أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ ﴿٢١﴾
آيا براى خود خدايانى از زمين اختيار كردهاند كه آنها حيات دوباره مىدهند (21)
مشرکین میگويند: غير از خدا آلهه ديگري هستند كه مردگان را زنده كنند و محاسبه نمايند، و خداي تعالي در مساله معاد هيچ دخالتي نداشته، و به همين جهت اجباري نداريم كه از او بترسيم و دعوت پيغمبرانش را اجابت نموده ايشان را پيروي كنيم، بلكه همان آلهه را ميپرستيم و هيچ ضرري هم ندارد.[1] فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ﴾ يعني اين آلهه شما موجود زميني است، از موجود زميني چه كاري ساخته است؟! اين خودش مخلوق است و خودش بعد مرگ احيا ميشود؛ آنهايي هم كه مرگ ندارند مثل چوب و سنگ، آنها را ذات اقدس الهي در قيامت ميآورد و همراه با پرستندههاي آنها يك جا ميسوزاند، ﴿در حقيقت شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد، هيزم دوزخيد، انبیا/98 ﴾ ؛ آنها را با هم ميسوزاند تا يك عذاب روحي باشد براي پرستندههاي آنها. فرمود: این آلهه زميني است، اِنشار (خلقت مجدد) هم كه از اين بر نميآيد. يك موجود مادّي زميني حافظ حيات خودش نيست، چه رسد به اين كه حافظ حيات ديگري باشد، و قدرت احياي مردگان را داشته باشد.[2]
لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّـهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّـهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿٢٢﴾
اگر در زمين و آسمان غير از خداى يگانه خدايان ديگرى مىبود، قطعا زمين و آسمان تباه مىشد. پس منزّه است خدا- صاحب عرش- از آنچه وصف مىكنند (22)
ميفرمايد: اگر دو خدا در عالَم باشند، بايد اين عالم فاسد بشود، لكن عالم فاسد نشده و نميشود. شما مكرّر در مكرّر در عالَم نظر كنيد هرگز بينظمي و به هم ريختگي در عالَم نميبينيد: ﴿در آفرينش خداى هستى بخش هيچ گونه تفاوت و اختلافى نمىبينى. ملک/3﴾. تفاوت غير از اختلاف و تبعيض است، تفاوت يعني اين حَلقات سلسلهٴ زنجيري، بعضي هايشان فوت بشود، وقتی بعضی از این حلقه ها مفقود شد، نظام به هم ميخورد آن گاه گذشته به آينده مرتبط نيست، آينده به گذشته مرتبط نيست. فرمود: شما هر چه تلاش و كوشش كنيد فوتي در اجزاي عالم نميبينيد كه چيزي سرِ جايش نباشد؛ اين طور نيست که كمبودي در عالَم به چشم بخورد، اينچنين نيست كه كسي بتواند دليل بیاورد و بگويد اگر اين طور بود بهتر بود يا فلان شيء كم است. فرمود: ﴿پس چشم بگردان، آيا خلل و نقصانى مىبينى، ملک/3﴾؛ آيا شكافي ميبينيد؛ تكرار كن، دو بار سه بار صدها بار جز نظم چيزي نميبيني، فرمود: ﴿اين چشمت خسته ميشود، به مقصد نرسيده برميگردد، ملک/4﴾ ولي بينظمي نميبيند؛ هر چه جستجو كنيد كمبودي در عالم نيست. اين عالَم كاملاً منسجم و هماهنگ است؛ زمينش از آسمانش مدد ميگيرد، شمس و قمر كاملاً در پرورش امور زمين سهم تعيينكننده دارند، زمين ارتباط مستقيم با موجودات آسماني دارد. پس يک واحد منسجم است كه ليل و نهار، فصول مختلف، و جزر و مدّ دريا را هماهنگ ميكند، اگر چند إله بخواهند اين ها را اداره كنند بايد اين ها از هم بپاشند و فاسد بشوند، چرا؟ چون إله آن است كه داراي اوصاف كمالي باشد، إله آن است كه اوصافش عين ذات باشد تا بتواند چيزي را اداره كند. اگر إله این خصوصیات را دارد، قهراً دو اله، دو اراده، دو بينش، دو علم، دو حكمت دارند، الاّ و لابد منتهي به فساد نظم ميشود. آن گاه فرمود: خدا منزّه است از اين كه شريك داشته باشد، او ربّالعرش است و تنها كسي كه بر تخت فرمانروايي مطلق مستقر است و ربّالعرش است اوست.[3]
لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ ﴿٢٣﴾
[خدا] از آنچه مىكند بازخواست نمىشود، ولى آنها بازخواست مىشوند (23)
فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ يعني خداوند مورد سؤال توبيخي قرار نمي گيرد، براي این كه اگر ما بخواهيم قانوني را از خارجِ آفرينش و نظام خلقت فرض کنيم و كارِ خدا را مطابق آن قانون تنظيم كنيم، چنين قانوني وجود ندارد، یعنی قانوني و معياري باشد بيرون از نظام خلقت الهي كه ما كارِ خدا را با آن قانون و نظام بسنجيم. اما خودِ خلقت خدا يعني ساختار داخلي نظام و درون خلقت، اين كار صدر و ساقهاش هماهنگ است، مانند حلقات رياضي است؛ كسي سؤال نميكند چرا عدد هفت بين شش و هشت است؟ چون جايش همين جاست. اين كه در سورهٴ «ملك» فرمود: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ يعني اگر ساختار داخلي نظام را بخواهي بررسي كني، هر چيزي سرِ جاي خودش است، كه او ﴿همان كسى است كه همه چيز را نيكو آفريد، سجده/7﴾ ؛ هيچ چيزي را فروگذار نكرده، به كسي ظلم نكرده و نميكند، كمبودي هم ندارد. چون داخل نظام همه کارها عين حكمت و علم است، چيزي را ذات اقدس الهي بيجا نيافريد. علت سوزاندن آلهه های دروغين در قيامت گرچه اين آلهه اين سنگ ها و امثال سنگ ها سوخت و سوزشان به عنوان عذاب نيست، اما براي اين عابدها تحقير و تَعذيب است؛ فرمود: عابد و معبود هر دو در آتشند، آنها را كه ميسوزانند تعذيبي است براي عبادتكنندههاي آنها. اما افرادي مثل فرعون و امثال فرعون كه داعيهٴ ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ داشتند اين ها که به جهنم ميروند، زير بار سؤال ميروند وخداي سبحان زير بار سؤال نميرود.[4]
أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَـٰذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ ﴿٢٤﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ ﴿٢٥﴾
آيا به جاى او خدايانى براى خود گرفتهاند؟ بگو: برهانتان را بياوريد. اين سخن و تذكار كسانى است كه با منند و تذكار كسانى است كه پيش از من بودند. اما بيشترشان حق را نمىشناسند و لذا از آن رويگردانند. (24) و پيش از تو هيچ پيامبرى نفرستاديم جز اين كه به او وحى مىكرديم كه: خدايى جز من نيست، پس مرا بپرستيد. (25)
مشرکین غير از خدای سبحان خدایان دیگری برای خود گرفتند. برخي ها گفتند: كه هيچ بُتي بدتر از بُت هوا نيست، رقيقترين خدا همين هوس است، و ثقيلترين و حجيمترين و سنگينترين خدا همين چوب و سنگ است. اينچنين نيست كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ، پس آيا ديدى كسى را كه هواى خويش را معبود خود قرار داده، جاثیه/23﴾ كم از ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ داشته باشد؛ اين همان است فرقي نميكند، آن به إله بيرون سرسپردگي دارد، اين به إله درون. اين كه ميگويد: من هر چه بخواهم انجام ميدهم و ميگويم، اين هواى خويش را معبود خود قرار داده است. نظير جاهليّت كه شرك و وثنيّت قبلاً طور ديگر بود الآن طور ديگر است. اگر كسي به مِيل خود عمل ميكند اين در حقيقت بتپرست است، چيز ديگري غير از اين نيست؛ لذا در جريان توحيد ميفرمايد: برهاني داريد بياوريد، برهانتان يا بايد عقلي باشد يا نقلي، برهان عقلي نداريد چون الآن ما ثابت كرديم كه تعدّد آلهه محال است، برهان نقلي هم نميتوانيد بياوريد براي اين كه قرآني كه با من است همين حرف را دارد، تورات و انجيل و صُحف انبياي گذشته كه با آنهاست همين حرف را دارند، هر پيامبري هم كه آمد همين توحيد را آورده، پس عقلاً و نقلاً دستتان خالي است. يک عدّه ممكن است توبه كنند و برگردند ولي اكثري شان حق را نميفهمند، یعنی سخنِ عالمانه ندارند؛ چون جاهلاند، لذا از حق رو برمی گردانند. براي اثبات اين كه نقل هم مثل عقل مبيِّن توحيد است فرمود: ما هيچ پيامبري را قبل از تو نفرستاديم، مگر اين كه به صورت مستمر، در گذشته و حال، وحيِ ما بیانگر توحيد است. مناسب با ﴿أَرْسَلْنَا﴾، «أوحينا» است، يعني مناسب اين بود كه بفرمايد «وما أرسلنا من قبلك من رسول الاّ أوحينا اليه»؛ اما براي اين كه روشن كند به صورت مستمرّ آنچه كه قبلاً گفتيم، الآن هم داريم ميگوييم، به صورت فعل مضارع (نُوحِي) ذكر كرد كه مفيد استمرار باشد.[5]
وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَـٰنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ﴿٢٦﴾ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ﴿٢٧﴾
و گفتند: خداى رحمان فرزندى گرفته است، منزّه است او، بلكه بندگانى ارجمندند. (26) كه در سخن بر او پيشى نمىگيرند و به فرمان او كار مىكنند. (27)
عدّهاي فرشتهها را شريك خداي سبحان تلقّي كردند: ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾؛ اين ها فرشتهها را دختران خدا مي شمردند و اين که خداوند اين ها را به عنوان فرزند اتّخاذ كرده است؛ اتّخاذ ولد يعني به اين ها سِمت ربوبيّت و الوهيّت داد يا حرفِ تندتر بعضي ها که گفتند ـ معاذ الله ـ خدا والِد (پدر) است؛ اين تعبير ﴿وَلَدَ الله﴾ را قرآن كريم از زبان برخي از وثنيين حجاز نقل كرده است. قرآن ميفرمايد: هم اتّخاذ ولد محال است، هم والد بودن محال است. خدا منزّه از آن است كه كسي را به عنوان فرزند قرار بدهد و منزّه از آن است كه كسي فرزند او باشد. لذا اين فرشتههايي كه شما ميپنداريد فرزند او هستند، 1) اين ها بندهٴ محضاند، 2) در اثر بندگيِ تام به كرامت رسيدهاند، و شدند كريم 3) و در اثر خلوصِ در كرامت، مُكرَم شدند. در بيان مراحل بندگی و کسب مقام صالحين، قرآن كريم دربارهٴ انسان ها اين سه مرحله را هم مطرح ميكند: 1) انسان راه عبادت را طي كند كه بندهٴ خدا بشود نه بندهٴ هوا؛ 2) اين راه را ادامه بدهد تا جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ باشد، یعنی ايمان داشته باشد و كارهاي صالح انجام بدهد، واجب ها را انجام بدهد حرام ها را ترك كند؛ 3) اين ايمان و عمل صالح براي او مَلكه بشود تا خودش جزء صالحين بشود نه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾. اين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ناظر به بخش عمل است، يعني اين ها در مقام عمل كارِ خوب ميكنند، اما صالحين مربوط به گوهر ذات است كه دربارهٴ حضرت ابراهيم(ع) گفته ميشود: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾؛ صالحين يعني كساني كه در گوهر ذات صالح اند که اين نصيب هر كس نخواهد شد. اين راهي كه براي انسان ها هست، براي فرشتهها هم هست، منتها در انسان ها اکتسابي است ولي در آنجا با كرامت الهي و موهبتي است. برخي ها در اثر عبادت هاي خالصانه به مقام مخلِصين ميرسند، در بين مخلِصين، خداي سبحان يك عدّه را برچين ميكند که ميشوند «مخلَص» ابدا شيطان نسبت به آنها دسترسي ندارد، براي اين كه شيطان ابزارش چيزهايي است كه آنها زير پا گذاشتند و آنها چيزهايي را ميطلبند و ميخواهند كه شيطان نميتواند بدلياش را جعل كند. ابزار كار شيطان دنياست، اگر كسي از دنيا گذشت و اين «حُبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة» را زير پا گذاشت، شيطان با چه ابزاري ميتواند او را فريب بدهد؟! نه اين كه شيطان دلش براي مخلَصين سوخت يا نسبت به آنها احترام ميگذارد، او دشمن آشکار است، گفت: من همه را فريب ميدهم؛ منتها به مخلصین دسترسي ندارم؛ ابزار شيطنت شيطان محدود است راهي براي مبارزه با مخلَصين ندارد. اگر فرمود: فرشتگان عباد مكرَماند، يعني به كرامتهاي الهي ميرسند، هر كدام در هر حدّي که هستند بيش از آن را آرزو نميكنند، حَسد هم در آنجا نيست و هر كدام كار خودشان را با رضایت انجام ميدهند؛ مثل اين كه شنوایی ما نسبت به بینایی هيچ حسدي ندارد؛ گوش از اين كه نميبيند نگران نيست، كارِ گوش همين است كه بشنود، براي بيان كردن اين كه این عباد مکرمون در مقام عمل، مطيع دستورهاي الهي هستند فرمود: اين ها قول خدا را جلو نميزنند يعني فرشتگان در مقام اراده و فكر و عمل و…، قبل از دستور خدا حركت نميكنند. منظور از قول خدا ارادهٴ فعلي است و مانند آن، اين ها فقط به امر خدا عمل ميكنند، لذا مُكرَم ميشوند.[6]
يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ﴿٢٨﴾ وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَـٰهٌ مِّن دُونِهِ فَذَٰلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَٰلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ ﴿٢٩﴾
آنچه پيش رو و پشت سرشان است مىداند، و جز براى كسى كه رضايت دهدشفاعت نمىكنند و از مهابت او هراسانند(28) و هر كه از آنها بگويد: من معبودى غير از خدا هستم، او را به جهنم كيفر مىدهيم. ستمكاران را اين گونه سزا مىدهيم (29)
فرشتگان خودشان را در مشهد خدايي ميبينند كه از گذشته و حال و آينده آنها با خبر است، ﴿از آن اوست گذشته و آيندهى ما و آنچه ميان اين دو است. مریم/64﴾؛ فرشتهها چنين موجودياند كه ميگويند: گذشته و آينده و بين گذشته و آينده، يعني موجوديّت و هويّت كنوني ما هم براي اوست. آن گاه كلام را متوجّه مشركان حجاز كرد و فرمود: شما براي چه فرشتهها را عبادت ميكنيد؟ مگر الله را قبول نداريد، الله را كه به عنوان خالق كلّ و مدير كلّ قبول داريد، ميگوييد: او خدای خدایان است، ربّالأرباب است، ما فرشتهها را عبادت ميكنيم كه ما را به الله نزديك كند و نزد الله شفيع ما بشوند. اما اين قرآن كه كلام الله است از الله به شما خبر ميدهد كه فرشتهها از شما شفاعت نميكنند، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ، نساء/48﴾ يعني خدا مشرک را نميآمرزد، شما هم كه مشرک هستید، اين فرشتهها هم كه عبادِ مُكرَماند و بدون دستور خدا كار نميكنند، از شماها شفاعت نميكنند. شفاعت بايد به اذن خدا باشد، خدا صريحاً اعلام كرده كه خداوند از مشرک نميگذرد. شما اگر به طمع شفاعت عبادت ميكنيد اين طمع خامي است، مطمئن باشيد كه به سود شما نيست. ﴿وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾؛ كسي كه مُرتضيالمذهب باشد مورد شفاعت است، چه گروهي مرتضيالمذهب است؟ مسلمان ها، براي اين كه فرمود: ﴿امروز دین شما را به حد کمال رسانیدم و بر شما نعمتم را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است برایتان برگزیدم، مائده/3﴾ ؛ دينِ خداپسند همان اسلام است؛ اگر دين خداپسند، دين قرآن و عترت است و شما از هر دو محروميد چه توقّعي داريد؛ فقط كسي ميتواند مورد شفاعت قرار گیرد که دينِ خداپسند را قبول كند، شما كه اين دین را نداريد. بنابراين نه آنها چنين سِمتي بدون اذن خدا دارند و نه شما چنين نصيبي، پس چرا آنها را عبادت ميكنيد؛ اگر از آنها كاري ساخته نيست، و بر فرض ساخته باشد براي شما نميكنند، شما از كساني هستيد كه يقيناً محروميد. ﴿وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ،﴾؛ فرشتگان از بهترين مصاديق عالِمان ديناند؛ فرمود: ﴿از بندگان خدا تنها عالمان از او مىترسند، فاطر/28﴾ ؛ اين ها اِشفاق دارند، از خشيت الهي لرزاناند و مضطرباند؛ يک وقت انسان از مار و عقرب ميترسد، اين يك خوفِ نفسي است، يك وقت زماني وارد حرم شد حريم ميگيرد؛ جرأت نميكند خودش را به ضريح نزديك كند. اين ترس، ترس عقلي است ترس ممدوح و محمود است؛ چرا گفتند جلوتر از قبر امام نماز نخوانيد با اين كه عبادت است؟ اين ادب است اين احترام است اين ها حريم گرفتن است؛ اين ها خوف هاي عقلي است و فرشتهها اين طور خشيت و اِشفاق و خوف نسبت به ذات اقدس الهي دارند. بعد فرمود: اگر كسي از آنها بخواهد بگويد من در عرض خدايم، ﴿مِن دونه﴾ إله هستم، يعني رتبهٴ الوهيّت من پايينتر از رتبهٴ الوهيّت خداست، كه مقرِّب الي الله باشم يا شفيع الي الله باشم، اگر فرشتهها بر فرضِ محال بيراهه بروند، جزايشان جهنم است.[7]
أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ ﴿٣٠﴾ وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿٣١﴾ وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ ﴿٣٢﴾ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿٣٣﴾
آيا كسانى كه كافر شدند، نديدند كه آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را شكافتيم و هر چيز زندهاى را از آب پديد آورديم؟ پس آيا ايمان نمىآورند. (30) و در زمين كوههايى استوار نهاديم تا زمين آنان را نلرزاند، و در آن راههايى فراخ پديد آورديم تا راه خود را بيابند. (31) و آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم، ولى آنها از نشانههاى آن رويگردانند. (32) و اوست آن كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد، كه هر كدام در مدارى معين شناورند. (33)
در اين كه منظور از رتق و فتق (پيوستگى و جدائى) كه در اينجا در مورد آسمان ها و زمين گفته شده است چيست؟ مفسران سخنان بسيار گفتهاند كه از ميان آنها سه تفسير، نزديك تر به نظر مىرسد و چنان كه خواهيم گفت هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد. 1) به هم پيوستگى آسمان و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان، مجموعه اين جهان به صورت توده واحد عظيمى از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات درونى و حركت، تدريجا تجزيه شد و كواكب و ستارهها از جمله منظومه شمسى و كره زمين به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است. 2) منظور از پيوستگى، يكنواخت بودن مواد جهان است به طورى كه همه در هم فرورفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمائى مىكرد، اما با گذشت زمان، مواد از هم جدا شدند، و تركيبات جديدى پيدا كردند، و انواع مختلف گياهان و حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتى كه هر يك نظام مخصوص و آثار و خواص ويژهاى دارد. 3) منظور از به هم پيوستگى آسمان اين است كه در آغاز بارانى نمىباريد، و به هم پيوستگى زمين اين است كه در آن زمان گياهى نمىروئيد، اما خدا اين هر دو را گشود، از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد.[8] ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾ می فرماید: هر موجود زندهاي از آب كمك گرفته و بدون آب، حيات راه پيدا نميكند. برخي ها گفتند: اين اطلاق نميتواند تام باشد، زيرا فرشتگان زندهاند و از آب نيستند يا وجود مبارك عيساي مسيح پرندههايي را ميآفريد در حالي كه از آب نبودند، يا قرآن كريم دربارهٴ جن سخنش اين است كه او از آتش خلق شده است، و از آب خلق نشده. پاسخش اين است كه ظاهراً فرشتهها كه نه در ذهن مخاطبان آن روز مطرح بود و نه در ذهن مخاطبان امروز، از اين جريان مستثنا هستند، موجودات مجرّد سمايياند، بنابراين حيات آنها را نبايد توقّع داشت كه از آب باشد. اگر واقعاً فرشتههاي زمینی داشتيم نظير انسان يا جن، آنها هم ما يقين نداريم كه از آب نيستند. دربارهٴ جن درست است كه بخش وسيعي از مادّهٴ آن را آتش و مادهٴ ناري تشکيل ميدهد اما دليلي نداريم كه از آب كمك گرفته نميشود. در جريان آفرينش پرندهها به وسيلهٴ اِعجاز عيساي مسيح(ع) آنجا هم از طين سخن به ميان آمده، خاكِ آميختهٴ با آب را ميگويند طين، پس آب در آنجا مطرح است. دربارهٴ انسان هم که می فرماید: خدا انسان را از تراب خلق كرد، بعد از تراب، مسئلهٴ طين (گلی خشک و خام) و حمأ مسنون (لجنی سیاه و بدبو) و امثال ذلك مطرح است. بنابراين آب در آفرينش انسان و جن و حيوان دخيل است. فرمود: ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ، نور/ 45﴾؛ در خلقت هر جنبندهاي كه حيات حيواني دارد از آب كمك گرفته شده است؛ جايي كه آب نيست حيات حيواني و انساني نيست، اما حيات گياهي چگونه است؟ فرمود: ﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَي بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا، فاطر/9﴾؛ ما به وسيلهٴ باران، زمينِ مُرده را زنده ميكنيم. گياهان در زمستان خواباند نه مُرده؛ وقتي بهار شد به وسيلهٴ باران و علل و عوامل ديگر بيدار ميشوند. بعد از اين كه بيدار شدند شروع به تغذيه ميكنند، اين درختي كه غذا خورد و رشد كرد، غذاي آن همان خاكِ كنار ريشهٴ آن است. آن خاك، يك موجود جامد و مُرده است که به وسيلهٴ ريشهٴ اين گياهان جذب ميشود و زنده ميشود، و حيات گياهي پيدا ميكند، وگرنه صِرف باران وقتي بر خاک ريخت، آن را زنده نميكند، خاك را گِل ميكند. لذا قرآن كريم تعبيرش اين است كه ما در بهار مُرده را زنده ميكنيم، نه فقط خوابيده را بيدار ميكنيم. در قيامت هم همين طور است ما مُرده را زنده ميكنيم. انسان ها از نظر روح خوابيدهاند، مُرده نيستند، مرگي در كار نيست، اما بدن مُرده است، خاك شد و در صحنهٴ قيامت بدن را خدا زنده ميكند، و ارواح خوابيده را بيدار ميكند وگرنه روح كه نميميرد. بعد فرمود: ما اين زمين را به وسيلهٴ سلسلهٴ جبال، ميخكوب كرديم، كه اين ها در زمین فرو رفتهاند. “اِرسا” يعني لنگر انداختن، لنگر كه در ته دريا فرو ميرود كشتي حفظ ميشود. در اینجا هم سلسله كوه هاي ريشهدار باعث حفظ كُرهٴ زمين از نوسان و اضطراب است. و ما در اين كوه ها راههايي فراخ قرار داديم، تا مردم به سوي مقاصد خود راه يابند و بتوانند به وطن های خود بروند. دربارهٴ سقفِ محفوظ كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً﴾ احتمال آن است كه از ريزش و فرود آمدن محفوظ است، فرمود: ﴿همانا خدا آسمانها و زمين را نگاه مىدارد كه فرو نريزند، فاطر/41﴾؛ البته وقتي مرگِ اين ها فرا رسيد بساط زمين و آسمان ها را جمع ميكند، كلّ اين مجموعه را در هم ميكوبد که ﴿فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾ اما الآن محفوظ از ريزش است. برخي از مفسّران احتمال دادند كه محفوظ از نفوذ شيطان است، اماآيهٴ محلّ بحث دربارهٴ فروپاشي و فرو ريختن است، نه دربارهٴ عدم دستيابي به وحي. فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾؛ شب و روز را خدا آفريد که هر دو آيت حقاند. فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً، اسراء/12﴾ ؛ شب و روز آيت خدا هستند، منتها شب، آيتِ تاريك خداست، روز، آيهٴ روشن خداست. شب و روز يك نظم رياضيِ دقيق دارند؛ چقدر بايد شب باشد كجا، و چطور بايد شب باشد، چگونه بايد روز بشود، همهٴ اين ها نظم رياضي دارد، حالا كه نظم رياضي شد ميشود آيهٴ الهي؛ اين ها همه را آفريد ﴿كُلٌّ﴾ يعني چه خورشید و ماه و چه ستارههاي شب، چه ستارههاي روز همگی در فلك شناورند و حركت ميكنند.[9]
وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ ﴿٣٤﴾ كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ﴿٣٥﴾
و پيش از تو براى هيچ بشرى جاودانگى [در دنيا] مقرر نكرديم، آيا اگر تو مردى آنها جاويد مىمانند. (34) هر نفسى چشندهى مرگ است، و شما را با خير و شر مىآزماييم آزمونى [ويژه]، و به سوى ما بازگردانده مىشويد. (35)
