وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا ﴿٨٠﴾
و بگو: پروردگارا! مرا در هر كارى به درستى وارد كن و به درستى خارج ساز، و از جانب خود برايم حجتى يارى بخش پديد آور. (80)
دخول و خروج به صدق اين است كه صدق و واقعيت را در تمامي دخول و خروجهايش ببيند، و صدق سراپاي وجودش را بگيرد، چيزي بگويد كه عمل هم بكند، و عملي بكند كه همان را بگويد، چنان نباشد كه بگويد آنچه را كه عمل نميكند و عملي انجام ندهد مگر آن را كه ايمان دارد و بدان معتقد است، و اين مقام، مقام صديقين است، یعنی خدايا امور مرا آن چنان سرپرستي كن كه صديقين را سرپرستي ميكني. فرمود: (واجعل لی من لدنك سلطانا نصيرا) يعني سلطنتي ياري شده، به اين معني كه مرا در تمامي مهماتم و در هر كاري كه مشغول ميشوم ياري كن، اگر مردم را به دين تو دعوت ميكنم مغلوب نشوم، و حجتهاي باطله ايشان مرا مغلوب نسازد، و به فتنهاي و مكري از ناحيه دشمنانت دچار نگردم، و به وسوسهاي از شيطان گمراه نشوم. و اين آيه همان طور كه ملاحظه ميكنيد به طور مطلق رسول خدا (ص) را امر ميكند كه از پروردگارش بخواهد در تمامي مدخل و مخرجها او را سرپرستي كند، و از ناحيه خود سلطاني به او دهد كه او را ياور باشد، در نتيجه از هيچ حقي منحرف نگشته و به سوي هيچ باطلي متمايل نشود.[1]
وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا ﴿٨١﴾
و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. بىشك باطل نابود شدنى است. (81)
دستور ديگري كه خدای سبحان به رسول اكرم(ص) عطا كرد اين بود، فرمود: «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً». اگر ذات اقدس الهي ازلاً و ابداً عليم است، «إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً» از اصل كِينونت و هستي خبر ميدهد، لذا اين «جَاءَ الْحَقُّ» يعني «ظهرالحق»، هميشه حق ظاهر است، نه اين كه يك وقت آمد، يك وقت نيامد، يا بعدها ميآيد، چرا؟ به دليل اين كه اين «جَاءَ» به معناي آمد نيست، زيرا «زَهَقَ» به معناي رفت نيست، وقتي «جَاءَ» در قبال «زَهَقَ» قرار گرفت، “جاء” يعني «حيَّ» حيات دارد، «زَهَقَ» يعني «مات» و «زال» اگر «زَهَقَ» به معناي زوال است «جَاءَ» هم به معناي حيات و هستي است، ميفرمايد: «إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً» اصلاً باطل نابود شدنی است، اين اختصاصي به گذشته و حال و آينده ندارد. فرق نميكند فكر باطل، خيال باطل، روش و مَنش باطل، سياست باطل، هر چه باطل است، چرا؟ چون ذات اقدس الهي كه معمار و مهندس اين مثلث است، يعني عالَم، انسان، ربط عالم و انسان، و در جهان هم كه غير از اضلاع سهگانه ي مثلث چيز ديگري نيست. فرمود: «مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ،کهف/51» من در آفرينش آسمان و زمين كمك نخواستم، كسي هم توان انجام آن را نداشت، فرمود: من اين عالم را با حق ساختم، باطل اينجا جا ندارد، «مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ».[2] در اين آيه رسول خدا (ص) را امر ميكند به اين كه ظهور حق را به همه اعلام كند، تا مشركين را دلسرد نموده و اعلام كند كه براي هميشه از او مايوس باشند، و يقين كنند كه ديگر به هيچ وجه زورشان به آن جناب نميرسد. باز آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هيچ وقت باطل دوام نمييابد.[3]
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا ﴿٨٢﴾
و از قرآن آنچه را براى مؤمنان شفا و رحمت است نازل مىكنيم، ولى ستمگران را جز زيان نمىافزايد. (82)
فرمود: آنچه كه ما آورديم شفاست، اولاً ما ميگوييم مرض چيست؟ بعد مي گوييم راه درمان و دارو چيست؟ بعد هم شفايش را به شما نشان ميدهيم. بیماری گاهی مربوط به مسائل اعتقادي است، گاهي مسائل اخلاقي، گاهي مسائل اجتماعي، گاهي مسائل سياسي، گاهي هم مسائل بدني، آنچه كه مربوط به مسائل اعتقادي است درباره ي نفاق فرمود: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، بقره/10» اين ها مريضاند، یعنی آن قلبي كه ذات اقدس الهي عطا كرده است كه منبع ادراك و پذيرش دين باشد اين مريض است. برخي ها گرفتار مسائل اخلاقي و اجتماعي اند، نظير اين كه شخص با اين كه مَحرَم دارد، اما از نگاه به نامحرم نميگذرد، به زنان فرمود: «لاَتَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ، احزاب/32» در جامعه اگر خواستيد با نامحرم حرف بزنيد صدايتان را نازك نكنيد، كلمات رقيقانه نگوييد كه محتواي رقّت داشته باشد، آهنگ رقيقانه ارائه نكنيد كه جاذبه ي صوتي داشته باشد چرا؟ «فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»، اگر مردي با داشتن همسر در نامحرم طمع ميكند، در فرهنگ قرآن مريض است، اين مرض را قرآن بايد معالجه كند. فرمود: «فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ، مائده/52» آنها كه مرض سياسي دارند مي گويند: چرا ما با آمريكا و اسرائيل رابطه نداشته باشيم؟ شايد يك وقت آنها قاهر بشوند. اگر كسي معتقد به حق باشد، بايد بداند حق هميشه پيروز است ولو در اين راه شربت شهادت بنوشد، فرمود: اين ها مرض سياسي دارند، معالجه شان كن. اين ها منافق نيستند كه باطن شان كافر، ظاهرشان مسلمان باشد، اما بيمارند مرض سياسي دارند، خيال ميكنند حق شكست ميخورد، خيال ميكنند باطل از بین رفتنی نيست. فرمود: اين ها مرض است، اولاً اينها را بگو يك عده آگاه بشوند که این ميشود بهداشت، اگر خداي ناكرده آلوده شدند آن راه هاي خاص را به آنها نشان بده که می شود درمان، و اگر آلوده شدند باز راه براي توبه باز است و ميشود شفا، اما براي كسي كه گوش به حرف پيغمبر بدهد فرمود: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ» گرچه براي همه مردم است چون «رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ» است، اما مؤمنين مدد ميگيرند، «وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ» فرمود: ظالم يا ظلم اعتقادي دارد كه «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ، لقمان/13» يا اهل ربا و رشوه و كارهای ديگر است كه ظلم به مردم است، يا حقّالناس است يا حقّالله، بالأخره ظالم است. اگر حقّالله بود ظلم به توحيد است، اگر حقّالناس بود ظلم در برابر عدل است، و چون عدل و توحيد داروست، اين در قبال دارو مقاومت ميكند، پس مرضش افزوده ميشود.[4] فرمود: «وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً» كلمه: خسار به معناي ضرر دادن از اصل سرمايه است، كفار مانند همه افراد، يك سرمايه اصلي داشتند و آن دين فطريشان بود.كه هر دل ساده و سالمي به آن ملهم است، ولي ايشان به خاطر كفري كه به خدا و آيات او ورزيدند از اين سرمايه اصلي كاستند و چون به قرآن كفر ورزيده و بدون منطق و دليل بلكه به ستم از آن اعراض نمودند، همين قرآن خسران ايشان را دو چندان نموده و نقصي روي نقص قبلي شان اضافه ميكند، البته اين در صورتي است كه از آن فطرت اصلي چيزي در دل هايشان مانده باشد، و گرنه هيچ اثري در آنها نخواهد داشت، و لذا به جاي اين كه بفرمايد: (يزيد الظالمين خسارا) در ستمگران خسران را زيادتر ميكند، فرمود: (و لا يزيد الظالمين الا خسارا) در ظالمان اثري جز خسران ندارد، يعني در آن كس كه از فطرت اصليش چيزي نمانده هيچ اثر ندارد و در آن كساني كه هنوز از موهبت فطرت شان مختصري مانده اين اثر را دارد كه كمترش ميكند.[5]
وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَىٰ بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوسًا ﴿٨٣﴾
و چون به انسان نعمت ارزانى داريم روى مىگرداند و دورى مىگزيند، و چون به وى بدى رسد نوميد مىگردد. (83)
