعی که در تدبیر امری از امور عالم ماده به خود می گیرند. در واقع آيات اشاره به نظام تدبیر ملکوتی در هنگام اتفاق حوادث دارد که مسأله ی جزا و قيامت را اثبات می کند. آنطور که از آيات قرآن استفاده میشود فرشتگان واسطه ی بين خدا و خلق می باشند، به اين معنا که اسبابی هستند برای رخ دادن حوادث، اسبابی مافوق اسباب مادی و جاری در عالم ماده. از اين رو، می توانيم يک حادثه را هم به اسباب مادی و هم به فرشتگان و هم به خدا مستند کنيم، زيرا اينها در طول يکديگرند و هيچ يک از اسباب در مقابل خدا استقلال ندارند. مثل نوشتن که میتوان هم آن را به قلم مستند کرد (چه قلم خوبی!) و هم به دست (چه دست پر هنری!) و هم به انسان (چه شخص نويسنده ای!). و همچنين از آيات بعد به خوبى روشن مى شود، هدف اين است كه بگويد: سوگند به اين امور كه همه شما سرانجام مبعوث و محشور مى شويد و قيامت و رستاخيز حق است.[1]
يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ ﴿٦﴾ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ ﴿٧﴾
روزى كه آن زلزله همه چيز را بلرزاند (۶) و به دنبال آن حادثه دیگر رخ دهد (٧)
در آيات مورد بحث به شرح بعضى از نشانه ها و حوادث اين روز بزرگ مى پردازد، و مى فرمايد: اين بعث و رستاخيز در روزى واقع مى شود كه زلزله وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد، سپس دومين حادثه عظيم رخ مى دهد. آيه اوّل، نفخ صور اوّل را بيان می کند که شيپور فنای جهان و زلزله ی نابودی دنياست، و آيه دوّمی، نفخ صور دوم است که نفخه ی حيات و رستاخيز و بازگشت به زندگی جديد است.همچنان که فرمود: [و نفخ فى الصور فصعق من فى السماوات و من فى الارض الا من شاء الله ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون: در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مدهوش مى شوند و مى ميرند، مگر آنها كه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مى شود ناگهان همه به پا مى خيزند و در انتظار حسابند. (68/ زمر)].[2]
قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ ﴿٨﴾ أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ ﴿٩﴾
دلهايى در آن روز مضطرب باشد (٨) ديدگان آنها فرو افتاده است (٩)
اينها مجرمين هستند که به شدت نگران حساب و جزا و کيفر می باشند. اضطراب درونی آنها به قدری شديد است که آثار آن در تمامی وجود آنها ظاهر می شود به ویژه چشمهای آنها از شدت ترس فرو افتاده و خاضع است. در آن روز چشمها از حرکت باز می ايستد و خيره می شود و گويی ديد خود را از شدت ترس از دست می دهد.[3]
يَقُولُونَ أَإِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحَافِرَةِ ﴿١٠﴾ أَإِذَاكُنَّا عِظَامًا نَّخِرَةً ﴿١١﴾
گويند:آيا ما به زندگی مجدد بازگردانده می شویم؟ (10) آيا هنگامي که استخوانهای پوسيده ای شديم ؟ (١١)
اينها که در قيامت قلوبشان اضطراب و ديدگانشان خشوع دارد، همان هايندکه در دنيا زنده شدن مردگان را منکر بودند. اين طایفه می گويند: آيا ما راستی راستی بعد از مرگ به حالت اوّلمان که همان حالت زندگی است برمی گرديم؟ یا ممکن است این کلام کفار باشد بعد از زنده شدن، گویی وقتی زنده می شوند، و می بینند آنچه را که می بینند، تعجب نموده صحنه را عجیب و غریب دانسته، می پرسند راستی این ما هستیم که بعد از مردن زنده شده ایم؟ وقتی زنده شدن بعد از مرگ عجيب باشد مطمَئِنّاً با پوسيده شدن استخوانها و پراکنده شدن اجزای آن، زنده شدن مجدد، از نظر آنها عجيبتر خواهد بود.[4]
قَالُوا تِلْكَ إِذًاكَرَّةٌ خَاسِرَةٌ ﴿١٢﴾
گويند: در اين صورت ، آن بازگشتی زيانبار است (١٢)