اگر منظورتان این است كه اين چراغ خاموش شود، شما هم در آيندهٴ نزديك ميميريد؛ اين طور نيست كه شما باشيد بعد اين چراغ را خاموش كنيد، ما دينش را حفظ ميكنيم. فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾؛ جريان مرگ تازگي ندارد گذشته اين طور بود حال وآينده هم همین طور است. ممكن نيست كسي در جهان طبيعت، ابدي بماند، ابديّت مربوط به آخرت است، چرا؟ براي اين كه طبيعت نشئهٴ حركت است، حركت که با ابديّت جمع نميشود چون عَبث می شود؛ و اين نشئه، نشئهٴ آزمون است، نشئهٴ آزمون با ابديّت سازگار نيست، موجودي دائماً كوشش كند و امتحان بدهد؟! خب که چه؟ ما كه عبث خلق نكرديم، و محال است آزمون، ابدي باشد. مهمترين فرهنگي كه قرآن آورده اين است كه انسان مرگ را ميميراند؛ يعني چه؟ فرمود: ﴿مرگى كه از آن مىگريزيد، قطعا به سراغ شما مىآيد، جمعه/8﴾؛ در بستر مرگ، در اين مصاف، در اين نبرد، دست به گردن شُديد و با مرگ ملاقات كرديد، چه كسي برنده است؟ ﴿سپس به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانده مىشويد، جمعه/8﴾ ؛ شما ميرويد و مرگ ميماند. ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ، سپس بازگردانده مىشويد،﴾ نفرمود: «تُردّان»، نه اين که شما و مرگ با هم ميرويد، بلکه شما ميرويد و به عالَم ثبات ميرسيد. فرمود: شما مرگ را ميچشيد «كلّ نفس ذائقه الموت»؛ کسی که چیزی را می چشد، آن خوراکی را هضم ميكند و در خود فرو ميبرد. انسان مرگ را می چشد، یعنی ميميراند و ابدي ميشود. مرگ ديگر در برزخ و در صحنهٴ قيامت و در بهشت و جهنم هم نيست. فرمود: ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾؛ شرّ و خير چيست؟ اين تفكّر اومانيسمي از سابق بود كه انسان را محور قرار ميدادند و مي گفتند: چيزي كه به حال انسان نافع است خير است، و چيزي كه به حال انسان نافع نيست شرّ است، و اين درست نيست، چون انسان که محور نيست، انسان موجودي از موجودات اين عالَم بيكران است. هر چيزي يك ملايم و ناملايم دارد، خيلي از چيزهاست كه به لحاظ انسان ناملايم است، ولي به لحاظ هوا و فضا و حيوانات و ديگر موجودات خير است. اين اصل صحيح است كه خير هر كسي آن است كه با هويّت او ملايم باشد و هر چه با هويّت آن شيء ناملايم است براي او شرّ است. اما چيزي داشته باشيم كه شرّ مطلق باشد نخواهيم داشت. بعد فرمود: همان طوري كه مبدأ داريد و آن مبدأ خداست و ﴿لا شريك له﴾، معاد هم داريد و آن مرجع و معاد، خداست که آن هم ﴿لا شريك له﴾. فرمود: ﴿إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ يعني به جايي مراجعه ميكنيد که آنجا فقط ماييم.[10]
وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَـٰذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمَـٰنِ هُمْ كَافِرُونَ ﴿٣٦﴾
و كسانى كه كافر شدند، چون تو را ببينند جز به مسخرهات نگيرند [و گويند]: آيا اين همان كس است كه خدايانتان را [به بدى] ياد مىكند؟ در حالى كه آنان خود ياد خداى رحمان را منكرند. (36)
به پیامبر (ص) ميفرمايد: اين کفار مکه نسبت به وحي و نبوّت كه منشأ خير و رحمت و بركت است دهنكجي دارند، نسبت به ذات اقدس الهي كه همهٴ نِعم از اوست كفر ميورزند، ولي نسبت به بت هايي كه هيچكارهاند حسّاساند و غیرت دارند. اين گروه هر وقت تو را ببينند مسخره ميكنند. نام تو را نمی برند تا خدایان خود را احترام کرده باشند و با تحقیر می گویند: آيا اين همان كس است كه خدايانتان را به بدى ياد مىكند؟ اما از آن چوب ها و اين بت ها به عنوان (آلهه) با جلال و شکوه نام ميبرند. إله نامي است که از همهٴ نام ها با جلال و شكوهتر است، اين را به اين چوب ها ميدهند. فرمود: کفار كسانياند كه به “الرّحمان” یعنی خدایی كه به اين ها حيات و سلامت داد، دنيا و آخرتشان را تأمين كرد، و براي بشر آسمان و زمين را آفريد كافرند و به دنبال سنگ و گِل راه افتادند![11]
خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ ﴿٣٧﴾
انسان [گويى] از شتاب آفريده شده است! به زودى آيات خود را به شما نشان مىدهم، پس عجله نكنيد. (37)
