فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً ۚ فَبُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿٤١﴾
پس صيحه آنها را، به حق فرو گرفت و آنها را [چون] خاشاكى قرار داديم. پس نفرين بر گروه ستمگران (41)
اما زمانى پشيمان مىشوند كه سودى ندارد و راه بازگشت بسته است. و همين طور شد ناگهان صيحه آسمانى آنها را به حق زير ضربات خود فرو گرفت. صاعقهاى مرگبار با صدائى وحشتانگيز و مهيب فرود آمد، همه جا را تكان داد و در هم كوبيد و ويران كرد، و اجساد بى جان آنها را روى هم ريخت، به قدرى سريع و كوبنده بود كه حتى قدرت فرار از خانههایشان پيدا نكردند و در درون همان خانههايشان مدفون گشتند، چنانكه قرآن در پايان اين آيات مىفرمايد: ما آنها را همچون خار و خاشاك درهم كوبيده شده ی روى سيلاب قرار داديم. دور باد از رحمت خداوند قوم ستمگر.[1]
ثُمَّ أَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قُرُونًا آخَرِينَ ﴿٤٢﴾ مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ ﴿٤٣﴾
آنگاه پس از آنان نسلهاى ديگرى پديد آورديم (42) هيچ امّتى از اجل خود، نه پيش مىافتد و نه تأخير می کند (43)
پس از پايان داستان قوم ثمود، قرآن در آيات مورد بحث اشاره به اقوام ديگرى كه بعد از آنها و قبل از موسى (عليهالسلام) روى كار آمدند كرده، مىفرمايد: بعد از آنان جمعيت هاى ديگرى را روى كار آورديم، چرا كه اين قانون و سنت خداوند بزرگ است كه فيض خود را قطع نمىكند، و اگر گروهى مانعى بر سر راه تكامل نوع بشر شدند، آنها را كنار زده و اين قافله را در مسيرش همچنان پيش مىبرد .اما اين اقوام و طوائف گوناگون هر كدام داراى زمان و اجل معينى بودند، و هيچ امتى از اجل خود پيشى نمىگيرند، و از آن عقب نمىافتند، بلكه هنگامى كه فرمان قطعى پايان حيات آنها صادر مىشد، از ميان مىرفتند، نه يك لحظه زودتر و نه ديرتر.[2]
ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَىٰ ۖ كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ ۚ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ ۚ فَبُعْدًا لِّقَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ ﴿٤٤﴾
سپس پيامبران خود را پىدرپى فرستاديم. هر بار كه پيامبرى به سوى امتش آمد تكذيبش كردند، ما نيز آنها را از پى يكديگر هلاك نموديم و آنها را عبرتها و داستانها كرديم. پس نابود باد قومى كه ايمان نمی آورد (44)
خداي تعالي ميفرمايد: سپس بعد از آن امت كه با صيحه هلاك شدند، و بعد از امت نوح بودند، امت هاي ديگري خلق كرديم، و پيامبران خود را يكي پس از ديگري به سويشان گسيل داشتيم، به طوري كه اگر يكي ميرفت يكي ديگر جايش را ميگرفت، ولي هر پيغمبري كه از قومي به سوي آن قوم مبعوث ميشد تكذيبش ميكردند، ما هم ايشان را يكي پس از ديگري به عذاب خود گرفته، آنها را به صورت سر گذشت در آورديم، يعني بعد از آنكه انسان هايي زنده بودند، معدوم شان كرديم، و تنها قصهاي از ايشان باقي گذاشتيم، پس، از رحمت خدا دور باشند مردمي كه ايمان نميآورند .اين آيات دلالت ميكند بر اين كه يكي از سنتهاي خداي تعالي اين بوده كه همواره امتي را بعد از امت ديگر ايجاد نموده، و به سوي حق هدايت شان كند، و به اين منظور رسولاني پي در پي بفرستد كه اين سنت امتحان و ابتلاي او است .سنتي هم كه امت ها داشتهاند اين بوده كه پيغمبران را يكي پس از ديگري تكذيب ميكردهاند .سنت دوم خدا اين است كه تكذيب كنندگان را يكي پس از ديگری هلاك كند، و اين سنت مجازات او است .و اين كه فرموده: و “جعلناهم احاديث” بليغترين بيان در رساندن تسلط قهر الهي بر دشمنان حق و تكذيب كنندگان دعوت حق است، چون ميرساند كه اين قهر آن چنان آنها را از بين ميبرد كه نه اثری از ايشان باقي ميگذارد، و نه نامي و نه نشاني، تنها داستاني باقي گذاشته كه مايه عبرت ديگران باشد.[3]
ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿٤٥﴾ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ ﴿٤٦﴾
سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و حجتی آشکار فرستادیم (45) به سوى فرعون و سران قوم او، ولى تكبّر نمودند و مردمی گردنکش بودند (46)
منظور از آيات، معجزاتى است كه خداوند به موسى بن عمران داد ( آيات نه گانه ) و منظور از سلطان مبين، منطق نيرومند و دلائل دندانشكن موسى (عليهالسلام) در برابر فرعونيان است. موسى و برادرش هارون را با اين آيات و دلایل محکم، به سوى فرعون و اطرافيان اشرافى و مغرور اوفرستادیم. چرا تنها سخن از “ملأ ” (جمعيت اشرافى مرفه و مغرور) مىگويد و نمىفرمايد آن دو را به سوى همه مردم مصر فرستاديم؟ چون ريشه همه فساد، اين ها بودند و اگر اين ها اصلاح مىشدند، بقيه، كارشان آسان بود، و از اين گذشته آنها سردمداران و دستاندركاران كشور بودند، و هيچ كشورى اصلاح نخواهد شد، مگر اين كه سردمدارانش اصلاح شوند. ولى فرعون و اطرافيانش، استكبار كردند و زير بار آيات حق و سلطان مبين نرفتند. و اصولا آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند.[4] مراد به عالی بودن آنها این است که نسبت به دیگران علو و برتری داشته، دیگران را بنده و فرمانبر خود کرده بودند، هم چنان که بنی اسراییل را هم عبد خود قرار داده بودند پس “علو در زمین” کنایه است از طغیان بر اهل زمین و اهل زمین را به اطاعت خود درآوردن.[5]
فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ ﴿٤٧﴾ فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ ﴿٤٨﴾ وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿٤٩﴾
پس گفتند: آيا به دو انسانى كه مثل ما هستند ايمان بياوريم در حالى كه قومشان بردگان ما هستند (47) در نتيجه آن دو را تكذيب كردند و از هلاك شدگان گشتند (48) و به راستى ما به موسى كتاب آسمانى داديم، باشد که هدایت یابند (49)
يكى از نشانههاى روشن برترى جوئى آنها اين بود كه گفتند: آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم در حالى كه قوم آنها ( بنى اسرائيل ) بندگان و بردگان ما هستند؟ نه تنها ما نبايد زير بار آنها برويم، بلكه آنها هميشه بايد بندگى ما كنند! آنها پيامبران را متهم به برترى جوئى و سلطهطلبى مىكردند، در حالى كه خودشان بدترين سلطه جو بودند، و آثار اين خوى زشت در اين گفتارشان به خوبى نمايان است. به هر حال با اين استدلالات واهى، به مخالفت با حق بر خاستند و موسى و هارون را تكذيب كردند، و سرانجام همگى هلاك و نابود شدند، و ملك و حكومتشان بر باد رفت، و سرانجام به اين ترتيب دشمنان اصلى بنى اسرائيل كه سد راه دعوت موسى و هارون بودند از ميان رفتند، و دوران آموزش و تربيت الهى بنى اسرائيل فرا رسيد. در همين مرحله بود كه خداوند تورات را بر موسى نازل كرد و بنى اسرائيل را به انجام برنامههاى آن دعوت نمود، چنان كه در آخرين آيه مورد بحث مىفرمايد: ما به موسى كتاب آسمانى داديم تا بنى اسرائيل در سايه آن هدايت شوند، قابل توجه اين كه: در آيات گذشته در مرحله مبارزه با فرعونيان سخن از موسى و برادرش هارون در ميان بود، و تمام ضميرها به صورت تثنيه آمده، ولى در اينجا كه سخن از نزول كتاب آسمانى است تنها از موسى بحث شده، زيرا او پيامبر اولوا العزم و صاحب كتاب و شريعت تازه بود، به علاوه هنگام نزول تورات او در كوه طور بود و برادرش هارون در ميان جمعيت بنى اسرائيل باقى ماند.[6]
وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَىٰ رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ ﴿٥٠﴾
و پسر مريم و مادرش را آيتى ساختيم و آن دو را در سرزمين مرتفعى كه جاى زيستن و دارای آب جاری بود جای دادیم (50)