نعمت اگر مطلق در قرآن كريم ذكر بشود، همراه با قرينه نباشد همان نعمت ولايت است كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي، مائده/3». در ذيل آيه ي «لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ، تکاثر/8» آن بيان نوراني امام است كه فرمود: «نحن النّعيم» (ما نعمت هستیم)، اما نعمتهایي مثل ارض و سماء و شمس و قمر نعمت هاي خاصّه است كه خداي سبحان با قرينه ذكر ميكند. فرمود: «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَي» معلوم است كه اين نعمت، نعمت مادی است نه معنوي، چون نعمت معنوي انسان را شاكر ميكند. این چنین انسانی به جاي اين كه به عبادت رو کند، رو برميگرداند. «وَنَأَي» وقتي انسان حرفي زد که ديگري قبول نكرد، صورتش را برميگرداند، بعد پهلو ميكند، بعد پشت ميكند، بعد ميرود كه ميرود. كجا ميرود؟ نه اين كه در متن جامعه نباشد، از حق فاصله ميگيرد، به جاي نزدیک شدن به خدا، عبادت و دعا و انجام وظايف و ترك رذايل، به خود كامگي سرگرم ميشود. به جاي اين كه بگويد «هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي» رو برميگرداند، شاكر نيست، نعمت را بيجا صرف ميكند. اما همين شخص اگر نعمت الهي از او گرفته بشود، به جاي اين كه تضرّع و ناله و دعا كند، نااميد ميشود، بد و بيراه ميگويد، براي اينكه اين اصلاً راه گُم كرده است. فرمود: «أَنْعَمْنَا» ما به او نعمت دادیم، ما او را به شرّ مبتلا نكرديم، بلکه در اثر بدرفتاري کردن، شرّ با او تماس گرفت، یعنی خودش به طرف شرّ رفت، به جاي اينكه در اين حال به رحمت الهي اميدوار باشد و اهل نيايش و دعا باشد، اهل يأس و نااميدي است. هم «كان» را كه نشانه ي استمرار است ذكر فرمود، هم «يئوس» كه صيغه ي مبالغه است را بيان كرد، تا برساند که چنین شخصی روش و منش و طرز تفکرش همیشه همین طور است. فرمود: «كَانَ يَئُوساً»[6]
قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِيلًا ﴿٨٤﴾
بگو: هر كس بر حسب ساختار روحى خود عمل مىكند، و پروردگار شما بهتر مىداند چه كسى راه يافتهتر است. (84)
فرمود: «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ» هر شكلي، هر ساختاري، هر روشی را كه خودش انتخاب كرده به همان روش عمل ميكند. پس هر كسي شاكله ي خود را خود ميسازد و برابر آن شاكله و روش و طريقه ي خود هم عمل ميكند، در هر دو كار هم مسئول است هم در ساختار شاكله مسئول است و هم در عمل برابر شاكله. ما كسي را بر شاكله ي بد نيافريديم و شاكله ي بد هم لازمه ي ذاتي كسي نيست، نه ما بر اساس قضاي حَتم به كسي شاكله ي بد داديم و نه اجازه ميدهيم كسي آن را دستكاري كند و آنچه را كه ما داديم عوض كند، منتها اين روبناها گاهي عوض ميشود. بنابراين، اين شاكله و ساختار روبناست، اين نه عين ذات است نه جزء ذات است و نه با قضا و قَدر حتميِ ذات اقدس الهي جعل شده است، اين دستساز خود انسان است، وقتي ملكه شد ديگر دستبردار نيست، لذا فرمود: «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ» اين شاكله همان است كه ميتواند مصداق «فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ، نساء/119»باشد وگرنه آن فطرت اصلي به صورت «لاي» نفي جنس تبديلناپذيري او اعلام شده است «لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، رم/30» است. شاكله قابل تغيير، قابل ایجاد، قابل توبه، قابل تبديل، قابل تكميل و قابل تضعيف است. بعضي بدند، بعضي بدتر، بعضي خوباند، بعضي خوبتر، فرمود: «فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً» خدا ميداند كه چه كسي هدايت شدهتر است، در صورتي كه هر دو در مسير حق باشند يكي بالاتر، يكي مياني است. اين فِرَق، آنهایی كه گمراه اند خدا ميداند، آنها كه گمراهترند خدا ميداند، آنها كه هدایت شده اند خدا ميداند، آنها كه هدایت شده تر هستند خدا ميداند، يعني هر روشي را كه انتخاب بكنند ذات اقدس الهي ميداند، برابر همان ها هم اين ها را كيفر ميدهد. «فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ» اين «فاء» تفريع (نتیجه) یعنی شما هر كاري بكنيد تحت علم الهي است تا چه راهي را انتخاب كرده باشی. بعد از اينكه فرمود يك عده مؤمناند، يك عده ظالم و ظالمين اينچنيناند كه «كَانَ يَئُوساً» فرمود: «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ». [7]
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ﴿٨٥﴾
و از تو در بارهى روح مىپرسند، بگو: روح از [عالم بالا و] فرمان خداى من است و شما از علم جز اندكى داده نشدهايد. (85)
اما عمده اينكه روح چيست؟ در قرآن كريم، هم نفس انساني و هم آنچه كه حقيقت انسان را تشكيل ميدهد و قِوام انسان به اوست به روح تعبير شده است، كه «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي، ص/72» من روحي كه منصوب به خودم هست به انسان افاضه كردم. هم روحِ به معناي فرشته است كه «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ» و هم روح به معناي وحي الهي كه «يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ، غافر/15» است، كه اين خداي سبحان روح را بر انبياي الهي القا ميكند، يعني وحي الهي را، پس روح گاهي به معناي وحي الهي وگاهي به معناي فرشته مقرّب وگاهي هم نفس انساني است. آيا مقصود از اين روح، روح انساني است يا آن مَلك مقرّب است يا وحي قرآني؟ آيا ميشود از نحوه ي جواب فهميد كه منظور از اين روح چيست يا نه؟ اجمالاً ميشود فهميد كه «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» اين در عالَم امر است، اين عالم امر اگر در مقابل عالم خلق باشد همانطور كه علامه طباطبایی استشهاد كردند، يعني اين جزء مجرّدات است، براي اين كه خداي سبحان عالَم را تقسيم كرده به «أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ،اعراف/54» و امر را هم از سنخ ملكوت ميداند كه «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ،یس/82و83» اشيا از آن جهت كه سير افقي دارند، با خودشان رابطه دارند، اين نشئه ی مُلك است، اما زِمام اشيا كه به دست خداست، ربط كلّ شيء الي الله آن ملكوت اوست، كه آن با امر است. اگر منظور از اين روح وحي باشد، ميشود گفت علم شما نسبت به وحي بسيار اندك است، اما اگر منظور از اين روح خود روح انسان باشد، پس خودمان هستیم و اين روح مجرّد است، خودش شاهد و مشهود است، چرا ما نتوانيم خود را بشناسيم؟ اين براي آن است كه ما اصلاً به سراغ خودمان نرفتيم، به سراغ معرفت نفس نرفتيم. فرمود: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ،حشر/19» اين ها خدا را فراموش كردند خدا هم اين ها را فراموش كرده، اين ها به ياد همه چيز هستند مگر به ياد خودشان، به ياد تهيه فرش و منزل و زندگي و اتومبيل و … هستند، اما اين كه من چه كسي هستم، از كجا آمدم، كجا ميروم، من يك موجود ابدي هستم، موجود ابدي غذاي ابدي ميخواهد به فكر اين ها نيستند. اگر كسي به فكر خودش باشد ميتواند خودش را بشناسد، اما آنهايي كه به فكر خودشان هستند كماند. «وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً»، اندكي از شما از علم برخورداريد. فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ،مائده/105»اين «عَلَيْكُمْ» يعني «الزموا أنفسكم» يعني تنها صراط مستقيمي كه بنده را به ذات اقدس الهي آشنا ميكند معرفت نفس است. چون اصرار قرآن كريم بر اين است كه انسان ها خودشان را بشناسند و در مسير جان و كمالات جان شان حركت كنند، ميتوان گفت كه منظور از اين «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» همان روح انساني است. و همه ي علومي كه در حوزهها و دانشگاه ها مطرح است يا علوم انساني است كه عنصر محورياش معرفت انسان است، يا اگر علوم تجربي و رياضي است كاربردش انسان است، براي اين كه انسان اين ها را به كار ميگيرد و تا انسان شناخته نشود مبدأ و منتهاي او شناخته نشود، هدف او شناخته نشود آن علوم تجربي و رياضي هم كارآمد نخواهد بود. فطرت انسان در درون روح انسان نهادينه شده است. حقيقت انسان، روح انسان است اين روح مفطور است به فطرت الهي اين روح را اينچنين ساختند.[8]
وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلًا ﴿٨٦﴾ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيرًا ﴿٨٧﴾
و اگر مىخواستيم، قطعا آنچه را به تو وحى كردهايم مىبرديم، آنگاه در بارهى آن براى خويش در برابر ما مدافعى نمىيافتى. (86) مگر به رحمتى از جانب پروردگارت كه تفضل او در حق تو بزرگ است. (87)