بعد هم در برابر تهديداتِ پيامبر (ص)، ميگويند: اگر عذابي هست عذاب را بياور؛ اگر تهديدي ميكني و ميگويي خدايي هست و عذابي دارد بفرست. خداوند فرمود: اينها عجولاند. همچنین فرمود: ﴿و آدمى بدى را همان گونه مىطلبد كه نيكى را مىطلبد، و انسان همواره شتابزده است، اسراء/11﴾. عجله اين است كه انسان قبل از وقت، كاري را انجام بدهد لذا مذموم است؛ اما سرعت آن است كه وقتي وقت کاري شد، در همان اول وقت كارش را انجام بدهد، مانند نماز اول وقت. سرّ مطلوبيّت سرعت و مذموم بودن عجله آن است كه عجله (مِن الشيطان) است و قبل از موعِد است.[12] پس اين كه فرمود: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ كنايه است از زيادي عجله انسان، آنقدر كه گويي اصلا آدمي از عجله خلق شده، و غير از عجله چيزي نميشناسد، نظير اين كه ميگويند: فلاني همهاش خير است. و نيز خواسته است نسبت به امر مشركين بياعتنايي كند و بفرمايد: اگر آنها عجله ميكنند، ما عجلهاي نداريم، چون از دست ما نميگريزند، و تلافي ما فوت نميشود.[13]
وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَـٰذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿٣٨﴾ لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لَا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمْ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ ﴿٣٩﴾ بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ ﴿٤٠﴾
و مىگويند: اين وعده كى خواهد بود اگر راست مىگوييد (38) اگر كافران مىدانستند زمانى را كه نه مىتوانند آتش را از چهره و پشت خود باز دارند و نه يارى مىشوند (39) بلكه ناگهان بر آنها فرا مىرسد و مبهوت شان مىكند، كه نه مىتوانند آن را برگردانند و نه به آنها مهلت داده مىشود. (40)
كفار رسول خدا (ص) و مؤمنين را مورد خطاب قرار داده، گفتند: اگر شما راست ميگوييد، اين تهديد به عذاب و اين كيفر الهي چه موقع است؟ تا رسول خدا (ص) را به خيال خود بيشتر در فشار بگذارند، و از او چيزي بخواهند كه قادر بر انجام آن نباشد، و علاوه بر آن مؤمنين را هم گمراه نموده، عليه آن جناب بشورانند، كلمه “لو” براي تمنا و آرزو است، لذا فرمود: اي كاش كساني كه كافر شدند ميدانستند كه چه روزي در پيش دارند، روزي كه نميتوانند از پيش رو و از پشت سر، نه خود به تنهایی و نه به ياري كسي، عذاب آتش را از خود دفع دهند. و معناي آمدن آتش به طور ناگهاني، اين است كه نميدانند از كجا ميآيد و به ايشان احاطه پيدا ميكند، خداي تعالي آتش دوزخ را این گونه توصیف كرده و فرموده: (آتش برافروخته الهى است، آتشى كه بر دلها افتد و زبانه كشد، همزه/6 و7) و يا فرموده: (از آتشى كه هيمه آن مردمان و سنگهاست برحذر باشيد، بقره/24). و معلوم است آتشي كه چنين وصفي دارد باطن انسان را مانند ظاهرش فرا ميگيرد، و مانند آتش دنيا نيست كه تنها متوجه ظاهر بدن ميشود، و ظاهر را قبل از باطن ميسوزاند، و نيز در نتيجه مهلتي ميدهد كه انسان از يك سوي ديگر فرار كند، و يا چارهاي بينديشد، و يا بر كسي پناهنده شود، ولي آتش دوزخ چنين نيست، بلكه همان طور كه جان آدمي با آن است، آن آتش هم با آدمي است، همان طور كه نميتوان جان را به طرفي نهاده خود به طرفي ديگر رفت، آتش دوزخ نيز چنين است، و ميان آدمي و آن اختلاف جهت نيست، و مهلت هم نميپذيرد، و مسافتي ميان آدمي و آن نيست، و وقتي فرا ميرسد جز حيرت و حسرت هيچ چارهاي ديگر براي كسي نميماند، پس نميتوانند آتش را از پيش رو، و از پشت سر خود دفع كنند، بلكه وقتي ميرسد از جايي ميرسد كه خودشان هم نميدانند، و ناگهاني هم ميرسد، و ديگر نميتوانند آن را رد نموده و يا از آمدنش مهلت بگيرند.[14]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه8 (3/7/89) [2]
– همان، جلسه12 – 8 (7 – 3/7/89) [3]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه24 (24/7/89) [9]