فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ ۖ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا ﴿٢٧﴾ يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا ﴿٢٨﴾
پس [مريم] در حالى كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد. گفتند: اى مريم! به راستى چيز تازه و ناپسندى آوردهاى (27) اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زنى بدكاره (28)
مريم (س) با اين دستور از آن مكان قصيّ حركت كرده تا به شهر بیاید ﴿فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ﴾ چون محور اساسي اين قصّه آوردن اين كودك به صحنه است اين حَمل را تكرار كرده فرمود: مریم در حالى كه او را در آغوش حمل می کرد به نزد قومش آورد. يعني قبلاً در رَحم حَمل كرده بود ﴿فَحَمَلَتْهُ﴾، الآن روي آغوش حِمل ميكند﴿تَحْمِلُهُ﴾. وقتي قوم او اين صحنه را ديدند ﴿قَالُوا يَامَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً﴾ “فَريّ” آن كار منكرِ قبيحِ عظيم را ميگويند. اين ها از سه جهت مريم (س) را محكومه كردند، گفتند: تو اولاً برادرت هارون است، هارون از اوليا و صُلحاي آن عصر بود، يا منظور هاروني است كه برادر موساي كليم بود و به تعبير زمخشري هزار سال بينشان فاصله است، چون مريم از نسل آن هارون بود از اين جهت گفته شد ﴿يَا أُخْتَ هَارُونَ﴾، ثانیا ﴿مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ﴾ پدرت پدرِ پاكدامني بود. ثالثا ﴿وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً﴾ تو با داشتن برادر خوب يا نسل خوب، پدر خوب، مادر خوب چرا اين كار را كردي؟ بعد از اين كه مريم(س) حُزنش را با مكالمهٴ عيسي(ع) برطرف كرد و فهميد اين كلام، كلام الهي است به وسيلهٴ فرزندش به او القا شده است و چند دستور را از راه توصيهٴ الهي به وسيلهٴ عيسي تلقّي كرد، آنگاه در كمال شهامت بچّه را در آغوش گرفت و به حضور مردم آمد ديگر مخفيانه و زير حجاب و زير چادر و اين ها نگه داشته بشود، نبود چون ميدانست كه ديگر كاملاً قابل دفاع است براي اين كه آن كسي كه با او اين مكالمه را كرده فرمود جواب را من ميدهم. اين ﴿يَا أُخْتَ هَارُونَ﴾ را نصاراي نجران بر برخي از مسلمان ها انتقاد كردند كه بين هارون و بين مريم قرن ها فاصله بود، هارون برادر موسي(سلام الله عليهما) است و مريم مادر عيساست، چگونه مريم خواهر هارون ميشود؟ اين اعتراض را آنها نتوانستند جواب بدهند آمدند حضور پيغمبر(ص) حضرت فرمود: نام گذاری افراد به اسماي انبيا جايز است، فرمود مريم برادري داشت به نام هارون و اين اُخت هارون بود اين يكي از اقوال چهارگانهاي است كه در مسئله اخت هارون مطرح است.[1]
فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ ۖ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا ﴿٢٩﴾ قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّـهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا ﴿٣٠﴾
پس به سوى نوزاد اشاره كرد. گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم؟ (29) گفت: منم بندهى خداوند كه به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است (30)
مريم(س) طبق دستور الهي هيچ حرفي نزد، اين قوم قابل مكالمه و مشافحه نبودند ﴿فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ﴾ گفت جوابتان را از اين كودك بپرسيد، آنها كه اعتراض كرده بودند ﴿قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ﴾ در حالي كه در گهواره است یعنی نوزاد است، فوراً وجود مبارك عيساي مسيح سخن گفته، اين ميشود آيهٴ بيّنه و شفاف. چون دستور اين بود كه تو به اين كودك اشاره كن، اين كودك قبل از اين كه مادرش را تبرئه كند شروع کرد به تنزیه ذات اقدس الهي، اين مسيحي هاي افراطي و مسيحي هاي تفريطي، يك گوشهشان به تنزيه خدا اهانت كردند، يك گوشهشان به برائت و نزاهت مادر عيسي، آنهايي كه افراطي بودند گفتند: اين ابنالله است و وجود مبارك عيساي مسيح حرفِ افراطي هاي ترساها را برطرف كرد، فرمود: من عبدالله هستم نه ابنالله، تفريطي ها كه گفتند ﴿لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً﴾، ﴿مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً﴾ به مادرش تهمت زدند، نزاهت دامن مادرش را ثابت كرد، ولي قبل از اين كه بگويد مادرم معصومه است، ذات اقدس الهي را از داشتن فرزند تنزيه كرد، كه مبادا كسي خيال كند من چون پدر ندارم پسر خدا هستم، من فرزند خدا نيستم من بندهٴ خدايم. فرمود: ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ﴾ كه همان انجيل باشد، ﴿وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾ يعني حضرت عيسي(ع) به اصطلاح با يك تير سه نشان زد، هم خودش را تبرئه كرد، هم مادر را و هم اثبات كرد كه فرزند خدا نيست. لازمهٴ اين كه كودكي كه هيچ توقّع نيست بگويد ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ﴾ اين است كه حلالزاده است، و اين است كه مادر طيّب و طاهري او را به بار آورده. کریمه ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾ هم تأكيد اين مطلب است. معناي ﴿فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ﴾ اين خواهد بود گوش كنيد ببينيد او چه جواب ميدهد براي اين كه سؤالهاي شما را شنيده.[2]
وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا ﴿٣١﴾
و هر جا كه باشم مرا وجودى مبارك ساخته، و تا زندهام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است (31)
من در هر جا باشم منشأ بركتم ﴿وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾ من هم رابطهٴ خودم را با خداي سبحان تا زندهام بايد حفظ كنم، چون خدا مرا وصيّت كرده نماز بخوانم. و هم رابطهام را در فقرزدايي با مردم محروم بايد حفظ كنم چون خدا وصيّت كرده زكات بدهم مادامي كه من زندهام. اگر وجود مبارك عيسي هماكنون زنده باشد، هماكنون اهل نماز و زكات است. و زمان ظهور مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) حضرت ظهور ميكنند و پشت سر وجود مبارك امام زمان هم نماز ميخوانند. اگر رحلت كرده باشند تا زنده بودند اهل زكات و اهل صلات بودند. ويژگي هر پيامبري مخصوص خود اوست در پيامبر ديگر نيست يكي از ويژگي هاي عيسي(ع) اين بود كه فرمود: ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً﴾ درست است نبوّت بركت است و هر نبيّاي منشأ بركت است، اما او بيايد افراد عادي را حواريّ خود قرار بدهد اين جزء بركت اوست، امام صادق(ع) هم که فرمود: من هر جا بودم منشأ نفع و بركت بودم، همين طور بود. حالا يا آن زمان اقتضا ميكرد يا فيض الهي نصيب آنها شد، ولي بالأخره وجود مبارك عيسي گذشته از مسئلهٴ نبوّت و بركت عام يك بركت ويژهاي هم داشت كه فرمود: ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً﴾. از سفارش هاي بعدي هم معلوم ميشود كه خصيصهاي در او هست كه در تودهٴ مردم نيست. این کریمه ﴿وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾ يك توصيهٴ ويژه برای حضرت عیسی است، براي اين كه ما هم كه افراد عادي هستيم، مگر خدای متعال ما را به صلات و زكات سفارش نكرده؟ هر كسي كه مكلّف است تا وقتی زنده است بايد نماز بخواند، زكات فطر بدهد، اگر مال دارد زكات مال بايد بدهد، همه ما اين طوريم. اما وجود مبارك عيسي نميگويد من مادامي كه زندهام مأمور به نمازم مثل افراد عادي خير، من مادامت الحياة مأمور به نمازم اين همان ميشود كه «خوشا آنان كه دائم در نمازند» زكات هم همين طور است. يا زكات مال است يا زكات وقت، يا زكات جاه، يا زكات علم است. دائماً یا مشغول انفاقاند، یا خدماتاند،یا مشغول تزكيه نفساند.[3]
وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا ﴿٣٢﴾
و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است (32)
دربارهٴ يحيي(ع) آمده است ﴿وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيّاً ٭ وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً﴾ اما دربارهٴ عيسي(ع) آمده است ﴿وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً﴾ دربارهٴ يحيي می فرماید: نسبت به مردم اهل جبروت و ظلم و معصيت نبود، نسبت به ذات اقدس الهي باتقوا بود در امور خانوادگي هم اهل بِرّ و نيكي بود اين سه ضلع مثلّث را او با طهارت تأمين كرد. دربارهٴ حضرت عيسي هم همين طور است، نسبت به باريتعالي كه عبد او هستم و نمازگزار هستم ، نسبت به فقرا هم كه اهل زكاتم، ﴿وَبَرّاً بِوَالِدَتِي﴾ نسبت به مادرم که بايد بَرّ باشم. هر كار خيري را بِرّ نميگويند، و هر گروهي را كه كارهاي نيك ميكنند جزء ابرار نميگويند. آن كسي كه صحرادل است مثل بَرّ بيابانِ باز خيرش وسيع و فراگير و مشروح است به او ميگويند از ابرار است. به چنين آدمي ميگويند او بَرّ است، او بارّ است ﴿ وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً﴾.[4] مرا مهربان و رؤوف نسبت به مردم قرار داد، و يكي از مظاهر آن اين است كه من به مادرم مهربانم، و نسبت به ساير مردم هم جبار و شقي نيستم، و جبار كسي را گويند كه جور خود را به مردم تحميل كند، ولي خودش جور مردم را تحمل نكند و از ابن عطاء نقل شده كه جبار آن كسي است كه خير خواه نباشد و شقي آن كسي است كه پذيراي خير خواهي ديگران نباشد.[5]
وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا ﴿٣٣﴾
و درود بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مىميرم و روزى كه زنده برانگيخته مىشوم (33)