منکران معاد به عنوان تمسخر می گويند: اگر قيامتی در کار باشد، برگشتن بعد از مرگ به سوی زندگی، برگشتنی است که برای صاحبش زيانبار است، و وضع حال ما در آن روز سخت و دردناک خواهد بود. احتمال ديگرى كه در تفسير اين آيه است اين كه آنها از روى جد و نه از روى استهزاء، اين سخن را مى گويند، و مقصودشان اين است كه اگر بازگشتى در كار باشد يك بازگشت تكرارى و بيهوده، بلكه زيانبار است، اگر زندگى خوب است چه بهتر كه خداوند همين را ادامه دهد، و اگر بد است بازگشت براى چيست؟ ولى آنچه در ميان مفسران معروف است همان تفسير اول است.[5]
فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ ﴿١٣﴾ فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ ﴿١٤﴾
پس اين بازگشت تنها با يک نهیب واقع میشود (١٣) پس ناگهان همگی، بر عرصه محشر ظاهر شوند (١۴)
حالا به انکار و استهزای کفار پاسخ می دهد که برای ما دشوار نيست که ايشان را بعد از مردن زنده کرده و دوباره به زندگی برگردانيم؛ پس برای اين کار تنها يک فرياد آمرانه لازم است، تا ناگهان همه ی مردگان زنده گشته و روی زمینی بدون آب و علف ظاهر شوند، با این که لحظه ی قبل از آن مرده و در شکم زمین بودند. اگر نفخه دوم را “زجرة” خوانده، از این جهت بوده که انسان با این نهیب از نشئه مرگ به نشئه حیات، و از باطن زمین بر روی زمین منتقل می شود.[6]
هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ ﴿١٥﴾
آيا داستان موسی به تو رسيده است؟ (١۵)
داستان موسی (ع) و سرنوشت دردناک فرعون، هم منکران قيامت را اندرز می دهد و هم مؤمنين را دلگرم می سازد، که از برتری ظاهری نيروی دشمن نهراسند. زيرا کوبيدن آنها برای خدا سهل است و هم مشرکان عرب را تهدید می کند که افراد نيرومندتر از آنها نتوانستند در برابر خشم خدا مقاومت کنند. نخست از اينجا شروع مىكند: آيا داستان موسى به تو رسيده است؟ ! آيه به صورت سؤالی است تا شنونده تشويق شود به اين که داستان را خوب گوش دهد.[7]
إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ﴿١٦﴾ اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ ﴿١٧﴾ فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَىٰ أَن تَزَكَّىٰ ﴿١٨﴾
هنگامی که پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوی ندا داد (١۶)به سوی فرعون برو که طغيان کرده است (١٧) پس بگو آيا می خواهی پاک شوی؟ (١٨)
“طوى” ممكن است نام سرزمين مقدسى باشد كه در شام در ميان مدين و مصر قرار داشت، و نخستين جرقه وحى در آن بيابان بر قلب موسى وارد شد، سپس دعوت فرعون را با ملايمترين و خيرخواهانه ترين تعبير دستور مى دهد و مى فرمايد: به او بگو: آيا ميل دارى پاك و پاكيزه شوى؟ (البته پاكيزگى مطلق كه هم شامل پاكيزگى از شرك و كفر مىشود و هم از ظلم و فساد) شبيه تعبيرى كه در آيه 44 سوره طه آمده است (فقولا له قولا لينا با او با ملايمت سخن بگوئيد)، در ضمن نمى گويد: من تو را پاك كنم، بلكه مى گويد: پاكى را پذيرا شوى! و اين نشان مى دهد كه پاك شدن بايد به صورت خودجوش باشد نه تحميل از برون.[8]
وَأَهْدِيَكَ إِلَىٰ رَبِّكَ فَتَخْشَىٰ ﴿١٩﴾ فَأَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرَىٰ ﴿٢٠﴾
و من تو را به سوی پروردگارت هدايت کنم تا خدا ترس شوی (١٩) پس بزرگترین معجزه را نشانش داد (٢٠)
منظورش از هدايت وی به سوی پروردگارش، معرفی خدای تعالی برای او، و ارشاد اوبه شناخت خداست، که ترس از خدا نتيجه ی اين معرفت است و دست برداشتن از طغيان و تجاوز و تعدی نتيجه ی آن ترس است؛ لذا می فرماید: [انما يخشى الله من عباده العلماء، تنها علما و ارباب معرفت از خدا مى ترسند(28 / فاطر)] همان ترسی که هميشه ملازم با ايمان به خداست و انسان مؤمن را وادار می کند به اطاعت از او و ترک معصيتش. پس موسی به نزد فرعون رفت و او را دعوت کرد و معجزه ی بزرگتر که همان معجزه ی عصا بود، را به او نشان داد.[9]