قبلاً فرمود: پيامبر مواظب باش اين ها گذشته از دسيسههاي نظامي و اقتصادي، و محاصره ي اقتصادي که در شعب ابيطالب گرفتارتان كردند، آنها يك دسيسه ي فرهنگي هم دارند، پشت سر هم تو را در فشار قرار ميدهند يا تهديد يا تطميع كه از تو فتوايي بگيرند، بالأخره تو بگويي ـ معاذ الله ـ خدا چنين گفته، قرآن چنين است، وحي اينچنين آمده، بالاخره چيزي از تو بگيرند ـ معاذ الله ـ اگر اين كار را كردي، آن وقت «لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ». الآن هم اينجا فرمود: اگر ما بخواهيم اين روحِ قرآني، وحي قرآني، علوم قرآني را از تو ميگيريم، بعد از تو هم كاري ساخته نيست تو چه كار ميتواني بكني؟ ما داديم ما هم از تو ميگيريم «ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً»، همانطوري كه كسي نميتواند مثل قرآن بياورد، اگر خداي ناكرده ما اين علوم قرآن را از تو بگيريم هيچ كسي نميتواند از تو دفاع كند، يعني؟ در برابر ما بايستد، یا بگويد حالا آن نشد ما جبران ميكنيم اين شدني نيست. اين نعمت، رحمت الهي است و نصيب هر كس نميشود، كه نصيب تو شد، ولي خيلي مواظب باش تمام تلاش و كوشششان اين است كه از تويِ پيغمبر يك فتوا بگيرند. هيچ كس هم وكيل مدافع نيست كه اين نعمت از بين رفته را دوباره برگرداند، «إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ» مگر همان رحمت ابتدايي كه به شما عنايت كرده است، همان به داد شما برسد، دوباره به شما برگرداند وگرنه هيچ قدرتي توان آن را ندارد كه نعمت از دست رفته را بگيرد. پس آمدن نعمت يك شكر دارد، دوام نعمت شكر ديگر دارد، اگر كسي متنعّم است اين دائماً بايد شاكر باشد، براي اينكه حفظ نعمت هم نعمتِ جديد است و شكر جديد ميطلبد، براي هر نعمت شكر است. فرمود: « إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً» فضل خدا نسبت به تو زياد است تو اگر داراي خُلق عظيم، و علم عظيمي براي اين است كه خدايي كه دائم الفضل و «دائم الفيض علي البريّه» است نسبت به شما فضل كبيري را اِعمال كرده است. [9]
قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَـٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا ﴿٨٨﴾
بگو: اگر همه انس و جن فراهم آيند كه نظير اين قرآن را بياورند نمىتوانند مانند آن را بياورند، هر چند آنها پشتيبان يكديگر باشند. (88)
ذات اقدس الهي اول به كتابي مثل قرآن تحدّي فرمود بعد به ده سوره، بعد به يك سوره. تحدّي معنايش اين است كه دعوت به معارض و مبارز بعد از يك ادّعا، مجموعه ي اين دو امر را ميگويند تحدّي. اگر كسي ادّعاي نبوّتي، رسالتي، امامتي، خلافتي نداشته باشد سخن از تحدّي نيست. ادّعا داشته باشد ولی دعوتي نداشته باشد سخن از تحدّي نيست. اما اگر كسي ادّعايي دارد كه من از طرف خدايم بايد يك كار خدايي نشان بدهد، كاري كه از ديگران ساخته نيست، تا اين كار خدا برهان بشود بر او، چرا؟ براي اين كه، ثابت بشود كه 1) ممكن نيست بشر بتواند مثل اين کار را انجام بدهد، 2) خدا هم كه حكيم و مدبّر و مدير و مصلحتدان است، 3) خدا كارِ خود، پيام خود، نامه ي خود را به دست غير فرستاده ي خود نميدهد. اين براهين نشان ميدهد كه اگر كسي ادّعاي نبوّت كرد و يك كار خدايي انجام داد، يعني كاري را كه براي خداست، خدا خود کار را انجام داد و به او سپرد وگفت اين را ببر به مردم نشان بده، اين ميشود برهان تام بر نبوّت او، چرا؟ براي اين كه اين ادّعا ميكند ميگويد من از طرف خدا آمدم، اين ادّعا يك امر غير عادي است، چون عقل ميگويد خداي سبحان بشر را آفريده پس الا ولابد بايد بشر را هدايت كند، قانون بشري به درد بشر نميخورد، قانون الهي مربّي و مدير بشر است، فقط بايد قانون الهي باشد. پس اصل ضرورت وحي را عقل ميفهمد، اما اين كه اين شخص پيامبر است اين دليل عقلي ندارد، اين با كمك معجزه و يا نصّ قبلي حل ميشود. اما در جريان اين كه اين گروه جن شيعهاند يا سنّي؟ بعضي شيعهاند بعضي سنّياند بعضي مسلماناند بعضي كافرند و اين كه در برخي از طوايف آنها سنّي وجود ندارد براي اين است كه اين ها عمر طولاني ميكنند و عدهاي از آنها هنوز كساني هستند كه در صحنه ي غدير حضور داشتند و الآن در بين شان زندهاند و به ولايت حضرت امير معتقدند و در آن قبيله سنّي نيستند اين را بله، بعضي از بزرگان نقل كردند. فرمود بگو: «لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ» اينها چه بخواهند كنفرانس و همايش و گردهمايي علمي داشته باشند مشورت بكنند كاري از آنها ساخته نيست، یا بخواهند نظير ابنابيالعوجا و همفكران شان وارد صحنه ي عمل بشوند كه با هم سورهاي بياورند، مقدورشان نيست، اين ها هم در مقام علم مشكل جدّي دارند هم در مقام عمل، در آيه ي محلّ بحث فرمود: نميتوانيد بياوريد، اين نميتوانيد بياوريد تصريح به عجز آنهاست كه اين قرآن ميشود معجِز، يعني شما را عاجز كرده ضمناً «هل من مبارز» هم طلب كرده فرمود: «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» اگر هر كدام پشتيبان يكديگر، پشتوانه ي علمي يكديگر هم باشند مقدور نيست چنين كاري بكنند.[10]
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَـٰذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَىٰ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا ﴿٨٩﴾
بىشك ما در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثل و نمونه آورديم اما بيشتر مردم ابا كرده، جز كفر و انكار [اظهار] نداشتند. (89)
بعد از اين كه تحدّي را اعلان فرمود، اينچنين بيان داشت كه ما هر مطلبي را كه براي هدايت مردم لازم بود و هر روشي هم كه معتبر بود ارائه كرديم، گاهي از راه مَثَل، گاهي از راه برهان، گاهي از راه قصّه. فرمود: ما آنچه كه لازم بود براي هدايت مردم در اين كتاب گفتيم، ما حكما، فقها، ادبا، پژوهشگران و توده ي مردم را هم دعوت كرديم، درست است كه آيات عميق در قرآن كريم است، اما همان آيات عميق را ترقيق كرديم در ضمن مَثل، قصص، داستان ها، تشبيهات و تنزيل ها، اينقدر پايين آورديم و آورديم، كه همگان ميفهمند. هيچ مطلبي در قرآن كريم نيست كه توده ي مردم نفهمند. درست است كه مطالب اصولي، احكام تكليفي و وضعي هست، اين ها را توده ي مردم نميفهمند، اصوليّون ميفهمند، ولي همان مضمون را كه اصولي تحقيق ميكند با مَثل ها و قصّهها و داستان براي توده ي مردم بيان فرمود، ولي بسياري از مردم اِبا كردند، براي اين كه اينها گرفتار حسّاند، ما اين ها را به ماوراي حس دعوت ميكنيم، ما يك حرف جديدي آورديم، اين حرف نه در مشرق بود نه در مغرب كه انسان مرگ را ميميراند نه اين كه مرگ انسان را بميراند، ماييم كه فائق بر مرگيم، اين مطلب براي هميشه تازه است، همه خيال ميكنند انسان كه ميميرد تمام ميشود، اين دين است كه فرمود: «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ، عنکبوت/57» نه اينكه مرگ اين را ميچشد، بلكه انسان اين مرگ را ميچشد و هضم ميكند و ابدي ميشود، اين حرف نو براي هميشه نو است و اين مرگ وقتي هضم شدني است عامل پويايي است.[11]
وَقَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنبُوعًا ﴿٩٠﴾ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا ﴿٩١﴾
و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا آن كه از زمين چشمهاى براى ما بجوشانى. (90) يا باغى از خرما و انگور داشته باشى كه از لابهلاى آن به فراوانى نهرها جارى سازى. (91)
در همين راستا مشركان حجاز معجزههاي پيشنهادي داشتند، اعجاز گاهي به همراه خود پيامبر ميآيد، مثل اينكه پيغمبر اسلام(ص) با قرآن آمده، موساي كليم(ع) با عصا و يد بيضا آمده. گاهي معجزات پيشنهادي است كه اين هم حق است كه اگر تو نبيّ هستي براي اثبات نبوّتت براي ما معجزهاي بياور و اين ها هم درصدد تحقيقاند، و حق هم با اين هاست، اينگونه از معجزات عملي ميشود. اما برخي از معجزات پيشنهادي بر اساس هوس مداري است، مثل اين كه مردم مكه به پيغمبر(ص) عرض كردند كه بالأخره اينجا سرزمين كشاورزي نيست، سنگلاخ است و زمين خشك است و ما چشمه و آبي نداريم و اين كوه ها هم اطراف اين كعبه را گرفته شما كاري بكنيد كه چشمههاي جوشاني پيدا بشود كه ما بتوانيم كشاورزي بكنيم، این مشركان جاهلي که گرفتار اسراف و اتراف بودند نگفتند تو چشمهاي بجوشان، گفتند براي ما اين كار را بكن، اگر براي ما اين كار را نكردي پس بايد تو جزء سرمايه دارها باشي مثلاً باغ انگوری، باغ خرمایی با چشمهها، و نهرهایی در لابلای این باغ ها داشته باشي كه اين منصب نبوّت به تو بيايد، تو كه دستت خالي است، تو كه متمكّن و سرمايهدار نيستي، چگونه ميتواني چنين سِمتي را ادّعا كني. تا این کار را نکنی ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم «لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً» چون «فَجَر» متعدّي است، چشمه ي جوشاني كه آب او هرگز خشك نميشود چنين چشمهاي را بايد براي ما از زمين بجوشاني، نه تنها باغ خرما يا انگور داشته باشي بلكه بتواني لابهلاي اين درختهاي انگور يا خرما نهرهاي فراواني را جاري كني. [12]
أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّـهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا ﴿٩٢﴾
چنان كه ادعا مىكنى آسمان را پاره پاره بر سر ما بيفكنى يا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر آورى. (92)
حالا يا در دفعات گوناگون اين پيشنهادها را ميدادند، يا اشخاص گوناگون اين پيشنهادهاي گوناگون را ميدادند، يا نه جمعاً نشستند و اين پيشنهادها را يكجا طرح كردند هر سه فرضش ممكن است. گفتند: اگر اين ها نشد شما قبلا ما را تهديد كرديد به اين كه گوشهاي از آسمان بر سر ما ويران ميشود، این کار را بکن، اگر اين كارها را نكردي فرشتهها يا خدا را در رودرروي ما قرار بده كه ما اين ها را ببينيم، آنها هم گواهي بدهند به رسالت تو تا ما رسالتت را بپذيريم. اين ها پيشنهادهاي اقتراحي هوسمدارانه ي مشركان حجاز بود. ذات اقدس الهي اين ها را يكي پس از ديگري نقل كرد سپس فرمود: شما بايد رسول را بشناسيد رسول يك عبدِ سالكِ صالح است كه به اذن ذات اقدس الهي هر چه را كه بخواهد خدا به او عطا ميكند، نه اين كه خودش قادر بالذّات باشد تا هر پيشنهادي كه شما داديد بدون اذن خدا بتواند انجام بدهد، گذشته از اين كه بسياري از معجزات را انجام دادند شما ایمان نیاوردید. ديدِ اين ها درباره ي معرفت خدا و رسالت اين بود كه هر پيشنهاد هوس مدارانهاي را به عرض پيامبر رساندند که اين بايد انجام بدهد.[13]
أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَىٰ فِي السَّمَاءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّىٰ تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولًا ﴿٩٣﴾
يا براى تو خانهاى زرّين باشد يا به آسمان بالا روى، و البته بالا رفتن تو را هم باور نخواهيم كرد مگر اين كه بر ما نوشتهاى نازل كنى كه آن را بخوانيم. بگو: پاك است پروردگار من! آيا من جز بشرى فرستاده [شده] هستم. (93)
آیه را دوباره برگرداند به همان نظام اشرافي و تكاثرگري كه گفتند: اين بايد سرمايهدار باشد تا بتواند پيامبر باشد، خانهاي از طلا داشته باشد، يعني خانهاي كه گنجخانه باشد، يا از طلا ساخته باشد. يا بروي ” فی السماء” نه «إلي السماء» در متن آسمان ها سفر كني، اما اينچنين نيست كه خودت بگويي من رفتم آنجا و ما باور كنيم، بايد بروي از آنجا كتابي براي ما بياوري، نه اين كه براي تو كتابي نازل بشود تو آن را بر ما تلاوت كني، نه خير، براي ما كتابي نازل كني كه ما آن را بخوانيم و در آن كتاب نوشته شده باشد كه تو پيامبري. آنگاه ذات اقدس الهي بعد از نقل اين شبهات پاسخ جامعي عنايت فرمودند: «قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي» پروردگار منزّه از آن است كه شما او را ببينيد، رودرروي شما بشود، گرچه هر جا باشيد خدا با شماست «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ» ولي برابر سوره ي مباركه ي «انعام» «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ»، شما چطور ميخواهيد خدا را در مقابلتان ببينيد، او منزّه از ديدن است، او مبرّاي از شبيه جسم بودن است. اما درباره ي آن شبهاتي كه مربوط به وحي و نبوّت بود، فرمود: اين جمله را بگو «هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً» من بشري هستم كه رسالت دارم، چون بشرم مانند شما عاجزم، چون رسالت دارم منتظر دستورم، اگر دستور الهي بيايد بخواهد شقّالقمر، یا شقّالأرض، یا شقّالبحر كند، از نظر رسالت اگر عنايت الهي بشود همه ي اين كارها شدني است، پس این نقص توحيدي شما با تسبيح بايد برطرف بشود، اما پيشنهاد هوسمدارانه ي شما كه هر روز چيزي را از ما بخواهيد اين ميشود لَعب نه معجزه.[14]
وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَىٰ إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّـهُ بَشَرًا رَّسُولًا ﴿٩٤﴾
و مانع ايمان آوردن مردم- هنگامى كه هدايت سويشان آمد- جز اين نبود كه گفتند: آيا خداوند بشرى را به رسالت مبعوث كرده است؟ (94)
فرمود: مشكل جدّي اين ها اين است كه می گویند: اصلاً رسالت با بشريّت جمع نميشود، مگر ممكن است انسان با خدا سخن بگويد، سخنِ خدا را بشنود، حتماً كسي كه سخن خدا را ميشنود فرشته است. قرآن كريم انسان را معرّفي كرده كه انسان از كرامتي برخوردار است، انسان خليفةالله هست، انسان سالك الي الله هست. اما اين ها ميگويند: خدا چرا فرشته را به عنوان رسول نمی فرستد؟ اگر فرشته بفرستد، بايد به صورت بشر در بيايد تا حجّت خدا بر شما باشد، بتوانيد او را ببينيد، حرف او را بشنويد، او براي شما اُسوه بشود، رهبري شما را به عهده بگيرد. اگر فرشتهاي بيايد كه نه شما او را ميبينيد و نه حرفش را ميشنويد، او چگونه ميتواند اُسوه ي شما باشد؟ لذا فرمود: اين ها يك مانع فكري و مكتبي دارند ميگويند: اصلاً ممكن نيست كسي بشر باشد و رسول باشد، شنيدن كلام خدا براي فرشتههاست و دريافت پيام الهي براي فرشته هاست، بشر در توانش نيست كه رسالت الهي را تلقّي كند و ضبط و ابلاغ و املأ كند اين توهّم آنهاست.[15]
قُل لَّوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلَائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولًا ﴿٩٥﴾
بگو: اگر در روى زمين فرشتگانى بودند كه آسوده خاطر راه مىرفتند، البته بر آنها نيز از آسمان فرشتهاى را به عنوان پيامبر مىفرستاديم. (95)
فرمود: اگر شما فرشته بوديد يا در زمين فرشتهها به سر ميبردند ما براي آنها رسولي از جنس فرشته ميفرستاديم، چه اين كه رسولِ فرشتهها هم رسول است، منتها آنها رسالت تشريعي و امثال ذلك ندارند. اين كه گفته شد: «مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ» همين است بعضي از فرشتهها در آن ملأ اعليٰ مطاعاند، عدهاي هم مطيع، عدهاي اماماند، عدهاي هم مأموم، آنها هم بالأخره راهنما ميخواهند، دستور ميخواهند آنها درست است نسبت به مادون مدبّرات امرند، ولي نسبت به مافوق مطيعاند، مافوقي دارند كه مطاع است، خودشان مطيعاند. پس انسان بدون مربّي نميشود، ذات اقدس الهي مربّي است، يا بدون واسطه يا باواسطه، پس رسالت يك امر ضروري است، و اما اين كه چرا رسول شما انسان است؟ براي اين كه شما انسان هستید، بايد با او گفتگو كنيد، او باید حجّت و اُسوه ي شما باشد، كسي بيايد كه او را نبينيد، نتوانيد به او اقتدا كنيد تا اسوه ي شما باشد، اين رسول شما نيست. فرمود: ملائکة دو دسته اند، آسمانی و زمینی، ملائكةالارض ميآيند و ميروند و بركات الهي را ميآورند نظير ليله ي قدر، اين ها در زمین پيدا ميشوند، اما «يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ» نيستند كه ساكن زمین باشند، براي آنها كه گذرا وارد حوزه ي زمين ميشوند و برميگردند رسولي لازم نيست. ولي واقعاً اگر در زمين ملائكهاي بودند و زندگي ميكردند و آرامش داشتند ما براي آنها پيامبر ميفرستاديم، بالأخره موجود امكاني پيامبر ميخواهد مَلك پيامبر مي خواهد چه رسد به شما. [16]
قُلْ كَفَىٰ بِاللَّـهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا ﴿٩٦﴾
بگو: همين بس كه خداوند ميان من و شما گواه است، همانا او به حال بندگانش آگاه و بيناست. (96)