امام رضا (ع) فرمود: انسان سه مقطع حسّاس دارد: مقطع ميلاد، موت، مبعث. منظور حضرت اين است كه وقتي مسئلهٴ ميلاد حل شد إن شاء الله تا موت و برزخ و قيامت حل ميشود، وقتي مسئلهٴ اين فاصله حل شد در قيامت هم وقتي كه سر از قبر برداشت در روح و ريحان است، نه اين كه اين سه مقطع مهم است، اين وسط ها را رها كنيد، اين ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً﴾ يعني «والسلام عليّ دائماً مِن الميلاد الي البعث» در مورد عيساي مسيح(ع) که سلام از زبان خود ایشان است، حضرت به اذن الله سخن ميگويد، ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ﴾ ميگويد، ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ﴾ ميگويد. پس اگر كسي ﴿أَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾ شد «والسلام عليه في جميع شئونه» هم درست است، براي اين كه او در جميع شئون غرق در توحيد الهي است، اگر آن وجود مبارك در جميع شئون، بندهٴ صالح خداست، بر آن وجود مبارك در جميع شئون سلام است. آن وقت زيارت «آلياسين» معناي خاصّ خودش را روشن پيدا ميكند كه ما به تك تك شئون وجود مبارك وليّ عصر سلام عرض ميكنيم، آن وقتي كه بلند ميشويد، قرائت داريد، قنوت داريد، ركوع داريد، سجود داريد، «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ», «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَءُ وَتُبَيِّنُ» همين است. قرآن اين سه مقطع عيسوي را با جلال و شكوه تبيين كرد، و يهوديّت همين اسرائيلي ها اين سه مقطع را آلوده كردند. گفتند ـ معاذ الله ـ او از راه ناپاكي به دنيا آمده اين ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ﴾ را انكار كردند، «والسلام عليّ يوم أموت» را انكار كردند و گفتند: در قيامت ـ معاذ الله ـ او اهل دوزخ است چون به تورات ايمان نياورده در صف يهوديان نپيوسته ـ معاذ الله ـ اين در قيامت در آتش است. ﴿وَالسَّلاَمُ﴾ این (ال) که بر سر (السلام) آمده بیانگر جنس و عمومیت است، لذا وقتي گفته شد سلام بر من، يعني هر كس مثل من هست و راه مرا دارد، چون جنسِ سلام بر انسانِ كامل هست. و طبق دو آيه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» خداوند نسبت به مؤمنان صلوات ميفرستد، نسبت به انبيا صلوات ميفرستد ،ديگران را هم دستور ميدهد كه نسبت به انبيا تسليم باشند و تصليه داشته باشند ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ معلوم ميشود مؤمنين مورد صلوات خدايند چه اين كه مورد صلوات فرشتهها هم هستند ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾ فرشته با سلام و صلوات ميآيند روح مؤمن را قبض ميكنند، پس سلام و صلوات آن قلّهٴ رفعيش براي انبيا و اولياست آن مراحل مياني و نازلهاش شامل حال مؤمنين ميشود، جنس اين ها زير پوشش ﴿السَّلاَمُ﴾ است. در آيهٴ 47 ميفرمايد: ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي﴾، اين ﴿وَالسَّلاَمُ﴾ اگر جنس سلام نصيب پيروان هدايت ميشود، پس كساني كه پيروان هدايت نيستند گرفتار ضلالتاند و هيچ سهمي از سلام ندارند.[6]
ذَٰلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ۚ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ ﴿٣٤﴾ مَا كَانَ لِلَّـهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ ﴿٣٥﴾
اين است ماجراى عيسى پسر مريم، همان سخن حقى كه در آن ترديد مىكنند (34) خدا را نسزد كه فرزندى برگيرد. منزّه است او. چون كارى را اراده كند، به آن فقط مىگويد: باش و مىشود (35)
آنها كه اهل شكاند چه يهودي ها با هم، چه مسيحي ها با هم، چه يهودي ها و مسيحي ها با هم اين ها شک باطل دارند. قول حق همين است كه خود عيسي(ع) خودش را معرفي كرده بعد ميفرمايد: ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ﴾ براي خدا محال است كه فرزند داشته باشد، فرزند داشتن براي خدا نه اين كه قبيح باشد، محال است. حقيقتي كه هويّت محضه است، غنيّ محض است احدي همتاي او نيست «لم يتّخذ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً» كسي با او نيست، هر كه هست مخلوق اوست و هر كه هست مادون است، فرزندداري براي او فرض ندارد. ﴿ سُبْحَانَهُ﴾ او منزّه از هر نقص است، منزّه از تماس است، منزّه از تماثل است، منزّه از نكاح است، اين ها صفات نقص است، او منزّه از هر نقص است، جسم بودن ، همسر داشتن، نياز داشته باشد كه كارش را فرزند او انجام بدهد، اين ها نقص است. بعد او هر كس يا هر چيزي را بخواهد بيافريند با اراده كار ميكند ﴿إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ بيان نوراني از حضرت امير(ع) آمده كه ذات اقدس الهي «فَاعِلٌ لا بِمَعْنَي الْحَرَكاتِ» او كار را با دست و ابزار انجام نميدهد، با اراده انجام ميدهد و ارادهٴ او هم به اين است كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾، در يك خطبهٴ ديگر فرمود: «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ» فرمود: حرفِ حق باريتعاليٰ نظير حرف ديگران نيست، نظير صوت نيست، که به گوش بخورد، حرفِ خدا فعل خداست، سراسر عالَم كلمات الهياند، افعال الهياند «إنّما قوله فعله» كلمهٴ خدا، كتاب خدا سراسر عالَم هست، اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي بگويد «كن» لفظي داشته باشد، بعد آن شيء بشود «يكون».[7]
وَإِنَّ اللَّـهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ ۚ هَـٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ﴿٣٦﴾
