بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.
حم ﴿١﴾ تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ ﴿٢﴾
حا، میم (1) فروفرستاده از جانب هستی بخش مهربان است (2)
اگر از بین همهی اسماء و صفات خدا نام صفت رحمان و رحیم را برد، که اولی رحمت عامّهی خدا را حکایت میکند، که شامل مؤمن و کافر هر دو میشود، و دومی از رحمت خاصّهی خدا خبر میدهد، که تنها شامل مؤمنین است، برای این بوده که بفهماند این تنزیل مایهی اصلاح دنیای مردم است، همچنان که مایهی اصلاح آخرتشان است.[1]
كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿٣﴾
کتابی است که آیات آن تفصیل داده شده قرآنی به زبان عربی برای مردمی که بدانند (3)
تفصیل آیات قرآن، یعنی فصل فصل قرار دادن و اجزای آن را از یکدیگر جدا و متمایز کردن، تا این که آن قدر نازل و درخور فهم شنونده شود، که بتواند معانی آن را بفهمد، و مقاصدش را تعقل کند. لذا؛ نخستین امتیاز این کتاب آسمانی این است که مسایل مختلف مورد نیاز بشر در آن تبیین و تشریع شده است، به گونهای که هر کس در هر سطحی از فکر و اندیشه باشد از آن بهره میگیرد. امّا این که میفرماید: این کتابیست که آیاتش تفصیل داده شده برای مردمی که عرب زبان هستند و معانی آن را میدانند، در اینجا ممکن است کسی بپرسد: اگر معنای آیه این باشد، آیا با این که دعوت خاتم الانبیا صلوات الله علیه جهانی و عمومی بوده منافات پیدا نمیکند؟ باید گفت: خیر، زیرا دعوت آنجناب هر چند جهانی بود، ولکن مرحله به مرحله صورت میگرفت، اولین دعوتی که کرد، در مراسم حج بود، که با انکار شدید مشرکین مواجه شد، از آن به بعد مدتی به طور سرّی و پنهانی دعوت کرد، و در مرحلهی سوم مأمور شد عشیره و نزدیکان خود را دعوت کند (شعراء/214)، و در مرحلهی چهارم مأمور شد همهی قومش را دعوت کند (حجر/94)، و در مرحلهی پنجم مأمور شد به دعوت عموم مردم، (اعراف/158 و انعام/19)، و نیز این از مسلمیات تاریخ است که آنجناب به پادشاهان ایران، روم، مصر و حبشه، نامه نوشته، و همه را به اسلام دعوت کردهاند.[2]
بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ ﴿٤﴾
بشارتگر و هشداردهنده است. ولی بیشتر آنان رویگردان شدند، از این رو نمیشنوند. (4)
این آیه بیانگر تأثیر عمیق تربیتی این کتاب، از طریق بشارت و انذار است، گاه چنان آیاتش در تشویق نیکان و پاکان اوج میگیرد که تمام وجود انسان را به وجد میآورد، و گاه در تهدید و انذار فاسدان و مجرمان چنان تکان دهنده است که مو بر تن انسان راست میشود، و این دو اصل تربیتی را دوش به دوش یکدیگر در آیاتش پیش میبرد، ولی افسوس که متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند، گویی کرند و هیچ نمیشنوند، و این تعصب و تکبرها نمیگذارد که حقایق را درک کنند.[3]
وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِن بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ ﴿٥﴾
و گفتند: دلهای ما از آنچه ما را به آن میخوانی سخت محجوب است، و در گوشهای ما سنگینی و میان ما و تو حجابی است. پس تو به کار خود پرداز ما هم به کار خود میپردازیم. (5)
کفار لجوج با سخنان خود به کلی پیامبر را از قبول دعوتش مأیوس کردند، چون
گفتند: قلبهای ما در برابر دعوت تو در پوشش قرار گرفته بنابراین؛ هیچ دعوتی در آن رخنه نمیکند تا ما آن را بفهمیم، به علاوه راههای ورود دعوت تو به دلهای ما که دو گوش ما باشد بسته شده، و هیچ بشارت و انذاری در آن نفوذ نمیکند، از همهی اینها گذشته بین ما و تو حجاب و حایلی است، که اگر هم دل و گوش سالمی داشتیم، باز نمیگذاشت صدایت به گوش ما برسد. پس وقتی هیچ راهی برای تفاهم بین ما و تو نمانده، لاجرم تو هرچه میتوانی بکن، و اعتقادات ما را باطل بساز، ما هم هر تلاشی که داریم برای ابطال دعوت تو میکنیم. [4]