تعبير به “ابن مريم” به جاى عيسى براى توجه دادن به اين حقيقت است كه او تنها از مادر و بدون دخالت پدرى به فرمان پروردگار متولد شد، و اين تولد خود از آيات بزرگ قدرت پروردگار بود. و از آنجا كه اين تولد استثنائى رابطهاى با عيسى و رابطهاى با مادرش مريم دارد، هر دو را به عنوان يك آيه و نشانه مىشمرد، چرا كه اين دو (تولد فرزندى بدون دخالت پدر و همچنين باردار شدن مادرى بدون تماس با مرد) در واقع يك حقيقت بودند با دو نسبت متفاوت .سپس به بخشى از نعمتها و مواهب بزرگى كه به اين مادر و فرزند عطا فرموده اشاره كرده مىگويد: ما آنها را در سرزمين بلندى كه داراى آرامش و امنيت و آب جارى بود جاى داديم. به هر حال اين جمله اشاره سر بستهاى است به محل امن و امان و پر بركتى كه خداوند در اختيار اين مادر و فرزند قرار داد، تا از شر دشمنان در امان باشند و با آسودگى خاطر به انجام وظائف خويش بپردازند.[7]
يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا ۖ إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ﴿٥١﴾ وَإِنَّ هَـٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ ﴿٥٢﴾
اى پيامبران! از پاكيزهها بخوريد و كار شايسته كنيد كه من به آنچه انجام مىدهيد آگاهم (51) و اين آيين همه شماست، آيين يگانه (با يك هدف و با يك خدا)، و من پروردگار شمايم، پس از من پروا دارید (52)
خداي سبحان در اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» همهٴ انبيا را به خط ميكِشد ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾ يعني حرفي است که ما به همه گفتيم، غذاي طيّب و طاهر بخوريد، کلمه “اَكل” نظير ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ، اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اموال خود را ميان خودتان به ناروا مخوريد، نساء/29﴾ است، كه مراد مطلق تصرّف است، اگر كسي زمين مردم را غصب كرد، ميگوييم: مال مردم خورد، اَكل، ﴿كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ يعني تصرّفات طيّب و طاهر داشته باشيد، سپس فرمود: كار صالح انجام بدهيد و من ناظرم به آن چه می کنید. عملِ صالح چيست؟ فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ، در حقيقت، دين در نزد خدا همان اسلام است، آل عمران/ 19﴾ ذات اقدس الهي يك حكم جهانشمول را به همهٴ انبيا ميگويد، ميفرمايد: بشرِ گذشته و حال و آينده يك واقعيّت است، که با فطرتِ توحيدي خلق شده، هيچ كسي هم بشر را عوض نميكند، ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ چرا؟ براي اينكه غير خدا كه قدرت ندارد، خود خدا هم كه به احسن وجه انسان را آفريد، ديگر دليل ندارد که اين را عوض بكند. اگر شريعت فرق ميكند، يعني مثلاً ما چند ركعت نماز ميخوانيم، آنها چند ركعت، ما به كدام سَمت رو بياوريم در نماز، آنها به كدام سَمت، اينها شريعت است ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً، ما براى هر يك از شما شريعت و راه روشنى قرار دادیم، مائده/48﴾ اصلِ عقايد، فقه، و حقوق، يكي است، پس اگر بشر كه پذيراي دين است، گذشته و حال و آيندهاش يكي است، اگر مربّي كه ذات اقدس الهي است سنّتش تغییر نمی کند، بنابراين ميشود خطّي را رسم كرد كه انبيا در آن خطّاند، خطّي را رسم كرد كه دين اسلام در آن خط است، و خطّي را هم رسم كرد كه جوامع بشري در آن خط هستند، پس با هم زندگي مسالمتآميز داشته باشيد، براي اين كه همهٴ شما يك چيز ميخواهيد، شما را يك نفر آفريد، به يك جا برميگرديد، با يك ترازو سنجيده ميشويد، و همهٴ شما با يك فطرت ساخته شديد. اين حرف ميتواند حرفِ جهاني باشد. لذا تمام جوامع بشری ميتوانند بدون جنگ زندگي كنند. فرمود: عمل صالح اين است كه ما به همه ي انبيا گفتيم. در هيچ عصري اين گونه نبوده كه همهٴ انبيا يك جا جمع بشوند و خداي سبحان دربارهٴ همهٴ اين ميلياردهاي بشرِ گذشته و حال و آينده بفرمايد: اين ها امّت شمايند، بلكه بر اساس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ فرمود: حرفِ ما به