فَكَذَّبَ وَعَصَىٰ ﴿٢١﴾ ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَىٰ ﴿٢٢﴾
ولی او تکذيب کرد و سرپيچی کرد (٢١) سپس روی برگردانید و دست به کار شد(٢٢)
امّا فرعون در برابر اين همه لطف و محبت و نيز معجزه ی موسی از مرکب غرور پياده نشد. پس موسی و رسالتش را تکذيب کرد و نافرمانيَش کرد. يعنی مقدمه ی عصيان و نافرمانی، تکذيب است، همانطور که مقدمه ی اطاعت، تصديق است. به اين مقدار هم قناعت نکرد و در برابر دعوت موسی بی تفاوت نماند، بلکه به او پشت کرد در حالي که تصميم گرفته بود دعوت موسی را باطل نموده و آئينش را با سعی و تلاش بی وقفه محو کند.[10]
فَحَشَرَ فَنَادَىٰ ﴿٢٣﴾ فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ ﴿٢٤﴾
منادی فرستاد تا همه جمع شوند (٢٣) پس گفت: من پروردگار برتر شما هستم(24)
فرعون به منظور باطل کردن دعوت موسی، مردم را از اطراف مملکت جمع کرد، تا به مردم بگوید: پروردگار بزرگتر شما من هستم. در اين جمله، فرعون ادعای خدایی می کند، و ظاهرش اين است که او خودش را از ساير ارباب (بتها) که مورد پرستش مصريان بودند بلندمرتبه تر می دانسته، و بعيد نيست منظورش از اين برتری، با اين که خودش هم بت پرست بوده، و به حکایت قرآن درباریانش برای تحریکش می گفتند: [اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يذرك و الهتك: آيا اجازه مى دهى موسى و قومش در زمين فساد كنند و تو و معبودهايت را به حال خود واگذارند؟(اعراف/ 127)] اين بوده که بگويد: من از همه ی خدايان به شما نزديکترم، برای اين که ارزاق شما به دست من تأمین میشود، و شؤون زندگی و شرافت شما به همّت من حفظ میشود، ولی ساير خدايان دارای اين صفت نيستند.[11]
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَىٰ ﴿٢٥﴾
در نتيجه، خدا او را به عذاب دنيا و آخرت بگرفت (٢۵)
تعبیر به “نکال الآخره” اشاره به عذابهای قيامت است که دامان فرعون و فرعونیان را می گيرد، و چون در درجه ی اول اهميت است مقدم دانسته شده، و منظور از “الأولی”، عذاب دنیا است که دامان فرعون را گرفت و او و تمام يارانش را در دریای نيل فرو برد. در اينجا تفسير ديگرى براى آيه ذكر شده است، و آن اين كه منظور از “الاولى” كلمه نخستين است كه فرعون در مسير طغيان گفت و ادعاى الوهيت كرد [ما علمت لکم من إله غیری/ به غیر از خودم برای شما معبود دیگری نمی شناسم(قصص/ آيه 38)] و “الاخرة” اشاره به آخرين كلمه اى است كه او گفت، و آن ادعاى ربوبيت اعلى بود، گفت: (انا ربکم الاعلی)، خداوند او را به مجازات اين دو ادعاى كفرآميزش در همين دنيا گرفتار ساخت.[12]
إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَىٰ ﴿٢٦﴾
به یقین در اين سرگذشت عبرتی است برای کسی که بترسد (٢۶)
يعنی داستان موسی، عبرتی است برای هر کسی که خشيت داشته باشد، يعنی دارای غريزه ترس از بدبخت شدن و عذاب باشد، و انسان سالم چنين غريزه ای دارد، پس در داستان موسی عبرتی است برای هر کسی که انسان باشد، و فطرت پاکش را از دست نداده باشد.[13]
أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا ﴿٢٧﴾
آيا خلقت شما سخت تر است يا آسمان که بنايش کرد؟ (٢٧)
اين سخن در حقيقت پاسخى است به گفتار آنها كه در آيات پيشين گذشت كه مى گفتند: (ء إنا لمردودون فى الحافره، آيا ما به حالت اول باز مى گرديم)، اين آيه می گويد: هر انسانی در هر مرحله ای از درک و شعور باشد می داند که آفرينش اين آسمان بلند، اين همه کرات عظیم و کهکشان های بی انتها، قابل مقايسه با آفرينش انسان نيست، کسی که اين قدرت را دارد، پس او می تواند دوباره شما را در آخرت زنده کند.[14]
رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا ﴿٢٨﴾
و سقف آن را برافراشته و آن را منظم ساخته (٢٨)
آيه به برافراشته شدن سقف آسمان اشاره میکند، قشر عظیمی از هوا که همچون سقف محفوظ و محکمی گرداگرد زمین را فراگرفته و آن را از هجوم سنگهای پراکنده ی آسمانی حفظ می کند؛ و اين که هر جزئی از آن را در موضعی که حکمت اقتضا می کند قرار داد، و اين گويای نظم دقيقی است که بر تمام کرات آسمانی و فاصله و ترکيب آنها حکم فرماست. همچنان که فرمود: [لخلق السماوات و الارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لا يعلمون.آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسانها عظیم تر است ولى اكثر مردم غافل و بى خبر نمى دانند(57/ مومن)].[15]
وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا ﴿٢٩﴾
شبش را تاريک و روزش را روشن کرده (٢٩)
اگر شب و روز را به آسمان نسبت داده، بدين جهت بوده که سبب اصلی پيدايش آن در آسمان است، و آن پيدا شدن اجرام تاريک و ناپيدا به وسيله ی انوار آسمانی از قبيل نور خورشيد و غيره است، و همين که اين نورها غروب می کنند، دوباره اجسام پنهان می شوند، و مسأله ی شب و روز اختصاص به کره زمين که ما روی آن هستیم ندارد؛ بلکه ساير اجرام آسمانی هم تاريکی و روشنی و شب و روز را دارند.[16]
وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا ﴿٣٠﴾ أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا ﴿٣١﴾
و زمين را بعد از آن گستراند (٣٠) آب و چراگاهش را از آن بيرون آورد (٣١)
بعد از بنا کردن آسمان و بلند کردن سقف آن و قرار دادن هر جزئش در جای خود و تاريک کردن شب و روشن کردن روز، زمين را بگسترد. به هر حال منظور از دحوالارض اين است كه در آغاز تمام سطح زمين را آبهاى حاصل از بارانهاى سيلابى نخستين فرا گرفته بود، اين آبها تدريجا در گودالهاى زمين جاى گرفتند، و خشكي ها از زير آب سر بر آوردند، و روز به روز گسترده تر شدند، تا به وضع فعلى در آمد. در واقع بعد از گسترش زمين و آماده شدن برای زندگی و حيات، آبهای پنهان در لابلای لايه های زمين را به صورت چشمه و نهر جاری ساخت و گياهان را روياند، تا حيوانات و انسانها از آن تغذيه کنند.[17]
وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا ﴿٣٢﴾ مَتَاعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ ﴿٣٣﴾
و کوهها را استوار ساخت (٣٢) تا شما و حيوانات شما را بهره ای باشد (٣٣)
یعنی کوهها را بر زمين محکم و استوار ساخت تا زمين به خاطر عوامل مختلف، نوسان و اضطراب پيدا نکند، و بتواند آبها و معدنها را در درون خود ذخيره کند، و آنچه از آسمان و زمين تدبير کرديم، برای اين بود که متاعی برای شما و چهارپايانتان باشد، تا از آنها بهره مند شويد. پس پی شناخت خالق و پروردگار اين مواهب باشيد و شکرگزار نعمت هايش باشيد؛ چون در این میان روزی هست که هر کس به جزای هر آنچه که کرده، می رسد، و بدانيد همانطور که خلقت اين مواهب (آسمان و زمین و…) از خلقت شما شديدتر است، پس شما ديگر نبايد از خلقت بار دوم خود تعجب کنيد و آن را دشوار بدانيد.[18]
فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرَىٰ ﴿٣٤﴾
پس وقتی آن حادثه ی بزرگتر رخ دهد (٣۴)
در اينجا اشاره به قيامت است، که مملو از حوادث هولناک می باشد، و آمدن قيامت از لوازم خلقت آسمان و زمين و تدبير حاکم بر آنها می باشد، بنابراین، فرمود: هنگامي که آن حادثه ی بزرگتر رخ می دهد نيکوکاران و بدکاران هر کدام به جزای اعمال خويش می رسند. اگر نفرمود که قيامت از چه چيز بزرگتر است برای اين است که هيچ واقعه ای از آن بزرگتر نيست.[19]
يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَىٰ ﴿٣٥﴾
