ترجمه و توضیح سوره نحل 100- 71

وَاللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلَىٰ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَوَاءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ ﴿٧١

و خدا بعضى از شما را در روزى بر بعضى ديگر فزونى داده است، ولى كسانى كه فزونى داده شده‌اند حاضر نيستند روزى خود را به بردگان خود بازدهند تا در آن با هم مساوى باشند. آيا نعمت خدا را انكار مى‌كنند (71)

خطاب به مشركان است مي‌فرمايد: شما در شرايط كنوني كه نظام برده‌داري هست مي‌بينيد يك عده مولايند يك عده عبد، يك عده مالك‌اند يك عده برده، روزيهايي را هم خداي سبحان به مالكان داده است، اينها حاضر نيستند اين روزيی را كه از جاي ديگر دريافت كرده‌اند به اين بردگان بدهند كه اين ها هم در آن رزق شبيه و شریک موالي شان بشوند. مي‌گويند هرگز مولا و عبد يكسان نيست، اين كار رسمي شماست، چگونه شما درباره خودتان مي‌گوييد مولا و عبد يكسان نيستند حتماً بايد تفاوت داشته باشند، ولي درباره ذات اقدس الهي اين تفاوت را برمي‌داريد و كساني كه بندگان خدا هستند به آنها آثار ربوبيت مي‌دهيد، آنها را اله و معبود مي‌پنداريد و عبادت شان مي‌كنيد، شما بردگان خود را شريك خود نمي‌كنيد، ولي بندگان خدا را شريك خدا مي‌كنيد؟ علامه طباطبایی مي‌فرمايند: آيه ناظر به اين است كه ما به مالکان نعمت بيشتري داديم، به بردگان نعمت كمتري داديم، اين مالكان اموال را به طور مساوی بين خود و بين بردگان تقسيم نمي‌كنند، پس اين تفاوت همچنان محفوظ است و اين نعمت خداست، چرا اين نعمت را انكار مي‌كنيد؟ شما چرا اين نعمت الهي را شكرگذاري نمي‌كنيد و كفران داريد. ایشان فرمودند: اين است كه خداوند روزي را يكسان تقسيم نكرد بلكه به بعضيها بيشتر به بعضيها كمتر داد. خب اين مطلب چند سؤال را به همراه دارد و آن اين است كه چگونه ذات اقدس الهي با اينكه عدل محض است قائل به تفاوت شده است و بعضيها را بيشتر بعضيها را كمتر روزی داده؟ در قرآن كريم فرمود: اينها معيار سعادت نيست، خير و شرف و ارزش نيست، اينها تكاثر است، و اين تكاثر هم يك امر ضروري است، كه حكمت و مصلحت اين تكاثر را اقتضا مي‌كند و ديگران بايد از اين تكاثر بهره عادلانه ببرند و اين را نظام ارزشي ندانند. اما مساوات بدترين بلا براي جامعه است اگر همه مردم نظير آنچه كه از كارخانه استكان‌سازي و فرش‌بافي در مي‌آيد يك قد و يك اندازه و يك استعداد خاص باشد، آن وقت همه ذوق مهندسي داشته باشند اول ويران شدن عالم است، همه بشوند طبيب، یا مهندس، یا روحاني، یا كشاورز، یا دامدار، اگر يكسان باشد اين مساوات هست تساوي هست ولي اولين لحظه فروپاشي نظام هستي است. پس بايد اختلاف باشد بعضي ذوق مهندسي، بعضي ذوق كارگري، بعضي ذوق پزشكي، بعضي ذوق باربري بعضي براي آن كار بعضي براي اين كار. سوال: چرا آن مهندسان باربر نشدند و چرا باربران طبيب نشدند؟ مي‌گوييم بسيار خوب ما الآن جا را عوض مي‌كنيم باز سؤال محفوظ است، اما فلان شخص طبيب نشد و باربر شد و فلان شخص كه باربر زاده است طبيب شد و باربر نشد اينها امور جزئي است، امور جزئي هزارها راز و رمز پيچيده دارد، غذاها مؤثر است، خصوصيت پدر و مادر مؤثر است، نطفه و تربيت خانواده مؤثر است، بستگان و ارحام و جامعه مؤثر است، پس تفاوت الا و لابد مصلحت و حكمت است و مساوات الا و لابد مفسده است.

وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ ۚ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ ﴿٧٢‏ وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقًا مِّنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئًا وَلَا يَسْتَطِيعُونَ ﴿٧٣

و خداوند براى شما از خودتان همسرانى قرار داد و از همسرانتان براى شما پسران و نوادگانى پديد آورد و از پاكيزه‌ها روزيتان داد. آيا به باطل مى‌گروند، و به نعمت خدا كافر مى‌شوند. (72) و به جاى خدا چيزهايى را مى‌پرستند كه مالك هيچ رزقى از آسمان‌ها و زمين براى آنها نيستند و توانايى ندارند. (73)

فرمود: ذات اقدس الهي از حقيقتِ شما نه از چيز ديگر همسري براي شما خلق كرده. مهم‌ترين عامل انسجام خانوادگي دو چيز است يكي دوستي عاقلانه نسبت به هم، يكي گذشت و عاطفهٴ مهربانانه نسبت به هم اين دو، زندگي را اداره مي‌كند اگر دوستي عاقلانه بود هر چه سن بالاتر مي‌آيد، عقل بيشتر مي‌شود گرايش زن و مرد به يكديگر بيشتر مي‌شود، اگر دوستي براساس غريزه بود هر چه سن بالاتر مي‌آيد غريزه اُفت مي‌كند خانواده در خطر متلاشي شدن است. يكي از طرفين اگر يك لغزشي داشت ديگري فوراً سكينت و وقار نشان بدهد تحمّل كند تا اين وضعش برگردد عذرخواهي كند زندگي همچنان به صلح و صفا ادامه پيدا كند. فرمود: اين نعمت را كفران نكنيد، اساس خانواده را به هم نزنيد متلاشي نكنيد، اصول خانوادگي را حفظ كنيد وگرنه جامعه متلاشي مي‌شود. حالا اين را از مهم‌ترين نعمتها قرار داد که فرمود فرزند و نوه پيدا كنيد، اينها به درد شما مي‌خورد، شما اين نوه‌هايتان را در بغل كنيد چرا سگ و گربه را در بغل مي‌كنيد؟ ما به شما نوه داديم تا شما اگر كاري داريد آنها زود به دنبال كار شما بیايند، و برایتان انجام دهند، اين طور نيست كه شما بايد بپوسيد تا شهرداري شما را جمع بكند. ازدواج از سنخ اجتماع مذكر و مؤنث نيست و يك امر ملكوتي است كه فرمود: «من تزوّج فقد أحرز نصف دينه» يعني بخش وسيعي از دين با اين حل مي‌شود. همچنین فرمود: از پاك‌ترين چيزها ذات اقدس الهي براي شما روزیتان را خلق كرده است براي اينكه خبائث را تحريم كرده و خبائث را روزي شما قرار نداده است. پس اولاً كفران نعمت است كه اين نعمت را به غير مُنعم اسناد بدهيد چون نعمت را خدا داده بعد شما بتها را مي‌پرستيد، ثانیا اهل اسراف‌ايد، ثالثا محلّلات را حرام مي‌كنيد، محرّمات را حلال مي‌كنيد. فرمود: اين بتهايتان چه آسماني باشند چه زمينی، چه بخواهند در آسمان اثر كنند چه در زمين، چه فرشتگان باشند چه قدّيسين بشر چه جن و انس باشند براي بت‌پرستها رزقي را از سماوات و زمين نمی توانند فراهم کنند، چون  موجودات آنجا را هم ذات اقدس الهي تأمين مي‌كند، نه تنها بالفعل از اين اصنام و اوثان كاري ساخته نيست، بلكه توان آن را هم ندارند.

فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿٧٤‏ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَّمْلُوكًا لَّا يَقْدِرُ عَلَىٰ شَيْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٧٥

پس براى خدا مثل‌ها نزنيد، خدا مى‌داند و شما نمى‌دانيد. (74) خدا بنده‌ى مملوكى را مثال زده كه هيچ كارى از او بر نمى‌آيد، و كسى را كه از جانب خويش رزق نيكويش داده‌ايم كه از آن در نهان و عيان انفاق مى‌كند، آيا اين دو يكسانند؟ ستايش از آن خداست اما بيشترشان نمى‌دانند. (75)

فرمود: براي خدا مَثل ذكر نكنيد، خدا را به بتها تشبیه نکنید، بتها را شبيه خدا ندانيد، او مِثل ندارد، شبيه ندارد، مبادا براي خدا اوصافي از خودتان دربياوريد، براي اينكه مشكل ايجاد مي‌شود. ﴿أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ﴾ كه چطور بيان كند ﴿وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ بعد از اقامه برهان تمثيل را هم به عهده گرفت، فرمود: شما مَثل نزنيد بگذاريد خدا مَثل بزند شما نمي‌توانيد جريان ذات اقدس الهي را به اندازه فكر خودتان مَثل بزنيد. بعد از ذكر دو مَثل فرمود: اين مَثلها را اكثريشان نمي‌فهمند و اقلّي مي‌فهمند و مي‌پذيرند. چون اين كتاب ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ و نور است و براي همه مردم است، لذا آنهايي كه اهل استدلال و برهان نيستند  چگونه بطلان شرك را بفهمند؟ آن‌ وقت خدا چندين مَثل براي توده مردم ذكر مي‌كند. مي‌فرمايند: خدا بنده‌ى مملوكى را مثال زده كه هيچ كارى از او بر نمى‌آيد، اين شخص با كسي كه ما به او رزق حَسَن داديم، يك رزق كوثري داديم که منشأ خير و بركت است یکسان است؟ اين شخص نه تنها خودش از خير طرفي بسته است بلكه خير را انفاق مي‌كند، چنين افرادي خيرشان به افراد ديگر و جامعه مي‌رسد، شما قادر و غير قادر را يكسان مي‌دانيد؟ بتها قادر نيستند، ذات اقدس الهي قادر است، شما اين را شبيه آن قرار داديد؟ فرمود: ﴿ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ همه نعمت از اوست حمد هم مختصّ اوست. در همين مَثلها عده‌اي مي‌فهمند و مؤمن مي‌شوند ولي اكثريشان گرفتار شرك‌اند.

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَّجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لَا يَقْدِرُ عَلَىٰ شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَىٰ مَوْلَاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لَا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ ۙ وَهُوَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿٧٦

و خدا مثل [ديگرى‌] زد: دو مردند كه يكى از آنها گنگ است و هيچ كارى از او بر نمى‌آيد و سربار مولاى خويش است هر جا او را مى‌فرستد خيرى نمى‌آورد. آيا او با كسى كه به عدالت فرمان مى‌دهد و خود بر راه راست است يكسان است. (76)

منظور از اين مرد لال عبد است و منظور از مولا همان مالک است. مولاي او هرگاه او را پی هر کاری می فرستد او بي‌خير برمي‌گردد. اين كسي كه لال است کر هم هست چون انسان از راه گوش حرف زدن را ياد مي‌گيرد و توان حرف زدن را دارد، فرمود: اينكه نه گوش دارد که بشنود، نه زبان دارد که بگويد، خب اين هيچ كاره است آیا او با كسي كه به عدالت فرمان مى‌دهد و خود بر راه راست است يكسان است؟ آن كسي كه راهيِ راه است مي‌گويند بر «صراط مستقيم» اين راهي است، متحرّك است، پوياست، پاياست هر جا برود منشأ بركت است. به حرف خودش هم عمل مي‌كند و عادلانه بر صراط مستقيم حركت مي‌كند، و عادلانه هم مردم را هدايت مي‌كند، همه اين خيرات هست. اما كسي كه راكد است و منزوي و يك جا نشسته است كه «عليٰ صراط» نيست.

وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿٧٧

و غيب آسمان‌ها و زمين از آن خداست، و كار قيامت جز مانند يك چشم بر هم زدن يا نزديك‌تر از آن نيست همانا خدا بر هر چيزى قادر است. (77)

به تعبير شيخ عطار فراز و فرود را ببينيد گاهي آن مَثل ساده را دارد، گاهي اين مطلب عميق را ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چون آخرت را با دنيا مرتبط مي‌كند. مي‌فرمايد: همان خدايي كه مبدأ پيدايش و پرورش شماست، مرجع شما هم، هم اوست به او برمي‌گرديد و اعتقاد به معاد مهم‌تر از اعتقاد به مبدأ است. در مسئله اخلاق و مسئوليت، صِرف اعتقاد به مبدأ مشكل جامعه را حل نمي‌كند، براي این که مشركين معتقد بودند خدا هست، او خالق كل است، در خالقيت كل شريك ندارد، مدير كل است، در مديريت كل شريك ندارد، همه اين حرفها را معتقد بودند بدون كمترين ترديد. در ربوبيت جزئي كه حالا ربّ‌انسان كيست، ربّ‌ دریا كيست، ربّ‌ زمین كيست، ربّ‌ باران كيست، گرفتار ﴿أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾  بودند وگرنه ربّ‌الارباب را مي‌پذيرفتند خداست، مهم‌ترين چيزي كه مشكل آدم را حل مي‌كند اين است كه ربوبيت جزئي را بپذيرد كه او مسئول ماست، ما با او كار داريم، رزق ما، حيات ما، شفاي ما و همه ی شئون ما به دست اوست، در برابر او مسئوليم، اينها مشكل جدّي حجاز بود. فرمود: آنچه غايب است در اختيار اوست او هم آفريد، هم اداره مي‌كند، هم می پروراند. او حضور علمي دارد و همه تحت اشراف اوست، هم او آگاه است. سماوات يك ظاهري دارد و  يك باطني، ارض يك ظاهري دارد و يك باطني. خودِ سماوات و ارض كه محسوس است، غيبِ سماوات و ارض كه محسوس نيست، هر دو مِلك و مُلك خداست و معلومِ خداست. بساط اينها را جمع مي‌كند و این ها را به يك عالَم ديگري تبديل مي‌كند ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ چون اگر همین آسمان و زمین باشد مي‌شود دنيا، اين را تبديل مي‌كند به زمين ديگر. مي‌فرمايد: كل به هم زدن عالَم، اولين و آخرين را حشر كردن از يك سو، نشر كردن از سوي ديگر كه هر كدام با قافله‌اي از اعمال حضور و ظهور پيدا كنند همه اينها به اندازه يك چشم به هم زدن است. علامه طباطبایی مي‌فرمود: اين ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ ناظر به اين است كه ديگر ما از اين به بعد لفظ نداريم به شما بدهيم كه كمتر از چشم به هم زدن چيست. وقتي قيامت بخواهد قيام كند كلّ اين جهان از گذشته و حال و آينده دفعتاً دگرگون مي‌شود با يك چشم به هم زدن يا كمتر، خودِ زمان هم در اين به هم خوردن هست، يعني خود زمان تبديل مي‌شود به چيز ديگر، وقتي زمان مند عوض شد ديگر زماني نمي‌ماند.

وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۙ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿٧٨

و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى‌دانستيد، و براى شما گوش و ديدگان و دل‌ها قرار داد تا شكر گزاريد. (78)

به پدر و مادر فرمود حواستان جمع باشد كارتان إمناست كار ما خلقت است، إمنا هم كه كاري نيست از حيوانات هم برمي‌آيد، فرمود: اين اِمنا كه كرديد و از بين صلب و ترائب خارج كردن و در قرار مكين دادن اينها كار ماست. ما ساختمان دروني او را شروع مي‌كنيم از نطفه به علقه، به مضغه، به… همه اين كارها را انجام مي‌دهيم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾  بعد فرمود: ما چندين ماه دستور داديم ساختمان بدن شما را تجهيز بكنند حالا كه اين كارها را كرديم در همان جا به شما چشم وگوش و دل داديم و با اين ساختمان خاص شما را بيرون آورديم. پس ساختمان شما را از نظر بدن مجهّز كرده بوديم سپس ساختار روحتان را هم تصفيه كرديم فرمود: ما به شما گوش و چشم و دل داديم كه اين ﴿لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ را بفهمید، چيزي ياد بگيريد كه با این ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ که سرمایه ی اصلی و صاحب خانه اصلی ماست هماهنگ دربيايد و صاحب خانه اصلي‌تان را بيرون نكنيد. فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ هم شاكر باشيد كه مجاري ادراك براي شما فراهم شد، هم شكر عملي داشته باشيد كه اينها را به جا مصرف بكنيد، يعني با چشم و گوشتان از علوم حسّي مدد بگيريد، با عقلتان از علوم تجريدي كمك بگيريد اينها را در كنار هم بگذاريد از علوم تلفيقي مدد بگيريد.

أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّمَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿٧٩

آيا پرندگان را ننگريستند كه در فضاى آسمان مسخرند؟جز خدا احدى آنها را نگاه نمى‌دارد. به راستى در اين براى مردمى كه ايمان مى‌آورند نشانه‌هاى است. (79)

فرمود: شما جريان پرنده‌ها را ببينيد بالأخره اينها اجرام سنگين‌اند خاصيت جاذبه زمين هم اين است كه اين جرم سنگين بيفتد. فرمود: اينها را چه كسي در فضا نگه مي‌دارد؟ قاعده اين است كه حالا يا ثِقل طبيعي است يا فشار هواست يا جاذبه زمين است طبق يكي از علل سه‌گانه اين جرم سنگين از بالا به پايين بی افتد ولي اين نمي افتد، مي‌ماند همان خدايي كه اين كُرات را در فضا نگه مي‌دارد. خداي سبحان با ارادهٴ خاصّ خود اينها را نگه مي‌داد طرزي اينها را ساخت كه ساختمان بدن اينها با رهنمود الهي مي‌تواند مدّتي در فضا بماند، آن دُم شان، آن بال شان، اين پَر شان، اين كم حجمي استخوان شان، اين نيرومند بودن عضلات شان، اينكه بارداري اينها براي تكثير و توليد مثل به تخم‌گذاري است نه حامله شدن، چون در فضا براي پرنده‌اي كه بخواهد مادر بشود خيلي دشوار است كه با آن حال پَر بكِشد. فرمود: اين نظم يك ناظمي مي‌خواهد، از يك طبيعت كور اين نظمهاي محيّرالعقول هرگز ساخته نخواهد بود اين معجزه است، آيت است، سراسر جهان معجزه الهي است، آيات الهي است، براي همگان آيت است منتها آن كه مي‌بيند اهل ايمان است اين طور نيست كه آيات براي منكران نباشد، منتها اينها كه نابينا هستند آيات الهي را نمي‌بينند. لكن آنها كه استفاده مي‌كنند مؤمنان‌اند كه بينايند. فرمود: ما چيزي را در جهان با قهر و فشار و شتاب تحميلي اداره نمي‌كنيم همه را براساس تسخير اداره مي‌كنيم آسمانها و زمين مسخّرند يعني همه اينها خواصّي دارند، راهنمايي دارند كه اين اشيا را برابر خواصّشان هدايت مي‌كند، اين مي‌شود تسخير. فرمود: پرنده‌ها اين طورند ما فشاري بر اينها نياورديم كسي هم بر اينها فشار نمي‌آورد اينها مسخّرند، ما اينها را راهنمايي كرديم كه اينها پَر بكشند، كجا بروند.

وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ ۙ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثًا وَمَتَاعًا إِلَىٰ حِينٍ ﴿٨٠

و خداوند براى شما از خانه‌هايتان، اسباب آرامش شما را پديد آورد و از پوست دام‌ها برايتان خانه پديد آورد كه با آنها در روز كوچ كردن و روز اقامتتان سبكبار باشيد. و از پشم‌ها و كرك‌ها و موهاى آنها اثاث و كالا. (80)

بعد فرمود: شما بالأخره نيازي به مسكن داريد، به آرامش داريد، و به جايي كه آرام بگيريد. گاهی در دامنهٴ كوه مسافراني هستند و در سينهٴ كوه غارها و زاغه‌هايي هست كه مسافران به آنجا پناهنده مي‌شوند اين «كهوف» و «اَكنان» همین خانه‌هاي طبيعي پيش‌ساخته است كه هر مسافري آنجا پناهنده مي‌شود، هر كارواني يك شبي، دو شبي، در اين كَهف و كِن مي‌ماند كه در آيه بعد فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُم مِنَ الْجِبَالَ أَكْنَاناً﴾. سپس فرمود: از پوست اين شترها، گاوها، گوسفندها شما خانه‌هايی در صحراها و عشايري كه زندگي مي‌كنيد مي‌سازيد كه اين بيوت قابل نقل و انتقال است، در تابستان همين خانه‌ها را به منطقه‌هاي خنك مي‌بريد، در زمستان همين خانه‌ها را به منطقه گرم مي‌بريد كه آرام بگيريد. وقتي هم كوچ كرديد مي‌خواهيد اين خيمه‌ها را سرپا كنيد برايتان سخت نيست چادر زدن، جمع كردن، نقل و انتقال دادن براي شما آسان است. حالا لوازم واثاث خانه را از كجا براي شما فراهم كرده؟ فرمود: از گوسفند كه پشم دارد يا شتر که كُرك دارد يا بُز كه مو دارد از موها، از كُركها، از پشمها فرش، وسيله استراحت و لباس تهيه مي‌كنيد، كه از آن بهره مي‌بريد.

وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَالًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ الْجِبَالِ أَكْنَانًا وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ ﴿٨١‏ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ﴿٨٢

و خداوند از آنچه آفريده براى شما سايه‌سارها فراهم آورد و از كوه‌ها برايتان پناهگاه‌هايى قرار داد و براى شما جامه‌هايى پديد كرد كه از گرما نگاهتان دارد و جامه‌هايى [چون زره‌] كه در [جنگ‌ها و] سختى‌هاى شما حفظتان كند. اين گونه نعمت خويش را بر شما تمام می کند شاید شما تسلیم شوید. (81) پس اگر روى برتابند، فقط ابلاغ آشكار بر عهده‌ى توست. (82)

فرمود: براي شما سايه‌بان قرار داد، اين سايه هم رحمت است همان طوري كه آن خانه و درخت رحمت است. فرمود: اَكنان، غارها و حفره‌ها و پناهگاه‌هايي كه در دلِ كوه قرار داديم آسايشگاه رهگذري شماست. براي منطقه‌هاي استوايي كه سوزان است، آفتاب مستقيم مي‌تابد وآنجا خيلي گرم است يكي از بهترين نعمتها هواي لطيف و خنك و سايبان است، لذا مسئله ی سايه و سايه‌بان براي آنها به عنوان يك نعمت مطرح است. از طرفی لباسي كه آنها را از حرارت و گرما نجات بدهد. فرمود: در دفاعها و مبارزاتي كه داريد زره‌ها وكلاه‌ خودهایي خلق كرده كه شما را در جنگها حفظ مي‌كند، اينها همه نعمتهايي است كه در صلح و جنگ از اين نِعم برخور داريد و اين نعمتهاي به عنوان نمونه است وگرنه نعمتهاي الهي خيلي بيش از اينهاست  اختصاصي به اينها ندارد. چون ما با منطقهٴ حجاز روبه‌روييم اينها به عنوان تعيين نيست به عنوان تمثيل است، اگر كساني كه مخاطب اين آيات بودند در منطقه‌هاي قطبي زندگي مي‌كردند ممكن بود ذات اقدس الهي لباسهايي كه آنها را از سرما حفظ بكند بيان كند. فرمود: تمام نعمتها را ذات اقدس الهي تمام مي‌كند یعنی چيزي كه شما احتياج داشته باشيد و مورد حاجت شما باشد را خدا خلق می کند تا مُنقاد بشويد و بهترين انقياد همان اسلام است. يعني انسان در برابر عقايد الهي، اخلاق الهي، فقه الهي، حقوق الهي معتقد باشد و مؤمن باشد و عمل كند اين بهترين راهِ تسليم شدن است. به پيغمبر(ص) فرمود: حالا اگر اينها اعراض كردند شما مسئول نيستيد ولي تو بايد ابلاغ كني، ابلاغ شفاف و روشن، ابهام در حرفت نباشد اگر اينها نيازي به استدلال دارند اين را تبيين و تفسير و تحليل كني، احتجاج كني و به صورت شفاف اينها بفهمند آن وقت اين مي‌شود بلاغ.

 يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ ﴿٨٣

نعمت خدا را مى‌شناسند آن‌گاه منكر آن مى‌شوند و بيشترشان كافرند. (83)

اما رسول من شما كار خودت را كردي، بلاغ مبين كردي، حرف را به جان اينها رساندي اينها فهميدند، پس مشكل علمي ندارند، اما همين نعمت‌الله نزد این ها علماً نعمت‌الله هست، اما عملاً منکر آن می شوند. ايمان بعد از علم است يعني بعد از اينكه انسان مطلبي را فهميد درباره فهميدن مضطر است، چرا؟ براي اينكه نفس وقتي در برابر ضروري قرار گرفت مضطر است ديگر نمي‌تواند بگويد من نمي‌فهمم او فهميد، اين براي بخش علم كه بخش جزم اينجاست، از آن به بعد بخش عزم و اراده است و تصميم‌گيري اينجا ديگر شخص آزاد است که عمل کند یا نکند. اين ﴿ثُمَّ﴾ براي آن است كه قبول يعني گردن نهادن، باور كردن، ايمان آوردن بعد از مسئله معرفت است. تعبير به معرفت به جاي علم براي آن است كه معمولاً معرفت را درباره مصاديق و امور جزئي بيشتر به كار مي‌برند كه اينها تمام اين نعمتها را به عنوان نعمةالله مي‌شناسند. پس تعبير به ﴿ثُمَّ﴾ براي اين نيست كه اينها بعد از معرفت مدتي طول مي‌كشد تا انكار مي‌كنند، البته اگر معرفت است لازمه‌اش اعتراف است، نه انكار، پس انكار از معرفت جداست و فاصله دارد، لذا تعبير به ﴿ثُمَّ﴾ فرمود وگرنه اينها همزمان با معرفت منكرند فرمود:  اكثر اينها گرفتار كفرند حالا يا كفر اعتقادي يا كفر عملي.

وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا ثُمَّ لَا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ ﴿٨٤‏ وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذَابَ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ ﴿٨٥

و روزى كه از هر امتى گواهى برانگيزيم، سپس به كسانى كه كافر شده‌اند نه رخصتى داده مى‌شود و نه عذرشان پذيرفته مى‌گردد. (84) و چون كسانى كه ستم كرده‌اند عذاب را ببينند، نه عذابشان سبك شود و نه مهلت داده شوند. (85)

منظور از امت خصوص مؤمنان نيستند، بلكه كساني‌اند كه پيامبر به طرف آنها مبعوث شد خواه آنها قبول كرده باشند، خواه نکرده باشند، به دليل اينكه فرمود: ما به كفار اذن عذر خواهی نمي‌دهيم معلوم مي‌شود كه پيامبر شاهد آنهاست، آنها را به محكمهٴ عدل الهي دعوت مي‌كنند، بازخواست مي‌كنند و مورد اعتراض قرار مي‌گيرند. فرمود: از هر امتي، از هر جامعه‌اي ما شاهد آن جامعه را، شاهد آن امت را كه پيغمبر آن باشد و امام معصوم آنها باشد  را ما مبعوث مي‌كنيم. مي‌فرمايد: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾  هر چه مي‌خواهيد انجام بدهيد خدا مي‌بيند، پيغمبر و مؤمنان مي‌بينند. در دو جاي قرآن الله و رسول است، در جاي سوم گذشته از الله و رسول، مؤمنون هستند كه در روايات ما بر ذوات مقدّس اهل‌بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است كه اينها اعمال ما را مي‌بينند. در اين صحنه مشركان اجازه حرف زدن و عذرخواهي ندارند، تخفيف و مهلت هم در كار نيست. مي‌فرمايد: اگر به تبهكار و مجرم اجازه عذرخواهي بدهند يك مقدار سبك مي‌شوند، يك مقدار تخليه خواهند كرد اجازه حرف زدن نمي‌دهند، براي اينكه در تمام مدت دنيا دهانش باز بود هر چه مي‌خواست بگويد گفت ديگر الآن جا براي حرف زدن نيست. پس آنها نمي‌توانند مقدماتي فراهم بكنند كه رضاي خدا را به دست بياورند فرمود: اينها نه عذر دارند كه تبهكاريهاي قبلي خود را توجيه كنند بگويند ما خلاف نكرديم، نه به آنها اجازه داده مي‌شود كه بعد از اثبات خلاف بيايند رضايت طلب بكنند، چون همه راهها را قبلاً بستند. وقتي عذاب را ديدند تخفيفي در كار نيست، در دنيا ممكن است عفو و تخفيف باشد، اما نسبت به اين كفار و مشركين هيچ تخفيفي نيست، مهلت هم نمي‌دهند عذاب شديد همين الآن دامنگير آنها مي‌شود پس نه انذار و مهلت است و نه تخفيف و نه اجازه حرف زدن و عذرخواهي كه سبك بشوند هيچ كدام از اين امور چهارگانه راه ندارد. وقتي كه تخفيف نباشد، عفو هم به طريق اُوليٰ نيست. پس عفو نيست، تخفيف نيست، مهلت هم نيست. براي اينكه در تمام اين مدّتها ذات اقدس الهي به اينها مهلت داد، فرمود: اين مهلت هايي كه ما به اينها مي‌دهيم خيال نكنند به سود اينهاست.

وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكَاءَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا هَٰؤُلَاءِ شُرَكَاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُو مِن دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكَاذِبُونَ ﴿٨٦‏ وَأَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ ﴿٨٧

و چون مشركان شريكان خود را ببينند گويند: پروردگارا! اينها همان شريكان ما هستند كه آنها را به جاى تو مى‌خوانديم. ولى شريكان اين سخن را به خودشان بر مى‌گردانند كه شما حقا دروغگوييد. (86) و در آن روز در برابر خدا سر تسليم افكنند و دروغ‌هايى كه مى‌ساختند بر باد رود. (87)

وقتي بتها را ببينند، شركاي خود را ببينند مي‌گويند اينها شركاي ما هستند كه ما اينها را به عنوان شفيع به عنوان مقرب‌ الي‌الله مي‌پرستيديديم. اين يا براي آن است كه اينها از قداست برخوردارند مثل فرشته‌ها، مثل قدّيسين بشر چون گروهي فرشته‌ها را مي‌پرستيدند، گروهي وجود مبارك حضرت عيسيٰ و مانند آن را «ابن‌الله» مي‌دانستند، گروهي «عزيربن‌الله» مي‌گفتند، يا نه، مي‌خواهند بهانه كنند كه اينها ما را گمراه كردند. آن‌گاه فوراً اين معبودان مي‌گويند: شما دروغ مي‌گوييد ما هرگز شريك‌الله نيستيم، شريك باري نيستيم ما هم به شما نگفتيم ما را بپرستيد شما هم در حقيقت ما را نمي‌پرستيديد برابر هوس و خيال و دستور جن عمل مي‌كرديد. نه خدا دستور داد، نه ما گفتيم و نه ما راضي بوديم. آن‌گاه اين مشركان سراسيمه مي‌شوند هيچ راهي ندارند به خدا پناه مي‌برند مي‌گويند ما تسليم هستیم، انقياد را به پيشگاه شما تقديم مي‌كنيم. آنچه را كه به عنوان شرك و بت‌پرستي داشتند  مي‌بينند همه اينها گُم شده، نظير همان شخص متوهّمي كه وقتی در شب در بيابان در حال حركت است درختي را متحرّك مي‌بيند، گاهي خيال  می كند كه الآن ديوي در كار است يا حيواني در كار است، وقتي آفتاب طلوع كرده مي‌بيند خبري از دیو و حیوان نيست. لذا در قيامت هم این مشرک مي‌بيند اين چيزهايي كه جزء اوهام بود همه رخت بربست، چيزي دركار نيست.

الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ زِدْنَاهُمْ عَذَابًا فَوْقَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يُفْسِدُونَ ﴿٨٨

كسانى كه كفر ورزيدند و از راه خدا بازداشتند، به سزاى آن كه فساد مى‌كردند عذابى بر عذابشان مى‌افزاييم. (88)

در اين صحنه كفار دو قِسم‌اند بعضيها جزء پيروان كفرند اينها عذاب خاصّ خودشان را دارند، بعضيها جزء ائمه كفرند كه هم گمراه شدند، هم گمراه كردند عذاب مضاعف دارند چون گناه مضاعف داشتند.  راه خدا را با نوشتن، با گفتن، با فيلم، با تئاتر بستند نگذاشتند اين نسل نو به مقصد برسد فوق آن عذابي كه ديگران دارند اينها را معذّب مي‌كنيم براي اينكه اينها دو گناه كردند دو عذاب بايد بچشند. اينها هم فاسد بودند هم مفسد، هم ضال بودند هم مُضل، لذا عذاب مضاعف دارند.

 وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ ﴿٨٩

و [ياد كن‌] روزى را كه در هر امتى گواهى از خودشان بر آنها برانگيزيم و تو را هم بر اين امت گواه آوريم، و اين كتاب را كه بيانگر همه چيز و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتى است بر تو نازل كرديم. (89)

آیه دلالت مي‌كند بر اينكه هر امتي يك شاهدي دارد، امت اسلام هم شاهدش پيغمبر(ص) است، فرمود: این شاهد بايد كسي باشد كه از مردم باشد، در بين مردم باشد و اعمالشان را ببيند. به پیامبر (ص) فرمود: تو گذشته از اينكه شاهد اعمال امت خودت هستي، شاهد بر آنها هم هستی. ديگران مبعوث مي‌شوند اما تو را ما مي‌آوريم، نه این که مي‌آيي، همان طوري كه درباره ابراهيم(ع) آمده است كه ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي/من به نزذ ربم می روم﴾ درباره موسيٰ (ع) آمده است كه ﴿جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا/ موسی به وعده گاه ما آمد.﴾  ولي درباره پيغمبر(ص) فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾ خودش بندهٴ خودش را مي‌برد. پس هر پيامبري اعمال امت خود را مي‌بيند تا در قيامت شهادت بدهد و همه ی شهدا حضور پيدا مي‌كنند لكن در آن تشريفات عمومي همه‌شان يكسان نيستند. مي‌فرمايد: ﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً﴾ براي اثبات اين است كه اين شهداي در معاد تحت شهادت خاتم انبيا(ص) هستند، بَعث شهيد غير از بعث مردم است، بعث مردم يعني زنده کردن مردم، بعث شهيد يعني از بين زنده‌هاي در معاد خداي سبحان بعضيها را براي شهادت برمي‌انگيزاند، در قيامت هم از بين مردمي كه در قيامت حاضرند شهدايي را مبعوث مي‌كند. براي اينكه هيچ عُذري واقعاً نماند هم آن شهدا معصوم‌اند، هم شاهد شهدا معصوم‌اند و شاهد بايد از خود مردم باشد تا در جريان كار آنها باشد. بعد مي‌فرمايد: ما قرآني فرستاديم كه همه نيازهاي شما را در بردارد دنبال چه چيزي مي‌گرديد؟ اين كتاب هدايت و رحمت و بشارت عمومي است، اما بهره‌هايي كه از وجود مبارك حضرت از هدايت، رحمت و بشارت آن حضرت مي‌برند آن بهره‌ها نصيب مسلمانهای متقی مي‌شود وگرنه وجود مبارك حضرت به عنوان ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾  آمده است. مطلب ديگر اينكه اين كلمهٴ ﴿هؤُلاءِ﴾ به همه عنايت دارد همه ی امتها و شهداي امم مشهود خاتم انبيا(ص) است. از اينجا معلوم مي‌شود كه حقيقت قرآن، معارف كلّ عالم را در بردارد، و این که تبيان اعم از دلالت لفظي و غير لفظي است، لذا اگر كسي در خدمت قرآن باشد و با زبان قرآن آشنا باشد مي‌تواند از آن معارف غيبي هم بهره‌برداري كند و اين يك نحوه تبيان قرآن است.

 إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ ۚ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿٩٠

همانا خداوند به عدل و احسان و بخشش به خويشان فرمان مى‌دهد و از فحشا و زشتكارى و ستم نهى مى‌كند. شما را پند مى‌دهد، باشد كه بيدار شويد. (90)

اين آيه نوراني جامع‌ترين آيه‌اي است كه همه مراحل تقواي اعتقادي و اخلاقي و فقهي و حقوقي را به همراه دارد كه عثمان‌بن مظعون به ديگران مي‌گويند: ما اوايل براساس حيا اسلام آورديم، وقتي اين آيه را پيغمبر(ص) بر ما تلاوت كردند طوعاً و رغبتاً مسلمان شديم، اين دين را به عظمت شناختيم و به او ايمان آورديم كه اين دين ما را به عدل و احسان و ايتاي ذي‌القربي امر مي‌كند و از فحشا و منكر و ظلم نهي مي‌كند و اين امرش آميخته با موعظه و پند و اندرز است. يعني اين امرِ محض نيست، امر اخلاقي هم هست صبغهٴ ارشاد و هدايت را هم به همراه دارد. اين نشان آن است كه امرکننده مي‌خواهد مأمور را به طرف خود جذب بكند، با قهر او را وادار به امتثال نكند، با مِهر او را به امتثال بكشاند. واعظ يعني كسي كه بتواند مخلوق را به خالق مجذوب كند، اولين واعظ هم خود ذات اقدس الهي است كه ﴿يَعِظُكُمُ اللَّهُ﴾ بعد هم پيغمبر(ص) واعظ است كه ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾  بعد هم ديگران. اين كتاب ما را اول به عدل دعوت مي‌كند كه نه بيراهه برويم، نه راه كسي را ببنديم، وقتي معتدل بوديم كم‌كم ما را به احسان دعوت مي‌كند، اما احسان مقدور همه نيست، لذا عدل امر وجوبي است بر هر مسلماني واجب است عادل باشد، اين اختصاصي به امام جمعه و جماعت ندارد، عدل يعني انجام واجب، ترك محرّم. اما احسان اين طور نيست که بر همه واجب باشد، گذشت، تلقّي به مِهر اينها احسان است. اگر كسي ظلمي نسبت به ما روا داشت براساس ﴿مَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾ اگر مانند همان ظلم را نسبت به خود ظالم انجام دهی اين مي ‌شود عدل، اما ﴿وَأَن تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾  مي‌شود احسان ﴿وَإنْ تَعْفُو خَيرٌ لَكُمْ﴾ مي‌شود احسان، اين احسان بالاتر از عدل است. ذات اقدس الهي براي اينكه جامعه را به آن حكومت برين آشنا كند اول ما را به عدل فراخواند، بعد به برتر از عدل دعوت كرد. فرمود: اين ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ هم مي‌تواند ناظر به ارحام و اقرباي خود افراد باشد، هم مي‌تواند ناظر به اقرباي پيغمبر(ص) باشد بعضي از روايات تأييد مي‌كند كه منظور از ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ اهل‌بيت عصمت و طهارت‌اند شاهدي هم كه اقامه مي‌كنند اين است كه آنجايي كه اقرباي توده مردم مراد است جمع مي‌آورد مي‌فرمايد: ﴿ذَوي الْقُرْبَي﴾ آنجايي كه مربوط به اهل‌بيت پيغمبر(ص) است آنجا را مفرد ذكر مي‌كند. اما اينكه چطور امر بر نهي مقدم شد؟ چون با عدل انسان ظلم‌زدايي مي‌كند، با احسان، رذيلت‌زدايي مي‌كند حالا كه اين رذايل را زدود آن‌گاه زمينه پيدا مي‌شود براي فضايل برتر و بالاتر. بالأخره انسان با امتثال به واجب و ترك محرّم رذايل‌زدايي مي‌كند. ذات اقدس الهي در مسائل فردي نهي از فحشا و منكر مي‌كند و چيزي كه نزد عقل و نقل ناشناخته است جلويش را مي‌گيرد و از ظلم به ديگري هم جلوگيري مي‌كند، پس هم در اصلاح فردي، هم در اصلاح جمعي، هم حقّ خود را رعايت بكند، هم حقّ ديگري را رعايت بكند با اين چند امر بين واجب و محرّم جمع كرده است كه فرمود: ﴿وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ﴾ اما اين كارها را مي‌كند تا شما جذب بشويد اگر جذب شديد آن‌گاه مي‌فهميد در مسير چه خبر است و در مقصد چه اثر فعلاً در راه هستید. فرمود: عده‌اي آدرس خانه فراموششان شده ما اين كارها را كرديم اين دستورها را داديم تا آدرس خانه‌تان يادتان بيايد معلوم مي‌شود كجايي هستيد، كجا مي‌خواهيد برويد.

وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلَا تَنقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا ۚ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ ﴿٩١

و چون با خدا پيمان بستيد بدان وفا كنيد و سوگندهاى خود را پس از محكم ساختن آنها نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود کفیل قرار داده‌ايد. بى‌شك خدا از آنچه مى‌كنيد آگاه است. (91)

فرمود: عهدي كه با ديگران كرديم وفا واجب است، جريان كافر حربي كه در حال حرب و محاربه و جنگ است كلاً حسابش جداست براي اينكه او براي خونريزي آمده اما در حال صلح وفاي به عهد نسبت به هر كسي واجب است چه مسلمان باشد، چه اهل كتاب و چه كافر. عهد هم گاهي عهد خدا با ماست، او از ما تعهد گرفته ما هم تعهد سپرديم كه او را به وحدانيت بپذيريم مبدأ و معاد و وحي و نبوت را بشناسيم، او را اطاعت كنيم. فرمود: شما به عهد من وفا كنيد من هم به عهد شما وفا مي‌كنم، خداي سبحان از ما تعهد گرفته است كه ايمان بياوريم و عمل صالح داشته باشيم، بعد به ما تعهد سپرده است كه اگر كسي اين كار را كرد من عهده‌دار بهشت او هستم، حيات او و سعادت دنيا و آخرت او را تأمين مي‌كنم. فرمود: خدا شاهد، ضامن و كفيل است اگر شما خدا را شاهد و مراقب و كفيل و ناظر قرار داديد، در حضور او و با امضاي او اين كار را انجام داديد، حتماً بايد نسبت به سوگندتان وفادار باشيد.

وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَىٰ مِنْ أُمَّةٍ ۚ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ ۚ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿٩٢

و مانند آن زنى نباشيد كه رشته خود را پس از محكم تابيدن از هم واكرد كه سوگندهاى خود را به خاطر اين كه گروهى جمعيتشان افزون‌تر از ديگرى است وسيله تقلب ميان خود قرار دهيد. جز اين نيست كه خدا شما را به این عهد و قسم ها می‌آزماید و در روز قیامت همه اختلافات شما را بر شما آشکار خواهد ساخت. (92)

فرمود: مثل اين زن نباشيد حالا چنين زني بود يا نبود معلوم نیست چون به عنوان تمثيل است. گفتند: اين زن يك عده‌اي را اجير كرده بود صبح تا ظهر اين پشمها را مي‌تابيد و به صورت نخ مستحكم در مي‌آورد، از ظهر به بعد اينها را باز به حالت پشم درمي‌آورد. فرمود: شما از يك طرفي با دست مبارك پيغمبر (ص) بيعت كنيد و از طرفي دستتان در دست بيگانه‌ها باشد اين كار هم همان طور است، این كار احمقانه است. شما اينجا، هم عهدتان را تاكيد كرديد، هم به نام سوگند ياد كرديد، پس يك ايماني بياوريد بگذاريد ايمانتان منسجم باشد اين ابزاري نگاه كردن به ايمان و سودطلبي از ايمان اين يك دخل (بیگانه)است كه در عقيده و ايمان شما می خواهد راه پيدا كند نگذاريد در ايمانتان راه پيدا كند. اين سوگند باطل است، شما اين باطل را در دستگاه دينتان راه داديد، همين كه ديديد گروهي ديگر بالا آمد فوراً نقض عهد و سوگند مي‌كنيد به آن طرف گرايش پيدا مي‌كنيد، چرا با اين سوگند استفاده ابزاري مي‌كنيد؟ گاهي مي‌بينند چون يك حزبي، يك باندي روآمد پيمان‌شكني مي‌كنند، گاهي پيمان‌شكني مي‌كنند تا يك حزبي روبيايد هر دو مشمول اين نهي است. بعد مي‌فرمايد: همه اينها امتحان است هم روآمدن و از رورفتن آزمون است، و هم عهد و سوگند شما آزمون است، خدا مي‌خواهد شما را با اين كار امتحان ‌كند، اگر خواستيد بهانه دربياوريد، بدانید قيامتي هست و تمام اين اختلافات شما را با اين حل مي‌كند. ذات اقدس الهي منزّه از آن است كه ابزار بازي شما باشد و سوگند الهي هم منزّه از آن است كه ابزار كار شما و سياستمداران باشد. فرمود: اگر گروهي، حزبي، امتي ﴿أربي﴾ شدند، یعنی رو آمدند اين امتحان است اين كمال نهايي نيست هنوز در راه‌ هستند، يك عده رو مي‌آيند يك عده منزوي مي‌شوند بعد دوباره به عكس مي‌شود اين اختلاف آزمون الهي است، اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست همه شما را يك گروه قرار مي‌داد بالاجبار يا مسلمان مي‌شديد يا كافر، ولي اين كمال نبود. از اينجا معلوم مي‌شود كه اختلاف با هدف خلقت منافات ندارد، هدف خلقت اين است كه انسان با اختيار خود به كمال برسد نه با اجبار، پس اگر جامعه افرادش مختلف بودند بعضي مؤمن بودند بعضي كافر اين با هدف خلقت مخالف نيست، اين اختلاف از قلمرو قدرت خدا بيرون نيست كه بر ساختار خلقت تحميل باشد و خدا نتواند جامعه را متحد و منسجم كند اينها اختلاف احزاب، امم و فِرق هست حق با چه كسي است هول آن روز معلوم مي‌شود كه فرمود: كسي نمي‌تواند انكار بكند.

وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَٰكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ  وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٩٣

و اگر خدا مى‌خواست، همه شما را يك امت قرار مى‌داد، ولى هر كه را بخواهد گمراه مى‌كند و هر كه را بخواهد هدايت مى‌كند، و حتما از آنچه انجام مى‌داديد سؤال خواهيد شد. (93)

فرمود: اگر ما بخواهیم همه را در يك گروه، در يك رديف، در يك مكتب وارد مي‌كنيم و اين يك اتحاد مذموم است، چون كمال در آن نيست چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود: اگر ذات اقدس الهي قاهرانه دلها را مرعوب كند يقيناً ايمان مي‌آورند ولي آن ايمان سودي ندارد. پس خدا اين كار را نكرد شما را آزاد گذاشته، از درون به شما سرمايه داد، از بيرون براي تقويت سرمايه ی درون انبياي الهي، ائمه معصومين، كتاب و سنّت فرستاده، نه از درون وسيله گمراهي فراهم كرد، نه از بيرون، گمراهي در اين دو منطقه راه ندارند اينها در فطرت انسان منطقه ممنوعه است. ساختار انسان ضلالت نيست، در مكتب وحي و نبوت جز نور هدايت چيز ديگر نيست، اگر انسان با داشتن فطرت و الهام از درون، و وحي و نبوت از بيرون به سوء اختيار خود به همه ی این ها پشت کند و بیراهه برود، ذات اقدس الهي مدتها به او مهلت مي‌دهد و راه توبه و انابه را باز مي‌كند. امام سجاد(ع) فرمودند: «انت الذي فتحت لعبادك باباً الي عفوك وسميته التوبة» ، اگر شخص با باز بودن راه توبه عالماً عامداً همه اين راهها را به سوي خود بست، از آ‌ن به بعد نوبت به اضلال كيفري مي‌رسد، يعني ذات اقدس الهي تاكنون كسي را گمراه نكرده بود و نمي‌كند چون اضلال ابتدایی ندارد، از اين به بعد اضلال كيفري دارد كه فرمود: ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾ یعنی كسي كه صراط مستقيم در جلوي راه او بود اين را گذاشته كنار كجراهه رفته و به پرتگاه رسيده ذات اقدس الهي هم او را براي توبه و انابه مهلت داد و او از اين مهلت استفاده نكرد در این صورت  ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾ هر كه را او بخواهد گمراه مي‌كند آن وقت اين مي‌شود اضلال كيفري نه ابتدايي. معناي اضلال هم بارها ملاحظه فرموديد امر وجودي نيست يعني چيزي خداي سبحان به كافر و فاسق بدهد به نام ضلالت نيست، بلكه آن لطف و توفيق و احسان را از او مي‌گيرد او را به حال خودش رها مي‌كند، خب اگر انسان به حال خودش رها شد در برابر آن وهم و خيال از يك سو، شهوت و غضب از سوي ديگر تا حال كه به حال خود رها نبود بيراهه مي‌رفت الآن به طريق اوليٰ اين است كه فرمود: ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾ در قيامت بيان مي‌كند كه حق با چه كسي است و این اثر حقوقي هم دارد مي‌فرمايد: در قيامت مسئول اعمال گذشته هستيد در سابق هر چه مي‌كرديد، امروز تحت سؤاليد. يك وقت است كسي يك غفلتي مي‌كند اين را ذات اقدس الهي فرمود: اگر شما گناهان بزرگ را مرتكب نشويد، اگر لغزشهاي كوچكي داشتيد مورد عفو خدا قرار مي‌گيريد، اما كسي يا گناهان بزرگ مرتكب مي‌شود يا اگر گناهي كوچك بود ولي شخص مرتب آن را انجام مي‌دهد اين ديگر صغيره نيست. فرمود: شما زير سؤال مي‌رويد حالا كه زير سؤال رفتيد نتوانستيد جواب بدهيد آيه بعد دارد ﴿وَتَذُوقُوا السُّوءَ﴾ .

وَلَا تَتَّخِذُوا أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ ۖ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿٩٤

و سوگندهاى خود را دستاويز تقلب ميان خود قرار ندهيد تا مبادا گامى پس از استواريش بلغزد و به سزاى آن كه [مردم را] از راه خدا بازداشته‌ايد آثار سوء آن را بچشيد و براى شما عذابى بزرگ باشد. (94)

كسي كه قراري گذاشته، عهدي بسته، معاهده‌اي با ديگري دارد اين داراي ثبات قدم است، بعد بيايد نقض عهد كند يعني بعد از ثبات قدم بلغزد، مثل آن زن كه بعد از این که پشم ها را می ریسد دوباره آنها را باز می کرد، نباشید. اينكه انسان ايمان را وسيله درآمد و سوداگري‌اش قرار بدهد چندين خطر را ذكر مي‌كند: اولين خطر اين است كه هتك حرمت الهي است براي اينكه شما در حضور و مظهر خدا اين تخلف را كرديد، خدا را كفيل قرار داديد به او سوگند ياد كرديد بعد هتك حرمت و بي‌‌ادبي كرديد. خطر دومش: عذاب اندك را مي‌گويند «تذوق» یعنی آثار سوء را مي‌چشيد. خطر سوم: ﴿وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ حالا اينها مراحل ودرجاتي دارد قدم به قدم پيش مي‌آيد. اين سه خطر نقد است، اولی خطر اخلاقي هست و به نام ترك ادب فرمود اين كار را نكنيد. دومی كه چشیدن آثار سوء عمل است و اين ممكن است در دنيا دامنگيرتان بشود. سومی كه خطر نهايي است ﴿وَلَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ اين مربوط به معاد است. فرمود: چون مهم‌ترين عامل فساد در جامعه همين حب دنياست و حب دنيا باعث عدم وفاي به عهد و نقض سوگند است پس اين كار را نكنيد براي اينكه شما را مي‌لغزاند. انسان همين كه يك قدم بلغزد براي خطر بعدي كافي است چون يك لحظه انسان لغزش داشته باشد معلوم نيست بعدا بتواند جبران كند. شما ايمان آورديد تعهد سپرديد با يكديگر سوگند ياد كرديد که اگر در مسئله حقوقي است كه نلغزيد، اگر در مسائل عهدالله است كه خدا تعهد گرفت و شما تعهد سپرديد که نلغزيد. اگر در اجراي عقد عهد است خودتان با خدا معاهده كرديد نلغزيد. آن وقت تدارك و جبران چنين لغزشي كار آساني نيست.