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَـٰهُكُمْ إِلَـٰهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ ﴿٦﴾ الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ ﴿٧﴾
بگو: من تنها بشری چون شمایم، به من وحی میشود که خدای شما خدای یگانه است. پس مستقیما به او توجه کنید و از او آمرزش بخواهید، و وای بر مشرکان (6) کسانی که زکات نمیدهند و ایشان به آخرت کافرند (7)
آیه میفرماید: پیامبر به ایشان بگو: من بشری هستم مانند شما، در بین شما معاشرت میکنم، و از جنس دیگری مانند فرشتگان نیستم، تا بین من و شما حایلی باشد، یا سخنم به گوش شما نرسد و یا کلامم به دلهای شما وارد نشود، تنها تفاوتم با شما این است که به من وحی میشود، و آنچه من به شما میگویم و شما را به سوی آن دعوت میکنم، وحیی است که به من میشود، و آن این است که معبود شما یکی است، نه خدایان و الههای گوناگون، پس حال که به جز یک اله بی شریک وجود ندارد، پس به توحید او قیام کنید، و شرکاء را از او نفی کنید، و از او نسبت به شرک و گناهانی که تاکنون مرتکب شدهاید طلب مغفرت نمایید. در ادامه، مشرکین را که برای خدا شرکایی قرار میدادند، و قایل به یگانگی او نبودند، تهدید میکند، و آنها را با دو صفت توصیف میکند، یکی این که زکات نمیدهند، که مراد از زکات در اینجا انفاق مال در راه خدا به فقرا و مساکین است، و دیگر این که به آخرت کفر میورزند، یعنی این که کفر به آخرت از مشخصات مشرکین است.[5]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ﴿٨﴾
همانا کسانی که ایمان آورده، و عمل شایسته کردند، آنان را پاداشی بیپایان است. (8)
در این آیه به معرفی گروهی که در نقطه مقابل این مشرکان بخیل و بیایمان قرار دارند، و جزای آنها پرداخته، که برای آنها اجر و پاداش قطع نشدنی است. در واقع این آیه تأکید مجددی است بر اهمیت زکات، این فریضه اسلامی، که پرداختکنندگان آن را از مؤمنین و دادن زکات را عمل صالح بیان فرموده، چرا که زکات یکی از عوامل مهم عدالت اجتماعی و مبارزه با فقر و محرومیت، و پر کردن فاصلههای طبقاتی، و تقویت بنیه مالی حکومت اسلامی، و پاکسازی روح جان از حب دنیا و مال پرستی و خلاصه وسیله بسیار مؤثری برای قرب الهی است. در بسیاری از روایات اسلامی ترک زکات در سر حد کفر است.[6]
قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَٰلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ ﴿٩﴾
بگو:آیا شما واقعا به آن کسی که زمین را در دو روز آفرید، کافر میشوید و برای
او همتایی قرار میدهید؟ او پروردگار جهانیان است. (9)
این آیه تا آیه 12 نمونهای از آیات آفاقی و نشانههای عظمت و علم و قدرت خدای تعالی در آفرینش زمین و آسمان و آغاز خلقت موجودات است، که به پیامبر اکرم دستور میدهد که از کافران و مشرکان سؤال کند، آیا خداوندی را که مبدأ این عوالم پهناور و گسترده است هرگز میتوانند انکار کنند؟ آیا کسی که این جهان را هم اکنون تدبیر میکند، او خالق این آسمان و زمین نیست؟ اگر او خالق و مدبّر است، پس این بتها و معبودهای ساختگی را چگونه در کنار او قرار میدهید؟ شایستگی پرستش تنها برای کسی است که خلقت و تدبیر و مالکیت و حکومت جهان از آن اوست.[7] و امّا مراد از دو روزی که خدا در آن زمین را آفریده دو قطعه از زمان یا دو دوران است، چون زمین برای تشکیل شدن نخستینش، دو مرحلهی متغایر را طی کرده، یکی مرحلهی خامی و کالی و دوم مرحلهی پختگی و رسیده شدن، یا به عبارت دیگر یکی مرحلهی ذوب بودن، و دیگری مرحله منجمد شدن.