و بىترديد، اللّه پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بندگى كنيد كه راه راست همين است (36)
﴿وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ ظاهراً این آیه تتمه کلام وجود مبارك خود حضرت عيسی است. حضرت عيسي برابر آيهٴ سي همين سوره فرمود: ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾ و این آیه ادامه آیه سی است، لذا حضرت می فرماید: ﴿وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي﴾، یعنی «قال اني عبد الله و قال إنّ الله ربّي» عبوديّت خود و ربوبيّت الهي را تبيين ميكند. اين ﴿هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ ميشود خلاصهٴ بحث.[8]
فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ ۖ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿٣٧﴾
اما گروههايى از ميان آنها اختلاف كردند، پس واى براى كافران از حضور در روزى بزرگ (37)
﴿فَاخْتَلَفَ﴾ اين «فاء» تفريع (نتیجه) بر سر (اختلف) نشان ميدهد كه اختلاف داخلي مسيحي ها با یکدیگر، همچنین اختلاف داخلي يهودي ها با هم، و اختلاف خارجيِ يهودي و مسيحي با يكديگر همه اين ها بعد آمدن برهان، حجّة و علم است. يعني اينچنين نيست كه يك پديدهٴ تبييننشدهاي باعث اختلاف آنها باشد، فرمود: ما مطلب را به صورت شفاف بيان كرديم، يعني بعد از اقامه برهان و تمام شدن حجّت اين ها با هم اختلاف كردند، دوستان و دشمنان افراطي، اين حزب هاي فرهنگي اختلاف فرهنگي پيدا كردند. اين «فاء» تفريع بر سر (ویل) زمينهٴ استحقاق عذاب آنها را فراهم ميكند كه فرمود: ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اين ها كافرند، ظالماند و معذّباند، براي اين كه اختلاف اين ها بعدالعلم است. اين ها عالِمانه حرفي نداشتند، آنها كه در اثر افراط گفتند اين ابن الله است يا در اثر تفريط گفتند ـ معاذ الله ـ اين فرزندِ آلوده است طهارت مولِد ندارد، پس وای بر کافران، از چه چيزي؟ از روزي كه مَشهَد عظيم است، هم انبيا و اوليا و اعضا و جوارح شهادت ميدهند، اين قيامت را ميگويند روز مشهَد، و جاي شهود وَيل. آن روز خيلي از چيزها را ميشنوند كه نشنيده بودند، خيلي از چيزها را ميبينند كه نديده بودند، اما نه آن شنيدن اثر دارد نه اين ديدن، مشكل كفار و منافقين در قيامت اين است كه حق برايشان مثل آفتاب روشن ميشود.[9]
أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا ۖ لَـٰكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٣٨﴾
روزى كه پيش ما آيند چه شنوا و چه بينا خواهند بود، ولى ستمگران امروز در گمراهى آشكارند (38)
﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ﴾ يعني شگفتا چه چيزهاي مهمّي را اين ها دارند می شنوند و ميبينند كه اصلاً فكر نميكردند، چقدر ديدِشان تيز شد، اين ها كه كور بودند بينا شدند، نزديكبين بودند دوربين شدند. ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ لذا کسانی كه در دنيا فقط رذايل و معاصي و قبايح را ميديدند، در قيامت هم نتايج رذايل و قبايح را ميبينند، جهنم را، غرّش جهنم را می شنوند و بوي بد جهنّم را كاملاً استشمام ميكنند. همين ها كه در دنيا مظاهر دين، مسجد، قرآن و عترت را نميديدند، آن روز بهشت و اوليا و مؤمنين را نميبينند، در آخرت اين ها كورند. ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما توان ايمان ندارند. بين نفس و بين فهميدن، اراده، فاصله نيست كه كسي بگويد من نميخواهم بفهمم، ميشود گفت من نميخواهم مطالعه كنم، یا فكر كنم، اين ها كار است، اما وقتي برهان اقامه شد، كسي نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم. قيامت ظرف تكاملِ علمي هست، خيلي از چيزها را انسان در اينجا كه محجوب است و نميبيند، آنجا ميبيند، اما ظرف تكامل عملي نيست، كه حالا ايمان بياورد، كار خوب كند تا به مقصد برسد، تمام حسرت در اين است كه آدم ميفهمد ولي نميتواند ايمان بياورد. فرمود: اين ها خيلي چيزها ميفهمند و ميبينند، اما چون ظالماند جز جهنّم كيفر ديگر ندارند.[10]
وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿٣٩﴾
و آنها را از روز حسرت آنگاه كه كار تمام مىشود بترسان، و حال آن كه هم اكنون غافلند و ايمان نمىآورند (39)
﴿وَأَنذِرْهُمْ﴾ بايد اين ها را انذار كني و بترساني، براي اين كه اين ها را از غفلت بيرون بياوري، اين ها غافلاند خيال ميكنند كه انسان هميشه زنده است، ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ خيال ميكند هميشه ميماند. فرمود: ﴿وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ﴾ اينها را از روز حسرت بترسان، روز قيامت روز حسرت است، همه حسرت ميبرند، هم تبهكاران حسرت دارند كه چرا بد كردند، هم پرهيزكاران كه چرا درجات برتر و بالاتر را فراهم نكردند. در يوم الحسره است ﴿يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ﴾ كار تمامشده است، اميدي به آينده نيست، كسي بگويد حالا من بعداً توبه ميكنم، بعداً خوب ميشوم، بعداً راهحل پيدا ميشود، بعداً نجات پيدا ميكنيم، اين نيست زيرا آن كسي كه أحكمالحاكمين است پرونده را ختم كرده. الآن اين ها را از يوم الحسره بترسان، چون غافلاند، حواسشان جاي ديگر است، نه ميشنوند نه ميبينند نه ميفهمند ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾ اند، ﴿فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ اند و مانند آن ﴿وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ﴾ چون در غفلتاند ﴿وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اين فعل مضارع است و مفيد استمرار است و يعني مستمرّاً در حال كفر و نفاق به سر ميبرند.[11]
إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ ﴿٤٠﴾
ماييم كه زمين را با هر كه در آن است به ميراث مىبريم و همه به سوى ما بازگردانده مىشوند (40)
اين ارثي كه خدا ميبرد گاهي به زمين اسناد ميدهد گاهي به اهل زمين، وقتي فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ﴾ ارض ميشود ميراث، وقتي فرمود: ﴿وَمَنْ عَلَيْهَا﴾ آنها ميشوند مورّث، ما زمين را از آنها به ارث ميبريم به ما ميرسد، براي اين كه اهل زمين ميميرند، ما كساني را هم كه بر روي زمين قرار دارند ارث ميبريم، ما ميشويم وارث، آنها ميشوند موروثٌمنه. پس زمين ميراث است به خدا ميرسد، انسان موروثٌمنه است، یعنی هر چه دارد به خدا ميرسد، همين علم و كتاب و كتابخانهها و اين ها به او ميرسد، مثل كوه و دشت و بيابان. سيدناالاستاد به عنوان وجه ديگر فرمودند: هر كه هر چه دارد به ما ميرسد، زمين هويّتش به ما ميرسد، اهل زمين هم هويّتش به ما ميرسد. وقتي ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ شد سراسر جهان رخت بربسته شدند، هيچ كسي نميماند الاّ الله، پس همهٴ هستي به او رسيده است.[12] و اين كه سخن در باره عيسي (ع) را با اين آيه ختم كرده خالي از مناسبت نيست، چون (علي رغم مسيحيان كه مسيح را فرزند خدا ميپندارند) ميفهماند كه وراثت خدا خود يكي از ادله اين است كه او فرزند ندارد، زيرا كسي به فرزند احتياج دارد كه بخواهد وارث او باشد، و كسي كه خود وارث تمامي موجودات است احتياجي به فرزند ندارد.[13]
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ ۚ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا ﴿٤١﴾
و در اين كتاب ابراهيم را ياد كن. به راستى او پيامبرى بسيار راستگو [و درست كردار] بود (41)
فرمود: جريان ابراهيم را در قرآن در كتاب الهي ذكر كن يعني به ياد بياور. براي اين كه او 1)صدّيق است و 2) نبيّ است. صدّيق بودن او به اين است كه هم حرف هاي او مطابق واقع است، هم افعال او مطابق با ملاك هاست، هم فعل و حرفش و هماهنگ است، و هم به تمام تعهّداتش عمل ميكند. اين كه فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّه، احزاب/ َ23﴾ معلوم ميشود وفاي به عهد يك نحوه صدق است، يك انسانِ صادق وفادار به عهد است. اگر کسی دِيْني دارد به موقع پرداخت كرد صادق است، نذر و عهدی دارد به موقع وفا كرد صادق است، هر كاري هم كه مؤمن انجام ميدهد صِدق است، براي اين كه وقتي ايمان آورد، تعهّد سپرد، ﴿قَالُوا بَلَي﴾ گفت معنايش اين است كه من تمام دستورهاي خدا را انجام ميدهم قهراً نمازی كه ميخواند، روزه ای كه ميگيرد تصديق همان حرف است. و ﴿نَّبِيّاً﴾ از آن جهت كه وجود مبارك ابراهيم(ع) نبأ و خبر را از خداي سبحان تلقّي ميكرد نبي شد، نبي هم از نبأ گرفته شده، هم از نَبْوه، به معنای رفعت، و انبیا را به خاطر رفعت مقامشان نبی خوانده اند.[14]
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِي عَنكَ شَيْئًا ﴿٤٢﴾
هنگامى كه به پدرش گفت: اى پدر! چرا چيزى را مىپرستى كه نمىشنود و نمىبيند و از تو نيازى را برطرف نمىسازد (42)
“أب” غير از والد است، أب بر جد و عمو و مانند آن اطلاق ميشود، ولي والد بر همان پدر صُلبي اطلاق ميشود. اين أب، پدرِ حضرت ابراهيم نبود براي اين كه خداي سبحان به حضرت ابراهيم و ساير انبيا فرمود: براي كفار و مشركين طلب مغفرت نكنيد، براي اين كه مشرك بخشوده نميشود. اگر وجود مبارك ابراهيم با اين نهيي كه ما كرديم براي این أب طلب مغفرت كرد بر اساس وعدهاي بود كه داد ﴿وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا﴾ فرمود: وعدهاي كه حضرت ابراهيم داد براي تشويق او بود وگرنه استغفار نكرد. ابراهيم (ع) در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» براي والدش از ذات اقدس الهي طلب مغفرت ميكند. ميفرمايد: ﴿رَبَّنا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ﴾ به قرينهٴ اين كه در آخر عمر از والد و والدهٴ خود به نيكي ياد ميكند، معلوم ميشود والد غير از أب است، چون والد بر عمو اطلاق نميشود اما أب بر عمو اطلاق ميشود. وجود مبارك ابراهيم به عمويش گفت چرا اين بت ها را ميپرستي؟ چيزي را كه سميع نيست ميپرستي، اگر ميفرمود صنم را چرا ميپرستي؟ او سؤال ميكرد چرا نپرستم؟ ابراهيم جواب ميداد براي اينكه معبود بايد بفهمد و ببیند، اگر كسي سميع نباشد كه نميفهمد، بصير نباشد كه نميبيند اين صنم ها نه سميعاند نه بصير، پس چنين كسي قابل عبادت نيست، چون شما چه عبادت بكني چه نكني او كه نميفهمد و نميبيند. معبود آن است كه قادر باشد مشكل را حل كند ، معبود بايد عليمِ قدير باشد، اين ها نه عليماند نه قدير، آن دوتا برهان ﴿لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ﴾ مربوط به فقدان علم است اين جمله ﴿وَلاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً﴾ راجع به نفي قدرت است. اگر او هيچكاره است و كاري از او ساخته نيست در حالي كه معبود بايد همهكاره باشد پس چرا او را ميپرستيد؟[15]
يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا ﴿٤٣﴾
اى پدر! به راستى مرا از دانش [وحى، حقايقى] به دست آمده كه تو را نيامده است، پس از من پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت نمايم (43)
به عموي خود فرمود: من چيزهايي ميدانم كه به شماها نرسيده، نه تنها به تو نرسيده به جاهل ها و مشركان اصلاً نرسيده، من از آن علمي مدد ميگيرم كه شما نميدانيد، اگر پيرو من باشيد می فهمید که معبود بايد سميع و بصير باشد، و مشكل آدم را حل كند، پس صنم و وثن چون سمیع و بصیر نیستند و مشكلگشا نيستند، معبود نيستند. تازه این ها حرف هاي ابتدايي است. اگر قدري حرف مرا گوش بدهيد، من شما را ميبرم به جايي كه سخن از «خوفاً مِن النار» نباشد، یعنی عبادت به خاطر ترس از آتش نباشد. سخن از «شوقاً إلي الجَنّة» نباشد، یا عبادت به شوق بهشت نباشد. بلکه سخن از «وجدتك أهلا للعبادة» باشد، یعنی عبادت به خاطر این باشد که خدا را سزاوار عبادت بیابی. سخن از «وجدتك محبوباً» باشد، «عبدتك شكراً» و كذا و كذا باشد. من از ملكوت باخبرم تو را ملكوتي ميكنم، آن وقت غير از اين ديدِ ظاهري چيزهاي ديگر هم ميفهمي. “صراط سويّ” يعني راهي بيرون از حوزهٴ جان ما نيست كه ما با رهپويي آن راه به جايي برسيم. الآن اگر كسي كه بخواهد به حرم برود، فاصلهٴ مكاني بين خود و حرم را طي ميكند، بعد به حرم ميرسد، اما اگر كسي خواست قربة الي الله جزء مقرّبان الهي بشود، به خدا نزديك بشود، خدا كه زماني و مكاني نيست، جايي ندارد كه انسان با طيّ آن جا و مسير به خدا نزديك بشود، تمام اين راه ها و مسلك ها در درون خود سالك است، عقيده، اخلاقِ صالح، اعمال صالح، گفتار و رفتار و نوشتار صالح همه طريق الي الله است، همهٴ اين ها در حوزهٴ جان خود آدم است در واقع سالك با مسلك يكي می شود و شخص در درون خود سفر ميكند و بالا ميآيد، نه اين كه راهي باشد جداي از جان انسان. فرمود: اگر اين كار را كرديد من آن راه مستقيم را كه اختلاف و تخلّف در آن نيست نشانت ميدهم.[16]
يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَـٰنِ عَصِيًّا ﴿٤٤﴾ يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَـٰنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيًّا ﴿٤٥﴾
اى پدر! شيطان را مپرست كه شيطان نسبت به خداى رحمان نافرمان بوده است (44) اى پدر! من از آن مىترسم كه از جانب خداى رحمان عذابى به تو رسد و تو يار شيطان گروى (45)
وجود مبارك ابراهيم به عمويش فرمود: ﴿لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ﴾ براي اين كه، شما را وادار كرده كه از توحيد فاصله بگيريد به دام صنم و وثن بيفتيد، اين شيطان است، عبادت او همان اطاعت اوست، نه عبادت او به اين معنا كه او را سجده كنيد. امام جواد(ع) فرمود: اگر كسي گوش به حرف كسي بدهد، برابر حرف او عمل كند او را عبادت ميكند. اگر او حرف خدا و پيغمبر را زده، اين در حقيقت از خدا و پيغمبر اطاعت كرده، اما اگر او از هوس و از ابليس و امثال اينها سخن گفته اين در حقيقت دارد ابليس را عبادت ميكند، یعنی اطاعت می کند. به هر تقدير ﴿يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ﴾ چون اين شيطان است که شما را به صنم و وثن دعوت ميكند. معصيت كردنِ خدا قبيح است و اگر خدا را با اسماي جمال مثل رحمت و امثال ذلك ذكر ميكنند، قبيحتر است. شيطان نسبت به رحمان كه ذات اقدس الهي جز رحمت چيزي نسبت به او روا نداشت معصيت كرد، تو اگر پيرو او باشي الرحمان را معصيت ميكني، با اين كه همهٴ انحاي رحمت را خدا نسبت به شما ارزاني داشت، نسبت به او كجراهه و بيراهه ميرويد. حالا نهايت عاطفه را رعايت ميكند، ﴿يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ﴾ نفرمود: اگر بتپرست بودي به جهنّم ميروي با اين كه بتپرست به جهنم ميرود، اما چند تعبير رقيقانه دارد يكي اين كه فرمود: ﴿إِنِّي أَخَافُ﴾ من ميترسم، اين امر يقيني است، جاي خوف نيست، اين كه ميگويد ميترسم، يعني آينده خيلي روشن نيست، من هراسناكم ممكن است اين آسيب به تو برسد، در حالي كه آيندهٴ مشركان که همان دوزخ است يقيني است. ديگر این که نفرمود: تو يقيناً عذاب ميبيني، تعبير به خوف و مسّ كرد كه مسّ نشانهٴ قلّت است، در حالي كه مشركان هم درونسوزي دارند هم روسوزي، ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ﴾ آن هم از ناحيهٴ رحمان، تو چه كردي كه الرحمان نسبت به تو دارد تعذيب اعمال ميكند؟ ﴿عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾ آن وقت جزء اولياي شيطان ميشوي با او قرين ميشوي و با او همجهنمي ميشود كه ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ وقتي آن شدي گرفتار عذاب ديگر ميشوي، فرمود: ﴿فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾ اگر وليّ شيطان شدي به كنايه فهماند كه گرفتار آن عذاب اكبر هم خواهي شد.[17]
قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ ۖ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيًّا ﴿٤٦﴾
گفت: اى ابراهيم! آيا تو از خدايان من بيزارى؟ اگر دست بر ندارى تو را سنگسار خواهم كرد، و مدت زيادى از من دور شو (46)
عموي او وقتي ميخواهد جواب بدهد نميگويد «يا بنيّ» يا مثلاً «بَني أخيه» و مانند آن اين تعبيرات عاطفهانگيز را ندارد، و اسم مبارك ابراهيم را هم ميبرد، آن هم آخر ذكر ميكند، عموي او در پاسخ اينچنين گفت ﴿قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي﴾ آيا تو از آلهه و بت هاي من گريزاني؟ از آنها فاصله ميگيري، با لحن تند و آميخته با توبيخ. بعد توبيخ را بالصراحه ذكر كرد ﴿لَئِن لَّمْ تَنتَهِ﴾ اگر دست از اين كار برنداري و از اعتراض به بتپرستي صرفنظر نكني ﴿لَأَرْجُمَنَّكَ﴾ تو را رجم و سنگسار می کنم، رجم يك طردِ و قتل با ذلّت است، گذشته از اين كه اعدام است ذلّت را هم به همراه دارد. اين اعدام،ِ طرد و قتلِ ذليلانه ﴿لَأَرْجُمَنَّكَ﴾ نشان ميدهد كه اين وسط چيزي حذف شده است. گفت ﴿لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ﴾ پس «فاحرزني واهجرني» از من بترس و فرار كن كه اين «واحذرني» محذوف است. اين «مَليّا» يا به معناي شايسته است يعني آنچه وظيفهٴ توست، شايستهٴ توست همان فرار كردن و فاصله گرفتن است. يا از مَلاوت است به معناي زمان طولاني، يعني مدت طولانی از ما فاصله بگير من نبينمت يا نه، ﴿مَلِيّاً﴾ يعني تو اصلاً وظيفهات اين است كه از اينجا بروي بيرون و من نبينيمت. [18]
قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ ۖ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا ﴿٤٧﴾
[ابراهيم] گفت: سلام بر تو، به زودى من از خدايم براى تو آمرزش مىطلبم، كه او با من بسيار مهربان است (47)
مطلب بعدي كه باعث یادآوری سيرهٴ ابراهيم خلیل شد اين است كه او در برخورد، نهايتِ احترام را گذاشت، دعوت او با برهان بود آميخته با عاطفه، پاسخي كه دريافت كرد، تهديد بود آميخته با تحقير، ابراهیم (ع) جوابي كه در برابر سخنان عمو ميدهد باز كريمانه است. گفت ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ اين سلام حالا ميتواند سلامِ خداحافظی باشد، ميتواند ﴿إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ باشد. سيدناالاستاد نميپذيرد، ميفرمايد: اين سلامِ خداحافظي نيست براي اين كه وجود مبارك ابراهيم مدّتها بعد، از آنجا فاصله گرفته و به شام رفته اينچنين نبود كه صِرف برخورد با عمويش، باعث شده باشد كه او از آنجا هجرت كرده باشد. اين نقد ميتواند صواب (درست) نباشد، براي اين كه توديع و خداحافظی از ملّت و آن منطقه، غير از خداحافظی از عمو است در مسائل خانوادگي، ممكن است كه با این خداحافظی از عمويش فاصله گرفته باشد، ولي از ملّت بخواهد فاصله بگيرد در آيه بعد مطرح است. ابراهيم خليل در آن برخورد خانوادگي فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ حالا اگر توديع باشد درست است و اگر برخورد كريمانه هم باشد درست است و منافات ندارد كه بعد از مدّت مديدي از آنجا فاصله گرفته باشد به طرف شام رفته باشد. چون اين توديع امّت و ملّت و جامعه نبود توديع عمو بود كه گفت از جلويم دور شو من تو را نبينم. بعد فرمود: به زودى من از خدايم براى تو آمرزش مىطلبم، كه او نسبت به من لطيف، مهربان، و عطوف است، ممكن است دعاي مرا رد نكند. آن روزها هنوز دستوري نيامده كه براي مشركين شما طلب مغفرت نكنيد، و بعد از آنكه وجود مبارك ابراهيم براي او روشن شد كه عمويش دست از شرك برنميدارد، اعلان تبرّي كرد و بيزاري جست كه او مشرك است و توحيدپذير نيست.[19]
وَأَعْتَزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ وَ أَدْعُو رَبِّي عَسَىٰ أَلَّا أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيًّا ﴿٤٨﴾
و از شما و از آن چيزها كه به جاى خدا مىخوانيد كناره مىگيرم و پروردگار خود را مىخوانم. اميدوارم كه در خواندن پروردگارم بىپاسخ نمانم (48)