وَلَا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا إِنَّمَا عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٩٥

و پيمان خدا را به بهاى ناچيزى مفروشيد همانا آنچه نزد خداست همان براى شما بهتر است اگر مى‌دانستيد. (95)

شما اگر نقض عهد نكنيد به يك متاع پايدار مي‌رسيد، اگر نقض عهد بكنيد به يك متاع اندك و زودگذر مي‌رسيد. اين عهد و پيمان فروشي اين امضا فروشي زيان بار است چرا؟ چون حتی اگر كل دنيا را هم به شما بدهند كه شما پيمان فروشي كنيد، چيز كمي گيرتان مي‌آيد، چه رسد به اينكه يك مختصري يا يك مبلغ پول خوبي به شما مي‌دهند بعد هم پايدار نيست، معلوم نيست تا كي بماند، هيچ كس آن توان را ندارد كه حيات خود را تضمين كند. فرمود: اين نه تنها اندك است بلكه شرّ هم هست چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ﴾ اين خير چون در مقام تهديد است مفهوم دارد يعني آنچه كه پيش شماست شرّ است. پس اولاً كم است و ثانياً چيز بدي است چيز خوبي نيست و مشكلش اين است كه شما نمي‌دانيد كه اين ابزار فاني و بد است. شما گرفتار حس هستيد حس هم اين غذا و لباس و اتومبيل را خوب مي‌داند همين، اما شما اولاً تحليل عقلي نمي‌كنيد، ثانیاً پايداري‌اش را ارزيابي نمي‌كنيد، لذا تشخيص خير و شرّ را نداريد. آن وقت اين را در آيه بعد تحليل مي‌كند كه چرا آنچه كه نزد خداست خير است و آنچه كه نزد شماست خير نيست. خب نزد خدا در بهشت ميوه هست اينجا هم ميوه هست، آنجا غذاي خوب است اينجا هم غذاي خوب هست، آنجا ارضاي غرايز است اينجا هم ارضاي غرايز چرا آن بهتر است؟

 مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٩٦

آنچه نزد شماست تمام شدنى است و آنچه نزد خداست ماندنى است، و قطعا به كسانى كه شكيبايى كرده‌اند اجرشان را بر اساس بهترين كارى كه مى‌كردند مى‌دهيم. (96)

مي‌فرمايد: سرّش اين است كه چيزي كه فاني است لذت محض ندارد، همان لحظه‌اي كه به دست انسان رسيده است انسان احساس خطر مي‌كند، براي اينكه آن را يقيناً از دست مي‌دهد، پس احتمال اينكه هر لحظه آن را از او بگيرند هست، پس با آن اندوه همراه است، وقتي هم كه از دست داد اندوهگين مي‌شود. چون اينجا نشئه، نشئه ی حركت است، مگر مي‌شود انسان چیزی در رودخانه بيندازد و توقع ثبات و آرامش داشته باشد، رودخانه روان است نمي‌ماند استخر نيست که بماند. جهان طبيعت متحرك است، خب اگر ما در عالم طبيعت هستيم و عالم طبيعت نشئه حركت است و حركت با تغيّر و تبدّل همراه است پس ثبات براي عالم ملكوت است، آنجا نشئه بقاء است، آنجا كه جاي ماده نيست، جاي حرکت و تحول نيست، ثابت است. خب زائل بهتر است يا باقي، يقيناً باقي. پس هم از راه اخلاق مسئله را تبيين كرده هم از راه كلام، هم از نظر فقهي. فرمود: چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام و چه چيزي واجب. وفاي به عهد واجب است نقض عهد حرام اين حكم فقهي. بهشت و جهنمش حكم كلامي، اين هم تحليل اخلاقي، به چه دليل محصول نقض عهد بد است براي اينكه فاني است و فاني خير نيست. به چه دليل نتيجه وفاي به عهد خير است براي اينكه پاداش الهي است، ما عند الله است و «ما عند الله باقي» است هر باقي هم خير است. صابران كساني‌اند كه اين ارزش نقد و لذت نقد را صرف‌نظر مي‌كنند و به اميد آن لذت پايدار و باقي به سر مي‌برند، حالا خواه صبر بر مصیبت يا صبر بر طاعت یا صبر بر معصیت باشد، هر كدام از اينها باشد فضيلت است. و صبر، جامع همه ی اين عبادات است، براي اينكه انسان يا موظف است واجبها را انجام بدهد، يا موظف است از معاصي صرف‌نظر كند، يا در موقع مصيبتها و آزمون و امتحان الهي صبر کند. اگر كسي ده تا عمل آورد هر كدام يك درجه خاصي از اخلاص و صبر را به همراه داشتند بايد در برابر هر عمل جزاي مناسب آن عمل را بدهند اين را مي‌گويند اجر به حساب. اما اگر ده عمل خير را صابر ارائه كرد يكي اعليٰ بود بقيه اوسط و ضعيف و ذات اقدس الهي كريمانه رفتار كرد همه را به حساب آن اعلي پاداش داد اين معلوم مي‌شود كه به حساب عادي نيست. در جريان ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ اين براي افراد مياني و متوسط است، آنها كه جزء احرارند كه «حبا لله» عبادت مي‌كنند براي آنها نمي‌فرمايد «ما عند الله باق» يا «ما عند الله خير» بلكه براي آنها مي‌فرمايد: ﴿و الله خير و ابقي﴾.

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ۖ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٩٧

هر كس از مرد يا زن كار شايسته كند- در حالى كه مؤمن باشد- قطعا او را با زندگى پاكيزه‌اى حيات حقيقى مى‌بخشيم و مسلما اجرشان را بر پايه بهترين كارى كه مى‌كردند مى‌دهيم. (97)