[8] یعنی 1) همهی جهان به صورت تودهای گازی شکل بود که با گردش به دور خود از هم جدا گردید و کرات تشکیل یافت. 2) این کرات به تدریج به صورت تودهی مذاب و نورانی یا سرد و سکونتپذیر درآمدند. 3) بعضی از این تودهها، بر اثر حرکت دَوَرانی، منظومههایی را تشکیل دادند که از جملهی آنها منظومهی شمسی است و زمین از خورشید جدا شد. 4) زمین، سرد و آمادهی حیات گردید و آبها روی آن نمایان شد و دریاها شکل گرفت. 5) گیاهان و درختان در زمین آشکار شدند و خوردنیها و غذاها آماده شد. 6) حیوانات و انسان در روی زمین ظاهر گشتند.[9]
وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِّلسَّائِلِينَ ﴿١٠﴾
و در زمین کوههای ریشه داری بر روی آن قرار داد و در آن خیر برکت نهاد و رزق و روزی آن را در چهار روز درست به اندازهی نیاز تقاضا کنندگان تقدیر نمود. (10)
یعنی خداوند نیازمندیهای همهی نیازمندان را پیش بینی کرده، و برای همهی آنها آنچه لازم بوده است آفریده، و هیچ کم و کاستی در آن وجود ندارد، همانگونه که در آیه 50 سوره طه میفرماید: پروردگار ما کسی است که به هر موجودی آنچه آفرینش او اقتضا داشت عطا کرد، و سپس او را در مسیرش هدایت نمود.[10] و منظور از سائلین، انواع نباتات و حیوانات و انسان است، که همه در بقای خود محتاج به ارزاقند. و امّا در رابطه با دورانهای آفرینش آسمانها و زمین، در آیاتی از قرآن، زمان آفرینش آسمانها و زمین، شش روز یا شش دوران بیان شده است؛ امّا این آیات، آفرینش زمین را در دو روز، خلق کوهها و برکات و غذاها را در چهار روز، و در دنبالهی این آیات، آفرینش آسمانها را نیز در دو روز ذکر کرده که مجموعا هشت روز میشود، آیا در اینجا تناقضی میشود؟ علامه میفرماید: خیر زیرا، آیاتی که به شش دوران اشاره دارد، تنها ناظر به آفرینش و خلقت کلی آسمانها و زمین است؛ نه اموری مانند استوار کردن کوهها در زمین و ایجاد برکات در آن و اندازهگیری و ایجاد مواد غذایی برای موجودات زمینی که مربوط به پس از آفرینش کلی است، لذا در این آیه، اصلا به آفرینش کلی اشارهای ندارد؛ بلکه منظور از چهار روز در این آیه، چهار فصل است که بخش عظیمی از نظام جاری زمین بر اساس آنها شکل گرفته و ادامه پیدا میکند. پس ایام چهارگانه همان فصول چهارگانه است.[11]
ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ﴿١١﴾
سپس به آسمان پرداخت درحالی که دودی بود. پس به آن و به زمین گفت: با میل یا اجبار بیایید. گفتند: فرمانبردارانه میآییم. (11)
تعبیر «ثُمّ» معمولا برای تأخیر در زمان میآید؛ ولی گاهی به معنای تأخیر در بیان است. اگر به معنای اول باشد، مفهومش این است که آفرینش آسمانها بعد از خلقت زمین صورت گرفته است؛ ولی اگر به معنای دوم باشد، هیچ مانعی ندارد که آفرینش آسمانها پیشتر صورت گرفته و زمین بعد از آن آفریده شده باشد؛ ولی هنگام بیان کردن، نخست از زمین و ارزاق و منابع آن که مورد توجه و نیاز انسانهاست، شروع شود و سپس به شرح آفرینش آسمان پرداخته شود. معنی دوم، گذشته از این که با اکتشافات علمی هماهنگتر است، با آیات دیگر قرآن نیز موافقت دارد. چرا که در سوره نازعات چنین میفرماید: آیا زنده شدن بعد از مرگ مهمتر است، یا آفرینش آسمان؟ خداوند آن را بیان کرد و برافراشت و منظم کرد، شب آن را تاریک، و روز آن را آشکار ساخت، و زمین را بعد از آن گسترد، آبهای درونی آن و گیاهان و چراگاههای آن را خارج نمود، و کوهها را بعد از آن پابرجا ساخت، تا وسیله زندگی برای شما و چهارپایانتان فراهم گردد. (نازعات/27- 33)، جمله «هی دخان» نشان میدهد که در آغاز آفرینش، آسمانها تودهی گازهای گسترده و عظیمی بوده و این با آخرین تحقیقات علمی در مورد آغاز آفرینش کاملاً هماهنگ است. هم اکنون نیز بسیاری از ستارگان آسمان به صورت تودهی فشردهای از گاز هستند. آنچه این آیه از قول خداوند و آسمان و زمین نقل کرده، به این معنی نیست که واقعاً سخنی با این الفاظ گفته شده باشد؛ بلکه گفتهی خداوند، همان ارادهی او برای آفرینش و فرمان تکوینی است که در هنگام ایجاد موجودی صادر میکند و تعبیر «از روی اطاعت یا اکراه» اشاره به این است که ارادهی قطعی خداوند به شکل گرفتن آسمانها و زمین تعلق یافته بوده و درهر صورت میبایست آنها به چنین صورت مطلوبی در میآمدند؛ چه بخواهند و چه نخواهند (چه این که قبلا استعداد آن را داشته باشند، و چه نداشته باشند). و امّا پاسخ آسمان و زمین نیز حکایت از آن دارد که مواد تشکیل دهندهی آنها از نظر آفرینش کاملاً تسلیم فرمان خدا بوده و هر شکلی را میپذیرفتند، و هیچ مقاومتی را در برابر این فرمان الهی از خود نشان نمیدادند. [12]
فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَىٰ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿١٢﴾
پس آنها را در دو روز هفت آسمان کرد و در هر آسمانی کار آن را وحی کرد، و
آسمان نزدیکتر را به چراغها آذین کردیم و حفاظت نمودیم. این تدبیر آن شکست ناپذیر داناست. (12)
جملهی «در این هنگام، آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفرید» اشاره به وجود دو دوران در آفرینش آسمانها است که هر دورانی از آن میلیونها یا میلیاردها سال به طول انجامیده و هر دوره به نوبهی خود به ادوار دیگری تقسیم میشود. این دو دوران ممکن است دوران تبدیل گازهای فشرده به مایع و مواد مذاب، و دوران تبدیل مواد مذاب به جامد بوده باشد.[13] سپس میفرماید: خدای سبحان امر هر آسمانی را به اهل همان آسمان، یعنی ملائکه ساکن در آن وحی میکند، و آنها نیز آسمانها را طی میکنند تا آن اوامر را که چیزی جز خلقت و آفرینش حوادث و موجودات نیست به زمین برسانند. که این اشاره به اتصال نظام هستی و ارتباط حوادث زمینی و آسمانی بایکدیگر دارد. از آیات قرآن چنین استفاده میشود که آسمانهای هفتگانه نامبرده، همه جزو خلقت جسمانیند، و خلاصه همه در داخل طبیعت و ماده هستند، نه ماورای طبیعت چیزی که هست این عالم طبیعت هفت طبقه است، که هر یک روی دیگری قرار گرفته، و از همهی آنها نزدیکتر به ما، آسمانی است که ستارگان و کواکب در آنجا قرار دارند، و امّا آن شش آسمان دیگر قرآن کریم هیچ حرفی دربارهشان نزده، جز این که فرموده روی هم قرار دارند. سپس میفرماید: آسمان پایین یا آسمانی که به زمین نزدیکتر است را با چراغهای ستارگان زینت بخشیدیم، و آسمانها را با شهابها از استراق سمع شیاطین حفظ کردیم. اینست تقدیر خدای عزیز و دانا، یعنی حاکمیت نظم و دقت در نظام هستی، معلول دو صفت عزت و توانایی، و نیز علم و
آگاهی خدای سبحان است.[14]
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِّثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ ﴿١٣﴾
پس اگر روی برتافتند بگو: شما را از صاعقهای مانند صاعقهی عاد و ثمود هشدار دادم. (13)
به دنبال گفتار مؤثری که در زمینهی توحید و شناسایی خداوند در آیات گذشته آمد، در آیات مورد بحث مخالفان لجوج را که این همه نشانههای روشن و آیات بینات را نادیده میگیرند شدیداً انذار کرده و به آنها هشدار میدهد و میگوید: اگر با این همه دلایل روگردان شوند به آنها بگو: من شما را به صاعقهای همچون صاعقه قوم عاد و ثمود تهدید میکنم. امّا چرا از میان همهی اقوام انگشت روی قوم عاد و ثمود گذاشته شده است؟ این به خاطرآن است که عرب از وضع آنها آگاهی داشته، و آثار و ویرانههای شهرهای آنها را با چشم خود دیده بودند. به علاوه به حکم آن که یک قوم بیابان گرد بودند از خطرات صاعقه به خوبی آگاهی داشتند.[15]
إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّـهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنزَلَ مَلَائِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ ﴿١٤﴾
چون پیامبران از پیش رو و از پشت سرشان به سراغشان آمدند که جز خدا را
نپرستید.گفتند: اگر پروردگار ما میخواست، قطعا فرشتگانی میفرستاد، پس ما به آنچه بدان مبعوث شدهاید کافریم. (14)
میفرماید: انبیا این دو قوم را از هر راهی که ممکن بود دعوت کردند تا فقط خدای سبحان را بپرستند، گاهی در خلوت، و گاهی در جلوت، گاهی تک تک و گاهی در مجلس عمومی، گاهی به دادن بشارت و گاهی به دادن انذار و هشدار؛ اما آنها گفتند: اگر پروردگار ما میخواست حتما فرشتگانی را نازل میکرد تا دعوت او را به ما ابلاغ کنند، نه آن که انسانهایی همانند خود ما بفرستد، اکنون که چنین است ما به طور مسلم به شما کافریم و اصلاً شما را از سوی خدا نمیدانیم. یعنی نه آن که شما رسول خدایید و ما به رسالت شما ایمان نمیآوریم؛ بلکه شما اصلا رسالتی ندارید، و فقط ادعای کاذب و بی اساس دارید، به همین دلیل تسلیم سخنان شما نمیشویم.[16]
فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّـهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ ﴿١٥﴾ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّام نَّحِسَاتٍ لِّنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَىٰ وَهُمْ لَا يُنصَرُونَ ﴿١٦﴾
و امّا عادیان، به ناحق، در زمین سربرافراشتند و گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟ آیا ندانستهاند آن خدایی که خلقشان کرده خود از ایشان نیرومندتر است؟ و آیات ما را انکار میکردند. (15) پس بر آنها تندبادی غرّنده در روزهای شوم فرستادیم تا در زندگی دنیا عذاب رسوایی را به آنان بچشانیم، و قطعا عذاب آخرت رسواکنندهتر است و ایشان یاری نمیشوند. (16)
قوم عاد جمعیتی بودند که در سرزمین احقاف، جنوب جزیره عربستان زندگی میکردند، و از نظر قدرت جسمانی، و تمکن مالی، و تمدن مادی کم نظیر بودند، قصرهای زیبا و قلعههای محکم میساختند، مخصوصاً بر مکانهای مرتفع بناهایی که نشانه قدرت و وسیله خودنمایی بود برپا میکردند، مردمانی خشن و جنگجو بودند، و این قدرت ظاهری آنها را سخت مغرور کرده بود، چنان که خود را جمعیتی شکست ناپذیر و برتر از همه میپنداشتند، و به همین دلیل در برابر خدا و پیامبرشان هود به طغیان و سرکشی و تکذیب و انکار برخاستند. خداوند هم تندبادی را بر آنها مسلط کرد که چنان آنها را از زمین بلند میکرد و زمین میکوبید، همچون تنههای درخت خرما که از ریشه کنده شده باشد. این تند باد هفت شب و هشت روز میوزید، و تمام زندگی این قوم جبار و مغرور را درهم میکوبید، و جز ویرانهای از آن قصرهای پرشکوه و زندگی مرفه باقی نماند. آری آنها یک عمر تلاش کردند که خود را بزرگ نشان دهند، خداوند هم به هنگام عذاب مجازاتی خوارکننده در این دنیا و جهان دیگر برای آنان قائل شده است، تا بینی این متکبران مغرور را به خاک بمالد. در ضمن باید گفت که: صاعقه دو معنی دارد، 1) معنی عام به معنی هر چیزی است که انسان را هلاک میکند. 2) معنی خاص جرقه عظیم آتشینی است که از آسمان فرود میآید، و هر چیزی را که در مسیر آن قرار میگیرد میسوزاند. بنابراین اگر صاعقه به معنای عام باشد هیچ منافاتی با تند باد ندارد، چون مطابق با آیه 13 قوم عاد و ثمود با صاعقه نابود شدند، در حالی که آیات مورد بحث میفرماید: آنها باتندباد سرد و شدید از میان رفتند. و همچنین راغب در مفردات میگوید: صاعقه سه گونه است، صاعقه به معنی مرگ، به معنی آتش، و به معنی عذاب، که همهی اینها در یک معنی جمع میشود: صاعقه صدای شدید است که از جو بر میخیزد که گاه تنها در آن آتش است، و گاه عذاب دیگر، و گاه مرگ، صاعقه یک چیز است و اینها اثرات آن است.[17]
وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَىٰ عَلَى الْهُدَىٰ فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿١٧﴾ وَنَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿١٨﴾
و امّا ثمودیان، پس آنها را هدایت کردیم، ولی کوری را بر هدایت برگزیدند، پس به خاطر آنچه مرتکب میشدند صاعقه ی عذاب خفّت بار آنها را درگرفت. (17) و کسانی را که ایمان آورده و پرهیزکاری میکردند نجات دادیم. (18)
قوم ثمود مردمانی بودند که در سرزمین وادیالقری، بین مدینه و شام زندگی میکردند، خداوند زمین های آباد و خرم و سرسبز و باغهایی پر نعمت به آنها داده بود، در کشاورزی ابتکار و قدرت فراوان به خرج میدادند، عمرهای طولانی، اندام های قوی و نیرومند داشتند، در ساختن بناهای محکم و پیشرفته چنان ماهر بودند که در دل کوه ها خانه های امن و امان می ساختند. امّا این قوم مغرور و از خود راضی نه تنها دعوت پیامبرشان صالح را نپذیرفتند، بلکه برای او و یاران اندکش، ناراحتی های فراوان به وجود آوردند، نتیجه آن شد که خداوند به عذابی سخت و خوارکننده گرفتارشان کرد. آیه شریفه می فرماید: آنها را از طریق وحی هدایت کردیم، امّا آنها ضلالت را که در حقیقت کوری است، دوست داشتند، و آن را بر هدایت که بینایی است ترجیح دادند، لذا صاعقه، آن عذاب خوارکننده، ایشان را گرفت، و این عذاب به خاطر اعمال و کفری بود که آنها مرتکب شدند. امّا در این میان کسانی راکه ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند نجات دادیم. نکته: در سوره اعراف آیه 78 میخوانیم که: قوم ثمود را زمین لرزهای شدید فرا گرفت، و صبحگاهان جسمهای بیجانشان در خانههاشان باقی مانده بود. در سوره حاقه آیه 5 آمده است که قوم ثمود به وسیله یک عامل ویرانگر نابود شدند. و در سوره هود آیه 67 میخوانیم که آنها به وسیله صیحه آسمانی از میان رفتند، در خانههاشان به رو افتادند و مردند، و در این آیه چنان که دیدیم تعبیر به صاعقه شده است. ممکن است در ابتدا تصور شود که میان این تعبیرات منافاتی وجود دارد، ولی کمی دقت نشان میدهد که چهار تعبیر فوق به یک حقیقت بازگشت میکند: زیرا صاعقه چنان که قبلا هم اشاره کردیم هم دارای صدای وحشتناکی است، که از آن میتوان به صیحه آسمانی تعبیر کرد، و نیز آتش سوزانی به همراه دارد، و هم بر نقطهای که فرود میآید تولید لرزه شدید میکند، و هم یک وسیله ویرانگر است. در حقیقت بلاغت قرآن ایجاب میکند که ابعاد مختلف یک عذاب را با تعبیرات گوناگون در آیات مختلف بیان کند تا در نفوس انسانها تأثیر عمیق تری بخشد.[18]
وَيَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّـهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ ﴿١٩﴾ حَتَّىٰ إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٢٠﴾
و روزی که دشمنان خدا به سوی آتش گردآوری و سپس یکجا بازداشت می شوند. (19) تا زمانی که نزد آن بیایند، گوش شان و دیدگان شان و پوست شان به آنچه میکرده اند بر ضدّشان گواهی دهند. (20)