﴿وَأَعْتَزِلُكُمْ﴾ از شما فاصله ميگيرم نه تنها از تو، از ملت شما و از مكتب شما از هر دو فاصله ميگيرم. عرض ميكند: خدايا ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾ اينجا ضمن اين كه تواضع خودش را ميرساند، تعريضي هم دارد، يعني شما در آن نيايشتان شَقيّ هستيد، كسي را ميخواهيد كه ﴿لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ﴾ هست، و از كسي كه بايد بخواهيد، نميخواهيد، لذا به دام شقاوت افتاديد. اما ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾ من اين طور نيستم. در جريان اعتزال و مهاجرت ابراهيم(ع) تنها از عموي خود و قوم بتپرست و تنها از بتپرست و بتپرستي فاصله نگرفت، بلكه از بتپرست و بتپرستي به طرف الله رفتن فاصله گرفت، يعني از «لا إله» بدون «الاّ الله» فاصله نگرفت از «لا إله» فاصله گرفت به «الاّ الله» رسيد. از بتپرستي و شرك به توحيد هجرت كرد. پس عصارهٴ هجرت ابراهيم خلیل همان «لا اله الاّ الله» شد وگرنه نفي طاغوت و آلهه يك طرف قضيه است، اثبات توحيد هم طرف دوم.[20]
فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ ۖ وَكُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا ﴿٤٩﴾
و چون از آنها و از آنچه سواى خدا مىپرستيدند كناره گرفت، اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و همه را پيامبر نموديم (49)
اينچنين نيست كه ابراهیم خلیل از مشركي به مشرك ديگر فرار كرده باشد، نظير فرار از چاه به چاله، بلکه فرار از مشرك به موحّد، فرار از شرك به توحيد بود. در قرآن هم پايان سِير را مشخص كرد و هم پايان سالك را. پايان سير ابراهيم (ع) از كَلدان به طرف سرزمين شام و امثال شام بود اين پايان حركت است، هر حركت بالأخره مقصدي دارد كه به آنجا رسيد تمام ميشود، اما مقصدِ حركت غير از مقصد متحرّك است. وجود مبارك ابراهيم شام و غير شام نميشناسد ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي، صافات/ 99﴾ بدن او از كَلدان به شام حركت ميكند، اما خودش به سوی الله حركت ميكند، پس مقصودي داريم كه هدفِ متحرّك است، مقصدي داريم كه هدفِ حركت است. قرآن كريم فرزندان ابراهيم(ع) را كه ذكر ميكند غالباً اسحاق و يعقوب را كنار حضرت ابراهيم ذكر ميكند، ولي براي حضرت اسماعيل چون جايگاه خاص دارد برنامهٴ مخصوص مطرح ميكند، در اينجا سخن از حضرت اسماعيل نيست، بعداً نام مبارك اسماعيل را ميبرد ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ﴾ بنابر اين كه اين اسماعيلِ صادق الوعد همان اسماعيلِ حضرت ابراهيم باشد.[21]
وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا ﴿٥٠﴾
و آنها را از رحمت خويش بهرهمند ساختيم، و نام نيك و بلندى [در ميان امتها] برايشان قرار داديم (50)
وجود مبارك خليل خدا از خدای سبحان لسان صدق درخواست كرد، عرض كرد: ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ چون هيچ كدام از ما نميخواهيم در آينده از بين برويم، ميخواهيم براي هميشه بمانيم، اگر براي هميشه نمانديم لااقل براي مدّتي هم بمانيم تا آثار، بركات و هستي ما نصيب ما بشود. خدا فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ﴾ او از ما لسان صدق خواست ما هم براي او لسان صدق قرار داديم یعنی مردم دربارهٴ آنها صادقانه سخن ميگويند، آنها را به نبوّت، رسالت، حكمت، علم و امامت ميستايند و حق است، اين لسان صدق است. منظور از لسان زبان نيست، يعني آنچه با زبان ادا ميشود، اگر گفتند دستِ خوبي دارد يعني كارهاي خوبي را با دست انجام ميدهد، اگر گفتند زبانِ صدقي دارد يعني گفتههاي صادقانهاي را با زبان انجام ميدهد. وگرنه زبان، صدق و كذب ندارد، آنچه را كه ابراهيم (ع) از ذات اقدس الهي خاضعانه خواست، خدا هم با بهترين وجه ادا كرده. و در تمام موارد هم ادبِ نيايش را حفظ كرد گفت: ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾ چيزي نياوردم كه كالاي لايقي باشد، به خدا عرض می كنم: من اين كالا را ميدهم، طمع دارم از كرامتت به ما رحمت بدهيد. فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا﴾.[22] كلمه علي به معناي رفيع است و معنا اين است كه: براي آنان ثناي جميلي راست و رفيع القدر قرار داديم.[23]
www.portal.esra.ir تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه 20 و 22 -[1]
www.portal.esra.ir تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه 20 و 21 -[2]
www.portal.esra.ir 21 و 22 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[3]
www.portal.esra.ir 22 و 23 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[6]
www.portal.esra.ir 24 و 25 – تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه [9]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه 26 [14]
www.portal.esra.ir 27 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه -[17]
www.portal.esra.ir 27 و 30 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [18]
www.portal.esra.ir 29 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [19]
www.portal.esra.ir 30 و 31 – تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه [20]
www.portal.esra.ir 31 تفسیر سوره مبارکه مریم، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [21]