ترجمه وتوضیح سوره عبس

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنين است.

عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ ﴿١ أَن جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ ﴿٢

چهره درهم کشيد و روی برتافت (١) که نابينايی به نزد او آمده (٢)

مشهور در ميان مفسران عامه و خاصه اين است كه: عده‏ اى از سران قريش مانند عتبة بن­ ربيعه، ابو­جهل، عباس بن عبدالمطلب، و جمعى ديگر، خدمت پيامبر (ص) بودند و پيامبر مشغول تبليغ و دعوت آنها به سوى اسلام بود و اميد داشت كه اين سخنان در دل آنها مؤثر شود (و مسلما اگر اين­گونه افراد اسلام را مى ‏پذيرفتند گروه ديگرى را به اسلام مى‏ كشاندند و هم كارشكني­ هاى آنها از ميان مى‏رفت، و از هر دو جهت به نفع اسلام بود)، در اين ميان عبد الله بن ام مكتوم كه مرد نابينا و ظاهرا فقيرى بود وارد مجلس شد، و از پيغمبر (ص‏) تقاضا كرد آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد، و پيوسته سخن خود را تكرار مى‏ كرد و آرام نمى‏ گرفت، زيرا دقيقا متوجه نبود كه پيامبر (ص‏) با چه كسانى مشغول صحبت است. او آنقدر كلام پيغمبر (ص‏) را قطع كرد كه حضرت (ص‏) ناراحت شد، و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت، لذا رو از عبد الله برگرداند، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد. شان نزول دومى كه براى آيات فوق نقل شده اين است كه اين آيات درباره مردى از بنى اميه نازل شده كه نزد پيامبر نشسته بود، در همان حال عبد الله بن ام مكتوم وارد شد، هنگامى كه چشمش به عبد الله افتاد خود را جمع كرد، مثل اين كه مى ‏ترسيد آلوده شود و قيافه درهم كشيده و صورت خود را برگردانيد، خداوند در آيات فوق عمل او را نقل كرده، و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است، اين شان نزول در حديثى از امام صادق (عليه ‏السلام‏) نقل شده است.محقق بزرگ شيعه مرحوم سيد مرتضى اين شان نزول را پذيرفته است.[1] عده‌ای از مفسران معتقدند که آيات فوق در واقع پيامبر (ص) را توبیخ می­ کند، امّا دلايل روشنی وجود ندارد؛ بلکه شواهدی هست که نشان می دهد منظور رسول (ص) نيست: ١) همه می­ دانيم عبوس بودن از صفات حضرت رسول نبوده و آن­جناب حتی به کفار هم عبوس نمی­ شده، چه رسد به مؤمنين رشد يافته. ٢) در طول زندگی آن حضرت سابقه نداشته که ايشان دل اغنيا را به دست آورده و از فقرا روبرگردانده باشد، و خدا قبل از نزول اين سوره، خُلق آن­جناب را عظیم شمرده است. ٣) خدا در اوایل دعوت به حضرت رسول دستور داد که با کفار، هر چند از عشيره نزدیک تو باشند، با انذار و خشونت رفتار کن، و پر و بال تواضع پيش پای مؤمنين (هرچند که بيگانه باشند)، بگستران. ۴) علاوه بر اين­ها، زشتی اين عمل‌ به قدری است که هر عاقلی از آن متنفر است، تا چه رسد به اين که خاتم الأنبياء مرتکب چنين عمل زشتی بشود. به هرحال، غرض اين سوره سرزنش هر کسی است که ثروتمندان را بر مؤمنين فقير مقدم می­ دارد و اهل دنیا را احترام کرده و اهل آخرت را خوار مي­ شمارد.[2]

وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّىٰ ﴿٣ أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَىٰ ﴿٤

تو چه‌ می­ دانی شاید او در پی پاک شدن باشد (٣) يا پندگیرد و آن پند سودش دهد (۴)

يعنی آن شخص چهره درهم کشید، و از آن شخص نابینا که نزدش آمده بود روی بگردانید، با این که او خبر نداشت آیا مرد نابینا مردی صالح بود، و با اعمال صالح ناشی از ایمان، خود را پاکیزه کرده بود یا نه؟ شاید کرده بود، و یا آمده بود تا با تذکر و موعظه ­های رسول خدا(ص) به تطهیر خود موفق گردد.[3]

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَىٰ ﴿٥ فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّىٰ ﴿٦ وَمَا عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ ﴿٧

اما آن کس که اظهار بی­ نیازی می‎ کند (۵) تو به او می­ پردازی (۶) و اگر هم پاک نشود گناهی بر تو نيست (٧)