همهٴ انبيا و به همهٴ اُمم يكي است، كه بدترين دشمنِ شما خودِ شماييد مواظب باشيد، بيگانه دشمن شما نيست، اين هوسخواهي، زيادهخواهي، استكبار، شما را به جان هم انداخت همين! شما خيال ميكنيد كه معيار ارزش، داشتن تكاثر است، شما جاه و مقام ميخواهيد، هميشه به جان هم ميافتيد، شما بخواهيد با تكاثر متّحد شويد اين شدني نيست، با خودخواهي تفاهم كنيد، که همگی دلتان برای يك ميز و مقام بتپد، اين شدني نيست، تا تكاثر هست همين درگيري و زدوخورد هست، فرمود: اين حرفي است كه ما به همهٴ انبيا گفتيم، که همه شما یک امت واحدی هستید، خداي شما هم كه يكي است، اين اختلاف براي چيست؟[8]
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ﴿٥٣﴾
ولى آنها دينشان را ميان خود شعبهها كردند و [فرقهها شدند كه] هر فرقهاى به آنچه نزدشان است دل خوشند (539
و معنايش اين است كه: خداوند رسولان خود را يكي پس از ديگري به سوي ايشان فرستاد، و همه ی آنها امتي واحد و داراي ربي واحدند، ايشان را به سوي تقوي دعوت كردند، و ليكن بشر به امر ايشان عمل نكرد، در آن چه که انبياء از دین برای شان آوردند، متفرق شده، جمعيتهاي گوناگون شدند، هر کسی دین را برای خودش تفسیر کرد، و هر فرقه ای به آن چه داشت دلخوش گشت.[9]
فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّىٰ حِينٍ ﴿٥٤﴾
پس آنها را تا چندى در ورطه گمراهىشان رها کن (54)
بعد از آن كه در دنباله داستان انبياء فرمود: دين خدا يكي بود و مردم آن را پاره پاره نموده و هر جمعيتي به داشتن يك قسمت از آن خوشحال شدند، آنگاه می فرماید: بگذار اين ها مقداري در غفلت شان باشند تا يك وقت بالأخره بيدار ميشوند. اين مرگ، پايان راه كه نيست اين آغاز راه است چون مرگ، پوسيدن نيست از پوست به در آمدن است، هجرت است، بيدار ميشوند «الناس نيامٌ فاذا ماتوا انتبهوا، مردم خوابند، زمانی که مُردند بیدار می شوند» فعلاً خواباند دارند خواب ميبينند.[10]
أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ ﴿٥٥﴾ نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ ۚ بَل لَّا يَشْعُرُونَ ﴿٥٦﴾
آيا مىپندارند كه آنچه از مال و پسران كه بديشان می دهیم (55) در رساندن نيكىها شتاب مىكنيم؟ نه، بلكه آنها نمی فهمند (56)
بعد از اين كه پيام مشترك انبيا (عليهم السلام) را بيان فرمود و همگان را به وحدت ديني دعوت كرده است، فرمود: يك عدّه از اين فضيلت فاصله گرفتند، آنگاه فرمود: نگاهِ اين ها دربارهٴ مسائل اخلاقي، حقوقي و مانند آن فرق ميكند. مطلب ديگر آن است كه مفاهيم كلّيِ عدل، حق، صِدق، خير، حُسن، حَسَن و مانند آن مورد قبول همهٴ جوامع بشري است [يعني اين كه] خير است، اما در تعريف اين ها و تطبيق اين مفاهيم بر مصاديق، اختلاف فراواني وجود دارد. آنها كه جهان را موحّدانه ميبينند و براي انسان جاودانگي و روحِ مجرّد قائلاند، آنها خير را در چيز ديگری ميبينند، سرعت و سبقتِ به سوي خير را هم در چيز ديگر ميبينند. آنها كه جهان را در محدودهٴ طبيعت خلاصه ميكنند، و انسان را بين همين دو حدّ گهواره و گور ميبينند، و مراحل بعدي را انكار ميكنند، آنها خير، عدل، صِدق، حق و مانند آن را طرز ديگری تفسير ميكنند. اين كه فرمود: ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ، ولى آنها دين شان را ميان خود شعبهها كردند و [فرقهها شدند كه] هر فرقهاى به آنچه نزدشان است دل خوشند﴾، معلوم ميشود كه ملحدان و مشركان نظر ديگري دارند. آنها كه فرمود: ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾، كسانياند كه قبلاً جهانبيني آنها را بيان كرد كه گفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ، مؤمنون/37﴾، اين ها آغاز و انجام عالَم را منكرند، جهان را در محدودهٴ طبيعت خلاصه ميدانند، و انسان را همين ميپندارند كه در تالار تشريح، قطعه قطعه ميشود، و حياتِ انسان را هم بين گهواره