ترجمه و توضیح سوره نحل 70 – 36

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ ۚ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ﴿٣٦

و ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه [بگويد]: خدا را بپرستيد و از طغيانگر دورى كنيد. پس برخى از آنان را خدا هدايت كرد و برخى نيز سزاوار گمراهى گشتند پس در زمين بگرديد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده است. (36)

فرمود: انبيا آمدند دو چيز را به مردم گفتند يكي عبادت خدا، يكي موضع‌گيري در برابر طاغوت. نفرمود: انبيا آمدند به مردم بگويند شما خدا را عبادت كنيد طاغوت را عبادت نكنيد، خير فرمود: در برابر طاغوت موضع بگيريد، تجنّب كنيد، يعني شما در يك جانب باشيد، طاغوت در جانب ديگر، بعد فرمودند: به آنها بگو تنها شما نيستيد كه دو گروه شديد قبلاً هم همين طور بودند، هدايت الهي با عقل، با فطرت، با وحي، با رسالت، با نبوت، با ولايت، با امامت مطالب را به مردم مي‌رساند توفيق هم عطا مي‌كند كه مردم بفهمند، برخي­ها گاهي كجراهه مي‌روند ذات اقدس الهي مهلت مي‌دهد، مي‌فرماید: سيئات را زود ننويسيد بر فرض هم خواستيد بنويسيد يكي را به يكي بنويسيد، حسنات را يكي به ده تا بنويسيد. اما يك وقت است خداي سبحان مهلت داد، تا جايي كه شخص تمام راه هاي توبه را به سوء اختيار خودش بست، آن وقت گروهي گرفتار ضلالت شدند و استحقاق گمراهي داشتند. نه اين كه خدا اين ها را گمراه كرده باشد. اگر كسي بيراهه رفته است ذات اقدس الهي به او مهلت مي‌دهد راه توبه، را فراسوي او باز مي‌كند كه برگردد اگر نشد، اضلال می كند يعني لطفش را، توفيقش را مي‌گيرد او را به حال خود رها مي‌كند، دري را كه خدا ببندد كسي نمي‌تواند باز كند، و اگر فيضي را خدا ندهد اين شخص به حال خود رها مي‌شود. در تبيين اين آيه آمده است كه يك كاري را بايد خدا انجام بدهد، يك كاري را بايد انبيا انجام بدهند، يك كاري هم توده مردم. پس کار خداي سبحان بعث انبياست براي هدايت مردم. فرمود: ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا﴾ ما كارمان را كرديم. كار انبيا این است که ذات اقدس الهي بر اين ها تبلیغ را واجب كرده است و واجب است كه فرمان الهي را اطاعت بكنند، مي‌ماند تودهٴ مردم، مردم اگر راه صحيح را طي كردند خداوند هدایتشان می کند، اگر راه صحیح را طی نکردند گمراه خواهندشد. بعد فرمود: برويد ببينيد خدا با اين ها چه كرد، شما تك‌تك اين آثار باستاني را كه بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد سخن از ويراني است. قبلاً كساني بودند كه از نظر امكانات مالي نه تنها در دامنه‌هاي كوه ويلا داشتند، بلكه اين كوه‌هاي سنگي را به صورت ويلا در مي‌آوردند، كوههاي سنگي را به صورت اتاق و پذيرايي و حال و اتاق خواب و اينها در آوردند نه اينكه در دامنهٴ كوه خانه ساختند.

إِن تَحْرِصْ عَلَىٰ هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَن يُضِلُّ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ ﴿٣٧

اگر بر هدايت آنها اصرار ورزى، خدا كسى را كه گمراه كرده هدايت نمى‌كند و براى ايشان هيچ ياورى نخواهد بود. (37)

وجود مبارك پيامبر اعظم(ص) را چون به عنوان رحمةللعالمين مبعوث كرد آن حضرت علاقه شديد به هدايت مردم داشتند، و هم سهم تبليغ را در كمال اهتمام عمل مي‌كردند، صِرف علاقه قلبي نبود. چون آن حضرت به مؤمنين رئوف و رحيم است، و نسبت به ايمان غيرمؤمن هم حريص است نهايت آز را دارد. فرمود: اين حرص شما هر چه هم شديد باشد بي‌اثر است، چرا؟ براي اين كه مدتها ما ادله و شواهد را در اختيار اين ها قرار داديم، به اين ها نور داديم، راهنمايي كرديم، وسايل هدايت را فراهم كرديم، عقل و فطرت را از درون داديم، رسول و نبي را از بيرون داديم، كتاب و معجزات را از بيرون ارائه كرديم همه راه هاي هدايت را به اين ها نشان داديم، اما اين ها با سوء اختيار خود عالماً عامداً همه معارف را پشت سر انداختند، لذا ذات اقدس الهي توفيق را از اين ها برداشت، ديگر قابل هدايت نيستند. يعني گرچه شما حريص‌ايد به هدايت اين ها علاقهٴ شديد داريد، اما بنا براين نيست كه ما كسي را با جبر هدايت كنيم. خداي سبحان اگر كسي را گمراه مي‌كند گمراهي او ابتدايي نيست، كيفري است، يعني بعد از اين كه اتمام حجت كرد، همه راه­ها را نشان داد و افراد با سوء اختيار خود همه ادله را كنار گذاشتند و بيراهه رفتند و راه توبه را هم با دست خود به روي خود بستند از آن به بعد خداي سبحان اينها را اضلال مي‌كند. مي‌فرمايد: نه تنها الآن اين­ها از فيض ما بهره‌اي ندارند، در موقع حساب و صراط و مواقف قيامت هم كسي به دادشان نمي‌رسد، اينها هيچ ناصري ندارند، ما هم كه وليّ اين­ها هستيم اين­ها را تحت سرپرستي خود قرار نمي‌ دهيم. پس بنابراين اينها نه در دنيا هادي دارند نه در آخرت ناصر، براي اين كه همهٴ اين راه ها را به روي خودشان بستند. فرمود: ﴿وَ مَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ﴾ از اينجا معلوم مي‌شود كه نصرت‌كننده‌هاي فراواني در قيامت است ملائكه، انبيا، صديقين‌، شهدا و صالحين ‌اند اين همه ناصر كه در قيامت هست هيچ كدام به سود اين­ها كار نمي‌كنند.

 وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَا يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ بَلَىٰ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٣٨‏ لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ ﴿٣٩

و به خدا قسم خوردند، قسم‌هاى مؤكد كه هر كس بميرد خدا زنده‌اش نمى‌كند. چرا و اين وعده‌ى حقى است كه بر عهده‌ى اوست ولى بيشتر مردم نمى‌دانند. (38) تا آنچه را در مورد آن اختلاف دارند برايشان روشن سازد، و تا كافران بدانند كه دروغگو بوده‌اند. (39)

مسلماني در برابر مشركي سوگند ياد كرد كه يقيناً قيامتي هست من اين حق را در قيامت از شما مي‌گيرم، او هم سوگند شديد ياد كرد كه قيامتي و معادي نيست. كسي كه مُرد مي‌پوسد، مرگ هجرت نيست، بعثتي نيست. مي‌فرمايد: ﴿بَلَي﴾ يقيناً بعث هست، وعد الهي است، خدا وعد داد نسبت به مؤمنين، وعيد داد نسبت به كفار كه يوم العدلي، يوم الحقي و يوم الصدقي به پا كند اگر معاد و قيامت نباشد، عالم پوچ خواهد بود، زيرا هر كسي هر كاري كرد، كرد و عادل و ظالم، مُلحد و موحد، صادق و كاذب، خيّر و شرور يكسان‌اند. بسياري از مردم خواب‌اند، تازه آنها كه كم ‌و بيش بين خواب و بيداري از عدل و پاداش و محكمه و كيفر باخبرند، به فكر تناسخ‌اند خيال مي‌كنند اين روح كه بدن را رها كرده مجدداً به بدن ديگر در همين عالم تعلّق مي‌گيرد به آثار خود مي‌رسد. غافل از اين كه اين عالَم، عالَم امتحان است، عالم امتحان نمي‌تواند عالم حساب باشد، چون اگر كسي بر فرض دوباره به اين عالم بيايد باز مسئوليت دارد بايد اعمالي انجام بدهد، باز بالأخره يا عادل است يا ظالم، يا مؤمن است يا كافر هر كسي كه در اين نشئه زندگي كند مسئول است اين نشئه، نشئه تكليف است. فرمود: ما معاد را براي چه مي‌آوريم؟ چون شما اختلاف را خواه و ناخواه مي‌بينيد ممكن نيست كه بشر در جهان‌بيني، در انسان‌شناسي، در مسائل حقوق، احكام، اخلاق، سياسات، علم الاجتماع، جامعه‌شناسي، يكسان فكر بكنند در مسائل ديني و اعتقادي و اخلاقي يقيناً اختلاف هست، یا اين اختلاف براي ابد بايد بماند، يا يك جايي هست كه اين اختلافات تمام مي‌شود. فرمود: حالا آمدند در خود دين اختلاف كردند، اين را باید چطوري حل كنند؟ بالأخره يك جايي بايد باشد كه متنِ واقعه روشن بشود يا نه؟ در یوم ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾ دست، پا، چشم و گوش حرف مي‌زنند. آدم هيچ چیزی را نمي‌تواند انكار بكند، چنين عالمي بالأخره بايد باشد. اين كفار در سه مرحله مشكل جدّي داشتند، درباره توحيد، وحي و نبوت و معاد، در هر سه مقطع هم سخن باطل مي‌گفتند. بايد براي اين ها و ديگران هم روشن بشود كه اين ها دروغ مي‌گفتند. اين كه مي‌گفتند: ﴿لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ﴾ دروغ است. اين كه مي‌گفتند: پيامبر از جنس فرشته است و اصلاً بشر پيامبر نمي‌شود دروغ است. اين كه مي‌گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾  دروغ است. مقرّب بودن اصنام و اوثان دروغ است، شفعا بودن اصنام و اوثان دروغ است. جريان معاد اين‌چنين نيست كه صِرف ظهور علمي باشد، نفرمود: ما معاد را اقامه مي‌كنيم تا معلوم بشود دروغ مي‌گفتند، بلکه فرمود: 1) تا معلوم بشود دروغ گفتند، 2) و حسرت ابدي اين كذب دامنگيرشان می شود، 3) و معلوم بشود كه مؤمنان راست مي‌گفتند، 4) و لذت ابدي نصيبشان می شود.

إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ﴿٤٠

همانا سخن ما به چيزى كه آن را خواسته باشيم اين است كه به آن بگوييم: باش، پس مى‌باشد. (40)

مطلب بعدي آن است كه آنها می پرسیدند چگونه مُرده زنده مي‌شود؟ ذات اقدس الهي چند تا جواب دادند، كه اولاً شما نابود نمي‌شويد، ثانياً همان خدايي كه انسان و امثال انسان كه قبلاً موجود نبودند آنها را موجود كرد دوباره توان آن را دارد كه احيا كند، ثالثاً از قدرت مطلقه الهي هيچ كاري بعيد نيست. لذا مي‌فرمايد: ما اگر خواستيم يك چيزي را ايجاد بكنيم با همين ﴿كُن﴾ ايجاد مي‌شود. حضرت امير(ع) فرمود: «لا بصوت يقرع و لا بنداءٍ يسمع و انما كلامه سبحانه فعلٌ منه»  يعني فرمان ذات اقدس الهي يك كلمه نيست كه صوتي باشد، ندايي باشد، قرع و قلعي باشد و مانند، آن بلكه فرمان خدا همان فعل خداست. مطلب بعدي هم اين است كه بين خطاب اعتباري و خطاب تكويني فرق است، خطاب اعتباري همين محاروات ادبي و ادبيات عُرفي خود ماست كه با يكديگر حرف مي‌زنيم، يعني يك مخاطب بايد موجود باشد تا كسي با او گفتگو كند. ولي در خطاب تكويني اين‌چنين نيست كه اول يك موجودي در خارج باشد، بعد ذات اقدس الهي به او بفرمايد ﴿كُن﴾، بلكه با «كُن» «َيَكُونُ» مي‌شود، يعني با خطاب مخاطب ايجاد مي‌شود. مي‌ماند اين شبهه كه شيء وقتي معدوم محض است چگونه مخاطب قرار مي‌گيرد؟ پاسخش این است که اين ها در علم الهي هستند، معدوم محض نيست، معدوم خارجي‌اند و معلوم نزد الله‌اند، خداي سبحان به آن شيئي كه معلوم نزد الله است دستور تنزّل و تحقّق عيني مي‌دهد، آن چيزي را كه خداي سبحان عالم هست به همان دستور وجود مي‌دهد، كه وجود الهي همان طوري كه باز در نهج‌البلاغه آمده است به نحو تجلّي است كه حضرت در آن خطبه فرمود: «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه»  با تجلّي ذات اقدس الهي جهان را مي‌آفريند.

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً ۖ وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ﴿٤١‏ الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿٤٢

و كسانى كه پس از ستمديدگى، به خاطر خدا مهاجرت كردند بى‌ترديد آنان را در دنيا جاى نيكويى مى‌دهيم و بى‌شك پاداش آخرت بزرگ‌تر است اگر مى‌دانستند. (41) همانان كه صبورى كردند و بر خداى خويش توكّل مى‌كنند. (42)

هجرت اختصاصي به رفتن از مكه به مدينه ندارد، آنهايي هم كه از مكه به حبشه هجرت كردند آنها هم مشمول مهاجران‌اند. هجرت هم براي زن ها بود هم براي مردها، غالباً هجرتي كه براي زن ها بود صبغهٴ تبليغي داشت مي‌رفتند در حبشه براي تبليغ و مشركان خيلي مزاحم زن­هاي باايمان نبودند، گرچه درباره بعضي از آنها ستمي روا مي‌داشتند، ولي تمام فشار را روي مردهاي باايمان مي‌آوردند. در مدينه كه همگان صبغه تبليغي داشتند، اين مهاجران هم شامل زن­ها بودند هم مردها، در هجرت به حبشه و مدينه، هم هجرت براي نجات از خود بود، هم هجرت براي تبليغ. فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللهِ﴾ يعني «في سبيل اللّه» در راه خدا، درباره دينِ خدا و مانند آن هجرت بكنند ما به آنها پاداش می دهیم. خداي سبحان هنرمندانه و زيبا پاسخ مي‌دهد، نفرمود: ما به اين ها در دنيا اجر مي‌دهيم و آن اجر حَسن است، بلکه فرمود: بي‌مكان ها را مكان مي‌دهيم، يعني در قبال كساني كه مجبور شدند از خانه و زندگي فاصله بگيرند، ما به آنها خانه و زندگي مي‌دهيم. در مورد پاداش عنوان حسنه را ذكر كرد، اين عنوان حسنه همه مزايا را در بر دارد، آنها امينت فردي و جمعي نداشتند، خداي سبحان امنيت فردي و جمعي به این ها داد، مشكل مالي داشتند خداي سبحان مال به اين ها داد، غنايم جنگي در اختيارشان گذاشت، در نشر معارف و تعظيم شعائر ديني و اقامهٴ نماز و مانند آن، آزادي نداشتند الآن حريّت پيدا كردند، اين ها مي‌شود حسنه. اين جريان كه فرمود: ﴿وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ﴾ براي اين كه اجر دنيا همتاي دنياست و اجر آخرت همتاي آخرت است، به مراتب آخرت قوي‌تر و بالاتر و پايدارتر از دنياست، اجر او هم مناسب با همان است، لذا به عنوان اكبر از آن ياد كرده‌اند. اين كلمه ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ اگر ناظر به كفار باشد، يعني اگر اين ها مي‌دانستند كه پايان مهاجرت، تبوئه حَسنه در دنياست از يك سو و اجر اكبر­آخرت است از سويي ديگر، اين­ها هم دست از لجاجت بر مي‌داشتند و ايمان مي‌آوردند. اما اگر به مؤمنين برگردد، كه همه ضمائر به همين مؤمنين برمي‌گردد و سياق محفوظ مي‌ماند، معنايش اين است كه اگر مؤمنين گذشته از آن علم ايماني، علم‌اليقين پيدا مي‌كردند و علم هاي بالاتر پيدا مي‌كردند در مقاومت و نستوهي قوي‌تر بودند و مقاومت شان بيشتر بود. در جريان صبر فعل (صبروا) را به صورت ماضي ذكر فرمود، براي اين كه ناظر به آن است كه شدائد بالأخره گذراست. اما در جريان توكّل، انسان در سختی ها و مشکلات بايد متوكّل باشد، لذا از او با فعل مضارع ياد كرد، و منحصراً هم بايد توكّل بر ذات اقدس الهي باشد، چون هم عالم مطلق است و هم قادر مطلق. البته صبر جامع بين صبر «عن المعصية»، صبر «عند المصيبة» و صبر «علي الطاعة».

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِي إِلَيْهِمْ ۚ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿٤٣‏ بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿٤٤

و پيش از تو نفرستاديم جز مردانى را كه به ايشان وحى مى‌كرديم، پس اگر نمى‌دانيد از اهل ذكر (و آگاهان) بپرسيد. (43) [آنها را] با حجت‌ها و كتاب‌ها و اين قرآن را به سوى تو فرستاديم تا براى مردم آنچه را كه به سويشان نازل شده است بيان كنى و اميد كه بينديشند. (44)

مشكل وثنيين درباره نبي این بود که اين ها مي‌گويند: اصلاً انسان نمي‌تواند پيامبر بشود، اگر انسان پيامبر بشود، با ما چه فرق دارد، چرا بر ما نازل نمي‌شود؟ اگر كسي از طرف خدا مي‌آيد بايد فرشته باشد يا فرشته‌اي او را همراهي كند، اين يك شبهه است. شبهه ديگر مربوط به دعوت و دعواست كه اگر يك شخصي آمده ادعاي نبوّت مي‌كند و مردم را به توحيد دعوت مي‌كند مشركين حجاز مي‌گويند: دعوت تو باطل است، براي اين كه شرك حق است، تو ادّعاي نبوّت داري اين هم باطل است، چرا شرك حق است و توحيد باطل؟ براي اين كه خدا قدرت مطلق دارد و ساليان متمادي است كه ما اين بت ها را مي‌پرستيم، اگر اين شرك باطل باشد خدا جلويش را مي‌گيرد، چون خدا جلويش را نگرفته، قدرت مطلقه هم دارد معلوم مي‌شود اين حق است. و شما كه ما را به توحيد دعوت مي‌كني چون دعوت و ادعای تو باطل است فرقي نمي‌كند در اين جهت شما فرشته باشيد يا انسان. آيه پاسخ مي‌دهد كه همه انبيا آمدند جلويش را گرفتند، شما مي‌خواهيد با سيل و صاعقه و زلزله جلوي شما را بگيرند؟ اينكه مي‌شود جبر اينكه كمال نيست. به تعبير علامه طباطبایی اين است كه ما هيچ پيامبري را با قوه قهريه نفرستاديم، پيامبران آمدند براي تبيين احكام همين، حالا كسي خواست جلوي آنها را بگيرد البته جنگ و جدال و دفاع بود، اما اگر كسي كاري با آنها نداشت آنها هم كاري با كسي نداشتند، فرمود: اين ها همه‌شان آمدند راه را نشان دادند و آزادي مردم را هم حفظ كردند، پس اگر خداي سبحان جلوي شما را نگرفت دليل بر نفي نبوت نيست، خداي سبحان تكويناً شما را آزاد گذاشته، ولی تشريعاً جلوي شما را گرفته، اين همه انبيا آمدند جلوي شما را گرفتند. فرمود: ترديد داريد از اهل ذكر بپرسيد، البته گرچه مصداق روشن اين بخش مربوط به علماي اهل كتاب است، ولي آيه اطلاق به عموم دارد و اطلاقش شامل ائمه(عليهم السلام) و شاگردان ایشان و مراجع علمي مي‌شود، كه كسي در مقام فتوا بتواند از آنها كمك بگيرد و از آنها معارف را دريافت بكند. فرمود: ما انبيا را بابيّنات فرستاديم تا نبوت شان ثابت بشود، با زُبُر و با كتاب فرستاديم تا داراي مكتب، قوانين، آيين‌نامه‌ها و بخش هاي حقوقي و مانند آن باشند و برابر با همان اصل كلّي كه پيامبر بايد انسان باشد تا اُسوه ديگران باشد، ما توي پيامبر اكرم(ص) را با معجزات و با آيات الهي با سور الهي نازل كرديم. فرمود ما اين قرآن را فقط براي تو نازل نكرديم، براي مردم هم نازل كرديم منتها از راه شما. فرمود: اولين مفسّر تو هستی،  مردم هم بايد فكر بكنند اما اينكه فرمود: ﴿بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ﴾ بينات ناظر به معجزات است و زُبُر ناظر به كتاب يعني هر كسي كه به عنوان پيامبر مبعوث مي‌شود هم بيّنه و شاهد و معجزه دارد، هم كتاب دارد زُبُر جمع زَبور به معني كتاب است.

أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ ﴿٤٥‏ أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ ﴿٤٦‏ أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَىٰ تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ ﴿٤٧

پس آيا كسانى كه نقشه‌هاى بد كشيدند ايمن شده‌اند از اين كه خدا آنها را در زمين فرو برد يا عذاب از جايى كه نمى‌فهمند سراغ شان بيايد؟ (45) يا هنگام مشغوليت شان كه كارى نتوانند بكنند گريبانشان را بگيرد. (46) يا اين كه آنها را به تدريج و در حال خوف بگيرد چرا كه خداى شما رئوف و مهربان است. (47)

فرمود: کسانی كه با توطئه و ترفند عليه دين و متدينين و رهبران الهي رفتار و گفتار دارند اين ها امنيت شان، امنيت كاذب است، مبادا در امان باشند، چون سلب امنيت مي‌كنند. سلب امنيت‌اش به پديد آمدن يكي از اين چهار راه هست فرمود: «خسف» فرو بردن، پوشاندن. درباره قارون فرمود: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ ما به زمين دستور داديم كه اينها را فرو ببر، زمين هم اينها را فرو برد، پس يا عذاب از راهي مي‌آيد كه انسان احساس امنيت مي‌كرد، يا نه به طور عادي بود و از راهي عذاب آمد كه او فكر نمي‌كرد. يا نه اين ها در حين ترفند و توطئه و نقشه و در همان حين تحوّلات سياسي‌شان دفعتاً گرفتار مي‌شوند. اين ها كه نمي‌توانند قضا و قدر الهي را به عجز دربياورند،  چون پیچیده به قضا و قدر اراده الهي‌اند، پيشاپيش شان جنود الهي، دنبال شان جنود الهي، طرفين شان جنود الهي، اعضا و جوارح شان هم جنود الهي است، بنابراين هرگز كسي نمي‌تواند جلوي قضا و قدر و اراده شكست‌ناپذير الهي را بگيرد. قسم چهارم فرمود: يا نه آن طور شديد نيست كه ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ اينها معذب بشوند، گاهي مثلاً مي‌بينيد سقف یا ديوار تَرَك بر مي‌دارد، اين ها نشانه فرار هست، اول مي‌ترسند ما زمينه را فراهم می كنيم، اين ها را هراسناك می كنيم بلكه برگردند، همسايه‌شان، بستگانشان، ارحام و اقربانشان آسيب مي‌بينند تا اين ها برگردند. خوف در اين­ها ايجاد می كنيم، اين كار براي آن است كه ذات اقدس الهي رئوف و رحيم است دفعتاً عذاب را متوجه شان نمي‌كند عذاب را نزديك مي‌آورد كه اين ها ببينند و متنبّه بشوند. براي اين ﴿تَخَوُّفٍ﴾ چندين وجه معنا شده. معناي اول ﴿تَخَوُّفٍ﴾ اين است كه ما اين ها را مي‌ترسانيم تا اهل تقوا بشوند، برحذر و متنبّه بشوند. معناي دوم اين است كه اين عذاب خوف است نه عذاب هلاك نظير زلزله‌اي یا طوفاني كه مي‌آيد و فقط عامل هراس و خوف‌ مردم‌اند، البته چند نفر آسيب مي‌بينند عده زيادي هم مي‌ترسند. و معنای سوم منظور از اين ﴿تَخَوُّفٍ﴾ تنقّص باشد كه عرض شد همان نقص در اموالشان، فرزندانشان و نقص در همسايه‌ها و ارحامشان كه از اين راه ما اينها را كم‌كم، كم مي‌كنيم تا كاهشي در قلمرو قدرت اينها ايجاد بكنيم تا اينها متنبّه بشوند. ذات اقدس الهي تهديد به عذاب كرده است، وعده به عفو و مغفرت هم داد كه اگر برگشتيد اين رحمتها و مغفرتها شامل حال شما مي‌شود، خدا رئوف و رحيم است از آن مكر و ترفند دست برداريد، توبه كنيد و از رحمت و رأفت الهي برخوردار باشيد.

أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَىٰ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْءٍ يَتَفَيَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِّلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ ﴿٤٨

آيا چيزهايى را كه خدا آفريده نديدند كه چگونه سايه‌هايشان از راست و چپ مى‌گردد و فروتنانه براى خدا سجده مى‌آورند و تخلف نمى‌كنند. (48)

چون محل ابتلاي مردم حجاز در آن روز مسئله شرك و وثنيّت بود فرمود: شما وقتي خوب بررسي كنيد مي‌بينيد 1) يك نظمي در جهان طبيعت حاكم است،2) حركت منظم محرّك مي‌طلبد، 3) يك حكيم مدبّر علي الاطلاق كه ناظم اين حركات است اينها را اداره مي‌كند كه همه اين موجودات از رهبري او پيروي مي‌كنند و آن هم خداي سبحان است، شما هم بايد اين‌چنين باشيد. مشرکان قبول داشتند که خدا خالق هر چیزی است و در خالقيت شريك ندارد، اما ارباب متفرقه اينها را گرفتار كرده است، كه قائل به ربوبيت غير خدا شدند. فرمود: اين اشياي طبيعي و اشياي مادي با تابش آفتاب سايه دارند اين سايه‌شان فيء دارد، رجوع و بازگشت سایه را مي‌گويند فيء، سايه بعد از ظهر را مي‌گويند فيء. فرمود: از راست و چپ اين سايه‌ها رجوع مي‌كنند اينها ﴿سُجَّداً لِلَّهِ﴾ هستند. شما مي‌بينيد سايه برگشت اما نمي‌دانيد در حال چه‌كاری است. همان طوري كه همه ی موجودات جسماني ساجدند، سايه‌های آنها هم ساجدند، مطيع فرمان الهي‌اند. ﴿أَلَمْ­تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ/45/فرقان﴾  اين سايه را او گستراند، ضعيف‌ترين موجودات همين ظلال‌اند، بالأخره اگر موجود است ايجاد كننده مي‌خواهد و حركت دارد، اگر حركت دارد محرّك مي‌خواهد، ما خيال مي‌كنيم سايه حركت مي‌كند در حالی که سايه حركت نمي‌كند، نظير آتش‌گردان که انسان آتش را به صورت دايره مي‌بیند. انسان خيال مي‌كند سايه از شرق به غرب يا غرب به شرق حركت مي‌كند اين لحظه به لحظه نور هست، اين نور هر جا باشد مقابلش سايه است. قبلاً اين نور اينجا بود مقابلش سايه بود، وقتي كه اين نور به طرف دیگری رفت سايه جديد آمد. درست است كه يك شاخصي به نام درخت هست، شمسی مي‌تابد و با تابش شمس اين درخت سايه پيدا مي‌كند، اما شمس‌آفرين و درخت‌آفرين و نورآفرين سهم تعيين كننده دارد، لذا نه شمس در هستي‌اش مستقل است، نه نور و نه درخت و نه تابش شمس مستقل است، همه ی اينها به رهبري آن مدير كل است و رب‌الارباب. به هر تقدير فرمود: ما سايه را گسترانديم و او هم تابع ماست، پس چيزي در جهان نيست كه نفهمد. فرمود: ﴿سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ﴾ اين براي سجدهٴ اجرام و سایه آنها، وقتي سایه ی آنها ساجد بودند خود آنها هم به طريق اوليٰ ساجد اند.

 وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَالْمَلَائِكَةُ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ ﴿٤٩‏ يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ۩ ﴿٥٠

هر چه در آسمان‌ها و هر چه در زمين از جنبندگان و فرشتگان است همه خدا را سجده مى‌كنند و تكبّر نمى‌ورزند. (49) از پروردگارشان كه بر آنها سيطره دارد مى‌ترسند و هر چه دستور مى‌يابند همان مى‌كنند. (50)

براي تعميم مسئله فرمود: آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هستند ساجد و خاضع‌اند، چيزي نيست كه در آسمان يا زمين باشد و كُفر بورزد. در نظام تكوين كفر و استكبار راه ندارد هر دابه و جنبنده‌اي كه در آسمانهاست يا در زمين است خاضع است. بعد ملائكه را در برابر دابّه قرار داد و فرمود: فرشته‌ها هم همين طورند، پس بنابراين هر جُنبده‌اي، هر جرم و جسمي و آنچه كه جزء جنبنده‌ها و جرم و جسم نيست مثل ملائكه، كلاً اهل سجده‌اند. پس جميع ما سوي الله در پيشگاه ذات اقدس الهي ساجد و خاضع‌اند و اينها اهل استكبار نيستند، هرگز كِبر نمي‌ورزند اين ناظر به امر تكويني است. بنابراين منافات ندارد كه در نظام تشريع بعضي ها كفر بورزند وگرنه در نظام تكوين همه تابع امر الهي‌اند، اين طور نيست كه ذات اقدس الهي در نظام تكوين چيزي را اراده كند ولي يك موجودي استكبار بورزد، تمرّد داشته باشد. بالاخره موجود يا مجرد است يا مادي، همه ی این موجودات خاضع و خاشع‌اند، اين موجودات مخصوصاً فرشته‌ها تحت تدبير ذات اقدس الهي‌اند كه خدا «فوق كل شيء»  است. آن فوق است، اين ها مادون الهي‌اند، منظور فوقيت رُتبي و ذاتي است نه فوقيت مكاني. فرشتگان اهل خوف و هراس‌اند و مأموريت هاي الهي را هم انجام مي‌دهند، خوف اينها هم فرق مي‌كند، خوف فرشته‌ها از ذات اقدس الهي خوف عقلي است يعني حريم گرفتن، خود را نازل ديدن، جلال و شكوه خدا را برتر ديدن اين مي‌شود خوف عقلي. ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ اين فوقيت الهي همان مقام آمريت و رهبريت و امامت و امثال ذلك است كه به امامت ذات اقدس الهي كار انجام مي‌دهند. خداي سبحان نسبت به همه اشيا فائق است، و فوق بودن او به همان قاهريت اوست. همان طور که قواي نفساني ما تابع ماست، ما اگر اراده كرديم ببينيم چشم معصيت نمي‌كند، اراده كرديم بشنويم گوش اطاعت مي‌كند، اراده كرديم دست را حركت بدهيم، اعضا و جوارح دست هم مطيع‌اند. چه در كارهاي علمي چه در كارهاي عملي اعضا و جوارح و شئون ما تابع‌اند. و از اين رقيق‌تر صور ذهنيه ما تابع خود ماست، ما اگر خواستيم اين صور ذهني را جابه‌جا یا احضار كنيم اينها كاملاً تابع‌اند، اين‌چنين نيست كه نفس بخواهد صورت ذهنيه را احضار كند یا جا به جا كند ولي صورت ذهنيه معصيت بكند اين‌طور نيست. اين آيه نشانه آن معرفت و آن اطاعت و آن خضوع فرشتگان است نسبت به ذات اقدس الهي. فرمود ﴿وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾ خب آمر كيست؟ معلوم است كه غير از ذات اقدس الهي كسي آمر نيست. مضافاً به اينكه در جمله قبل فرمود: هر چه در آسمان‌ها و هر چه در زمين از جنبندگان و فرشتگان است همه خدا را سجده مى‌كنند و تكبّر نمى‌ورزند، معلوم است كه اينها در برابر خداوند ساجد وخاضع‌اند.

 وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَٰهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ ﴿٥١

و خدا فرمود: دو معبود براى خود نگيريد. جز اين نيست كه [معبود شما] همان خداى يگانه است، پس تنها از من بترسيد. (51)

فرمود: هر چه در عالم هست در پيشگاه خدا ساجد است، چرا؟ چون هر موجودي برابر با نظم حركت مي‌كند، و نظم ناظم دارد، اين اختصاصي به جماد يا نبات يا حيوان يا انسان ندارد، در فرشته‌ها هم راه دارد، پس آنچه كه به نام «ما سوي الله» است در پيشگاه خدا ساجد است. اگر اين‌چنين شد ديگر دليلي ندارد شما براي غير خدا حرمت قائل بشويد، غير خدا را بپرستيد و برايش سجده كنيد. چون معبود اكثر بت پرستان فرشته‌ها بود و براي فرشته‌ها هم تمثالي ترسيم مي‌كردند، بعد كم‌كم مجسّمه‌سازي و مجسّمه‌پرستي رايج شد. فرمود حالا كه فرشته‌ها مانند موجودات ديگر ساجدند و خائف‌اند و استكبار ندارند و دائماً در عبادت پروردگارند فرشته‌ها را نپرستيد، غير از خدا موجود ديگري شايسته الوهيت نيست. وقتي بيش از يك خدا نيست تنها خداي واحد معبود كل است پس آن خداي واحد را بپرستيد آن‌گاه فرمود: ﴿فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ اگر گرايشي و ترسي هست فقط از خدا باشد، يعني از من باشد. انبيا نيامدند براي اينكه ثابت كنند خدا هست، انبيا آمدند بگويند به همين خدای واحد بسنده كن ديگري را نفي كن. شما اگر هراسي و رهبتي داريد، از اين يكي هراس داشته باشيد چون سماواتيان و ارضي ها و جماد و نبات و حيوان و انسان و ملائكه كه بر او سجده مي‌كنند، شما دنبال چه چيزي مي‌گرديد.

وَلَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِبًا أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ ﴿٥٢

و آنچه در آسمان‌ها و زمين است از آن اوست، و دين و بندگى نيز هميشه براى اوست، پس آيا از غير خدا مى‌ترسيد. (52)

مي‌فرمايد: همه ی  عالَم در اصل هستي تابع خداست. نه اين كه در يك گوشه محتاج خدا باشد در گوشه ديگر نباشد، در يك وقتي محتاج باشد در وقت ديگر نه، در يك فرصتي محتاج باشد در فرصت ديگر نباشد اين طور نيست. دیگر این که كل عالم در تمام امور در تحت تدبير و راهنمايي خداست، يعني خدا هم آفريدگار شان است و هم پروردگار شان، هم خالق شان است و هم  ربّ شان. هيچ چيزي در عالم پيدا نمي‌شود كه در اصل وجود يا در دوام وجود محتاج به خدا نباشد اين براي خالقيت خدا. هيچ چيزي پيدا نمي‌شود در جهان كه در پرورش و رشد و نموّ و بالندگي به ربوبيت خدا محتاج نباشد. «واصب» يعني همه، دائم، لازم يعني همه ی دين براي خداست. در نظام تكوين همه‌شان متدين‌اند، انسان گذشته از این که باید همراه با نظام تكوين متديّن باشد، در نظام تشريع هم بايد همه ی دينش براي خدا باشد گاهي اين‌چنين گاهي آن‌چنان نه. در سختی و مشکلات موحد و مطيع خداي سبحان باشد. در غنا و فقر، در سلامت و مرض، در نشاط و غم، در شكست و پيروزي در همه حالات متديّن باشد. حالا كه كل جهان از طرف ذات اقدس الهي خالقيتش مطلق، ربوبيتش مطلق است خضوع كل جهان هم دائماً براي اوست، ديانت ما هم دائماً بايد براي او باشد. بعد ﴿أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ﴾، همه دارند سجده مي‌كنند شما كجا مي‌رويد؟ شما براي اينكه به مقصد برسيد بايد با كل نظام هماهنگ باشيد، پس شما هم بايد از خدا اطاعت كنيد، اگر آسمان، زمين، شئون نَفْسي و بدني شما، زميني كه رويش راه مي‌رويد، هوا كه در آن تنفس مي‌كنيد، تمام ذرّات عالَم كه با آن مأنوسيد، همه‌شان در يك طرف دارند حركت مي‌كنند، تو هم اگر موفق بشوي بايد با اينها همسو و همراه باش با اينها هم حركت كن.

وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ ﴿٥٣‏ ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ ﴿٥٤

و هر چه نعمت داريد از جانب خداست، و آن‌گاه وقتى كه محنتى به شما رسد به درگاه او لابه و زارى مى‌كنيد. (53) سپس چون آن محنت را از شما برداشت، آن وقت گروهى از شما به پروردگارشان شرك مى‌آورند. (54)

خداي سبحان خالق كل و ربّ كل است مطلقا، يعني او پروردگار است، كمالي در عالَم پيدا نمي‌شود كه او نپرورانده باشد، و خود انسان بالاستقلال آن را تهيه كرده باشد. براساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ آنچه را هم كه شما داريد ما به شما داديم از قدرت، توفيق، رفع موانع، تهيه امكانات و شرايط، همه را ما دادیم. اين ابر و باد و مَه و خورشيد و فلك را ما به نظم درآورده، هزارها عنصر سماوي و ارضي بايد تلاش و كوشش بكنند تا تو ناني به كف آري، ديگر نمي‌شود گفت كه من خودم اين زحمت را كشيدم. هر نعمتي كه به شما داده شد، خدا داد. البته گاهي استاد و رفيق و پدر و مادر كمك مي‌كنند، گاهي علل و عوامل خارجي، اما همه ی اين ها مجاري فيض خداي سبحان‌اند. اين‌چنين نيست كه اگر كسي كمكي به انسان كرد خودش مستقلاً كرده باشد اين را خدا فرستاده. فرمود: ﴿ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ﴾ يك وقت است يك كسي اگر حال داشته باشد داد و فرياد مي‌كند، يك وقتي در بستر بيماري قرار دارد قدرت داد و فرياد و ناله ندارد آه مي‌كشد. در هر دو حال فرمود ناله‌تان به آن سَمت است. همين كه مشكل شما را حل كرد، برای خدا شریک قایل می شوید، البته بعضي از شماها مثل همان حال قبلي موحديد، باقي هستيد، اما باز يك عده هستند كه مي‌گويند خدا پدر فلان كس را بيامرزد كه ما را نجات داد، بله از فلان كس تشكّر بكن، اما اين حديث نوراني پيام خيلي لطيفي دارد «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله»  خدا را شاكريم كه به وسيله اين شخص مشكل ما را حل كرد، از شما متشكريم كه مجراي فيض شديد. ولی فکر نکن که او مستقلا توانسته مشکل شما را حل کند که در این صورت برای خدا شریک قایل شدی. دستور ديني هم همين است وقتي مشكل حل شد حالا يا روزهٴ شكر است، يا نماز شكر است يا لااقل سجده شكر است و آن اقلّش «الحمد لله رب العالمين» است، تا قلبت بپذیرد که این مشکل را خدا حل کرد.

لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ ۚ فَتَمَتَّعُوا ۖ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٥٥

تا نعمتى را كه به آنها داده‌ايم انكار كنند. پس فعلا بهره گيريد ولى زود است كه بدانيد. (55)

در دنبالهٴ شرك آیه قبل فرمود: پايان چنين كاري كفر است يا نه، اينها مي‌خواهند همان شركي كه داشتند همان را  تقويت و ترجيح بدهند. بعد تهدید کرد فرمود: يك مقداري شما بهره ببريد بعد مي‌فهميد چه خبر است، يعني اين لذت هاي زودگذر شما را سرگرم كرده است. شما اصلاً مسافريد و روشن نيست چه موقع به شما مي‌گويند رحلت كنيد، اين از بيانات نوراني حضرت امير(ع) است كه هر شب بعد از نماز عشا همه نمازگزارها كه مي‌خواستند بروند حضرت با صداي رسا مي‌فرمود: بارهايتان را ببنديد خدا شما را رحمت کند. چطور دشمن هر لحظه ما را وسوسه مي‌كند كه به آروزها سرگرم باشيم، دوست اگر هر لحظه به ما بگويد بارهايتان را ببنديد بد است؟ همان طوري كه هر روز تازيانه دست مي‌گرفت به بازار كوفه مي‌رفت مي‌فرمود: اول فقه بیاموزید سپس تجارت کنید. هر روز دشمن وسوسه مي‌كند، هر روز دوست هم بايد تذكر بدهد، اين حرف هاي روزانه آن حضرت، آن هم حرف هاي شبانه آن حضرت. انسان يك وقت است يك آتشي را روشن مي‌كند پشت سر پرت مي‌كند بله اين كاري به او ندارد، اما اگر يك شعله‌اي را زير پاي خودش گذاشته اين از زير پاي خود، خود را دارد مشتعل مي‌كند كاري كه انسان انجام مي‌دهد، حركتي كه انسان انجام مي‌دهد همه اين حركت ها را زير پاي خود مي‌گذارد نه پشت سر، بنابراين اين‌چنين نيست كه انسان اگر خودش غفلت بكند عمل او، او را رها بكند هرگز عمل عامِل را رها نمي‌كند.

وَيَجْعَلُونَ لِمَا لَا يَعْلَمُونَ نَصِيبًا مِّمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ ﴿٥٦‏ وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ ﴿٥٧

و از آنچه به ايشان روزى داده‌ايم نصيبى براى معبودانى كه نمى‌شناسند معين مى‌كنند. به خدا سوگند حتما از آن دروغ‌ها كه مى‌سازيد بازخواست مى‌شويد. (56) و براى خدا دخترانى قائل مى‌شوند. منزّه است او. و براى خودشان آنچه را ميل دارند قرار مى‌دهند. (57)

اين بخش ناظر به آن بدعت هاي جاهلي و رسوم هاي جاهلي است فرمود: تمام اين نعمتي كه شمرديم خدا به شما داد، ولي شما به جاي اينكه شاكر در برابر ذات اقدس الهي باشيد در پيشگاه بتها خضوع مي‌كنيد، نه شما مي‌دانيد كه اين نِعَم از كجاست، نه اين بتها عالم‌اند كه شما داريد چه كار مي‌كنيد. براي بتها كه سهم و اثري نيست آنچه را كه ما به شما روزي داديم به بتها ارتباطي ندارد. سوگند به خدايي كه شما قبولش داريد، تمام كارهاي شما افتراست و در برابر ذات اقدس الهي مسئول‌ايد. يعني اين مشركين براي بتهايي كه چيز نمي‌فهمند نصيب و سهمی قرار دادند، لذا فرمود: هيچ كاري از غير خدا ساخته نيست، اينها همه‌اش افتراست که كار خدا را به غير خدا نسبت بدهید، فرق نمي‌كند چه به خودمان نسبت بدهيم، چه به امثالمان نسبت بدهيم اين مي‌شود افترا، توحيد با اينها سازگار نيست. مشكلات حجاز چند تا هستند اينها اولاً فرزند را مي‌كشتند يا در اثر فقر اقتصادي و گراني و قحطي، که در اينجا دختر و پسر فرقي نداشتند. شايد دخترها را در كشتن مقدم مي‌داشتند ولي قتل اولاد به خاطر ترس از فقر، فرقي بين دختر و پسر نبود، آن‌كه فقط پسر داشت باز هم مي‌كشت، دوم بخش قتل فرزندان براي قرباني بتها بود، سوم قتل خصوص دخترها بود براي حالا يا ننگ يا علل و عوامل ديگر. فعلاً آن بخشي كه مطرح است اين است كه دخترها را مي‌كشتند، يا براي اينكه مثلاً در جنگها و غارتها خودشان كشته مي‌شوند دخترهايشان به اسارت نروند، يا علل و عوامل ديگري كه جاهليت اينها را تحريك مي‌كرد. فرمود: شما ملائكه را مؤنث مي‌دانيد، و می گویید اينها دختران خدایند، اولاً خداي سبحان ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ است، ثانیاً ملائكه نه مؤنث اند نه  مذكر، اينها عباد مُكرم‌اند و ثالثاً اين تقسیمي كه شما كرديد جالبه چيزي را كه خودتان نمي‌پسنديد به خدا مي‌دهيد و چيزي را كه خوب است براي خودتان مي‌گيريد (این جمله به نقل از مشرکان است و الا خداوند نمی خواهد بگوید دختران بد و پسران خوبند). خدای تبارک و تعالی منزّه است از اصل ولد چه دختر باشد، چه پسر. ﴿وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾ براي شما آ‌نچه كه ميل داريد هست، يعني براي خودتان پسر دوست داريد و براي خدا دختر. اگر زن اين‌قدر محترم است كه دختر خدا و رب شما و معبود شما مي‌شود، پس استحقاق اين همه بي ‌مهري را ندارد. اما ظاهر آيه اين است كه همين هايي كه از دختر داشتن اظهار ننگ مي‌كردند، همين ها ملائكه را دختران خدا مي‌پنداشتند. مطلب ديگر اينكه اصل اين جريان به معناي افتراست ﴿يَجْعَلُونَ﴾ يعني «يفترون» اينكه مي‌گويند فلان كار مجعول است، يعني اينها ساختگي است جعل تكويني نیست. ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ﴾

وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَىٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ ﴿٥٨‏ يَتَوَارَىٰ مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَىٰ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ﴿٥٩

و هرگاه يكي از آنها به دختر مژده يابد رويش سياه مى‌گردد در حالى كه خشم و اندوه خود را فرو مى‌خورد. (58) از ناگوارى خبرى كه بشارتش داده‌اند از قوم خود متوارى مى‌شود كه آيا او را به خوارى نگاه دارد يا در خاك پنهانش كند؟ وه، چه بد داورى مى‌كنند. (59)

فرمود: اگر به يكي از اين مشرکین بشارت مي‌دادند كه خدا به شما فرزند دختر داد، از غصه و ننگ صورتش سياه مي‌شد، بدحال مي‌شد، پُر ازغم و اندوه مي‌شد، و به اين فكر بود كه يا از قوم متواري بشود، خودش را پنهان كند، يا نه با حُزن و توهين و تحقير کودک را نگه دارد، يا او را در خاك پنهان كند. اين ها آمدند اين فرهنگ بشارت را مصيبت تلقّي كردند، در حالی که يك عنايت الهي است، رحمت خداست، تكثير نسل به وسيله همين است، آنچه كه يك قبيله را به هم جمع مي‌كند رحامت رحم است يعني ز‌ن،  تمام اين ارحام به وسيله آن رحم رحمت الهي را دريافت مي‌كنند، برج هاي مستحكم جامعه را عاطفهٴ زن نگه مي‌دارد. فرمود اين بشارت است چرا اين بشارت را مصيبت كرديد؟ فرمود: اينها نه تنها دخترها را زنده به گور كردند بلكه فرهنگ را زنده به گور كردند. در اين حال از زندگي، از خانواده، از آن قبيله فاصله مي‌گرفت تا مردم يادشان برود كه اين دختردار شده. در اين فاصله به اين فكر بود كه يا اين دختر را زنده به گور كند يا در كمال غصه و ذلت اين را نگهداري كند. اين قانون رسمي جاهلي و حقّ مسلّم پدر بود كه اگر دخترش را زنده به گور مي‌كرد كسي هم اعتراض و تقبيح نمي‌كرد. پيغمبر(ص) اينها را آدم كرد چه معجزه‌اي بالاتر از اين، اينها را به صورت شب‌زنده‌دار درآورد خيلي كار كرد. لذا اين ﴿ألاَ﴾ گفتن خداي سبحان يعني ايها الناس همه‌تان بدانيد اينها چه كارها كردند. اين ملت زير خطّ فقر فكري ـ فرهنگي را پيغمبر(ص) حاكم بر خاورميانه كرد.

لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ ۖ وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٦٠

صفت زشت براى كسانى است كه به آخرت ايمان نمى‌آورند و بهترين وصف از آن خداست و او مقتدر حكيم است. (60)

مثل يعني جريان، صفت و مانند آن، براي خودشان جريان نيك و خير را قرار مي‌دادند، براي ذات اقدس الهي جريان زشت را، آنچه را خودشان نمي ‌پسنديدند مثل دختر، اين را براي خدا قائل بودند. در حالي كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: اصلاً او وقتي همسر ندارد، فرزند هم ندارد، چه رسد به دختر و پسر. براي خود شريك را نمي‌پسنديدند مي‌گفتند رياست از آنِ ماست به تنهايي، ولي براي خداي سبحان شريك قائل بودند. در تقسيم مسائل مالي، در صدقات آنچه را كه مانده بود و مورد رغبت اينها نبود، آنها را در راه خداي سبحان انفاق مي‌كردند و مالهاي خوب و صالح را براي خودشان نگه مي‌داشتند، كه اين تفكّر جاهلي در خيلي­ها هست. ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ يعني وصف اعلي براي خداست. يك بحثی است كه كسي حق ندارد براي خداي سبحان مَثَل ذكر كند، مِثل كه اصلاً براي خدا ممنوع است، چون ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾  اين مطلب اول كه شريك و شبيه و نظير و امثال ذلك براي خدا محال است. مطلب دوم اين است كه مَثَل يعني وصف آن را نهي كرده است فرمود: ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾  شما نمي‌توانيد براي ذات اقدس الهي مَثَل ذكر كنيد، وصف ذكر كنيد، خدا را موصوف بدانيد، براي اينكه نمي‌دانيد چه چيزي براي او كمال است و چه كمالي را داراست. فرمود: اينها مشكل شان اين است كه به آخرت ايمان ندارند، درست است كه ايمانِ به مبدأ سهم تعيين ‌كننده دارد ولي عامِل پرورش و تربيت، ايمان به آخرت است. صِرف اعتقاد به وجود خدا كه عامل تربيت نيست، مهم‌ترين عامل تربيتي آدم اين است كه خدا با آدم كار دارد، ما در برابر او مسئوليم، اين اعتقاد به معاد است كه سازنده است هم اثر علمي دارد، هم اثر عملي، اينها به ياد قيامت نيستند يعني خود را مسئول نمي‌دانند، چون مسئول نمي‌دانند باكشان نيست. فرمود: عزيز يعني آن مبدأ نفوذناپذير كه لازمهٴ او قدرت مطلق است و حكيم كسي است كه برابر با حكمت كار مي‌كند چون عزيز است مي‌تواند به ظالمين كيفر بدهد، چون حكيم است تأخير مي‌كند، رحم و مهرباني دارد، اگر عذاب بكند جنبنده‌اي از كفار روي زمين نمي‌ماند.

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلَٰكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿٦١

و اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان مؤاخذه مى‌كرد، جنبنده‌اى بر روى زمين باقى نمى‌گذاشت، و ليكن [كيفر] آنها را تا وقتى معين به تأخير مى‌اندازد، و چون اجلشان فرا رسيد نه ساعتى از آن تأخير كنند و نه پيش افتند. (61)

اگر ذات اقدس الهي برابر ظلم شان به اينها كيفر بدهد جنبنده‌اي نمي‌ماند. ممكن است منظور از اين جنبنده خود انسان باشد يعني انسان ظالم، يعني اگر خداي سبحان بخواهد هر ظالمي را كيفر بدهد ديگر ظالمي نمي‌ماند چون اكثري مردم همين آلودگي را دارند. اگر اكثر مردم به عذاب الهي گرفتار شدند آن اقل هم از بين مي‌روند براي اينكه اقل با اينها رابطه دارند، با اينها مزاوجه دارند، با اينها مناكحه دارند اينها هم از بين مي‌روند، پس انساني نمي‌ماند. اما احتمال اينكه منظور از اين دابّه اعم از انسان و غير انسان باشد براي اينكه حيوانات براي انسان خلق شده‌اند. اگر انسان نباشد، خب قهراً جنبنده ای در كار نيست اگر منظور از اين دابّه مطلق باشد. براي هر كسي مدّتي است، اما اين شبهه مطرح است که تأخير معنا دارد اما تقديم يعني چه؟ وقتي كه مرگ فرارسيده است جاي اين دارد كه بفرمايد ديگر تأخير نمي‌شود، اما تقديم نمي‌شود يعني چه؟ معنايش اين است كه براي هر كسي يك اجل معيّني است، نه جلوتر از آن اتفاق مي‌افتد، نه دنبال‌تر از آن.  اجل مسمّا در برابر اجل مقضي يا اجل معلّق است، اجل مسمّا تغيير و تبديل‌پذير نيست، ولي اجل مقضي و اجل معلّق تغييرپذير است. چرا اجل مسمّا تغييرپذير نيست براي اينكه فرمود: ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ﴾ آنچه كه عندالله است اجل مسمّاست، اگر چيزي عنداللهي شد، نزد خدا بود اين ثابت است تغييرپذير نيست. آيا در لوح محفوظ ابهام و ترديد است ـ معاذ الله ـ يا مشخص است؟ مي‌فرمايد: نه مشخص است خداي سبحان مي‌داند در ازل كه فلان شخص با حُسن اختيار خود راهِ خوب را طي مي‌كند هم بهداشت را رعايت مي‌كند، هم آن مطالب معنوي را رعايت مي‌كند و هشتاد سال زنده است و در اجل مسمّا هم نوشته است. نسبت به فرد ديگر كه به سوء اختيار خود كجراهه مي‌رود و تا چهل سال بيشتر دوام ندارد، اگر از ذات اقدس الهي فرشته مرگ مثل عزرائيل(س) سؤال بكند كه فلان شخص عمرش چقدر است به ضرس قاطع جواب مي‌شنود كه چهل سال. اجل مسمّا عندالله است و هر چه كه عندالله است ثابت است و تغييرناپذير. اجل معلّق به اختيار خودِ انسان است، تعيين راه به عهده خود انسان است، انسان مي‌تواند با رعايت آداب ظاهر و باطن عمر طولاني داشته باشد، مي‌تواند در اثر بي‌احتياطي عمركمتری داشته باشد.

وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَىٰ لَا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُّفْرَطُونَ ﴿٦٢

و براى خدا چيزهايى قرار مى‌دهند كه خود از آن كراهت دارند و زبانشان دروغ‌پردازى مى‌كند كه براى آنها عاقبت خوبى است، بلكه ناگزير آتش [جهنم‌] براى آنهاست و به سوى آن پيش فرستاده خواهند شد. (62)

همين مشركین چيزي را كه خودشان دوست ندارند اين را به خداي سبحان اسناد مي‌دهند، دختر را خودشان دوست ندارند براي خدا قرار مي‌دهند، مالهاي فرسوده و پوسيده و جامه‌هاي مندرس را خودشان قبول ندارند براي خدا مي‌دهند، در هر كاري مي‌خواهند مستقل باشند شريك را براي خودشان قبول ندارند همين را به خداي سبحان اسناد مي‌دهند. درباره خداي سبحان هم پيام او را سبك مي‌شمارند، هم پيام‌رسان او را. بعد وقتي صحبت از فخرفروشي شد شما كه آينده را قبول نداريد مي‌گوييد بر فرض آينده هم حق باشد ما نزد خدا عزيزيم مثل دنيا ما را حفظ مي‌كند. اين دروغ‌بافيها را هم داريد. مي‌گوييد: عاقبتي نيست، اما اگر باشد حُسنايش براي ماست.﴿ کهف/36﴾ قيامتي نيست اگر هم باشد همان خدايي كه در دنيا ما را مرفّه نگه داشت در آخرت هم مرفّه نگه مي‌دارد. آدم خيالباف، خيال‌زده كه به عقل نرسيده، فقط در محدوده خيال هر چه خيالش تصميم گرفته او خود را برابر آن خيال هماهنگ مي‌كند و زندگي مي‌كند، در حالي كه اين‌چنين نيست اين دروغ است و نتيجه‌اش هم بعد مي‌بينند. اينها چون در دنيا پيشگام و پيشكسوت تبهكاران بودند در آخرت هم پيشگام و پيشكسوت دوزخيان‌اند. فرمود: این حرف ها در اثر اين است كه اينها تحت ولايت شيطان‌اند اينها خيال مي‌كنند خودشان اين حرفها را مي‌زنند، بالأخره اين وسوسه‌هايي كه پيدا مي‌شود خودجوش كه نيست از يك جايي درآمده. همان طور که علوم و معارفي كه نصيب انسان مي‌شود اينها به وسيله الهامات فرشته‌هاست.

تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿٦٣

سوگند به خدا كه به سوى امت‌هاى پيش از تو فرستاديم ولى شيطان اعمالشان را برايشان آراست و امروز هم سرپرستشان هموست و برايشان عذابى دردناك است. (63)