 مراد از مستغنی کسی است که خود را توانگر نشان می­ دهد و ثروت خود را به رخ ديگران می کشد، تا در چشم مردم عظمتی داشته باشد، و از پیروی حق عارش بیاید. آيه می­ فرمايد: تو خيلی به وضع مستکبران و اعراض­ کنندگان از پيروی حق می­ پردازی، در حالی که آنها دچار غرور و نخوت هستند، از پيروی حق عار دارند و اگر نخواهند خود را پاک کنند و راه تقوا و ايمان پيش گيرند، بر تو تکلیفی نيست چون نخواهی  توانست آنها را هدايت نمايی.[4]

وَأَمَّا مَن جَاءَكَ يَسْعَىٰ ﴿٨ وَهُوَ يَخْشَىٰ ﴿٩ فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّىٰ ﴿١٠

و اما آن که شتابان به سویت آمده (٨) در حالی که از خدا می ­ترسد (٩)پس تو از او به دیگری می ­پردازی(١٠)

و آن فردی که به خاطر ترس از خدا به شتاب نزد تو می­ آيد تا به وسيله ی معارف دين و مواعظی که از تو می­ شنود خود را پاک کند، خود نشانه ی آن است که او به وسيله ی قرآن متذکر شده است. آن وقت تو از او غافل می­مانی و خود را سرگرم کار دیگر می­ کنی. معلوم می‌شود قرآن اهمیت خاصّی برای جستجو­گران راه حق به ویژه از طبقات مستضعف قایل است.[5]

كَلَّا إِنَّهَا تَذْكِرَةٌ ﴿١١ فَمَن شَاءَ ذَكَرَهُ ﴿١٢

چنین مپندار، که این آیات تذکاری است (١١) پس هرکس بخواهد آن را یاد کند(١٢)

 يعنی آيات قرآن تذکر و يادآوری است و هر فردی را که پندپذير باشد موعظه می­ کند، در واقع قرآن تذکر دهنده­ ایست که اعتقاد حق و عمل حق را که در لوح فطرت محفوظ است، تذکر می دهد. پس هر کس بخواهد هدایت می ­شود. لذا این عبارت (فمن شاء ذکره)، اشاره است به اين که در دعوت قرآن به تذکر، هيچ اکراه و اجباری نيست و دعوت کننده اسلام که اين دعوت را می کند برای اين نيست که نفعی عايد خودش شود‌، تنها و تنها نفع آن عايد خود متذکر می‌شود، حال اختیار با اوست.[6]

فِي صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ ﴿١٣ مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ ﴿١٤

در صحیفه‏ های پرارزش (١٣) والاقدر و پاکيزه (١۴)

 ظاهر آيه آن است که قرآن به دست ملائکه در صحفی متعدد نوشته شده بود، صحفی که بسیار گرانقدر، پرارزش و پاکيزه از هر پليدی و از هر باطل و لغو و شک و تناقض است. هم چنان که فرمود: [لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه، نه در حال نزول باطل به آن راه دارد، و نه بعدها چیز از معارفش باطل می شود، (سجده/42)] و نیز این که منزه از سخن بیهوده است، فرمود: [إنه لقول فصل و ما هو بالهزل، (طارق/ 14)]، و این که مطلب مورد شکی در آن نیست، فرمود: [ذلک الکتاب لا ریب فیه، (بقره/2)]، و این که مطالب متناقض در آن وجود ندارد، فرمود: [و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا، (نساء/82)].[7]

 بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ﴿١٥ كِرَامٍ بَرَرَةٍ ﴿١٦

به دست سفيرانی (١۵)گرامی و نيکوکار است (١۶)

آيات قرآن به دست سفيرانی نوشته شده که نزد پروردگارشان بزرگوارند، و در عمل‌ نيز نيکوکار بوده، و تابع فرمان خدايند، و از هر گناهی پاک می ­باشند. معلوم می ­شود‌ برای وحی، فرشتگان مخصوصی است که صحف را حمل می‌کنند و به رسول (ص)می­ رسانند، آنان ياران جبرئیل هستند و تحت فرمان او کار می‌کنند. قرآن کریم در تعریف جبرئیل می­ فرماید: [إنه لقول رسول کریم، ذی قوة عند ذی العرش مکین، مطاع ثم امین، این قرآن قول رسولی است کریم، و دارای قوت که نزد صاحب عرش مکانتی دارد، و دستوراتش مطاع، و در آنجا  امین خوانده می­ شود. (تکویر/21)]،  پس  معلوم می­ شود جبرئیل برای رساندن وحی به انبیا کارکنانی از ملائکه تحت فرمان دارد.[8]

قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ ﴿١٧

مرگ بر اين انسان، چقدر کافر و ناسپاس است؟ (١٧)

 اين جمله نفرینی است بر انسان که طبعش، طبع پیروی ازشهوات وهوای نفس و فراموش کردن پروردگار و سرپيچی کردن از دستوراتش است و اين که چگونه بر کفران و پوشاندن حق اصرار دارد، با اين که می ­بيند و احساس می­ کند که جز خدا کس ديگری تدبیر کننده امور او نيست. پس مراد از کفر در اين جمله مطلق حق پوشی است، که دو مصداق دارد يکی انکار ربوبيّت خدا، و دیگری ترک عبادت او.[9]

مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ﴿١٨ مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ﴿١٩

خدا او را از چه چيز آفريد؟ (١٨) از نطفه­ ای او را آفريد، سپس اندازه­ گيری کرد و موزون ساخت (١٩)

خدای تعالی انسان را از چه چيز خلق کرده که به خود اجازه‎ ی طغيان و سرکشی را می ­دهد، يعنی اين اصرار بشر در کفران و حق پوشی عجيب است، آيا در خلقت او علتی بوده که سبب شده اين­طور کفران کند؟ خدا پاسخ می ­دهد: که هيچ دليل و عذری وجود ندارد که حق پوشی انسان را توجيه کند، چون او از آبی پست و ناچيز خلق شده و چيزی از خلقت و تدبير امور زندگی و مرگ و بعثت خود را مالک نيست؛ پس فردی که اصل و نسبش چنين ناچيز است، حق ندارد با کفر خود طغیان کند، و از اطاعت خدا استکبار ورزد. در ادامه می فرماید: به او در ذاتش و صفاتش و افعالش قدرت و توانایی داد، پس او نباید از آن حدی که برایش مقدر شده تجاوز کند، چون تدبیر ربوبی از هر سو به وی احاطه دارد، او نمی تواند خودش مستقلا به خواسته خود برسد، هر چند که خدا برایش مقدر نکرده باشد.[10]

ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ ﴿٢٠

سپس راه را بر او آسان ساخت (٢٠)

ممکن بود فکر شود که اگر خلقت، تقدير و  تدبير  خدا  از هر  جهت  به  انسان  احاطه دارد، پس ديگر انسان در افعال و صفاتش اختياری ندارد؛ زیرا همه آنها مقدر و از پیش معین شده است، و دیگر انسان اختیاری ندارد، پس انسان در کفر و فسقش دخالتی ندارد، و اگر کافر یا فاسق می شود، به تقدير الهی است، و دیگر نباید او را در مورد هیچ عملی ملامت کرد. آيه جواب می­ دهد: گرچه خلقت و تقدير خاص خداست امّا اين منافات با اختيار انسان ندارد، چون خدا تقدير کرده انسان به اراده خودش چنين و چنان کند و به دنبال سعادتش باشد، پس فعلی که از انسان سر می­ زند به اختیار خودش انجام می­ دهد، به همين جهت فرموده: راه سعادت و شقاوت را برای او آسان ساخت، و نفرمود: او را مجبور به پيمودن اين راه کرد.[11]

ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ ﴿٢١ ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ ﴿٢٢

بعد او را بمی راند و به گورش برد (٢١) سپس هر وقت بخواهد زنده­ اش می­ کند. (22)

در واقع آيه دفن کردن مرده را به خدا نسبت می­ دهد، همان­طور که مي راندن را کار خدا می­ داند، و اين به خاطر آن است که خدا انسان را هدایت کرد، و به او الهام نمود که مردگان را دفن کند، آن گونه که در داستان هابیل به وسيله ی کلاغ اين را نشان داد، سپس خدا هر وقت بخواهد مردگان را مبعوث مي­ کند، پس جز خدای تعالی، روز زنده­ شدن مردگان را کسی نمی­ داند.[12]

كَلَّا لَمَّا يَقْضِ مَا أَمَرَهُ ﴿٢٣

چنين نيست که او می ­پندارد، هنوز آنچه را خدای تعالی دستور داد به انجام نرسانده (٢٣)