حالا كه آنها نميپذيرند بگو: خدا گواه است كه من پيامبرم، اين شهيد يعني گواه، خدا شهادت داد كه من پيامبر او هستم، به چه دليل شهادت داد؟ براي اين كه امضا، خط، كلام، كتاب، و نامه ي او به دست من است، اگر همه ي اين ها را که به دست من داد، ميگوييد نامه، كتاب، و كلام او نيست مثل آن را بياوريد. «قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» من در محكمه ي حق مدّعيام، داوري ميطلبم و داورِ و شاهد من هم خداست. گاهي ميبينيد در دعواها و زد و خوردها ميگويند خدا شاهد است، يعني خدا عالِم است و در قيامت معلوم ميشود حق با کیست، اين به منزله ي پيشنهاد كفايت مذاكرات است، يعني ما دليلي ديگر نداريم، حالا كه شما قبول نميكنيد ما هم كه شاهد نداريم، خدا كه ميداند، اين ختم دعواست. اما پيغمبر(ص) فرمود: خدا شاهد است، این ادامه ي دعواست، فرمود: خدا ميداند كه كتابش را به دست چه كسي بدهد، و چون بصير است، ميداند كه هر كاري كنند اين پیامبرش منحرف نميشود. بله خدای سبحان به بعضي ها عنوان آزمون يك سلسله كرامت هايي، علم غِيب هايي، لطف ويژهاي عطا كرده، يكي بلعم باعور درآمد، يكي سامري، سامري هم كه آدم كوچكي نبود. فرمود: ما پُست هاي كليدي را به هر كس نميدهيم، اما اين علوم را، اين كرامت هاي مقطعي را به عنوان آزمون ميدهيم تا معلوم بشود كه چرا «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ، انعام/124»، براي اين كه اگر ـ معاذ الله ـ كسي که پست کلیدی دارد بلغزد كلّ دين زير سؤال ميرود، اما اگر كسي كرامت داشته باشد، پُست كليدي نداشته باشد ميگويند هوس او را وادار كرده، او را كه خدا نفرستاده است.[17]
وَمَن يَهْدِ اللَّـهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَبُكْمًا وَصُمًّا مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا ﴿٩٧﴾
و هر كه را خدا هدايت كند رهيافته اوست، و هر كه را گمراه كند جز خدا برايشان سرپرستى نخواهى يافت، و روز قيامت آنها را به رو افتاده و چشم بسته و لال و كر محشور مىكنيم. جايگاهشان دوزخ است كه هر دم آتش آن فرو نشيند، شرارهاى تازه برايشان مىافزاييم. (97)
فرمود: «وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» 1) بالأخره مقصدی هست، 2) در آن مقصد مقصودی هست، 3) و يك راهنما ميخواهد كه انسان نلغزد. چه كسي به مقصد رسيده است؟ آن كه خداي سبحان او را هدايت كرده، اين هدايت، هدايت پاداشي است وگرنه هدايت تشريعي كه خداي سبحان همگان را هدايت كرده است. فرمود: ما اين قرآن را نازل كرديم «هُديً لِلنَّاسِ» يك عده قبول كردند، يك عده قبول نکردند، اين مربوط به هدايت عام است، حالا اگر كسي پذيرفت، و ايمان آورد و عمل صالح انجام داد، فرمود: «وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ، تغابن/11» اين مربوط به هدايت پاداشي است، پاداش نه تنها در آخرت است به نام بهشت، بلکه در دنيا هم به صورت شرح صدر و نورانيّت دل است، بعضي را ميبينيد که گرايش شان به طرف فضيلت است، اصلاً دل شان براي نماز اول وقت ميتپد، منتظر اين هستند كه چه موقع وقت نماز ميشود با خدا گفتگو كنند، بعضي ها هم نه، بيتفاوتاند. اين گرايش نعمتي است، اين علاقه موهبتي است، اين علاقه را هم خدا به هر كسي عطا نميكند، به كساني عطا ميكند كه به اصول و فروع معتقد باشند، مدّتي عمل كنند، حالا پاداش شان را خدا به آنها می دهد «جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ،انعام/122». هر كس مؤمن است، يعني هر كس به حُسن اختيار خودش به هدايت تشريعي ايمان آورد، آنگاه هدايت تكوينيِ الهي نصيبش ميشود، به او گرايش ميدهد، علاقه در قلبش پيدا مي كند، او را از معصيت بيزار ميكند، او را نسبت به طاعات شيفته قرار ميدهد. «وَمَن يُضْلِلْ» كسي را كه خدا گمراه كند، 1) «فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ» «وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً»، 2) «مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ» 3) «كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً»، 4) «ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا» اين چهار كيفر را به چه كسي ميدهد؟ به كسي كه عالماً عامداً كفر ورزيدند. اما اضلال كه خداوند ابتدائاً ـ معاذ الله ـ كسي را گمراه كرده باشد، امکان ندارد، چون خدای سبحان هدایت ابتدایی برای همه مردم دارد، اگر كسي هدايت الهي را نپذيرفت، ابتدا خدا به او مهلت می دهد، اگر باز هم بر اساس اصول و فروع خدا عمل نکرد، او را رها می کند که می شود اضلال کیفری. اگر كسي را ذات اقدس الهي در اثر عقوبت و اضلال كيفري گمراه كرد، جز خدا برايشان سرپرستى نخواهى يافت. نکته: درباره ي هدايت ضمير (هو) را مفرد آورد، چون معمولاً اين افراد از سنخ نورند و نور در قرآن جمع بسته نشد، فرمود: «وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ». اما كفر و فسوق و عصيان از سنخ ضلالتاند و از سنخ كثرتاند، در اينجا ضمیر جمع بسته شد (لهم). فرمود: «مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ». بعد فرمود، ما این ها را به صورت محشور ميكنيم، وقتي اَنس از پيغمبر(ص) سؤال كرد چگونه اينها روي صورت محشور ميشوند، روي صورت راه ميروند؟ فرمود: همان خدايي كه اين ها را روي پا راه ميبرد، اين ها را ميتواند روي صورت راه ببرد، عمده اين است كه آيا اين حالت يعني مَشي علي الوجه و همچنين کور و لال و کر بودن، براي تبهكاران ابدي است يا از حين حشر تا حين حساب است؟ همانطوري كه زمخشري و بعضي از مفسرین هم نقل كردند، احتمال اين كه اين ها دوباره به حال اوّلي برگردند هست، يعني ممكن است كه بينا و شنوا وگويا بشوند و با همان حال وارد جهنّم بشوند، از اين آيه برميآيد كه با همين چهار وصف محشور ميشوند، اما حالا وقتي كه وارد صحنه ي ميزان و حساب شدند، نامه ي اعمال شان را به دست چپ شان دادند، حالا ميخواهند راهي جهنّم بشوند، باز هم همين وضع است يا به حالت اول برميگردند از اين آيه برنميآيد. بعد «مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ» مسكن شان دوزخ است تمام شدني هم نيست، البته براي كفّار عنود وگرنه براي فُسّاق و عاصیان منقطعالآخر است، آنها بعد از مدّتي نجات پيدا ميكنند. فرمود: «كُلَّمَا خَبَتْ» وقتي اين جهنم رفت که افسرده بشود، نفرمود «زدناها سعيرا» فرمود: «زِدْنَاهُمْ سَعِيراً» ما اين ها را افروختهتر ميكنيم. ما حالا اسرار و دركات و كيفيات جهنم را، و خيلي از چيزها را نميفهميم، که يكياش هم همين است، اما بعضي از چيزها كه خيلي شفاف است آنها را ميشود فهميد. در اين بخش فرمود: «زِدْنَاهُمْ سَعِيراً» چرا؟ براي اينكه اينها با قيامِ حُجج بالغه ي الهي اصول دين را منكر شدند قهراً به فروع دين هم كه عمل نكردند. [18]
ذَٰلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَإِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا ﴿٩٨﴾
سزايشان همين است، چرا كه آنها آيات ما را انكار كردند و گفتند: آيا وقتى ما استخوان و خاك شديم باز در آفرينشى جديد زنده خواهيم شد. (98)
دليل آیه فوق اين تفاوتهاست كه گاهي انسان دست از آن لجاج و عنادِ كفرياش قدري برميدارد، نه اين كه مؤمن بشود، قدري اظهار كفرش كمتر ميشود، اين آتش افسردهتر ميشود. يك وقت نه، در «إِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ، بقره/14» ميشود، آنجا كفرش گُر ميگيرد، اينجا هم شعله گُر مي گيرد. بعد فرمود: اين ها حرف شان اين است که خيال ميكردند معاد بازگشت انسان است به دنيا، و گفتند: آيا وقتى ما استخوان و خاك شديم باز در آفرينشى جديد زنده خواهيم شد؟ در حالي كه معاد رجوع و برگشت الي الله هست، نه باز گشت الي الدنيا. وقتي عود الي الله شد، بايد برابر آن عالَم داوري بشود»[19]
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّـهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَىٰ أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لَّا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُورًا ﴿٩٩﴾
آيا ندانستهاند خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است همانند آنها را بيافريند و براى آنها اجلى معين كرده است كه شكى در آن نيست؟ ولى ستمگران، سر باز زده، جز كفر و انكار [نخواستند]. (99)