میفرماید: به خاطر بیاورید آن روزی را که دشمنان خدا، یعنی آن مشرکانی را که رسولان الهی را تکذیب کردند یکجا جمع کرده و به سوی آتش میبرند، زمانی که به آتش می رسند گوش ها و چشم ها و پوست های تن شان بر اعمال آنها گواهی میدهند. امّا شهادت دادن اعضای بدن در روز قیامت، به این است که هر عمل زشتی را که از صاحبش دیده گزارش دهد، چون اگر دیدن اعمال صاحبش، در حین عمل، و تشخیص این که این عمل گناه است، وجود نداشته باشد، شهادت در قیامت معنا ندارد، پس معلوم میشود اعضای بدن آدمی در دنیا، نوعی درک و علم و بینایی دارند، و إلّا اگر نداشته باشند و تنها خدا در روز قیامت چنین شعور و نطقی به اعضای بدن بدهد، و در آن روز عالِم شود، به این که صاحبش چه کارهای زشتی کرده، و یا در آن روز خدای تعالی زبانی و صوتی برای اعضا قرار دهد، تا بتوانند شهادت دهد هرچند شعور نداشته باشد، چنین چیزی اطلاق شهادت بر آن صحیح نیست، و در قیامت با شهادت این چنین حجت بر بنده خدا تمام نمیشود. و از ظاهر آیه بر می آید که شهادت گوش و چشم عبارتست از گواهی دادن به آن مشهوداتی که در دنیا تحمل کرده بودند، هرچند که معصیت خود آن عضو نباشد، و خلاصه نمیخواهد بفرماید هر عضوی به گناهانی شهادت میدهد که صاحبش به وسیله خود آن عضو مرتکب شده، بلکه هر عضوی به گناهان سایر اعضا نیز شهادت میدهد. به هر حال آن روز، روز رسوایی بزرگ است، روزی است که تمام وجود انسان به سخن در می آید، تمامی اسرار او را فاش میکند، که تمام گنهکاران را در وحشتی عمیق فرو میبرد. [19]
وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّـهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٢١﴾
و به پوست خود میگویند: چرا بر ضدّ ما شهادت دادید؟ گویند: همان خدایی که هر چیز را به سخن می آورد، ما را به سخن آورده و او نخستین بار شما را آفرید و به سوی او برگردانده میشوید. (21)
هنگامی که گنهکاران پوست بدن خود را سرزنش میکنند که چرا شما بر ضد ما گواهی دادید؟ آنها در پاسخ میگویند: ما در دنیا دارای علم بودیم، علمی پنهان و ذخیره شده در باطن ما، این باعث شده که خدا ما را به زبان آورد، اگر ما علمی نداشتیم، فایدهای نداشت که به زبان بیاییم، و اینک خدا ما را به نطق درآورده تا آنچه را که در باطنمان است آشکار سازیم، همان خدایی که هر موجودی را به نطق در می آورد. یعنی سخن گفتن اختصاص به اعضای بدن ندارد، تا تنها از آنها بپرسند که چرا شهادت دادید، بلکه عمومی است، و شامل تمام موجودات میشود. بنابراین؛ شهادت اعضای بدن به معنای ناآگاهی خدای سبحان از اعمال انسانها نیست، چون او مالک همه ی چیزهایی است که نزد شماست، هم در اول و هم در آخر، آنچه در اول هستی تان نزد شما بود، او به شما داده بود، و او داناتر از هرکس دیگری است، که چه چیزهایی به شما داده، و در شما به ودیعت سپرده، و آنچه را هم که در هنگام بازگشتِ به سوی او نزدتان هست، آن را هم او از شما میگیرد، و مالکش میشود، با این حال چگونه ممکن است از آن بی خبر باشد؟ نکته: حال ببینیم معنای نطق چیست؟ هرجا این کلمه به طور حقیقت استعمال شود، نه به طور مجاز، معنایش اظهار آنچه در درون است، از راه زبان و سخن گفتن، و چنین معنایی محتاج به این است که ناطق علمی داشته باشد، و بخواهد آن را برای غیر خود فاش سازد. و از ظاهر سیاق آیات و الفاظِ (قول، تکلم، شهادت و نطق) که در آنها آمده، مراد از این الفاظ، نطق به معنای حقیقی کلمه است، نه معنای مجازی. پس شهادت اعضای یک مجرم، در حقیقت نطق و تکلم واقعی است، که از علمی ناشی شده که قبلاً آن را تحمل کرده است، به دلیل این که خود اعضا میگویند: خدا ما را به زبان آورد.[20]
وَمَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلَا أَبْصَارُكُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ وَلَـٰكِن ظَنَنتُمْ أَنَّ اللَّـهَ لَا يَعْلَمُ كَثِيرًا مِّمَّا تَعْمَلُونَ ﴿٢٢﴾
شما که پنهان می کردید به خاطر این نبود که از شهادت گوش و چشم و پوست تن خود بیم داشتید، بلکه خیال می کردید خداوند از بسیاری از کارهایی که میکنید آگاه نمیشود. (22)