 يعنی با توجه به اين که انسان مخلوقی است که از لحظه ی اول وجود تا انتهای عمر خود تحت تدبیر خدای تعالی است، اوست که وی را خلق کرده، تقدیر می­ نماید، و راه را برايش هموار می سازد، مي­ ميراند و مجدد زنده­ اش می­ کند، همه این­ها نعمت­هایی از خدای تعالی است، انتظار می­رفت که شکرگزار نعمات الهی و پيرو دستورات او باشد، امّا تعجب دار‌د که هنوز اين وظيفه را انجام نداده، بلکه کفران و نافرمانی مي­ کند. می­ خواهد بفرماید: طبع انسان چنین است، که اگر به خودش واگذار شود در کفر افراط می­کند،لذا می­ فرماید: [إن الانسان لظلوم کفار (ابراهیم/34)]،  که قهرا با  انسان­هایی منطبق می ­شود که فعلا مبتلا به کفر و افراط در کفرند، و با حق دشمنی می ­ورزند.[13]

فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ ﴿٢٤

پس انسان بايد به غذای خويش بنگرد (٢۴)

 با اين که نعمت طعام يکی از ميليون­ها نعمتی است که تدبیر ربوبی آنها را برای رفع نيازهای بشر فراهم کرده، با اين حال دستور می­ دهد که اگر در اين يک نعمت مطالعه‌ کند، وسعت تدبیر ربوبی را مشاهده خواهد کرد و آن وقت خواهد فهمید که چقدر خدا نسبت به مصلحت انسان توجه داشته است. مراد به انسان در این آیه، غیر از آن افرادی است که در کفر ورزیدن مبالغه می­ کنند، به این دلیل کلمه انسان در این آیه دوباره ذکر شده است.[14] روشن است كه منظور از نگاه كردن تماشاى ظاهرى نيست، بلكه نگاه به معنى دقت و انديشه در ساختمان اين مواد غذائى، و اجزاء حياتبخش آن، و تاثيرات شگرفى كه در وجود انسان دارد، و سپس انديشه در خالق آنها است.[15]

أنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا ﴿٢٥ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ﴿٢٦ فَأَنبَتْنَا فِيهَا حَبًّا ﴿٢٧ وَعِنَبًا وَقَضْبًا ﴿٢٨ وَزَيْتُونًا وَنَخْلًا ﴿٢٩ وَحَدَائِقَ غُلْبًا ﴿٣٠ وَفَاكِهَةً وَأَبًّا ﴿٣١ مَّتَاعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ ﴿٣٢

ما آب فراوانی را از آسمان فرو ريختيم (٢۵) سپس زمین را از هم شکافتیم (٢۶) پس در آن دانه ­ها رويانديم (٢٧) و انگور و سبزی (٢٨) و زيتون و نخل (٢٩) و باغ­های پر درخت (٣٠) و ميوه و چراگاه­ها (٣١) تا متاعی برای شما و چهارپايانتان باشد (٣٢)

 اين آيه و چند آيه بعد تدبیر خدا را در آفرينش طعام انسان به نحو مفصل ­تری شرح می­ دهد، قبل از هر چيز به هنگام مطالعه‌ طعام، انسان به نظام بارش باران متوجه  می‌شود که چگونه خورشید و ابر و باد و ساير عوامل موجب بارش قطرات باران می­ شوند.  منظور، شکافتن زمین به وسيله ی جوانه­ های گياهان، يا شخم زدن زمین و آماده شدن برای زراعت، يا آماده شدن زمین بعد از بارش باران برای کشاورزی است. منظور از دانه­ ها، گندم، جو، نخود و… است که رکن مهم طعام انسان می­ باشند. اگر به انگور اشاره می­ کند برای اين است که در ميان ميوه ­ها يک غذای کامل است، و نيز اگر انواع سبزی­های خوردنی را يادآوری مي­ کند به خاطر اين است که ارزش غذایی فوق‌العاده دارند، بعد روی زيتون و خرما تأکید مي­ کند که از مهمترین مواد غذایی نيروزا و سلامت بخش هستند. در واقع آيات فوق به اهمیت گياهان، حبوبات و ميوه ­ها در تغذیه ی انسان اشاره مي­ کند، و شاید گوشزد مي­ کند که غذای حقيقی انسان همين­ ها هستند. آنچه از خوردنی­ها که رويانديم برای اين بود که شما و چهارپايانتان از آنها بهره­ مند شويد.[16]

فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ ﴿٣٣

پس هنگامی که آن صدای گوش خراش در رسد (٣٣)