در آن روزی که انسان هر چه کرده به ياد می آورد (٣۵)
اين حادثه ی بزرگ هنگامی که به وقوع بپيوندد، حجابها از قلب و روح کنار رفته و همگان از خواب غفلت بيدار می شوند، و انسان به ياد تمام سعی و تلاش و اعمال خويش اعمّ از نيک و بد می افتد؛ اما اين يادآوری چه سودی برای او خواهد داشت؟ اگر تقاضاى بازگشت به دنيا و جبران گذشته كند، دست رد به سينه او مى زنند، و در پاسخ اين تقاضا، كلا مى گويند. و اگر توبه كند و از اعمالش پوزش طلبد فايده اى ندارد، چرا كه درهاى توبه ديگر بسته شده است. بنابراين چاره اى جز آه حسرت كشيدن و افسوس خوردن و به گفته قرآن هر دو دست را با دندان گزيدن ندارد [يوم يعض الظالم على يديه (فرقان – 27)].[20]
وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَىٰ ﴿٣٦﴾
و جهنم برای هر کسی که ببیند آشکار گردد(٣۶)
يعنی درآن روز دوزخ ظاهر می شود، و پرده از روی آن برداشته میشود، جهنم هم اكنون نيز وجود دارد، [وان جهنم لمحيطة بالكافرين،كافران را از هر سو احاطه كرده(54/ عنکبوت)]، اما حجابهاى عالم دنيا مانع رؤيت آن است، ولى آن روز كه روز ظهور و بروز همه چيز است، جهنم از همه آشكارتر ظهور مى كند. جمله (لمن يرى)، اشاره به اين است كه جهنم در آن روز به قدرى آشكار است كه هر بيننده اى بدون استثنا آن را مى بيند، و بر هيچ كس مخفى نيست، نه نيكان و نه بدان كه جايگاه شان دوزخ است. اين احتمال نيز داده شده است كه جمله اشاره به كسانى است كه در آن روز داراى چشم بينا هستند، زيرا بعضى در آن روز نابينا محشور مى شوند، [و نحشره يوم القيامة اعمى(124/ طه)] ولى معنى اول كه غالب مفسران آن را پذيرفته اند مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا جهنم براى بدكاران خود عذاب و مجازات مضاعفى است، و نابينا بودن گروهى در محشر ممكن است در بعضى مواقف باشد نه در تمام مواقف.[21]
فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ﴿٣٧﴾ وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿٣٨﴾ فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَىٰ﴿٣٩﴾
پس امّا کسی که سرکشی کرده (٣٧) و زندگی پستتر را ترجیح داده (٣٨) پس دوزخ جايگاهش است (٣٩)
در آن روز مردم دو گروه می شوند: يک دسته طاغيان (سرکشان) هستند که از لوازم طغيان اين طایفه، يکی همین است که زندگی دنيا را اختیار کردند، که سبب رها کردن آخرت و پيروی هوای نفس در آنچه می خواهد، و اطاعت هوای نفس در آنچه دوست دارد، می گردد، و نيز از آثار دیگرش، مخالفت کردن با خداست در آنچه می خواهد. که سرانجام آنها آتش سوزان دوزخ است.[22]
وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ﴿٤٠﴾ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَىٰ﴿٤١﴾
و اما کسی که از مقام پروردگارش ترسيده و نفس را از هوس باز میدارد (۴٠) پس بهشت جايگاهش است (۴١)
اما گروه دوم از مقام پروردگار ترسان هستند و نسبت به او خاضع و خاشعند، و از دنيا و هوی پرستی پرهيز میکنند. اينکه فرمود: نفس را از “هوس” نهی می کند و نفرمود: “پيروی نفس” را ترک می کند، برای اين است که نشان دهد انسان ضعيف است، و چه بسا که نادانی او را وادار به معصیت کند، بدون اين که نسبت به خداى تعالی تکبّر داشته باشد، پس او نمی تواند به کلی پيروی هوای نفس را ترک کند، ولی همين که در مقام نهی خود از هوای نفس باشد، خدا هم “واسع المغفره” است. پس مقام خداى تعالی، که بندگان خود را از آن می ترساند، همان صفت ربوبيّت و سایر صفات کریمه او مانند: علم، قدرت، قهر، رحمت و غضب است، که از لوازم ربوبیت خداست، و مبدأ رحمت و مغفرت او نسبت به کسانی است که ايمان آورده تقوا پيشه کنند، و نيز مبدأ عذاب سخت و عقاب شديد اوست، نسبت به کسانی که آيات او را تکذیب نموده و نافرمانيش کنند.