با توجه به آیه (52/ احزاب) که میفرماید: خدا همواره مراقب تمامی موجودات است. و انسان هم که یکی از موجودات است هرجا و به هرحال که باشد خدا با اوست، و هر عملی که انجام دهد خدا با عملش هم هست و هر عضوی از اعضای خود را که به کار ببرد، خدای عزّ و جلّ با آن عضو هم هست، و بدین جهت است که میفرماید: او با شما هست هرجا که بوده باشید (حدید/4). از اینجا نتیجه میگیریم که انسان هرچه میکند در بین کمینگاه های بسیاری میکند، (به درستی که پروردگار تو در کمین گاه است. « فجر/ 14»)، و پروردگارش از هر سو او را میبیند و مراقب و ناظر او است، پس کسی که مرتکب گناه میشود، در همان حالی که سرگرم کار زشت خویش است، و از خدای خود غافل، و نسبت به مقام پروردگارش در جهلی عظیم فرورفته، و دارد به ساحت قدس او بی اعتنایی میکند، در همان حال پروردگارش او را می بیند، گناه، غفلت، و بی اعتناییش به مقام ربوبیتش را، ناظر و مراقب است. لذا؛ آیه میفرماید: شما اگر گناهانتان را مخفی میکردید نه از این جهت بود که از شهادت اعضای بدنتان بیم داشتید، بلکه برای این بود که می پنداشتید خدا از بسیاری کارهای شما بی خبر است، و خلاصه در هنگام معصیت به اعضای بدن خود بی اعتنایی نمیکردید، بلکه به شاهد بودن ما بی اعتنایی مینمودید. در این جا این سؤال پیش میآید که چرا کلمه (بیشتر) را آورد؟ شاید علتش این بوده، که مشرکین اعتقاد به خدا و صفات او که یکی از آنها علم است داشتند، و معتقد بودند که خداوند تا اندازه ای علم دارد، ولی حالشان در ارتکاب گناهان حال کسی بود که معتقد است خدا به بیشتر کارهایش اطلاع ندارد. [21]
وَ ذَٰلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنتُم بِرَبِّكُمْ أَرْدَاكُمْ فَأَصْبَحْتُم مِّنَ الْخَاسِرِينَ ﴿٢٣﴾ فَإِن يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ وَإِن يَسْتَعْتِبُوا فَمَا هُم مِّنَ الْمُعْتَبِينَ ﴿٢٤﴾
و این گمان بدی بود که درباره پروردگارتان داشتید شما را هلاک نمود و از زیانکاران شدید. (23) پس اگر صبر کنند، آتش جایگاه آنهاست، و اگر رضایت خدا را بخواهند مورد رضایت قرار نمیگیرند. (24)
این گمانی که شما درباره ی پروردگارتان پنداشتید که او از بیشتر اعمالتان اطلاعی ندارد، شما را هلاک کرد، برای این که باعث شد گناه در نظرتان آسان گردد، و گناه بسیار هم کارتان را به کفر کشانید، در نتیجه زیانکار شدید. سپس به عذاب اخروی آنها پرداخته میفرماید: اگر آنها صبر کنند، یا نکنند به هرحال دوزخ جایگاه آنهاست، و اگر هم از خدا بخواهند تا از ایشان راضی شود، و تقاضای عفو کنند که از عذاب رهایی یابند، مورد عفو قرار نمیگیرند. همان طور که آیه (16/طور) میفرماید: داخل آتش شوید که چه صبر کنید و چه نکنید به حالتان یکسان است.[22]
[1] – الميزان، ج 17، ص 573
[2] – الميزان، ج 17، ص 575 – 573
[3] – نمونه، ج 20، ص 211
[4] – الميزان، ج 17، ص 576 – 575
[5] – الميزان، ج 17، ص 577 – 576
[6] – نمونه، ج 20، ص 218
[7] – نمونه، ج 20، ص 222
[8] – الميزان، ج 17، ص 579
[9] – نمونه، ج 6، ص 202
[10] – نمونه، ج 20، ص 223
[11] – الميزان، ج 17، ص 581
[12] – نمونه، ج 20، ص 229 – 227
[13] – نمونه، ج 20، ص 229
[14] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1045
[15] – نمونه، ج 20، ص 236 – 233
[16] – المیزان، ج 17، ص 601 – 600
[17] – نمونه، ج 20، ص 240 – 236
[18] – نمونه، ج 20، ص 244 – 242
[19] -الميزان، ج 17، ص605 – 604
[20] – الميزان، ج 17، ص 608 – 606
[21] – الميزان، ج 17، ص 613 – 611
[22] -الميزان، ج 17، ص 615 – 614