اگر انسانِ ابتدايي را كه سابقهاي نداشت خدا به آساني خلق كرد، براي انسانِ ثانوي، يعني در معاد كه هم روح موجود است، هم بدن، این کار آسان تر است. فرمود: الآن كه اين ها مخلوق شدند، خلق مثل اين ها در معاد را یقینا می تواند، چون انسان در معاد كه چيز ديگري نيست، همين حقيقت است، درباره ی معاد آنها ميگفتند: انسان كه ميميرد پوست و گوشت بدن او به صورت خاك در ميآيد، استخوان او هم نرم ميشود بعد پودر می شود و ديگر خبري بعد از مرگ نيست. ذات اقدس الهي فرمود: شما كه خالقيّت خدا را قبول داريد، آسمان ها و زمین را هم كه خدا آفريد، آسمان و زمين هم كه مهمتر و مشكلتر و بزرگتر از انسان و خَلق مجدّد انساناند، اين چه نقدي است كه ميكنيد؟ خدايي كه قدرتش نامتناهي است، توان آن را دارد كه مثل شما را ايجاد كند. تاكنون ثابت شد كه انسان مؤلّف از روح و بدن است براي اين كه اولاً فرمود: «إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي»، ثانیاً ثابت شد كه اصالت براي روح است و بدن تابع او، ثالثاً اين كه روح هرگز از بين نميرود چون موجود مجرّد است و مُردني نيست، رابعا ً اين كه چون اصالت انسان و هويّت انسان را روح او تأمين ميكند و روح هم هرگز از بين نميرود پس مرگ به معناي نابودي نيست، به معناي مفارقت روح از بدن است، و مرگ هم همانطوري كه در بعضي از تعبيرات روايي آمده يك خواب طولاني است، همانطوري كه خوابْ مرگ موقّت است، انسان اگر بخوابد بعد بيدار بشود كه ديگر دو نفر نيست، مدتی با این بدن و مدتی با بدن دیگر، حالا اين خواب ممكن است كه هفت، هشت ساعت باشد مثل خوابهاي معمولي، يا سيصد سال باشد نظير خواب اصحاب كهف، يا قدري بيشتر، اگر خواب سيصدساله مزاحم وحدت حيات و وحدت هويّت نيست، پس روح و هویّت انسان با وحدت شخصي براي هميشه ميماند به اذن الله، نه اين كه اين انساني كه در معاد است مثل انسان دنيا باشد، بلكه عين اوست، اما بدن، اين بدن ميپوسد، دوباره بدن ديگری را ذات اقدس الهي به صورت بدنِ قبلي در ميآورد و روح به او تعلّق ميگيرد و ميشود همان زيد، لذا تعبير قرآن درباره ی روح و هويّت انسان ميفرمايد: شما وفات ميكنيد نه فوت، شما متوفّا هستيد، تمام حقيقت شما دست فرشتههاي ماست، يعني روح و هويّت انسان به هيچ وجه از بين نميرود، انسانِ اُخروي عين انسان دنياست، لذا تعبير قرآن درباره ی روح و درباره ی هويّت انسان توفّي است، درباره ی بدن تماثل است. [20]
قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا ﴿١٠٠﴾
بگو: اگر شما مالك گنجهاى رحمت پروردگار من بوديد، در آن صورت از بيم هزينه كردن قطعا امساك مىكرديد، و آدمى همواره بخيل است. (100)
پيشنهادهايي كه مشركان حجاز درباره ي مسئله وحي و نبوّت ميدادند بر چند قِسم بود، بعضي از اقسام دليل بر نبوّت نيست، يعني اگر كسي آن پيشنهادها را عملي ميكرد دليل نبود كه او پيامبر است، مثلاً اگر كسي باغي از خرما يا انگور داشت و امكاناتي براي او فراهم بود كه ميتوانست لابهلاي اين درخت ها نهر جاري كند، اين دليل بر نبوّت او نبود، يا دليل بر استحقاق او براي دريافت نبوّت نبود. و همچنين اگر براي آنها چشمه ي جوشاني احداث ميكرد باز دليلي بر نبوّت نبود. اين ها يك سلسله خواستههايي است كه دليل بر نبوّت نيست، يا استحقاق دريافت نبوّت را اثبات نميكند. لذا ذات اقدس الهي فرمود: اين پنج اموري كه اكثري خواستههاي شما را تشكيل ميدهد راجع به مسائل مادي و تكاثر است، بر فرض خداي سبحان خزاين غيبي را هم در اختيار شما قرار بدهد، شما به ديگران چيزي نميدهيد و توزيع مال براي شما بسيار سخت است چرا؟ «خَشْيَةَ الِأَنفَاقِ» ميترسيد تمام بشود و اصولاً طبع انسان (قَتور) و سخت گير و بخيل است. فرمود: اين بخل و طمع در درون انسان جاسازي شده است و هر كس از اين نجات پيدا كرد به مقصد رسيده است. «وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ، نساء/128» چون اين بيماري در درون افراد هست، مراقبت نفس و معالجه ي نفس و مانند آن لازم است. فرمود: شما چگونه ميگوييد كه اين نبوّت چطور به پيامبر رسيده، مگر كليدش به دست شماست «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ، زخرف/32» هم معيشت دنيايي و مادّي و رزق ظاهري را ما تقسيم ميكنيم، هم نبوت و ولايت و خلافت و امامت و عصمت و حجّيت را كه ارزاق معنوي است را هم ما تقسيم ميكنيم، شما اگر كليددار خزائن الهي باشيد درب خزائن را ميبنديد براي اين كه ميگوييد مبادا تمام بشود، در حالی كه مخزن الهی تمام شدني نيست، بلکه سرّش اين است كه «وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً» یعنی انسان طبعاً بخیل است. اين انساني كه فرشتهخوي بود و تبارك الله شامل حالش شد و «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» بود پس چرا این طور شد؟ چون به طبیعت، به تَن و به حس و به اين دنيا گرايش پيدا كرده، بخیل شده است وگرنه آن بالا روح كه به «ياء» متكلّم وصل است او همچنان منزّه است.[21]
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَىٰ تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَىٰ مَسْحُورًا ﴿١٠١﴾
و همانا ما به موسى نه معجزهى آشكار داديم، پس از بنى اسرائيل بپرس، آنگاه كه موسى نزد آنها آمد فرعون به او گفت: اى موسى! من جدّا تو را جادو شده مىپندارم. (101)
به هر تقدير خدای سبحان به رسول گرامیاش (ص) فرمود: شما اين معجزات را آوردي اين ها نپذيرفتند، قبلاً كساني هم بودند كه معجزاتي را خواستند، مانند موساي كليم (ع) که به همراه خودش معجزات را آورد، براي آنها ثابت شد كه اين ها معجزات الهي است، ولي ايمان نياوردند. نگران نباش بر اساس «تَشابَهَتْ قُلوبُهُم» بسياري از متأخّران شبيه متقدّماناند، بسياري از متقدّمان شبيه متأخّران اند. انبياي قبلي صابر و بردبار بودند، مقاومت كردند تو هم بايد صابر و مقاوم باشي. خدای سبحان به پیامبر (ص) فرمود: نُه آيه و معجزه ي شفاف ما به موساي كليم داديم. تو از بنياسرائيلي كه از جريان موساي كليم و مبارزات كليمي و مخالفت ها و محاربت هاي درباريان فرعون باخبرند، سؤال كن ببين جريان چيست؟ يعني آن يهودي هايي كه عالِم به تاريخاند، از آنها سؤال كن تا روشن بشود، كه وجود مبارك موساي كليم که با آيات شفاف و روشن آمد و براي فرعون مسلّم شد كه اين ها آيات الهياند، معذلك انكارش را ادامه داد، آنگاه فرعون در قبال خواستهها و رهبري هاي موساي كليم گفت: گويا سِحر در تو اثر كرده. همانطوري كه گفتند: وجود مبارك موساي كليم مجنون است، مسحور هم به همان معنا گفتند.[22]
قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـٰؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا ﴿١٠٢﴾
گفت: تو نيك مىدانى كه اين آیات روشن را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است، و راستى اى فرعون! من تو را هلاك شده مىپندارم. (102)
اما موساي كليم در جواب فرمود: فرعون تو ميداني که اين ها را فقط خدا نازل كرده، اين ها آيات روشناند، بصيرتاند، نه تنها ظاهر شفّافي دارند، باطن شفافي هم دارند – از آيه روشن و معجزه ي شفاف به بيّنه و مبصره ياد ميشود- تبدیل شدن عصا به اژدها، و آن صحنه اي که در مبارزه اژدها همه ي آن سِحرها را بلعيد را که دیدی، و يقين پيدا كردی كه اين ها آيات الهي است، چرا انكار می کنی. ذات اقدس الهي هم براي اين كه وجود مبارك پيامبر را تثبيت كند، و هم براي اين كه مشركان حجاز را تنبيه كند، جريان فرعون و بنياسرائيل و وجود مبارك موساي كليم را ذكر ميكند كه اينها بر اساس «تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ» بودند، يعني آنها كه معاصر حضرت بودند، مثل معاصر موساي كليم بودند؛ كه عالماً و عامداً حق را انكار ميكردند. وجود مبارك موساي كليم فرمود: براي شما مسلّم شد كه اين ها معجزات الهي است و مع ذلك نميپذيريد و من فكر ميكنم شما هالك و گرفتار ثُبور خواهيد بود، آن روزی را یوم الثبور گويند که این ها در جهنم می گویند: ما هلاك شديم وَيل بر ما.[23] و اگر در پاسخ فرعون فرمود: من گمان ميكنم كه تو هلاك ميشوي بدين جهت بود كه اولا حكم دست خداست و نميشود بطور يقين حكم كرد و ثانيا خواست تا كلامش مطابق با كلام فرعون باشد كه گفت: من گمان ميكنم كه تو جادو شدهاي، به علاوه، استعمال كلمه: ظن در مورد يقين در پارهاي موارد جائز است.[24]
فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِّنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ جَمِيعًا ﴿١٠٣﴾ وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفًا ﴿١٠٤﴾
پس فرعون تصميم گرفت تا آنها را از سرزمين مصر بيرون كند و ما، او و هر كه را با وى بود همه را غرق كرديم. (103) و پس از او به بنى اسرائيل گفتيم: در اين سرزمين ساكن شويد، پس وقتى وعدهى آخرت فرا رسيد همه شما را با هم مىآوريم. (104)