[23] آرى شرط اول بهشتى شدن خوف ناشى از معرفت است، شناختن مقام پروردگار و ترسيدن از مخالفت فرمان او، شرط دوم كه در حقيقت نتيجه شرط اول و ميوه درخت معرفت و خوف است، تسلط بر هواى نفس و باز داشتن آن از سركشى، چرا كه تمام گناهان و مفاسد و بدبختيها از هواى نفس سرچشمه مىگيرد، هواى نفس بدترين بتى است كه معبود واقع شده (ابغض اله عبد على وجه الارض الهوى). حتى ابزار نفوذ شيطان در وجود آدمى هواى نفس است كه اگر اين شيطان درون با شيطان برون هماهنگ نشود و در را به روى او نگشايد وارد شدن او غير ممكن است.[24]
يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا ﴿٤٢﴾ فِيمَ أَنتَ مِن ذِكْرَاهَا ﴿٤٣﴾
از تو دربارهی رستاخیر می پرسند که وقت آن کی است؟ (۴٢) تو را با سخن گفتن در آن چه کار؟ (۴٣)
می فرمايد: سؤال منکرين قيامت و مسخره کنندگان قيامت اين بود که چه زمانی قيامت به پا می شود؟ قرآن در پاسخ اين سؤال برای اين که به آنها بفهماند که هيچ کس از لحظه ی وقوع قيامت باخبر نبوده و نخواهد بود، روی سخن را به پيامبرکرده می گوید: تو را با يادآوری اين سخن چه کار؟ يعنی تاریخ وقوع قيامت حتی از تو ای رسول! پنهان است تا چه رسد به ديگران، اين از آن علومی است که مختصّ ذات پروردگار است و احدی آن را نمی داند و اثر تربيتی قيامت به همين است، چون اگر همه فکرکنند در زمان دور قيامت برپا می شود غفلت همه را فرا می گيرد و اگرآن را نزدیک بدانند از روی اضطرار و نه آزادی و اختيار از بديها پرهيز می کنند اين دو فاقد ارزش تربيتی است.[25]
إِلَى رَبِّكَ مُنتَهَاهَا ﴿٤٤﴾ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا ﴿٤٥﴾
سرانجام آن نزد پروردگار توست (۴۴) تو فقط بيم دهنده ی كسى هستى كه از آن بترسد (۴۵)
تو اگر از وقت قيامت با خبر نيستی و نمی توانی باخبر باشی به علت اين است که منتهای آن به سوی پروردگار توست، پس حقيقت آن و صفاتش و از آن جمله تعيين وقتش را جز پروردگار تو نمی داند، پس مردم نباید از وقت آن بپرسند و در وُسع تو هم نيست که پاسخ دهی. [ان الله عنده علم الساعة: علم زمان وقوع قيامت تنها نزد خدا است(34/ لقمان)] و مى فرمايد: [قل انما علمها عند ربى: بگو علم آن فقط نزد پروردگار من است(187/ اعراف). تنها تکلیفی که به عهده ی تو گذاشته ايم اين است که افرادی را که دلواپس قيامت هستند از عذاب انذار کنی (بترسانی) نه اين که از وقت قيام آن خبر دهی و برای هرکس که از آن سؤال می کند، پاسخ دهی. مراد به خشیت، ترس همراه با دلواپسی است، چون هستند افرادی که از شنیدن خبر قیامت هیچ متأثر نمی شوند، و بعضی این زمینه را دارند که اگر بشنوند دچار ترس بشوند، و همین زمینه عبارتست از خشیت.[26]
كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهَا لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحَاهَا ﴿٤٦﴾
روزی که وقتی آن را ببينند گويی توقف شان در دنیا جز شامگاهی یا بامدادی بیش نبوده است (46)
این جمله نزدیکی قیامت را در قالب یک مثال بیان نموده، و می فرماید: فاصله ی بین مردن و قیامت را مدت زمانی احساس می کنند، که نسبتش با روز و شبهای گذشته عمرشان، به اندازه ی یک شب یا یک نصف روز بوده است. پس مراد از (لبث) درنگ در مدت زمانی است که بین زندگی دنیا و روز بعث فاصله شده، و در این مدت در قبرها آرمیده بودند.[27]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، 1300 – 1299[1]
– المیزان، ج 20، ص 464 – 463[4]
– المیزان، ج 20، ص 468 – 467[9]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 1302[17]
– المیزان، ج 20، ص 474 – 473[18]
– نمونه، ج 26 ، ص 105 – 104[20]
– المیزان، ج 20، ص 479 – 476[23]