ترجمه و توضیح سوره اسراء 24 – 1

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوندی که رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش از آن مؤمنین است

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿١

منزّه است آن كه بنده‌ى خود را شبى از مسجد الحرام به سوى مسجد الأقصى كه حومه آن را بركت داده‌ايم سير داد، تا آيات خويش را به او بنماييم كه همانا او شنواى بيناست. (1)

تسبیح یعنی این که ذات اقدس الهي از هر عيب و نقصي منزّه است. تقديس یعنی این كه او علم محدود، قدرت محدود، اراده محدود و… ندارد. تنزيه یعنی اين كه او جاهل، فراموش کار، ساهي و قاصر و مانند آن نيست. کلمه سير با سَيْر فرقش اين است كه سير هم در شب انجام می گیرد هم در روز، اما سَيْر مخصوص شب است، براي اين كه كسي خيال نكند أسرا (سیر شبانه) براي آن است كه ذات مقدس پيغمبر(ص) خداي سبحان را ببيند، یعنی خدا با چشم ديده بشود، از اول اين كلمهٴ مبارك سبحان را ياد كرد، فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي﴾ یعنی اين خداي سبحان كه منزّه از هر نقص و عيب است بندهٴ خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجدالأقصيٰ برد. اگر دقت شود در این سوره يك نحوه كرامتي براي ذات مقدس پيغمبر (ص) مطرح هست، براي اين كه مهمانان ديگر به لقاي الهي مي‌رفتند به طرف خدا مهاجرت مي‌كردند، مانند جريان ميقات موساي كليم(ع) فرمود: ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾ يعني وقتي خود موساي كليم با پاي خود به طور آمد، اما در جريان معراج وجود مبارك پيامبر(ص)، سخن از بُردن با جلال و شكوه است، ذات اقدس الهي فرستاده‌هاي خود را ارسال كرد و پيغمبر را بردند، نه اين كه پيغمبر رفته باشد ﴿أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾، فرمود: منزّه است خدايي كه بندهٴ خود را شبانه از مسجد الحرام به مسجدالاقصي برد. اِسراء با اين كه شبانه بردن است، اما وقتي به ﴿لَيْلاً﴾ مقيّد شد، يعني مقداري از شب، خيلي طول نكشيد، حالا چقدر طول كشيد خدا مي‌داند و آن كس كه رفته، ولي بالأخره كلّ شب نبود، اين همه سير سماوات و مشاهدات چند لحظه بيش نبود این به لحاظ زمین. اما به لحاظ آسمان ها در سورهٴ مباركهٴ «نجم» بقيه ی داستان آمده، كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾ آنجا مربوط به معراج است. پس اين سوره براي سِير از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی است، اين سير زميني مبدأ و منتهايش مشخص است از مكه است تا بيتِ قُدس. بيت مَقدِس هنوز مسجد ناميده نمي‌شد بعدها به صورت مسجدالاقصيٰ درآمد. فرمود: بركات فراواني ما در اطراف آن مستقر كرديم، ما اين سفر را نصيب او كرديم تا آيات خودمان را به او ارائه كنيم. پس همه ی اين كارها را خداي سبحان به عهدهٴ خود قرار داده است که می فرماید ما این کارها را کرده ایم. آنچه كه فعلاً محلّ بحث است همان سير در زمين است، و این که مجموع اين قصه در بيداري بود نه در خواب و با مجموع بدن و روح بود نه تنها با روح. اين دوتا اصل بايد تا آخر قصه محفوظ بماند. منتها اصل سوم آن است كه اگر احياناً گفته مي‌شود بخشي از معراج روحاني است، به این معنی نیست که ـ معاذ الله ـ پيغمبر در آن حال بدن نداشت، در آن حال بدن داشت، ولي آن بخش، بخش روحاني است، مثل اين كه ما الآن اينجا نشستيم و داريم حرف مي‌زنيم، اين مطالب عقلي را كه قرآن تفهيم مي‌كند گفتن ها جسماني، شنيدن ها جسماني، اما فهم معارفش جسماني نيست، بلکه روحاني است. وجود مبارك پيغمبر رفت، ديد، گفت و شنيد اين ها همه با جسم بود، اما آن مطالبي را كه دريافت، كلامي را كه با خدا گفت، آن علومي را كه ذات اقدس الهي به حضرت اعطا كرد، آنها ديگر جسماني نيست. پس این اتفاق، هم زمان مند بود که در شب بود و هم مکان مند بود که در بيت‌ مقدِس بود. ﴿إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾ هر اسمي از اسماي حُسناي الهي سند كار معيّن است، اين اسماي حُسناي ذيل آيه، سند محتوا و مضمون خود آن آيه است،  ذات اقدس الهي سميعِ بصير است كه چه كسي را، چطور و چرا أسرا كند. نکته مهم این که نفرمود وجود مبارك پيامبر(ص) آمد، یا رسول الله، یا نبيّ‌الله آمد، نه القاب او را ذكر كرد، نه اسم مطهّرش را، بلکه فرمود: عبد آمد، سخن از عبد است براي اين كه همه آنها محصول عبوديت است، اگر كسي عبدِ خالص شد شايسته دريافت آن كمالات است، عبد جز فناي در ربّ چيز ديگري نيست، يعني هيچ چيزي از خودش ندارد.[1]

وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِن دُونِي وَكِيلًا ﴿٢

و به موسى كتاب داديم و آن را براى بنى اسرائيل وسيله هدايت ساختيم كه مبادا غير من و كيل و سرپرست بگيريد. (2)