آنگاه فرعون به جاي اين كه ايمان بياورد، درصدد براندازي وجود مبارك موساي كليم و همراهانش بود، قصد استفزاز داشت، يعني بيرون كردن اين ها از مصر. فرعون قصد کرد موساي كليم و مؤمنان او را از آن سرزمين كه ارض معهود است، يعني مصر بیرون کند. آنگاه حضرت حق فرمود: من فرعون و همراهان فرعون را به دريا سپردم و هلاك شان كردم، و موساي كليم و مؤمنان به آن حضرت را نجات دادم. بعد فرمود: ما بعد از غرق فرعون به بنياسرائيل گفتيم وارد آن سرزمين بشويد، اين ارض دوم، همان سرزمين شام است، غير از آن «الْأَرْضَ» اول است كه معهود است در سرزمين مصر. بسياري از مفسّران اين آخرت را همان قيامت شمردند، فرمود: فعلاً ساكن در زمين باشيد وقتي آخرت شد ما همه ي شما را جمع ميكنيم بين شما داوري ميكنيم، براي اين كه «إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ، واقعه/49و50» كه آن روز هم يوم الجمع است و هم يوم الفصل. ذات اقدس الهي هم كه خير الحاكمين و خيرالفاصلين است، بين اين ها داوري ميكند، بعد ميگوييم «وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ،یس/59»از يك سو، و از سوی دیگر چون يوم الفصل است «لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ،انفال/37» در آن روز هم ظهور ميكند. و معناي جمله: جئنا بكم لفيفا اين است كه همه شما را ملفوف يعني دسته جمعي و به هم پيچيده خواهيم آورد.[25]
وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا ﴿١٠٥﴾
و آن [قرآن] را به حق نازل كرديم و به حق هم نازل شد، و تو را جز بشارت دهنده و بيم رسان نفرستاديم. (105)
چون يكي از مسائل محوري مكه جريان وحي و نبوّت بود در اين سوره ي مباركه ي «اسراء» هم كه در مكه نازل شد در بسياري از موارد از حقّانيت وحي و نبوّت و رسالت سخن به ميان آمده، فرمود: مبدأ پديد آمدن قرآن كريم خداست كه حقّ محض است «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» و آنچه از خداي سبحان صادر يا ظاهر ميشود آن هم حق است، و آنچه هم به شما كه پيامبر خدا هستید، رسيده است حق است. اين كه فرمود: «بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ» يعني مبدأ فاعلي (خدای سبحان) حق است، «وَبالْحَقِّ نَزَلَ» يعني مبدأ قابلي (پیامبر) هم حق است. گاهي ممكن است انسان سخنِ حق بگويد ولي شنونده درست تلقّي نكند، يا درست ضبط نكند، يا درست عمل نكند، لكن درباره ي قرآن كريم چون مبدأ فاعلي حق است و مبدأ قابلي هم حق است براي تفهيم اين دو نكته فرمود: «بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ». نه در آغازش بطلان راه داشت، نه در انجامش بطلان راه پيدا ميكند. زيرا فرشتگاني كه مأمور رسالت و فرستادن هستند، و همچنين خود وجود مبارك پيامبر كه در همه ي اين نشئات حضور و ظهور دارد همهشان بالحقّاند. از بيانات ذات اقدس الهي مشخص ميشود كه اين «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً» اين هم در مدار حق است، چون پيامبرِ بالحق اين وحي را دريافت كرد، پس هم بشارتش نسبت به پرهيزكاران بالحق است، و هم انذارش نسبت به تبهكاران بالحق است. آنهايي هم كه در راه صحيحاند به مقصد ميرسند بالحق، آنهايي كه كجراهه ميروند به جهنّم ميرسند بالحق. چيزي در اين فراز و نشيب به عنوان باطل حضور ندارد. اين «بِالْحَقِّ»، یعنی اين قرآن پوشيده ي به حق است، يا پيچيده ي به حق است، لذا چيزي غير از حق نميتواند به حرم امن قرآن راه پيدا كند، براي اين كه ذات اقدس الهي حق و باطل را در سوره ي «انبياء» معرفي كرده فرمود: هر وقت باطل خواست به جنگ حق برود، حق، باطل را سركوب و مغزكوب ميكند، پس ديگر جا براي باطل نميماند. «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ، انبیاء/18» دِماغ يعني مغز، باطل اگر بخواهد به سراغ حق برود و جلوي حق را بگيرد، خداوند ميفرمايد: ما به وسيله ي حق باطل را مغزكوب ميكنيم «فَيَدْمَغُهُ» دِماغش را در ميآورد، يعني مغزش را «فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ» پس باطل به حرم امن حق راه ندارد. آنگاه «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً» تو اين حق را دريافت ميكني به مؤمنان بشارت ميدهي، كافران را انذار ميكني.[26]
وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَىٰ مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنزِيلًا ﴿١٠٦﴾
و قرآنى كه بخش بخش بر تو نازل كرديم تا آن را بر مردم آرام آرام بخوانى و آن را به تدريج نازل كرديم. (106)
اين كه فرمود: «وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ» یعنی نامگذاري كردن سوره ها كه مصدّر به «بسم الله» است، «بسم الله» به منزله ي، يعني نشانه ي پايانبخشي سوره ي قبل و آغاز سوره ي بعد بود، و این که هر سوره چند آیه دارد، اين تفريق قرآن كريم به همين صورت است. گذشته از اين كه كتابي كه الفاظ دارد و حروف و كلمات دارد آياتي و سُوَري دارد حتماً تدريجي است.[27] پس لفظ آيه با صرف نظر از سياق آن تمامي معارف قرآني را شامل ميشود، و اين معارف در نزد خدا در قالب الفاظ و عبارات بوده كه جز به تدريج در فهم بشر نميگنجد، لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است نازل گردد تا مردم به آساني بتوانند تعقلش كرده حفظش نمايند، و بر اين حساب آيه شريفه همان معنايي را ميرساند كه در سوره زخرف: إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿٣﴾ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿٤﴾ در مقام بيان آن است. و نزول آيات قرآني به تدريج و بند بند و سوره سوره و آيه آيه، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقي معارف اصلي و اعتقادي و احكام فرعي و عملي آن است، و به مقتضاي مصالحي است كه براي بشر در نظر بوده، و آن اين است كه علم قرآن با عمل به آن مقارن باشد، و طبع بشر از گرفتن معارف و احكام آن زده نشود، معارفش را يكي پس از ديگري درك نمايد تا به سرنوشت تورات دچار نشود، كه به خاطر اين كه يك باره نازل شد، يهود از تلقي آن سر باز زد، و تا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد حاضر به قبول آن نشدند.[28]
قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا ﴿١٠٧﴾
بگو: خواه به آن ايمان بياوريد خواه نياوريد، بىگمان كسانى كه پيش از آن علم داده شدهاند هنگامى كه اين كتاب بر آنها تلاوت شود سجدهكنان بر چانهها به خاك افتند. (107)
ذات اقدس الهي به پيامبر(ص) فرمود: به اين ها بگو چه ايمان بياوريد چه نياوريد براي ما بيتفاوت است، آنهايي كه شاگردان انبياي قبل بودند و عالِم بودند و خردمند بودند و منتظر ظهور وحي جديد بودند همين كه آيات الهي را شنيدند به خاك ميافتند، «يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ» اين ها چانهشان به زمين ميافتد، چون وقتي انسان بخواهد به خاك بيفتد اوّلين عضوي كه به زمين ميخورد چانه است، فرمود: براي اينكه اينها ميخواهند متواضع باشند، نه مستكبر، حالا شما ايمان نياورديد. به تعبير علامه طباطبایی اطلاق (الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ) شامل همهي علماي قبل از قرآن ميشود، چه يهودي، چه مسيحي، چه زرتشتي، چه صاحب آيين ديگر.[29]
وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا ﴿١٠٨﴾ وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا ۩ ﴿١٠٩﴾
و مىگويند: منزه است پروردگار ما، كه وعدهى پروردگارمان قطعا انجام شدنى است. (108) و گريه كنان بر چانهها به خاك افتند و خشوعشان افزون شود. (109)
از سياق آيات قبل استفاده ميشد كه مقصود از وعده، وعدهاي است كه خداي تعالي به بعثت و زنده كردن مجدد خلق داده بود، و اين در قبال اصراري است كه مشركين بر نبودن بعث و انكار معاد داشتند. قبلا به خاک افتادن براي سجده را كه معناي خشوع را ميرساند فرموده بود، در اين جمله مجددا آن را به اضافه گريه آورده تا معناي خضوع را افاده كند، زيرا به خاک افتادن به تنهايي تذلل و اظهار حقارت با جوارح بدني است و خشوع، تذلل و اظهار مذلت با قلب است، پس خلاصه آيه چنين ميشود كه: ايشان براي خدا خضوع و خشوع ميكنند. در اين آيه خصيصهاي براي مردم با ايمان ذكر ميكند، و آن اين است كه قرآن مايه خضوع و خشوع ايشان است، همچنانكه قبلا هم فرموده بود: (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين) و يك خصيصه از خصائص مشركين را از مؤمنين نفي مينمايد، و آن مساله انكار بعث است.[30]