بعد از ذكر قسمت قابل توج ی از مواهب الهى و نعم دنيوى، به بيان معاد و گوشه‏ اى از حوادث رستاخيز و سرنوشت مؤمنان و كافران مى ‏پردازد، تا از يكسو اعلام كند كه اين مواهب و متاع هر چه باشد زود­گذر است و نقطه پايانى دارد، و از سوى ديگر وجود اين­ها دليلى است بر قدرت خداوند بر همه چيز و بر مساله معاد. “صاخه” از ماده “صخ” در اصل به معنى صوت شديدى است كه نزديك است گوش انسان را كر كند، و يا به راستى گوش را كر مى‏ كند، و در اينجا اشاره به نفخه دوم صور است، همان صيحه عظيمى كه صيحه بيدارى و حيات مى‏ باشد، و همگان را زنده كرده، به عرصه محشر دعوت مى‏ كند.آرى اين صيحه چنان عظيم و تكان دهنده است كه انسان را از همه چيز جز خودش و اعمالش و سرنوشتش غافل مى‏ كند.[17]

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ﴿٣٤ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ﴿٣٥ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ ﴿٣٦

روزی که انسان از برادر خود فرار می­ کند (٣۴) و از مادر و پدرش (٣۵) و از زن و فرزندانش (٣۶)

این آیه به شدت روز قیامت اشاره می­ کند، شدت آن روز به حدی است که نه فقط نزديک­ترين نزديکانش را که يار و پناه خود می ­دانست و يک روز هم طاقت دوريشان را نداشت و همواره به آنها پناه می ­برد، فراموش مي­ کند، بلکه از آنها فرار مي­ کند، و اين می­ رساند که هول و وحشت آن روز به حدی است که نمی­ گذارد آدمی به یاد کسی یا چیزی بیفتد، و اعتنایی به غیر خود کند.[18]

لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ ﴿٣٧

در آن روز هرکدام از آنها وضعی دارد که او را به خود مشغول می ­سازد (٣٧)

آيه دليل  فرار را بيان  مي­ کند: در آن  روز آن قدر  انسان به  خود مشغول است  که  به ديگری نمی ­پردازد و حوادث به قدری شديد و هولناک است که برای هر فردی از ايشان، به قدر کفایت که نگذارد به چيز ديگری بينديشد گرفتاری هست.[19]

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ ﴿٣٨ ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشرةٌ ﴿٣٩

صورت­ هايى در آن روز گشاده و نورانی­ اند (٣٨) خندان و شادمانند (٣٩)

 آيات تا به آخر سوره بيان می‌کنند که در آن روز مردم دو دسته می ­شوند؛ اهل سعادت و اهل شقاوت و اين که هر طايفه با سيما و قيافه­ شان شناخته می ­شوند. اهل سعادت چهره‌هایی نورانی و درخشنده دارند، که فرح، سرور و انتظار آينده ­ای خوش از آن چهره ­ها هويداست، پس معنای “مستبشره” همین است که از ديدن منزلگاه خود (که به زودی به آنجا منتقل می ­شوند) خندان و خوشحالند.[20]

وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ ﴿٤٠ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ ﴿٤١ أُولَـئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ﴿٤٢

و صورت­ هايی در آن روز بر آنها غبارنشسته است (۴٠) تیرگی و سیاهی آنها را پوشانده (۴١) آنها همان کافران بدکار هستند (۴٢)

چهره، آينه ی دل است همان طور که مسرّت درونی در آن جلوه می­ کند، اندوه و گرفتاری نيز در او ظاهر می­ شود. به طور کلّی در قيامت آثار اعمال و عقايد در چهره نمايان می­ شود، اهل شقاوت در سيماي­شان نشانه ­های غم و اندوه است و سياهی و تاريکی بر چهره آنها نشسته است. اين طايفه دو صفت کفر و فجور را دارند، کفر نشانه ی فساد عقيده و قلب آنهاست و فجور اشاره به فساد عمل و گناهان شنيع می ­کند.[1]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 1308[1]

 – نمونه، ج 26، ص124 – 123[1]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 1305[2]

 – المیزان، ج 20، ص 492 – 491[3]

 – المیزان، ج 20، ص 493[4]

 – همان، ص 494[5]

 – همان، ص 495[6]

 – المیزان، ج 20، ص 496[7]

 – المیزان، ج 20، ص 497 – 496[8]

 – همان، ص 504[9]

 – المیزان، ج 20، ص 506 – 505[10]

 – همان، ص 507 – 506[11]

 – المیزان، ج 20، ص 508 – 507[12]

 – همان، ص 509 – 508[13]

 – المیزان، ج 20، ص 510[14]

 – نمونه، ج 26، ص 145[15]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 1307[16]

 – نمونه، ج 26، ص 157 – 156[17]

 – المیزان، ج 20، ص 513[18]

 – همان، ص 513[19]

 – همان، ص 514[20]