كتاب در فرهنگ قرآن عبارت از مجموعه قوانين اعتقادي، اخلاقي، فقهي، حقوقي، عملي و علمي است، اگر چيزي اين مجموعه را داشته باشد به آن مي‌گويند كتاب. فرمود: ما براي هدايت بني‌اسرائيل به موساي كليم كتاب داديم، و مهم ترين مسئله‌اي كه در اين كتاب است توحيد و توكل است. لذا فرمود: ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِي وَكِيلاً﴾ كارها را به من بسپاريد، براي اين كه شما نه عالم هستيد، نه قادر، نه بخشنده‌ و نه از ابزار و وسايلی كه در اختيار شماست باخبرهستید. مگر نه آن است كه شما محتاج هستيد؟ شما وقتي كه محتاج هستيد در بسياري از مسائل جاهل و عاجزید، پس بالأخره بايد وكيل بگيريد و غير از خدا هم كسي نمي‌تواند وكيل باشد. یعنی انسان در همه ی كارهایش بگويد خدایا! من تو را وكيل گرفتم و آنچه را هم كه من انجام مي‌دهم به راهنمايي توست. مطلب بعد این که توحيد از كجای این آیه فهمیده می شود؟ از این جا که  همه موظف‌اند او را وكيل بگيرند ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِي﴾، (من دونی) یعنی فقط در عالم من را وكيل قرار بدهيد اين مي‌شود توحيد، معلوم مي‌شود كه او ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾  است. توكل هم نشانهٴ وحدت ذات اقدس الهي است براي اين كه او تنها كسي است كه ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ﴾  است ﴿علي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قدير﴾  است. در جريان اسرا خيلي از معارف در شب معراج به وجود مبارك پيغمبر(ص) الهام و القا شد. در جريان موسي (ع) هم كه شبيه اسرا و معراج گونه بود وجود مبارك موساي كليم(ع) چهل شبانه روز مهمان خداي سبحان بود، ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ كه ظاهرا از اول ذي قعده تا پايان دهم ذي حجه موساي كليم (ع) مهمان ذات اقدس الهي بود، در طول اين چهل شبانه روز نه خوابيد، نه غذا خورد، نه نوشيد و كاري از كارهاي عالم طبيعت را انجام نداد، فقط مشغول مناجات با ذات اقدس الهي بود،که تورات نصيب‌ ایشان شده، و اين جريان اسراي پيغمبر(ص) بي تناسب با مناجات حضرت موساي كليم در طور و دريافت كردن تورات و امثال ذلك نيست.[2]

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورًا ﴿٣

[شما] نسل كسانى هستيد كه آنها را [در كشتى‌] با نوح برداشتيم. به راستى او بنده‌اى شكرگزار بود. (3)

بني اسرائيل يك گروه خاصي بودند که پدران شان محصول تبليغات 950 ساله نوح (ع) را حفظ كردند، همين گروه اندك را نوح (ع) سوار بركشتي كرد و بعد آن طوفان كه پديد آمد، همه قوم نوح غرق شدند مگر همين گروه كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ/ صافات/77﴾ اين ها ذراري حضرت نوح بودند، كه به آن حضرت ايمان آوردند و رنج 950 ساله‌اش را حفظ كردند و در كشتي ماندند و الآن به اين سمت رسيدند. بعد از رحلت نوح (ع) انبياي ابراهيمي يكي پس از ديگري آمدند و همان مكتب نوح را حفظ كردند. درباره حضرت ابراهيم فرمود: ﴿وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾  كه يكي از شيعيان مكتب نوح حضرت ابراهيم است. بعد از حضرت ابراهيم، انبياي ابراهيمي بودند تا به وجود مبارك موساي كليم و بني اسرائيل مي‌رسد كه همه اين ها  جزء ذراري نوح مي‌شوند. فرمود: ﴿ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾ اين ها ذريه بی واسطه نيستند، بلکه ذريه با واسطه هستند، ذريه ی كساني‌اند كه همسفران حضرت نوح بودند و سوار كشتي شدند و محفوظ شدند، و پدرانشان آن همه تلاش و كوشش را حفظ كردند. بنابراين، فرمود: ﴿إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً﴾ چون نوح عبد شكور بود ما به ذريّهٴ او پيغمبري، وحي و نبوت، رسالت و كتاب آسماني و شریعت داديم، و نجات هم داديم.[3]

وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا ﴿٤

و به بنى اسرائيل در آن كتاب اعلام كرديم كه بى‌گمان دوبار در زمين فساد خواهيد كرد و به طغيان بزرگى دست خواهيد زد. (4)

فرمود: ما به اين بني اسرائيل يك مطلب رسمي را به صورت سوگند اعلام كرديم كه شما دو بار روی زمین شورش و فساد مي‌كنيد. شما برتري طلبيد، داعيه استكبار داريد، پس اين كار را مي‌كنيد. يك بار كه اين كار را كرديد، ما كساني را بر شما مسلط مي‌كنيم تا شما را سركوب كنند آن وقت شما توبه مي‌كنيد و معتدل مي‌شويد، سپس بر اساس ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾  فيض و رحمت ما به  شما مي‌رسد و سامان مي‌پذيريد. بعد دوباره طغيان مي‌كنيد، آن طغيان دوباره شما را هم، ما سركوب مي‌كنيم. مفسران مي‌گويند اين بار اول آن وقتي بود كه وجود مبارك ذكريا (ع) را شهيد كردند. بار دوم وقتي بود كه يحيي (ع) را شهيد كردند، بعد در صدد قتل حضرت عيسي بودند، بنابراين هر دو بار گذشت. اما فلسطيني‌هاي محروم معتقد و اميدوارند كه اين بار دوم همين باشد كه الآن اين ها روي مردم مظلوم فلسطين فشار آوردند، آنها را از خانه و زندگي شان آواره كردند و در اردوگاه‌ها جا دادند، در خانه ی اين ها نشستند، حكومت مي‌كنند و بر اين ها ستم مي‌كنند و اين ها را تروريست مي‌دانند، كه اگر ان‌شاء‌الله اين برداشت درست باشد، اميد انقراض كلي اين صهاينه مطرح است. فرمود: «قَضینا» يعني ما صريحاً به بني‌اسرائيل گفتيم: مي‌دانيم شما دوبار طغيان‌گري را پيشهٴ خود قرار مي‌دهيد و در زمين فساد مي‌كنيد و با دست خودتان زمينه انهدام خودتان را فراهم مي‌كنيد. حالا منظوراز زمین يا همان ارض محدود محلّ زيست خود آنهاست يا در كلّ خاورميانه است، چون ارض آن روزها همين محدودهٴ خاورميانه بود، خاوردور و باختردور يا كشف نشده بود يا دسترسي به آن جا نداشتند. اين قضا به معناي حُكم نيست به معناي اعلام هست، هرگز ذات اقدس الهي به فساد و بدی امر نمي‌كند فرمود: خداي سبحان به شما اعلام كرد كه اين كار را مي‌كنيد، يعني مبادا اين كار را بكنيد، ولي مبتلا مي‌شويد و كيفرش هم مشخص شده است. منظور از اين فساد، كذب و سرقت و غارت اموال خصوصي و اين ها نيست، بلكه بخش مهمّ از اين فساد همان فساد سياسي و حكومتي و ويران كردن ملت است، به دليل اين كه در تمام بخش ها كنار فساد، مسئله ﴿وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً﴾ را مطرح مي‌كند، یعنی خويِ استكباری شما، برتري‌ طلبي شما در اين محدودهٴ ارض كه حالا خاورميانه است به گوش همه مي‌رسد. وقتي فرمود: دوبار فساد مي‌كنيد اين گزارش تاريخي نيست، اين تهديد را به همراه دارد، يعني شما دوبار فساد مي‌كنيد ما هم دوبار شما را عِقاب مي‌كنيم.[4]

فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَّفْعُولًا ﴿٥ ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا ﴿٦