ذات اقدس الهي خالق، ربّ و مدبّر كل است، پرورش انسان جز از راه قانون و تعليم و تربيت حاصل نيست، پس او بايد قانون و معلم و مربي بفرستد. فرمود: به این دلایلی که ذکر شد قسم به خدا رسالت حق است. چه در گذشته، چه در حال شيطان كاري جز وسوسه ندارد. وسوسه از بهترين بركتهاي نظام هستي است، چون هر كس به هر جايي رسيد به وسيله وسوسه رسيد، یعنی اول وسوسه بود، چالش و درگيري بود، بعد مبارزه و جهاد اكبر و مقاومت شروع شد، اين شخص پيروز شد، شده جزء اولياءالله، اگر وسوسه نباشد كسي ولي‌الله نمي‌شود و به جايي نمي‌رسد. وسوسه از طرف شیطان در حدّ دعوتنامه است، از آن طرف هم الهام هاي الهي هست، فطرت و عقل هست، گفتار انبيا و اوليا هست، چند دعوتنامه آن طرف هست، يك دعوتنامه هم از طرف شيطان است. فرمود: قبلاً هم همين­طور بود شيطان کارهای­شان را زيبا نشان می داد، اينها هم که خود پسند بودند و كارهایشان را مي‌پسندیدند  برابر هوايِ خودشان كارشان را می کردند. در قيامت شيطان وليّ اينهاست، امروز هم شيطان وليّ كفّار است اينها تحت ولايت شيطان دارند كار مي‌كنند. فرمود: مهم‌ترين عامل انحراف اينها شيطنت است، اينها نمي‌دانند كه به دام چه كسي افتادند، شيطان اول وسوسه مي‌كند، با شبهات اينها را به دام خود مي‌كشد، يك سلسله امور را براي شان لذيذ جلوه مي‌دهد تا گرايشهاي شان را جذب بكند، يك سلسله اوهام و اباطيل و خيالات را به جاي عقل مي‌نشاند تا انديشه‌ها و علم شان را مهار كند. حضرت امير (ع) فرمودند: شيطان وقتي كه وارد دلی شد اول آشيانه مي‌سازد، سپس تخم‌گذاري مي‌كند، و اين تخمها را زير پَر خود مي‌گيرد تا جوجه مي‌آورد، حالا اين جوجه‌ها جنبش و حركت دارند، اضطراب دارند متدرّجاً راه مي‌روند تا كلّ فضاي دل را اينها می گیرند، وقتي گرفتند با چشمِ شان می بیند چون اينها را به اسارت گرفته، با زبان شان حرفِ خودش را مي‌زند. براساس این مبنا بعضي مي‌شوند «شياطين الانس» گاهي مي‌بينيد يك عده در غرقاب‌اند، مضطرب ‌اند و به هر كاري هم دست مي‌زنند، اما نمي‌دانند منشأش چيست، مشكل اين شخص اين است كه شيطان شناسنامه او را عوض كرده، خود او را معزول كرده، خودش يعني شيطان آمده در درونش، در حريم او نشسته ، بعد گفت تو من هستي، آن وقت حرفهاي خود را به زبان او مي‌زند، آن وقت اين شخص مي‌گويد من نظرم اين است در حالي كه اين نظر شيطان است، نه نظر او. ذات اقدس الهي به رسولش فرمود: اينها مشكل علمي ندارند اينها تحت حمايت و ولايت شيطان‌اند همان طوري كه وليّ مشركان قبلي بود، وليّ مشركان فعلي هم هست و عذاب اليم هم به انتظار آنهاست.

وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿٦٤

و ما اين كتاب را بر تو نازل نكرديم مگر براى اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند برايشان بيان كنى و هدايت و رحمتى باشد براى مردمى كه ايمان مى‌ آورند. (64)

فرمود: براي افرادي كه پذيرا هستند، اهل جدال نيستند، اهل هدايت‌اند اين کتاب هدايت و رحمت است، و براي كساني كه اختلاف را دامن مي‌زنند اين کتاب براي حلّ اختلاف، براي تبيين مطالب خوب است. بعد فرمود: اينها هيچ توجيهي براي اين اختلاف ندارند زيرا اختلاف اگر منشأش اختلاف نظر باشد تو هم براي تودهٴ مردم معلّمي، هم براي خواصّ آنها مدرّس و اگر منشأش هوای نفس و اغراض و امثال اينها باشد عامل شيطنت است، تو خطر شيطان‌گرايي را براي شان معيّن كردي و پايان تلخش كه جهنم است را براي اينها مشخص كردي، شما براي اينكه موارد اختلاف را حل كنيدآمديد. آنهايي كه، شهوت عملي ندارند اما اختلاف نظر دارند، مي‌خواهند چيز بفهمند راه برايشان باز است، اختلاف نظر و سليقه با وجود معصوم برطرف مي‌شود، در زمان حضور انبيا و ظهور معصومين(عليهم السلام) جا براي هيچ شبههٴ علمي نيست. فرمود: ما تو را فرستاديم براي اينكه مطالب را به مردم بيان كني، اگر كسي مشكل علمي دارد با برهانِ شما حل مي‌شود، مشكل عملي دارند با نصيحت شما حل مي‌شود اگر نه آن بود، نه اين، تحت ولايت شيطان است. وجود مبارك پيغمبر(ص) و همچنين معصومين(عليهم السلام) حجت الهي‌اند، حق محض‌اند از طرف ذات اقدس الهي اينها اختلافات علمي را حل مي‌كنند، اگر بعد از آن مشكل عملي پيش بيايد از راه موعظه و نصيحت و تبشير و انذار حل مي‌كنند، اگر خداي ناكرده شيطان نفوذ كرده باشد درِ دل را از پشت قفل كرده باشد آن‌گاه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾  اين راهها هست.

وَاللَّهُ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ﴿٦٥

و خدا از آسمان آبى فرود آورد و با آن زمين را پس از مردنش زنده كرد. قطعا در اين امر براى مردمى كه بشنوند حجتى است. (65)

می فرماید: براي مردم روشن كنيد كه خداوند از آسمان باران فرستاد و به وسيله اين باران زمين مُرده را زنده كرد. براساس قانون عليت اين يك مبدئي دارد که آن مبدأ بايد حكيم باشد. پس اين زمين خاك است و مُرده، درختي كه در كنار اوست خوابيده است، با باران در فصل بهار آن خوابيده را بيدار مي‌كند، بعد درخت شروع مي‌كند به تغذيه، از آب و هوا و خاك مي‌گيرد. خاكِ مُرده وقتي جذب اين درخت شد زنده مي‌شود، نه اينكه درخت را خدا زنده بكند درخت زنده است، خوابيده است، خوابيده را بيدار مي‌كند، خاک مُرده را زنده مي‌كند. اين خوابيده كه بیدار شد غذا مي‌خواهد غذايش به اين است كه اين خاكها را جذب كند اين خاكي كه مُرده بود حالا مي‌شود گلابي، سيب، برگ، خوشه و شاخه همين خاك مُرده زنده شد راه افتاد رفت بالاي درخت و شده برگ فرمود: این از نظر مبدأشناسي، از نظر معاد شناسي هم همين است مگر يك تكّه برگ سه حال را پشت سر نگذاشت، قبلاً يعني در سال قبل اين برگ سبز بود، پاييز شد اين پژمرده شد، ريخته شد، پوسيد، خاك شد، مُرد، الآن دوباره ما زنده‌اش كرديم معاد هم همين طور است. پس اين هم مي‌تواند دليل مبدأ باشد، هم دليل معاد فرمود: منظور از اين ﴿يَسْمَعُونَ﴾ همان ﴿يَسْتَمِعُونَ﴾ است كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» از آن به عنوان استماع ياد كرده فرمود: آنهايي كه حرف را مي‌شنوند يعني مكتبها و آرا را مي‌شنوند، يعني بررسي و تأمّل و تدبّر مي‌كنند بعد بهترينش را برمي‌گزينند.

وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِّلشَّارِبِينَ ﴿٦٦

و در دام‌ها قطعا براى شما عبرتى است: از آنچه در شكم آنهاست، از ميان علف‌هاى جويده و خون، شير خالصى به شما مى‌نوشانيم كه براى نوشندگان گواراست. (66)

درباره دامداري فرمود: همين دامهاي شما وسايل عبرت است. ما قبلاً گفتيم از این انعام به شما شير وگوشت مي‌دهيم، الآن مي‌خواهيم بگوييم مي‌دانيد چطور به شما شير مي‌دهيم؟ اين غذايي كه اين دام خورده بعد از اينكه از معده‌اش وارد روده اش شد تفاله‌ها پایین روده مي‌ماند كه بعد بايد دفع بشود اين را مي‌گويند فرث، وسط هايش شير مي‌شود كه اين را ما به پستان هدايت مي‌كنيم از آنجا شفافانه خارج می شود، بالايش خون مي‌شود كه ما به رگها هدايت مي‌كنيم كه حيات را تأمين كند. ما آن قدر ظريفانه و قادرانه اين لجن را در كنار لَبَن لطيف نگه داشتيم و اين لَبن لطيف را در كنار آن لجن نگه داشتيم كه اين لَبن لطيف نه بوي بد آن فَرْث را مي‌گيرد، نه رنگ خون را مي‌گيرد، معطّر و گوارا بين دو چيز غيرِ خوراكي و بد خارج می شود. اين لَبن خالص كه سائق و گواراست براي نوشنده‌ها اين مي‌شود عنايت الهي. ﴿مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ﴾ انسان وقتي فرث و دَم را شنيد انتظار ندارد كه از بين فرث و دَم لَبن خالصي بجوشد كه نه طعم آن فرث را بگيرد، نه رنگ دَم را بگيرد، نه آلوده بشود، نه بدبو. لذا تقديم فرث و دَم بر لَبن براي همان جريان عبرت بودن اوست. اما منظور از اين خلوص، خلوصِ از همان فَرْث و دَم است نه اينكه هيچ آلودگي در اين شير نيست، نه ميكروبهاي ديگري است كه بايد با جوشيدن حل بشود.

 وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿٦٧

و از ميوه‌ى نخل‌ها و انگورها خمر [مستى بخش ناپاك‌] و روزى پاكيزه تهيه مى‌كنيد. همانا در اينها براى مردمى كه تعقل كنند حجتى است. (67)

فرمود: همان طوري كه در مسائل دام عبرت بود، در مسائل كشاورزي هم عبرت است. هر دو زيرمجموعه طعام جمع مي‌شوند. طعام فقط درباره خوردنی ها نیست، بلکه به نوشیدنی­ها هم طعام گفته میشود. فرمود: شما از ميوه‌هاي خرما و  انگور بهره‌هاي فراوان مي‌بريد از اين دو محصول سَكر و سركه مي‌گيريد و مانند آن و اگر هم «سَكر» به معناي «مُسكر» باشد اين آيه دليل بر حلال بودن مُسكر نيست. علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) می فرماید: اسلام با چند شاخص و مؤلفه شناخته مي‌شد از برترين و بهترين شاخصه‌ها و مؤلفه‌ها و مميّزات اسلام 1) توحيد بود 2) حُرمت بت‌پرستي 3) حُرمت شراب 4) حرمت زنا 5) و حرمت قمار بود و مانند آن. بعضي ها می گويند منظور از اين سَكر همان شراب است به قرينه تقابل با رزق حَسن، اگر منظور از اين سَكر سركه باشد يا ماده ديگري باشد كه از خرما و انگور مي‌گيرند، خب آن هم حَسن است، اما از اينكه فرمود: ﴿وَرِزْقاً حَسَناً﴾ معلوم مي‌شود اين سکر يك كار پليدي است ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾.

وَأَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ﴿٦٨

و پروردگار تو به زنبور عسل الهام كرد كه: از كوه‌ها و درختان و از دار بست‌هايى كه [مردم‌] مى‌سازند لانه‌هايى بگير. (68)

فرمود: ما به زنبور عسل وحي فرستاديم كه اين كارها را انجام بدهد، خب كار، كار علمي است ولي علمي هست كه به عمل منتهي مي‌شود، اين كارِ عالمانه را خداي سبحان به زنبور عسل وحي فرستاده است كه از چه كسي اطاعت كنند، از چه كسي اطاعت نكنند. براي اهميت مطلب مخاطب ذات مقدس پيغمبر(ص) شد فرمود: ربّ تو اين كار را كرده است، مطلب هاي دقيق را ذات اقدس الهي متوجه پيغمبر(ص) مي‌كند كه پيغمبر(ص) براي مردم تبيين كند. خداي سبحان به طبيعت زنبور عسل اين وحي را فرستاده است،  وحي اين است كه زنبور عسل مثل دامها نيستند كه هر جا بچرند و هر جا بخوابند، اول بايد يك مسكن مناسب داشته باشند، فرمود: ما به نحل وحي فرستاديم كه چه از سُنّتي، چه از صنعتي خانه‌هاي خوب انتخاب بكنيد. اين ﴿بُيُوتاً﴾ اين تنوين‌اش كه براي تفخيم و تعظيم است نشان همان خانه شش ضلعي مهندسي است كه اينها با هندسه خاص مي‌سازند كه زواياي مساوي داشته باشد، آن زواياي‌اش شبيه منفرجه باشد، عسل در آنجا حرام نشود، گرفتنش آسان باشد و مانند آن. گفتند در طول تاریخ بيش از چهار هزار نوع زنبور و نحوه پيدايش عسل تاكنون كشف شده است، كه وقتی بررسي مي‌كني مي‌بينيد همين خانه شش ضلعي حساب شده است را مي‌سازند. فرمودند: شما مثل مار و مور نيستيد كه در لانه بخزيد و آنجا ذخيره كنيد، شما يك جاي برجسته مي‌خواهيد، فضا و محيط باز، جاي شفّاف و روشن چون مي‌خواهيد بهترين غذا را تحويل بدهيد كه پاك و تمييز باشد، آلوده نباشد، گرفتنش آسان باشد. اينكه غذاي زيرزميني نيست، لذا شما يا بالاي كوه يا بالاي درخت يا بالاي داربستها جاي مناسبی را تهیه کنید. زندگي زنبور عسل به صورت جامعه است يعني ملكه‌اي دارند، مسئول حفظ كندو دارند، دمِ درِ كندو كسي مي‌ايستند كنترل مي‌كند اين يك زندگي متمدّنانه‌اي است. مطلب ديگر اينكه اين بيان سنّت الهي است که در گذشته، حال و آينده اين طور است كه ذات اقدس الهي به زنبور عسل وحي مي‌فرستد و وحي خواهد فرستاد.

ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿٦٩

سپس از همه ميوه‌ها بخور و راه‌هاى پروردگارت را مطيعانه طى كن. از شكم آنها شربتى رنگارنگ بيرون مى‌آيد كه در آن شفاى مردم است. به راستى در اين براى مردمى كه تفكر مى‌كنند نشانه‌ ای هست. (69)

هر اسب و گاو و گوسفندي هر علفي را نمي‌خورند اين پوزي كه اول مي‌زنند اين وسيلهٴ دفاعي اينهاست تشخيص مي‌دهند كه اين براي آنها حلال است يا حرام. حلال و حرام آنها به همان زيانبار بودن و سودمند بودن طبيعي آنهاست. شما مي‌بينيد چه سگ، چه گربه، چه حيوانات ديگر اينها غذايي را كه پوز نزنند، بو نكنند نمي‌خورند. ولی این انسان است كه متأسفانه برای بعضي حلال و حرام فرق نمی­کند. زنبور عسل هم اين طور نيست كه جميع ميوه‌ها و گياهان و گُلها و شكوفه‌ها براي او سودمند باشد، اينكه گفته شد ﴿مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ اين طور نيست كه هر گياهي چه تلخ، چه شيرين، چه عسل‌زا، چه غير عسل‌زا براي او سودمند است، آنچه كه مناسب با خود آنهاست  می خورد، و اين امر هم امرِ تكويني است، يعني ما براي شما اين غذا را آماده كرديم شما بايد بخوريد. و بعد فرمود: اين راهي كه شما طي مي‌كنيد راه خداست همان طوري كه آ‌ن ساختن شش ضلعي سبيل‌الله است، تشخيص اين شكوفه‌هاي سودمند و عسل‌زا هم سبيل‌الله است، تغذيه شان و تبديل اينها به عسل هم سبيل‌‌الله هست. از چه جايگاهي عسل درمي‌آيد اين هم اختلاف كردند كه آيا از طرف دُم هست يا از طرف دَم هست ولي بالأخره از آنجا هم از بين آلودگيها اين عسل مصفّا درمي‌آيد اين طور نيست كه كاملاً دستگاه گوارش جدا باشد، دستگاه تصيفه‌شده باشد آنجا هم همين كار را ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد. اين ﴿يَخْرُجُ﴾ يعني بايد خارج بشود اين‌چنين نيست كه حالا عسل آنجا بماند، يا عسل خود به خود خارج بشود بدون فرمان و رهبري كسي. حالا از كدام گُل، از كدام گياه بهره‌اي ببرد بعضي از عسلها بر اثر گياه خاص سبز رنگ‌اند، بعضي زرد، بعضي سفيد، بعضي رنگهاي ديگري دارند. رنگهايشان مختلف است براي اينكه آن گياهان و آن گُلهايي كه اينها مي‌مَكند فرق مي‌كند. اين گذشته از اينكه موادّ غذايي خوبي است بسياري از بيماريها هم با همين درمان مي‌شود. اين سوره اين بخش‌اش در مكه نازل شده است در مكه سخن از گُل و گياه و زنبور عسل و كندوداري و اينها نبود، براي همه مردم مكه اين حرفها بي‌سابقه بود چه رسد به اينكه كسي كه اصلاً درس نخوانده است اُمّي محض است. فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾  اينكه فرمود: اگر شما فكر كنيد به اين مراحل بار مي‌يابيد از همين قبيل است، انسان وقتي فكر مي‌كند همين فكرها باعث قبول دين شد، يعني خودِ دين محصول عقل است.

وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لَا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ ﴿٧٠

و خدا شما را آفريد، سپس جان شما را مى‌گيرد، و برخى از شما به پست‌ترين دوران عمر مى‌رسد تا هر چه را آموخته است از ياد ببرد. به راستى خدا داناى تواناست. (70)

فرمود: شما خالقي داريد، معادي هم داريد او شما را توفي مي‌كند، تمام حقيقت شما عند الموت در قبضه يد اوست، چيزي از حيطه علم و قدرت ذات اقدس الهي بيرون نمي‌رود. در پايان آيه هم فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾ اسامي كه در پايان هر آيه ذكر مي‌شود اينها ضامن مضمون آن آيه‌اند، يعني دليل آن آيه‌اند. يعني چون او عليم است مي‌داند، چون او قدير است مي‌تواند. فرمود: او همه شما را آفريد هيچ موجودي نيست مگر اينكه مخلوق اوست. در اين اثنا برخيها در دوران كودكي، بعضي در دوران نوجواني، بعضي در دوران جواني، بعضي در دوران ميانسالي، بعضي در دوران كهولت، بعضي در دوران شيخوخيت، بعضي هم فرتوت می شوند و از دنیا می روند. برخيها به سن فرتوتي مي‌رسند كه شبيه دوران كودكي است كه ديگر چيزي يادشان نيست همه خاطرات از يادشان مي‌رود، اين است كه عمري انسان براي آن تلاش و كوشش كرده داعيه‌اي داشته، من این چنین و آن چنانم، همه از يادش رخت بربست هيچ چيزي نمانده. در ذيل اين بخش مرحوم امين‌الاسلام استثنا كردند فرمود: مگر قلبي كه ظرف قرآن باشد، این در دوران كهولت به اين وضع مبتلا نمی شود كه ديگر همه چيز از يادش برود. بعضيها  در دوران فرتوتي و نود سالگي و بيش از نود سالگي همچنان باهوشند، تيزهوشند و هوشيارند و حالا تا خداي سبحان چه كسي را به اين وضع گرفتار بكند چه كسي را گرفتار نكند آن مشخص نيست. گاهی ممکن است انسان به جايي برسد كه در دوران سالمندي هم مثل همان دوران خردسالي محجور بشود نه وصاياي او نافذ است؛ نه ارشادات او، نه انشائات او؛ نه عقود او با اين تفاوت كه در آن دوران نوزادي اين مجاري ادراك تازه است ولي در دوران فرتوتي اين مجاري ادراك هم فرتوت شد ديگر كاري از اينها ساخته نيست ديگر چيزي درك نمي‌كنند. آيا راه دارد كه انسان به ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ برسد و به اين خطر مبتلا نشود؟ بله اگر انسان به عليم مرتبط بود و كار را براي رضاي عليم كرد علمش همچنان محفوظ مي‌ماند. اگر به قدير مرتبط بود و كار را براي رضاي قدير كرد قدرتش همچنان محفوظ مي‌ماند. اگر به عليم قدير انسان مرتبط شد و مظهر عليم قدير شد ديگر ﴿يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا﴾ گرفتار او نخواهد شد.