و گور ميداند و ديگر هيچ! آنگاه خيرِ چنين موجودي هم در مال و فرزند و جاه و ثروت است. اما اگر مردان الهي از رهنمود عقل و نقل كمك گرفتند و گفتند انسان يك مسافر ابدي است و گهواره و گور، يك منزل از منزلِ طولاني انساني است كه (كادحٌ إلي ربّه كدحاً فملاقيه، اى انسان! مسلما تو با تلاش و رنجى فراوان به سوى پروردگارت مىروى، پس ديدارش خواهى كرد، انشقاق/6) اين براي هر نشئهاي برنامهٴ خاصّي خواهد داشت، قهراً در قرآن كريم راهي كه براي اين گروه دوم مشخص فرمود، با جهانبيني اين ها هماهنگ است، که در آیات بعد خصوصیات آنها را ذکر می فرماید.[11]
إِنَّ الَّذِينَ هُم مِّنْ خَشْيَةِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ ﴿٥٧﴾ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ﴿٥٨﴾ وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لَا يُشْرِكُونَ ﴿٥٩﴾ وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَىٰ رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ﴿٦٠﴾ أُولَـٰئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ ﴿٦١﴾
هماناكسانى كه از مهابت پروردگارشان ترسانند(57) و كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مىآورند (58) و آنان كه به پروردگارشان شرک نمی آورند (59) و كسانى كه آنچه [از مال و جان] مىدهند، در حالى مىدهند كه دلهايشان ترسان است از اين كه به سوى پروردگارشان باز خواهند گشت (60) آنان در كارهاى نيك مىشتابند و هم آنان در انجام آن پیشتازند (61)
خداي تعالي در اين آيات پنجگانه با كمك آيات گذشته اين معنا را بيان ميكند كه: اين كفار كه پنداشتهاند مال و اولاد، خير ايشان است و خيراتي است كه ما زودتر به ايشان رساندهايم به خطا رفتهاند، مال و اولاد خيرات نيست، بلكه استدراج و املاء است. فرمود: مؤمنان کسانی هستند که، الله را ميپذيرند، به او دل بستهاند، و هراس دارند. یعنی مؤمنان كسانياند كه بين خوف و رجا هستند، در عين حال كه دلبستهٴ حقاند ميترسند اعمال شان مقبول نباشد، یا آلودگي در عقايد، اخلاق، یا اعمال شان باشد، اين است كه قرآن كريم وقتي ميخواهد بگويد كه عملِ صالح انجام دهيد، اول ميفرمايد: غذاي حلال بخوريد. در ادامه میفرماید: مؤمنان به تمام معجزات الهي، آيات تكويني و آيات تشريعي مؤمناند، و به احكام و حِكم مؤمناند و عمل ميكنند. آنها کسانی هستند که به هيچ وجه شرك نميورزند، نه شرك اعتقادي، نه شرك عملي؛ این ها هر كاري كه انجام ميدهند چه مالي و چه غير مالي هراساناند، ميگويند: اگر خداي سبحان در آن روز از ما سؤال كند از كجا و چطور فراهم كردي، به چه نيّت دادي، اگر از تو تعريف نميكردند باز هم حاضر بودي عطا كني؟ من چه بگويم. متنِ كار اين هاست كه خير است و اين خيرها را خود اين افراد با بهرهبرداري از توفيقات الهي انجام ميدهند. لذا ميفرمايد: اگر شما خواستيد مسابقه در علم و تقوا و معارف بدهید، اين ميدانِ مسابقه به اندازهٴ آسمان و زمين باز است، بنابراين حالا که راهِ فضيلت باز است، انسان بايد هجرت كند، چون راه خيلي وسيع است، دستور سرعت دادند. فرمود: اين ها سرعت ميگيرند، حالا كه سرعت گرفتند جلو هم ميزنند. حالا كه سبقت گرفتي نگو دیگران به من چه! اين ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً، و ما را پيشواى پرهيزكاران گردان، فرقان/74﴾ آن مرحلهٴ پنجم است، پس «المعرفة ثمّ الهجرة ثمّ السرعة ثمّ السبقة ثمّ الامامة». امامت يعني حالا كه جلو افتادي به فكر مردم باش نيكان را جذب كن.[12]
–www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 21 (1/03/90) [8]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 21 (1/03/90) [10]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 23 (3/03/90) [11]
–www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 22 (2/03/90) [12]