در رسيدن به حيات طيب دو عنصر محوري لازم بود يكي حسن فعلي يكي حسن فاعلي، يكي داراي روح طيب و طاهر بودن يعني مؤمن بودن، يكي هم عمل صالح داشتن. اگر كسي مؤمن باشد و عمل صالح نداشته باشد به حيات طيب نمي‌رسد اگر كسي عمل خوب داشته باشد ولي مؤمن نباشد چون ﴿مَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ﴾  اين هم به حيات طيب نمي‌رسد. مطلب بعدي اين است كه حيات طيب يك نفس طيبه مي‌طلبد، نفس طيبه كه داراي حيات طيبه است جداي از نفوس قبلي نيست، انسان داراي چند نفس و روح نيست، بلكه داراي يك روح است که اين روح درجاتي دارد. در اوايل امر كسي كه نوسال است، نوجوان است، اين نفسي كه به نام انسانيت او رقم مي‌خورد اين نامي بالفعل (نباتی) است و حيوان بالقوه، او هنوز ادراكات عاطفي و وهمي و خيالي را تجربه نمي‌كند، او خوب تغذيه مي‌كند، خوب جامه در بر مي‌كند، خوب بالنده مي‌شود، نمو مي‌كند، فربه مي‌شود، بازي مي‌كند، رشد دارد، كه در حد يك حيات گياهي است، اين ناميِ بالفعل است و حيوان بالقوه. يك مقداري كه بالا آمده است ادراكات وهمي و خيالي و رسيدن به پست و مقام و ميز و اينهاست اين حيوان بالفعل است و انسان بالقوه. اگر رسيد به جايي كه ديد اينها همه آزمون است و ابزار است اين مي‌شود انسان بالفعل. آن حياتي كه براي مؤمن هست در صورتي كه عمل صالح داشته باشد از اين به بعد شروع مي‌شود. اگر كسي انسان بالفعل شد آن‌گاه به مرحله بالاتر از اين حيات معقولي كه دارد مي‌رسد كه مي‌شود حيات طيب كه ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾  اين نه تنها بيراهه نمي‌رود يا راه كسي را نمي‌بندد، بلكه به ديگران راه نشان مي‌دهد و ديگران را راهي راه مي‌كند و به مقصد هم مي‌رساند، هم ارائه طريق مي‌كند هم ايصال به مطلوب مي‌كند. حيات طيبه مرحله بالاي حياتهاي قبلي است، نفس طيبه درجه بالاي نفس قبلي است، نه اينكه چند نفس و روح يا چند حيات در انسان باشد. فرمود: ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾ دنيا كه لهو و لعب است، حيات دنيا قابل طيب شدن نيست، گرچه شخصي در حالي كه بدنش در دنيا هست ممكن است به حيات طيب برسد، حيات طيب مخصوص بهشت نيست. سيدنا الاستاد بيان لطيفي دارند فرمود: ذات اقدس الهي نفرمود: ما دنياي او را طيب مي‌كنيم، حالا شما يك قفسي درست كرديد از طلا بالأخره قفس است، زندان است. حالا اگر يك قفسي برليان شد اين مي‌شود طيب؟ يك دستشويي اگر طلا شد مي‌شود طيب؟ خدا فرمود: من به او حيات طيب مي‌دهم نه آنكه دنیا را برای او طيب مي‌كنم. كاري را قرآن خوب مي‌داند كه مطابق با حجت عصر باشد، قرآن چه كاري را عمل صالح مي‌داند؟ كاري را كه مطابق با اسلام باشد، اگر كسي الآن به طرف بيت المقدس نماز بخواند اين عمل صالح نيست، پس عمل بايد صالح باشد، شخص هم بايد مؤمن باشد و به حدي باشد كه از هماهنگي عمل خوب و عامل خوب به حيات طيب برسد، فرمود: هر كس هر كاري انجام بدهد چه شر چه خير نتیجه اش را در قيامت مي‌بيند. در جريان عصيان صرف عمل بد كافي است براي كيفر، ولي در جزاي خير در جريان بهشت صرف عمل خوب براي پاداش كافي نيست، عمل صالح ممكن است كم كم روح را صالح بكند، اما صِرْف عمل صالح كافي نيست، مگر اينكه روح به بركت عمل صالح كلاً توبه بكند و مؤمن بشود. مطلب ديگر اين كه جزاي قيامت غير از جريان حيات طيب است، چون خداي سبحان وعده داد كه اينها در دنيا هستند به حيات طيب مي‌رسند، معلوم مي‌شود كه جزاي ذات اقدس الهي در معاد غير از اين حيات طيب است. پس  عده‌اي هم در دنيا حسنه دارند هم در آخرت حسنه دارند، حسنه دنيا همان حيات طيبه است وگرنه دنيا از آن جهت كه دنياست كه لهو است و لعب است و تفاخر است. اين ﴿بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نشان مي‌دهد كه اينها مردان صالحي‌اند که هميشه كار خوب مي‌كردند، لذا ما در بين اين اعمال صالحه كه اينها مستمراً انجام مي‌دادند آن برجسته‌ترين را انتخاب مي‌كنيم و همه اعمال اينها برابر با آن برجسته‌ترش انجام مي‌دهيم.

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ‎‎﴿98﴾

پس آن‌گاه كه قرآن بخوانى از شيطان مطرود به خدا پناه بر. (98)

مادامي كه در دنيا به سر مي‌بريم در معرض وسوسه شيطانيم، حالا شيطان يا بلا واسطه در ما وسوسه مي‌كند يا به واسطه، به واسطه دوستان و افراد بيرون، آن افراد بيرون هم گاهي جن‌اند گاهي انس كه «شياطن الانس و الجن» جزء شاگردان ابليس‌اند. و ابليس گاهي بلا واسطه، گاهي به واسطه جن، گاهي به واسطه انس اغوا مي‌كند. هميشه در حال اغواست منتها حالت آماده باش ابليس را كتاب و سنت مشخص كرده است كه چه زماني اين حالت آماده باشد دارد، چه وقتي براي حمله دورخيز برمي‌دارد، ائمه(عليهم السلام) هم مشخص كردند، خودش هم مشخص كرده است، گفت كه من آدرسم اين است كه ﴿لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾  اينها تا مي‌خواهند يك كار خير انجام بدهند من سر راهشان مي‌نشينم آنجا اصلاً در كمينم، نه همه جا ﴿صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾ همان كه وارد راه راست مي‌خواهند بشوند من آنجا كمين مي‌كنم و جلويشان را مي‌گيرم. حضرت امير(ع) می فرماید:گرچه شيطان براي اغوا و وسوسه هميشه آماده است، اما آن وقتي كه در محافلي از انسان به نيكي ياد مي‌كنند، یا وقتي كه از انسان حمد و مدح و منقبت مي‌گويند آن‌گاه خط حمله شروع مي‌شود، كه اگر آدم خوشش بيايد تحويل بگيرد اين معلوم مي‌شود تير خورده. قرآن خواندن از بارزترين مصاديق طي صراط مستقيم است، براي اينكه آدم با نور با كلام خدا مي‌خواهد مأنوس بشود، مخاطب خدا قرار بگيرد. براساس آن اصولي كه خود شيطان آدرس داد معلوم مي‌شود سر راه است اينجا در كمين است، ما براي اينكه كمين‌روبي كنيم بايد بگوييم «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» فرمود: اكنون كه ما اين كتاب را نازل كرديم، شما هم موظفيد اين را بخوانيد و تدبّر كنيد، هنگام شروع به قرائت به خدا پناهنده بشويد. اين استعاذه باعث مي‌شود كه انسان از تيررس او بيرون مي‌آيد و او را طرد مي‌كند.

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿٩٩‏ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ ﴿١٠٠

چرا كه او را بر كسانى كه ايمان آورده‌اند و بر خداى خود توكل مى‌كنند تسلطى نيست. (99) تسلط او تنها بر كسانى است كه او را سرپرست مى‌گيرند و بر كسانى است كه به خدا شرك مى‌ورزند. (100)

پس معلوم مي‌شود كه استعاذه توكل است و اگر كسي به خدا متوكل شد پناهنده مي‌شود. استعاذه از سنخ لفظ نيست، چه اينكه در توكل هم همين ‌طور است. گفتند توكل كنيد نه يعني بگوييد «اني توكلت علي الله» حرفتان توكل باشد، يعني مكتبتان، منطقتان، سيره‌تان توکل باشد. استعاذه را به توكل معنا كرده است چون توكل هم يك امر قلبي است، امر لفظي نيست. اگر كسي دائم التوكل بود اين مؤمن بود هميشه مراقب كار خودش بود كه از قلعه بيرون نرود خب محفوظ مي‌ماند. اگر از اين قلعه بيرون رفت رهزنان و اوباش فراوان‌اند. پس شيطان بر چه كسي مسلط است؟ بر كسي كه از قلعه توحيد بيرون آمده، به او سرسپرده شده، ولاي او را پذيرفته، تحت ولايت شيطان بود. نفوذ شيطان و سلطنت شيطان نسبت به كساني است كه به ولاي او راضي شدند و كساني كه به خدا شرك ورزيدند. فتحصل كه قرائت قرآن صراط مستقيم است يك، در كمين اين صراط مستقيم ابليس مين‌گذاري كرده دو، و اگر كسي خواست قرائت قرآن كند حدوثاً و بقائاً بايد استعاذه كند سه، استعاذه هم پناهندگي قلبي و فعلي و عملي است وقتي مكتب كسي پناهندگي به خدا شد قلباً و فعلاً و قولاً مي‌گويد «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» و پناهنده هم مي‌شود. توكل هم جزء بارزترين مصاديق ايمان و عمل صالح است. فرمود: ابليس بر هيچ كسي مسلّط نيست، مگر اينكه خود آن اشخاص ابليس را بر خودشان مسلّط بكنند، اين معنايش اين است كه ابليس هيچ سلطه‌اي ندارد. در قيامت وقتي منازعه و محاجّه برقرار مي‌شود شيطان مي‌گويد من كه سلطنتي بر شما نداشتم شما چرا من را ملامت مي‌كنيد؟ نه من مي‌توانم مشكل شما را حل كنم، نه شما مي‌توانيد مشكل من را حل كنيد، نه من بر شما حجّت دارم نه شما بر من حجّت داريد من را ملامت نكنيد خودتان را ملامت كنيد من دعوت كردم آمديد مي‌خواستيد نياييد اين همه انبيا و اوليا و ملائكه(عليهم السلام) دعوت كردند مي‌خواستيد آن طرف برويد.