قُلِ ادْعُوا اللَّـهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَـٰنَ أَيًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا ﴿١١٠﴾
بگو: اللّه را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر كدام را خوانديد بهترين نامها براى اوست، و نمازت را زياد بلند يا خيلى آهسته نخوان و ميان آن دو راهى معتدل برگير. (110)
برخي ها نقل كردند كه چون وجود مبارك پيغمبر(ص) گاهي ميفرمود: «يا الله»، گاهي ميفرمود: «يا رحمـان» به ديگران هم ميآموخت و قرآن كريم هم اين تعبيرها را روا دانست، برخي از مشركان گفتند كه اين كسي كه مدّعي نبوّت است ما را به توحيد دعوت ميكند در حالي كه خودش گرفتار تثنيه (دو خدایی) و تثليث (سه خدایی) و مانند آن است، هم ميگويد الله، هم ميگويد رحمان. در پاسخ آن توهّم، ذات اقدس الهي فرمود: خداوند، اسماي حسناي فراواني دارد چه بگوييد الله منظور آن ذات است، چه بگوييد الرحمان منظور آن ذات است، چه ساير اسماي حسنا را اطلاق كنيد منظور همان ذات است، كه واحد است، نه اين اسما معبودند، نه مظاهر اين ها كه فرشتگاناند معبودند، نه موجودات ديگر. براي آن که مسمّا ذات اقدس الهي است «الْأَسْماءُ الْحُسْنَي» است.[31] و جمله فله الاسماء الحسني، یعنی: هر يك از اين دو اسم را بخوانيد يكي از اسماء أحسن خدا را خواندهايد، براي اينكه همه اسماء حسني از آن او است، پس اسماء كه دلالت بر مسميات دارند دو قسمند: يكي آنهائي كه دلالت ميكنند بر مسمياتي كه داراي حُسنَند، و ديگر آنهائي كه دلالت ميكنند بر مسمياتي كه داراي قُبحند، و چون قبح در ساحت مقدس خداي تعالي راه ندارد، لا جرم تنها قسم اول در آنجا يافت ميشود. و همان قسم هم باز دو نوع است: يكي آن اسماء حسنايي كه حَسنِ مَحضند، و آميخته با نقص و قبح نيستند، مانند غنائي كه آميخته با فقر نباشد، و حياتي كه موت همراه نداشته باشد و عزتي كه با ذلت در هم نباشد. و ديگر آن اسماء حسنايي كه آميخته با قبح باشند، ليكن حسن آنها بر قبحشان فزوني دارد. از اين دو قسم تنها قسم اول اسماء خداست كه عبارت است از هر اسمي كه در معنايش احسن الاسماء باشد، پس هر يك از اسماء خدا را بخوانيد مانعي ندارد، چون تمامي آنها حسنايند و اسماء حسني هم تماميش از خداست، و اين اسماء وسايل خواندن خدايند، و اسم آئينه و نماياننده مسمي و عنوان او است.[32] بعد به خود پيغمبر(ص) خطاب فرمود: «وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا» در نماز نه خيلي با جَهر و صداي بلند، نه اخفات كه خيلي آهسته و بسته باشد، نماز بخوان. برخيها خواستند به همين ظاهر اكتفا كنند كه اين مطلب ناظر به اين است كه در نماز نه بايد صوت خيلي بلند باشد، نه خيلي مخفي، ولي با توجه به روایات كه مناسب هم همين است، منظور از اين (صلاتْ) جنس نماز است، يعني بعضي از نمازها را جهر، بعضي از نمازها را اِخفات بخوان، اينطور نباشد كه همهي نمازها را به جهر بخواني يا همهي نمازها را به اخفات بخواني « وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً» اين ابتغاي سبيل، یعنی حدّ وسط، در تفسير اول يعني نه با صدای خیلی بلند، نه با صدای خیلی آهسته، اما بنا بر تفسير دوم كه مطابق روايات است اين است كه بعضي از نمازها جهر، بعضي از نمازها اِخفات باشد، در حكمت اين تفسير هم در روايات گفته شد كه جهر بخوانيد تا معلوم بشود كه جهر را هم خدا ميداند، اِخفات بخوانيد تا معلوم بشود كه اخفات را هم خدا ميداند. آنوقت موافق باشد با آن آيه كه «إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي،طه/7» اگر شما به صورت آشكار سخن بگويي خدا جهر را ميداند، اگر آشكار نگويي راز باشد خدا راز را ميداند و اگر رازي باشد كه خودت هم نميداني در درونِ درونت نهفته و نهادينه شده است كه حتي از تو هم مخفي است باز هم اخفاي از سرّ است آن هم خدا ميداند وقتي سرّ را ميداند يقيناً جهر را هم ميداند.[33]
وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا ﴿١١١﴾
و بگو: ستايش خداى را كه نه فرزندى گرفته و نه در فرمانروايى شريكى دارد و نه از زبونى او را ياورى بوده، و او را به بزرگداشتى تمام بزرگ دار. (111)
بخش پاياني اين سوره به همان بخش اوّلش برميگردد، چون اينچنين است که او منزّه از آن است كه كسي همتاي او باشد، در صحنه و ساحت الوهيّت هيچ كس نيست، نه پايينتر از او، نه همسطح او، نه بالاتر از او، اين محدوده منطقهي ممنوعه است، اينجا يعني منطقهي ممنوعه، نه پايينتر از او كسي هست تا بشود وَلد او، نه همسطح او كسي هست تا بشود شريك او، نه بالاتر از او كسي هست كه بشود وليّ او. منطقهي الوهيّت و ربوبيّت مطلقا منطقهي توحيد است، بعد ديگران مخلوق او هستند، بندگان او هستند، مرزوق او هستند و مانند آن. در سورهي مباركهي «سبأ» آنجا بحث را بازتر فرمود، فرمود: غير خدا كسي نيست كه مالك ذرّهاي باشد، نه بالاستقلال، نه بالمشاركه، نه بالمظاهره (پشتیبانی کردن) كه ذات اقدس الهي در كارهايش ـ معاذ الله ـ دستياري داشته باشد كه اين دستيار او كارهاي او را انجام بدهد از آن قبيل هم نيست.[34] و به عبارت ديگر هيچ چيزي همجنس او نيست تا اگر پائينتر از او است فرزند او، و اگر مساوي با او است شريك او، و اگر مافوق او است ولي و غالب بر او در ملك باشد. اين آيه در حقيقت ثنائي است بر خدا، به داشتن ملكيت علي الاطلاق كه نتیجه آن ميشود نفي فرزند و شريك و ولي. خداي سبحان آيه را با جمله : و كبره تكبيرا ختم كرده، و اين تكبير (بزرگتر دانستن) را مطلق آورده و نفرموده: از چه چيز بزرگتر است، و اين بدان جهت است كه بعد از توصيف و تنزيه قبلي، متذكر شود به اينكه: خدا از هر وصفي كه شما بكنيد و از هر حمد و ثنائي كه بگوئيد بزرگتر است. و لذا جمله معروف: الله اكبر را اين طور تفسير كردهاند كه: خدا بزرگتر از آن است كه در وصف كسي بگنجد. و همين تفسير از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده، و اگر به معناي بزرگتر از هر چيز باشد خالي از شرك نخواهد بود، براي اينكه ساير موجودات را در بزرگي شريك او، ولي خدا را بزرگتر از آنها دانستهايم.[35]
– المیزان، ج 13، ص،295 – 294[1]
[2] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 23/7/87 www.portal.esra.ir
[4] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 23، 24/7/87 www.portal.esra.ir
[6] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 27/7/87 www.portal.esra.ir
[7] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 28و29/7/87 www.portal.esra.ir
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 15 – 1/8/ 87[8]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 25 – 21/8/ 87[9]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 28 – 12/8/ 87 [10]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 3 /9/ 87 [11]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 3 /9 / 87 [14]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 4 و5/9 / 87 [15]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 10 – 6 /9 / 87 [18]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 11 /9 / 87 [19]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 17 – 12 / 9 / 87 [20]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 18 / 9 / 87 [22]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 20 / 9 / 87 [23]
[24] – المیزان، ج 13، ص، 366
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 23 / 9 / 87 [25]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 24و25 / 9 / 87 [26]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 30 / 9 / 87 [27]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 2 / 10 / 87 [31]
– المیزان، ج 13، ص375 – 374 [32]
– تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 2 / 10 / 87 [33]
[34] – همان