پس آن‌گاه كه وعده‌ى اولين آن دو فرا رسيد، بندگانى از خود را كه جنگ آورانى نيرومندند بر شما برانگيزيم تا داخل خانه‌ها را جست جو كنند، و اين وعده انجام شدنى است. (5) آن‌گاه دوباره غلبه بر آنها را به شما بازگردانيم و شما را با اموال و پسران يارى دهيم و تعداد نفرات شما را بيشتر كنيم. (6)

وقتي فساد اولي تان محقّق شد، حالا وعيد و تهديد و عذاب ما شروع مي‌شود. اين (عِبَادًا لَّنَا) يعني آ‌نها كه بنده‌هاي تكويني‌اند، مخلوقات الهي‌اند، كه خداي سبحان به شيطان هم مي‌ فرمايد: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ/حجر/42﴾  آنها كه به دنبال شيطنت شيطان مي‌روند، تحت ولايت شيطان‌اند، آنها هم عباد تكويني ذات اقدس الهي هستند، گرچه تشريعاً كافر يا فاسق‌اند. فرمود: وقتي اوّلين بار فساد كرديد عباد ما از طرف ما مبعوث‌اند، اين ها مثل كَلب معلَّم‌اند (سگ تعلیم دیده اند) كه داراي قدرت زياد و شدّت و خشونت هستند، اين ها بر شما مسلّط مي‌شوند خانه به خانه شما را مي‌گيرند و مي‌كُشند. و اين وَعد ما هم حتمي است براي اين كه ما در برابر فساد شما هرگز بي‌تفاوت و ساكت  نخواهيم بود. اين كه فرمود: ﴿بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ فرمود: ما گاهي ظالمي را بر ظالم مسلّط مي‌كنيم بدون اين كه كسي اجر ببرد، نه اين ها كه مسلّط‌اند، ثواب مجاهد را مي‌برند، نه آنها كه تحت سلطه‌اند، ثواب اجر را مي‌برند،آنها مظلوم‌اند ولي مأجور نيستند، اين ها خون‌ريزند ولي مجاهد نيستند. فرمود: در كنار هر فسادي يك تنبيه الهي هست، اگر بار اول فساد كرديد در برابر فساد بار اول يك وعيد الهي، تهديد الهي، گوشمالي الهي هست، اگر برگشتيد ما هم لطفمان را به شما متوجه مي‌كنيم و عذاب را از شما برمي‌داريم. بار دوم فساد كرديد گرفتار وضعي بدتر از وضع اول خواهيد شد كه به حياتتان خاتمه مي‌دهد. فرمود: اين جريان تاريخي كه گذشت در اثر توبه و انابه ی شما بود، ما هم توبه‌پذير و انابه‌پذير بوديم، توفيقاتي به شما داديم، مال ها و فرزندان از دست رفته شما را، با مال و فرزندان بعدي ترميم كرديم، جمعيت و قبيله‌تان زياد شد، قدرت شما زياد شد، بر دشمن تان پيروز شدید، بالأخره از شرّ آن ﴿أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ نجات پيدا كرديد و آزاد شديد. شما بر آنها مسلّط شديد، از اسارت آنها درآمديد، ما هم مشكل سياسي،  اقتصادي و خانوادگي شما را حل كرديم اينها آزمون الهي بود.[5]

 إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا ﴿٧﴾  

اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كرده‌ايد و اگر بدى كنيد به خود بد كرده‌ايد، پس وقتى وعده‌ى بعدى فرا رسد از اندوه صورتتان را زشت گردانند و وارد مسجد [الاقصى‌] شوند، چنان كه بار اول داخل شده بودند و به هر چه دست يابند يكسره [آن را] نابود كنند.(7)

 فرمود: ما اعلام كرديم كه شما دوبار فساد مي‌كنيد، مي‌توانيد نكنيد. بار اول كه فساد كرديد ما تنبيه تان مي‌كنيم، بعد از توبه و انابه، به شما مال و فرزند مي ‌دهيم، تا شما بر خصم تان پيروز بشويد، اما اگر دوباره دست به فساد زديد، دوباره آن خشم الهي ظهور مي‌كند، چون يك اصل كلي در قرآن كريم است. مي‌فرمايد: كه ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾  اين ها به منزله قانون اساسي سنّت الهي است كه اگر بيراهه رفتيد، فيض ما برمي‌گردد، به راه بوديد، فيض ما در راه است. فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ بار اول فساد كرديد ما پوشانديم، بار دوم كه فساد كرديد وعيد، تهديد و عِقاب ما شروع مي‌شود. در اين وعده دوم چهره‌تان را زشت مي‌كند و آن مبارزان وارد مسجد مي‌شوند همان طوري كه بار اول وارد شدند، مراكز عبادي‌تان را تخريب مي‌كنند، بساط فكري شما و سازمان اداري‌تان را به هم مي‌زنند. نکته قابل توجه این که این مبارزان  باید كساني باشند كه كار بخت النصر را مي‌كنند، نه اين كه بر حزب‌الله تطبيق بشود. راه ديگري البته بر نجات است بر اساس ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا، اگر برگشتید ما هم برمی گردیم﴾. کلمه تبار يعني هلاك، اگر امتي به هلاكت رسيدند، يعني به تبار رسيدند، یعنی دمارتان را در می آورند. گروه دوم گرچه بعد از پانصد سال آمدند، اما كار گروه اول را كردند، قرآن كريم فرمود: همان ﴿أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ بر شما مسلط مي‌شوند، يعني بر حكومت، سرزمين، منابع، و بر مردمتان، مسلّط مي‌شوند، آن وقت همه آنچه كه در اين كشور هست به هلاكت و نابودی كشيده می شود. گفته اند: فساد بار اول تقريباً 586 سال قبل از ميلاد مسيح بود که این ها گرفتار بُخت‌نصر شدند، يعني بُخت‌نصر در همين سرزمين، بني‌اسرائيل را به هلاكت رسانده. تقريباً نزديك نيم‌ قرن، شايد حدود چهل سال بعد اين ها از اسارت بُخت‌نصر درآمدند. پادشاه فارس، امپراطوري ايران با بُخت‌نصر و بابلي ها درگير شدند آنها را شكست دادند در سايه بركت ايراني ها اين بني‌اسرائيل آزاد شدند، نه اين كه خود اين ها جنگيدند. بعد دوباره شروع به فساد کردند، ساليان متمادي همان فساد سياسي را داشتند، بار دوم امپراطوري روم بر اين ها مسلّط شد، اين ها هم مثل بُخت‌نصر بابلي از اندوه صورتتان را زشت گردانند و وارد مسجد الاقصى‌ شوند، چنان كه بار اول داخل شده بودند، و به هر چه دست يابند يكسره آن را نابود كنند. ظاهر قرآن اين است كه اين هر دو بار واقع شده، و کسانی که بر اسرائيلي ها مسلط مي‌شوند وارد مسجد مي‌شوند، مسجد را هتك مي‌كنند، تخریب مي‌كنند. پس هرگز این نمی تواند با حزب‌الله و مؤمنين تطبیق داشته باشد. فرمود: ما دمار شما را درمي‌آوريم، به هلاكت گرفتارتان مي‌كنيم، اين تهديد ما مربوط به همين بار اول و دوم و امثال ذلك نیست، بار اول و بار دوم ندارد، بلكه اصل كلي اين است كه اگر به فساد برگردید ما هم برمی گردیم.[6]

عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا ﴿٨

اميد است كه پروردگارتان بر شما رحمت آورد، و اگر [به فساد] باز گشتيد ما نيز باز مى‌گرديم. و دوزخ را براى كافران زندان قرار داده‌ايم. (8)

اين كه گفته شد رحمت خدا بر غضب او سابقه دارد، يعني پيشاپيش غضب، امامي حركت مي‌كند به نام رحمت. غضب مأموم و تابع است كه كجا بايد غضب بكند، تا رحمت دستور نداد، غضب ظهور نمي‌كند. اگر قاضي عادلي دستور داد قاتل را بر اساس ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾ قصاص كنيد، اين قصاص رحمت است، چرا؟ براي اين كه به فرمان عدل اين قصاص حاصل شده، یعنی اول رحمت فتوا داد، بعد شمشير شروع كرد به فعاليت. ذات اقدس الهي بر اساس همان «يا مَن سَبَقَت رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»  فرمود: ﴿عَسَي رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ﴾ اساس كار ما رحمت است، عالم را رحمت مي‌گرداند نه غضب، اگر شما قاتلي را مجازات كرديد رحمتِ شماست، براي اين كه به نظام، به قانون، به امت، به مكتب و به آن مظلوم و بازمانده‌ها و اولياي دَم رحمت مي‌كنيد. آيه مباركه سه بخش دارد: بخش اوّلش ناظر به همين اصل كلي است كه جهان مأموم است و امام جماعت جهان رحمت الهي است، كه او رحمان مطلق است. بخش دومش هم این است که (وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا) شما برگردید غضب ما هم برمی گردد، شما آدم بشوید لطف ما هم برمی گردد. بخش سومش هم اين است كه ﴿وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً﴾ اين كه مي‌بيند ما كفار را آنجا محاصره و زنداني مي‌كنيم براي آن است كه زنداني كردن مجرم رحمت است، و رحمت كردن به جامعه تأمين امنيت جامعه است. فرمود: كسي كه با داشتن عقل و فطرت از درون، و با وحي و نبوت و امامت از بيرون، هم بيراهه رفته، هم راه ديگران را بسته، با این وجود ما بارها به او مهلت داديم، تا اتمام حجت كرده باشیم، ولی این ها عالماً و عامداً بیراه می روند، لذا ﴿وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً﴾ که این يك اصل كلي است، که سبب قهر الهي كفر شماست، و اختصاصي به بني‌اسرائيل ندارد. درباره گناه هاي فردي فقط به عذاب آخرت ارجاع مي‌دهد، اما عذاب دنيا گاهي ممكن است بشود، گاهي ممكن است خدا عفو كند، فرمود: او ستّارالعيوب است، او فرصت مي‌دهد، اما درگناه جمعي و حكومتي، خداي سبحان بندگان ستمديده را مورد مهر قرار مي‌دهد و ظالمان را به عذاب سخت مبتلا مي‌كند. در جهنم جا براي آزادي نيست، كسي كه در دنيا ﴿لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾  خواست جلويش باز باشد تا هر کاری دلش خواست انجام دهد آنجا جلويش را مي‌گيرند. فرمود: در جهنم آتش زياد است، اما اين طور نيست كه او هر جا خواست برود بسوزد، هر جا ما خواستيم مي‌سوزد اين محصور است، اين بسته است، قدرت خروج ندارند اما بسته بودن در عذابي است فوق العذاب اين مي‌شود حصير، اين ها محصور به جهنم‌اند، از هر طرف راه خروجي شان هم بسته است.[7]

إِنَّ هَـٰذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا ﴿٩ وَأَنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ﴿١٠

بى‌ترديد، اين قرآن به آيينی كه استوارتر است راه مى‌نمايد و به آن مؤمنانى كه كارهاى شايسته مى‌كنند مژده مى‌دهد كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود. (9) و براى كسانى كه به آخرت ايمان نمى‌آورند عذابى دردناك آماده كرده‌ايم. (10)

ادّعاي قرآن كريم اين است كه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ يعني قرآن به بهترين دين، طريقه، مكتب و روش هدايت مي‌كند، و چون يك كتاب تربيتي است علم و تعليم كتاب و حكمت را با تزكيه همراه مي‌كند. مسئله تبشير را كه تقريباً صبغهٴ (رنگ) تزكيه دارد كنار تعليم يادآوري مي‌كند و به مؤمنین یعنی کسانی که عمل شایسته انجام می دهند بشارت مي‌دهد كه پاداشی بزرگ برای شان خواهد بود، و همچنين اين مطلب را هم بشارت مي‌دهد كه براى كسانى كه به آخرت ايمان نمى‌آورند عذابى دردناك آماده كرده‌ايم، جامع هر دو تبشير است. اين تبشير را گاهي در خصوص مورد انذار به كار مي‌برند،گاهي در جامع مشترك بين تلخي و شيريني به كار مي‌برند مثل اينجا. آنجا كه در خصوص تلخ‌كامي و انذار به كار رفته است، مثل ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ گفتند: اين يك رنج و شكنجه روحي است، مثل كسي كه در امتحانات رفوزه شده به او مي‌گويند: تبريك عرض مي‌كنيم، اين تبريك گفتن اهانت و تحقيري است نسبت به اين شخصي كه در امتحان رفوزه شده. اما عمده اين بحث محوري است كه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ ما بايد مواظب باشيم در اين كه اين آيه را معنا مي‌كنيم هرگز تورات، انجيل، صحف انبياي قبلي و زبور داود را تحقير نكنيم، براي اين كه مشتركات بين انبيا، بين كتاب هاي آسماني و بين اعتقادات، اخلاقيات، خطوط فقهي و حقوقي فراوان است، در سورهٴ مباركهٴ «انعام»  وقتي نام بسياري از انبيا (عليهم السلام) را برد، فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾  یعنی ای پیامبر! به هدايتي كه ما به ايشان داديم به همان هدايت اقتدا كن. معلوم مي‌شود هدايت و روش انبيا يكي است منتها ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾. بنابراين اگر گفته شد: ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ يعني تورات و انجيل و صحف ابراهيم و زبور داود اين‌‌چنين است، منتها «بعضها فوق بعض» و قرآن مُهيمِن بر آنهاست، سلطان همه كتاب ها، قرآن است. پس نبايد به اين فكر باشيم كه قرآن را با تورات بسنجيم، بگوييم تورات اين نقص را دارد قرآن كامل است، خير اگر صحف انبیا، تورات و انجيل اصلی تحریف نشده بودند، اين ها ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾  بودند. ديني كه انبيا آوردند اسلام است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ/ آل عمران/19﴾ خدا يك دين دارد و آن اسلام است. البته شريعت و منهاج فرق مي‌كند كه زير مجموعه ی همين اسلام است. بنابراين هدايت وصف مشترك كتاب هاي آسماني است، يعني تمام كتاب هاي آسماني مردم را به آیین حق دعوت مي‌كنند و همه در بستر صراط مستقيم‌اند، ولی بعضي عالي بعضي اعلا، بعضي كامل بعضي اكمل هستند. مؤمنين چه كساني‌اند؟ کسانی که معتقدند، و عمل صالح دارند، خدا این ها را به رحمت و بهشت و رضوان بشارت می دهد. اما كسانى كه به آخرت ايمان نمى‌آورند، همين كه ايمان به آخرت نداشته باشند، چه كار بد بكنند، چه نكنند، برای شان عذابى دردناك آماده كرده‌ايم. در آيه 26 سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود: چون قيامت را فراموش كردند به اين تباهي تن در دادند و عذاب مي‌بينند. در آيه محلّ بحث هم فرمود: چون معاد را منكرند عذاب شديد دارند، پس مهم ترين عامل انجام دادن فضايل اخلاقي و ترك رذايل اخلاقي اعتقاد به قيامت است.[8]

وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ﴿١١

و آدمى بدى را همان گونه مى‌طلبد كه نيكى را مى‌طلبد، و انسان همواره شتابزده است. (11)

غالب انسان ها، هم در تصميم‌گيري نپخته‌ هستند و هم در انديشه و فكر و باور خام‌ هستند. اكثر مردم هم زود باورهستند، هم زود تصميم مي‌گيرند، اين عجله و شتاب قبل از نصاب علمي و عملي در غالب مردم هست. آن هدايتي كه قرآن كريم به عهده دارد كه ﴿يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ مي‌گويد: اگر انسان قبل از اين كه به مرحلهٴ يقين و حجت شرعي برسد، چيزي را باور كند، يا قبل از اين كه به آن خلوص دسترسي پيدا كند، تصميم بگيرد اين عجله و خام است. بايد تعاملي بين آن علم و اين عمل باشد، يعني اگر انسان چيزي را در مرحله علمی احساس یا تجربه كرد، بعد به قوه خيال و واهمه داد، و همان جا محور باورش شد، چنين انسان خَيّالِ وهّامي را قرآن به مُختال تعبير مي‌كند، يعني اين خيال ‌انديش است. اما وقتي كه به برهان رسيد، با دليل مطلبي را فهميد اين مي‌شود عاقل. اگر در مراحل عملي، محور تصميم او شهوت يا غضب بود اين را مي‌گويند مُختال، اما اگر از شهوت و غضب گذشت به آن عقل عملي رسيد كه تصميم را به دست عقل داد اين مي‌شود عاقل. عجله براي قبل وقت است، اما سرعت براي بعد از وقت، كسي كه قبل از ظهر نماز مي‌خواند اين عجله كرده است، چون هنوز وقتش نشده، اما نماز اول وقت سرعت است، و سرعت مورد امر است كه فرمود: ﴿وَسَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾  اما عجله هر جا مطرح شد نهي شد. بنابراين راه قرآن این است که مشورت كنيد، فكر كنيد، برهان كنيد، اگر كسي شتابزده، بدون تحقيق تصديق یا تکذیب كرد ﴿يَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ﴾ مي‌شود. بخش پاياني اين است كه عجله، صفت انسان است و سرعت يك چيز خوبي است كه از اوصاف ذات اقدس الهي هم هست، خدا برای یک عده سريع‌الرضاست، و براي يك عده، سريع‌العقاب است، اما خدا عجول نيست.[9]

وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلًا مِّن رَّبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلًا ﴿١٢

و شب و روز را دو نشانه قرار داديم، پس نشانه شب را محو كرديم و نشانه روز را ظاهر و روشن قرار داديم تا از پروردگارتان روزى بطلبيد و شمار سال‌ها و حساب را بدانيد، و هر چيزى را به طور كامل توضيح داديم. (12)

بعد از اين كه فرمود: خير و شرّي هست و نظمي در عالم هست و انسان موظّف است با تأنّي حركت كند تا از خير بهره ببرد و از شرّ محفوظ بماند، مناسب با خير و شرّ، نور و ظلمت را ذكر کردند. فرمودند: خير و بركت انسان، کسب روزی در روز است، و ما شب و روز را براي اين قرار داديم كه انسان شب بيارمد، و روز فضل الهي را تحصيل كند. همان طوري كه هر كدام از شب و روز فرصتِ مناسبي‌اند براي كار مشخص، خير و شرّ هم اين‌چنين است. انسان نبايد شتابزده كار كند تا به جاي اين كه از خير بهره ببرد به دام شرّ بيفتد. بعد فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ اين تناسبي است بين آيه فعلي و آيه قبلي و چون محور اصلي آن آيه مسئله شرّ بود و شرّ با ظلمت و تيرگي و تاريكي همراه است، اينجا ليل را مقدّم بر نهار ذكر فرمود. مطلب بعدي آن است كه چون حساب، حساب قمري است و معمولاً حساب قمري آغازش شب است، شب مقدّم بر روز است. فرمود: شب و روز را آيت قرار داديم، شب آيت‌الله تاريك است و روز آيت‌الله روشن است، معلوم مي‌شود تاريكي و روشني، سايه و روشن هر دو نشانهٴ خداي سبحان است. سپس فرمود: ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ یعنی این طور نیست كه نشانه شب را با روشنايي روز از بين برده باشيم، بلکه نشانه ی شب را تاريكی قرار داديم و نشانه روز را ظاهر و روشن قرار داديم. اين نظم خاصّ شبانه‌ روز براي آن است كه شما از فضل الهي برخوردار باشيد. بعضي از فضل ها مربوط به روز و بعضي مربوط به شب است، اگر كوشش و تحصيل زاد و توشه است این فضل روز است. آن كه شب مطالعه مي‌كند، اهل نمازشب است، اهل تهجّد و فكر و سجود و مناجات است اين فضل لیل است.آن كسي كه استراحت مي‌كند براي تأمين كار فردایش آن هم فضل خداست، پس كسب و كارتان با نظم حاصل مي‌شود که چه موقع استراحت كنيد، چه موقع كار كنيد. نظم عمومي هم با همين حل مي‌شود وگرنه اگر مرتب شب باشد يا مرتب روز آن نظم دشوار است. پس ما شب و روز را نشانه قرار دادیم تا از پروردگارتان روزى بطلبيد و شمار و حساب سال‌ها  بدانيد، و تمام اشيا در ساختار آفرينش ما هيچ ابهامي در آن ها نيست، همه‌اش مبيّن است، ما همه چیز را روشن و شفاف بیان کردیم، ما هیچ چیز را ما مبهم خلق نکردیم.[10]

وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنشُورًا ﴿١٣ اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا ﴿١٤

و كارنامه هر انسانى را به گردنش آويخته‌ايم، و روز قيامت براى او نامه‌اى كه آن را گشوده مى‌بيند بيرون مى‌آوريم. (13) [گفته شود] نامه‌ات را بخوان. كافى است كه امروز خود حسابرس خويش باشى. (14)

﴿كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ﴾ این یک اصل كلي است، هر انسان چه مؤمن و چه كافر عمل او زنده است و اين عملِ زنده به عاملش مرتبط است و ارتباط شان هم به نحو ضروري است، نه به نحو موقّت يا زوال‌پذير، لذا از او به طائر(پرنده) ياد كرده است. حالا چرا تعبير به طائر شده چه خوب چه بد؟ براي اين كه پرنده كارش پريدن است و دفعتاً  از جايي به جايي مي‌پَرد، انسان هم دفعتاً مي‌بيند از درون او همه ی اين اعمال پريده و ظهور كرده، تلّي از كتاب ها و نوشته‌ها در نزدش حاضر است. اين نوشته ها اول ملفوف (پیچیده) بود، بعد منشور(گشوده) شد، نشرش هم تدريجي نيست  بلکه دفعي است. لذا؛ گشودن کتاب چون زمان نمي‌خواهد و با سرعت انجام مي‌شود، از آن به طَيَران تعبير شده است، يا نظير كبوتر اهلي است كه به دوش او مي‌نشيند، يا نظير طوق لعنتي است كه گردن‌گير اوست. مطلب بعدي آن است كه به حساب ما اعمال را وقتی انجام دادیم تمام می شود و دیگر خبری از آن نیست، در حالی که در صحنهٴ قيامت اين عمل ظاهر مي‌شود. بعضي از آيات قرآني ناظر به اين است كه اين عمل ظاهر و حاضر مي‌شود، ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِر﴾. در طايفهٴ ديگر از آیات مي‌فرمايد: عمل خود به خود حاضر نمي‌شود، بالأخره كسي هست كه او را احضار بكند ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾.  طايفه ديگر آیاتی است كه مي‌گويد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾  خود ماييم كه عمل را حاضر مي‌كنيم، پس معلوم مي‌شود عمل در درون ماست. لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: خودت داور باش، ما چرا داوري كنيم؟ ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ اين اعضا و جوارح تو شهودند، خودت حسابرس خودت باش، خودت عمل را انجام دادی، خودت هم در درونت آن را جاسازي كردي، خودت هم آوردي. همان طوري كه محصول علمي چهل سالهٴ يك مجتهد وجود دارد و در درون او موجود است، كارهاي خير چهل سالهٴ انسان هاي مؤمن هم در درون شان وجود دارد، كارهاي شرّ تبهكاران هم همین طور وجود دارد، به هر تقدير هر كسي مي‌فهمد همراهش چه چيزي دارد. در عالم رؤيا هر كسي محصول كار خودش را خواب مي‌بيند، اين كه مي‌بيند زد و خورد هست، فحش و دشنام و بدگويي هست، همه اين ها يكي پس از ديگري از درون به بيرون آمده خودش را نشان داده. يا صحنه خوبي هست، حرم مشرّف مي‌شود، زيارت مي‌كند، اولياي الهي را مي‌بيند، ادعيه و مناجات را مي‌بيند، همه در درون اوست كه خودش را نشان مي‌دهد. اين ها نمونه‌هايي از جريان معاد است.[11]

مَّنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا ﴿١٥

هر كه به راه آيد، تنها به سود خود به راه آمده، و هر كه بيراهه رود تنها به ضرر خود بيراهه رفته است و هيچ حمل كننده‌اى بار گناه ديگرى را بر نمى‌دارد، و ما عذاب كننده نبوده‌ايم تا وقتى كه رسولى بفرستيم. (15)

برخي ها وقتي ايمان آوردند يا چهارتا كار خير انجام دادند در صدد منّت ‌گذاري‌ بر اسلام و مسلمانان هستند، دل شان مي‌خواهد وقتي يك كار خيري كردند خداي سبحان و انبيا از این ها تشكر كنند. مي‌فرمايد: اين‌‌چنين نيست شما مثل همان درختي هستيد كه به پاي خودتان آب ريختيد، پس هر كه به راه آيد، تنها به سود خود به راه آمده و هر كه بيراهه رود تنها به ضرر خود بيراهه رفته است، و اين نشان مي‌دهد كه در درونِ ما چند حقيقت وجود دارد، كه بعضي از آنها خودِ ابتدايي (نفس نباتی) ماست، بعضي از آنها خودِ مياني (نفس حیوانی) ماست، بعضي از آنها خودِ نهايي (نفس انسانی) ماست. در آيات فراواني می فرماید: اين ها به خودشان ستم كرده‌اند، یعنی اين خودِ حيواني به آن خودِ انساني كه امانت خداست ستم مي‌كند، یعنی به خودش ضرر می رساند. معلوم مي‌شود که خودِ انسانی مظلوم است و او به عنوان امانت‌الله در اختيار ماست در حالی که مورد ظلم قرار می گیرد. زندگی کردن و بهره برداری از لذايذ طبيعي، اين محدودهٴ خودِ حيواني ماست نبايد از اين محدوده، به آن خودِ انساني كه امانت خداست و حقيقت الهي است و خلافت الهي در آن محدوده است تعدّي بكنيم، چون آن چراغ راه است و با تعدی به آن محدوده با نفس حیوانی، نور آن چراغ را کم می کنیم. فرمود: شما اگر كارهايتان را تنظيم كرديد، نسبت به آن حقيقتان كه خليفةالله و روح الهی هست و كرامت دارد، احسان كرديد، که قهراً بركات او هم دامنه‌اش وسيع است و به خودِ حيواني شما هم مي‌رسد، اما کسی بر عکس این عمل کرد و بیراهه رفت، به خود حیوانی برکاتی که نمی رسد هیچ، بلکه ضررگمراهیش به خودش برمی گردد. هيچ‌كسي بار ديگري را به دوش نمي‌كشد، اين يك اصل قرآني است. بعضي ها دو برابر بار حمل مي‌كنند، اين نه براي آن است كه بار ديگران را حمل مي‌كنند، بلکه براي اين است كه گناه خودشان دوتا گناه است، ‌دوتا بار است، آنها كه ﴿ضلوا واضلوا﴾ هستند، یعنی هم بيراهه رفتند، هم ديگران را به كجراهه رفتن وادار كردن، 1) هم بار ضلالت دارند، 2) هم بار اضلال دارند. يك بار براي خودشان است كه گمراه شدند و معصيت كردند، يك سلسله بارهاي سنگين هم بار اضلال است كه ديگران را گمراه كرده‌اند، وگرنه هيچ‌كس بار ديگري را به دوش نمي‌كشد.[12] به هر تقدير اين ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ در اين آيه خداوند از چنين احتمالي پاسخ داده كه خدا به رحمت واسعه و عنايت كامله‏اش يك عذاب را كه همان عذاب استيصال دنيوي باشد مقيد به قيدي كرده، و آن اين است كه بعد از بعث رسول و انذار او باشد، هر چند مي‏توانست اين قيد را نياورد، و ليكن به خاطر رحمت و رأفتش به زبان پيامبر، بندگانش را تا نهايت درجه موعظه نموده و حجت را بعد از تمام شدنش كامل تر مي‏كند، آن وقت اگر باز هم به گمراهي خود ادامه دادند عذاب را مي‏فرستد. پس این آیه بیانگر عنايت و رحمت خداوندي دارد، و آن اين است كه هيچ قومي را (هر چند مستحق عذاب باشند) به عذاب استيصال دچار نكند، مگربعد از آن كه رسولي به سويشان گسيل دارد تا حجت را بر ايشان مؤكد و تمام تر نموده و با بيان هايي پي در پي گوش زدشان كند.[13]

وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا ﴿١٦

و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم خوشگذران‌هاى آن را وا مى‌داريم تا در آن فسق و فساد كنند پس عذاب الهى بر آن محقق مى‌گردد و آن را به طور كامل فرو مى‌كوبيم. (16)

در این آیه سخن در عذابِ خصوص مُترف نيست، سخن در عذاب يك ملت است، عذاب يك قَريه است، اين قريه استحقاق عذاب دارد، چرا؟ براي اين كه مُترف‌پرور است، قريه‌اي كه مترف‌پرور است زير بار ظلم مي‌رود، و با ظلم مبارزه نمي‌كند و حرف اغنيا را بر انبيا مقدّم مي‌دارد و به دنبال اغنيا مي‌رود، لذا اين قريه ظالم است و اين امت، امت ظالم. اما اگر نه يك عده سرمايه‌دار بساط گمراهي و عيش و نوش را فراهم كردند، يك عده هم به دنبال اين ها راه افتادند با بودِ مسجد و حسينيه و علما و همه اين مظاهر و مذهب، اين ها را كنار گذاشتند و به دنبال آنها راه افتادند، با این كه حجت الهي بالغ بود، در چنين حالتي فرمود: كارمان با قَريه است، با امت و ملت است، نه با چهارتا سرمايه‌دار. در واقع آنچه كه آفت اين جامعه هست، نظامِ سرمايه‌داري است، که يك عده سرمايه ‌دارند،  بعد يك عده سرمايه‌پرست به دنبال آنها راه مي‌افتند هرچه مُترفين و اغنیای آنها گفتند اين ها عمل مي‌كنند، با اين كه به وحي و نبوت دسترسي دارند. ﴿وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا/قصص/58﴾ اين قريه، عيّاش است همه‌شان كه سرمايه‌دار نيستند يك عده مراكز فساد پهن مي‌كنند، يك عده مشتريان مراكز فسادند، همین كارگر و كارمند و كاسب عادي هستند که مختصر مالي تهيه مي‌كنند و قسمت قابل توجّهش را صرف عيّاشي مي‌كنند. در آيه 59 فرمود: ما هيچ قريه‌ و ملتي را هلاک نمي‌كنيم مگر اين كه پيامبر مي‌فرستيم، اتمام حجت می كنيم، مدّتهاي مديد صبر مي‌كنيم، امتحان مي‌كنيم، درِ توبه و انابه را باز مي‌كنيم، بلكه برگردند مي‌بينيم نمي‌شود. مرحوم كليني (رضوان الله عليه) يك روايت نوراني را از معصوم در كافي نقل فرموده كه دوتا فرشته مأمور شدند كه قريه‌اي را عذاب كنند، يكي از اين دو فرشته نزديك زمين كه شد ديد پيرمردي است با محاسني سفيد و نشانهٴ سالمنديِ او مشغول نماز است و تهجّد در شب، گفت شهري يا روستايي كه چنين پيرمرد عابدی دارد من او را ويران نمي‌كنم. آن ديگري گفت كه من مأمورِ الهي‌ام و مأموريت را انجام مي‌دهم شما مي‌خواهيد دوباره سؤال كنيد. فرشتهٴ اوّلي از ذات اقدس الهي سؤال كرد كه اين قريه‌اي كه من مأمور تعذيب او هستم پيرمردي دارد و مشغول عبادت است چطوري من اين را ويران كنم؟ فرمود: اين هيچ وقت براي خدا عصباني نشد، امر به معروف و نهي از منكر نكرد، يك آدم بي‌تفاوتي كه وظيفه‌اش را انجام نداد اين چه استحقاقي دارد براي رحمت؟ اگر اين‌‌چنين شد قريه مي‌شود قريه فاسد. مطلب ديگر اين كه جريان مترفين يك وقت به صورت امر واگير و آفت عمومي اين طبقهٴ پياده‌نظام را هم در برمي‌گيرد مثل آيه محلّ بحث، يك وقت است نه در جايي مؤمنين مشغول كار خودشان‌ هستند، مترفين نعمت‌زده‌ هم مشغول آن رفاه‌زدگي‌ هستند آنها در مؤمنين اثر نمي‌گذارند، مؤمنين هم از آنها متأثر نيستند در چنين مواردي عذاب مخصوص خود مترفين است. ما وقتي مترفين آن منطقه را عذاب كرديم اينها ناله‌شان، فريادشان بلند است، در حالی که ما همه را عذاب نمي‌كنيم، براي اين كه آن مؤمنين امر به معروف كردند، نهي از منكر كردند اما در مترفين اثر نكرد بعد ناچار شدند گفتند: ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾.[14] نکته: مقصود از (أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا)  اين خواهد بود كه ما نعمت را براي شان افاضه نموده و آنها را دچار استدراج كرديم، تا بدين وسيله دسترسي شان به فسق بيشتر گشته و فسق را از حد بگذرانند و قول بر آنان محقق گردد تا عذاب نازل شود.[15]

وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا ﴿١٧﴾

و چه بسيار نسل‌هايى را پس از نوح هلاك نموديم، و همين بس كه پروردگار تو به گناهان بندگانش آگاه و بيناست. (17)

كلمه قرن به معناي مردمي است كه در يك زمان زندگي كنند و از جهت عصر و زمان مشترك باشند، و جمع آن قرون است، اشاره به قرون گذشته ای که  هلاك شده اند، می فهماند كه هلاك ساختن اهل قريه‏ها و ديارها يكي از سنت‏هاي جاريه خداوندي است. و اين آيه خالي از اشعار به اين معنا نيست كه سنت هلاك ساختن از زمان نوح در ميان قرون بشري شروع شده است، قبل از زمان نوح (عليه‏السلام‏) يك جامعه ساده فطري بوده است و بشر جز آنچه را كه به فطرت خود مي‏يافته درك نمي‏كرده است و بعد از آمدن نوح بود كه اختلافات در ميان بشر پيدا شد.[16] خبير و بصير بودن ناظر به اين است كه ما مي‌دانيم به چه گروهي امر كرديم، و چه چيزي را امر كرديم، مي‌دانيم كه چه گروهي خلاف كردند، چه گروهي درصدد توطئه بودند، چه گروهي افراد ديگر را شستشوي مغزي دادند و به دنبال خودشان راه انداختند. ﴿وَكَفَي بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً﴾ ، این آیه تنها توجيه آن قريهٴ هلاك‌ شده نيست تا كسي بگويد كه مترفين گناه كردند و به هلاكت رسيدند مستضعفين چرا؟ تا بگوييم خدا خبير و بصير است مي‌داند كه مستضعفين هم دوتا گناه كردند. اين آیه ضمن اين كه آن سؤالِ ضمني را پاسخ مي‌دهد هشداري هم براي نسل كنوني است كه اگر خداي ناكرده شما هم مثل اين مترفين بيراهه برويد، همين عذاب هست و منشأ اين ها هم حبّ دنیای زودگذر است.[17]

 مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا ﴿١٨﴾

هر كس خواهان دنياى زود گذر است، به زودى هر كه را خواهيم نصيبى از آن مى‌دهيم، سپس جهنم را برايش مقرّر مى‌كنيم تا نكوهيده و مطرود در آن وارد شود. (18)

فرمود: (من كان يريد العاجلة) معنايش اين است كه هر كس حيات عاجله يعني زندگي دنيا را بخواهد، يعني متاعي را از دنيا طلب كند كه نفس از آن لذت ببرد و قلب بدان علاقمند است، و تعلق قلب به حيات عاجله و طلب آن، وقتي تعلق و دنيا طلبي است كه فقط حيات عاجله را بخواهد، اما اگر دنيا را از اين نظر بخواهد كه وسيله نيل به سعادت اخروي است، اين در حقيقت دنيا طلبي نيست، بلكه اراده آخرت و عقبي ‏طلبي است. از آنجاكه به آخرت نمي‏توان رسيد مگر از راه دنيا، لذا به هر انساني كه اين راه را طي كند نمي‏شود گفت دنيا طلب، مگر آن كه از آخرت اعراض نموده و به كلي آن را فراموش كند و در نتيجه اراده و حواسش خالص براي دنيا شود. آري طالب دنيا كسي است كه معتقد به زندگي ديگري غير اين زندگي دنيا نباشد، و در نتيجه اعتقاد به نبوت و توحيد را لغو بپندارد، زيرا كه اگر اعتقاد به معاد نباشد، ديگر ايمان به خدا و فرستادگان او و تدين به دين اثري نخواهد داشت.[18] ذات اقدس الهي بر اساس آن سعهٴ رحمتش دو تعبير درباره دنيازده‌ها دارد كه نشانه آن، رحمت و امتنان الهي است فرمود: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾ يعني کسی که سنّت، سيره، روش، زندگي و خطّ‌مشي او دنياخواهي است، اين بايد بداند كه: اولا) هر اندازه كه خودمان مصلحت بدانيم مي ‌دهيم، ثانیا) هر كسي را كه خودِ ما مصلحت بدانيم مي‌دهيم. پس اين دوتا قضيه آبِ خالص را روي دست دنياطلبان و دنياخواهان مي‌ريزد، اين‌‌چنين نيست كه هر كس خواهان دنياى زود گذر است به آن برسد، تازه آنهايي هم كه مي‌رسند هر اندازه كه بخواهند برسند نيست. خيلي ها هستند كه به دنبال دنيا مي‌روند خسرالدنيا و الآخره‌اند. پس هركسي مُحبّ‌ دنيا بود، خطّ‌مشي او دنياخواهي بود، اين بايد بداند كه گاهي اصلاً نمي‌رسد، گاهي هم بر فرض برسد آن مقداري كه خودش مي‌خواهد به او نمي‌دهند، ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً﴾ افرادي كه جهنمي‌اند دو قسمت‌اند، يا موقف شان در جهنم دو قسمت است، يا تعذيب شان در جهنم در دو فرصت است، گاهي روسوزي است، گاهي درون‌سوزي، يك ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾  داريم، «يصلي»  اين روسوزي است، يك ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾  که درون‌سوزي و روسوزي با هم است، مي‌بينيد، مثل كسي که گناه و معصيت كرده اما اين‌‌چنين نيست كه کافر شده باشد، بدن و جسم او را مي‌سوزانند عذاب هم مي‌بينند، اما بالأخره او كافر نيست. يك وقت است که اين معصيت رفته درون او شده كفر، اين هم درون‌سوزي دارد و هم بيرون‌سوزي، می فرماید:‌ ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾. اينجا سخن از روسوزي است براي اين كه سخن از كفر نيست، بلکه سخن از دنياخواهي است، شخصی معصيت كرده، حرام‌خواري كرده، حالا اين شخص گذشته از اين كه جهنمی است مذمّت هم مي‌شود،‌ مدحور و دور از ساحت رحمت و عزّت پروردگار هم هست. اين مدحور در برابر مقرّب است، بعضي ها مقرّب‌اند، نزديك‌اند،  بعضي ها علاوه بر عذاب جسمی، مدحور‌ند ، دورند كه این خود عذاب روحي است كه از ما دور هستند، و مورد قهر و غضب ماهستند.[19]

 وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَـٰئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا ﴿١٩

و هر كس آخرت خواهد و با سعى لازم براى آن بكوشد- در حالى كه مؤمن باشد- آنانند كه از سعي شان قدردانى خواهد شد. (19)

اگر خطّ‌مشي انسان آخرت است‌ که آن بهترين بهره را برده است، اما اگر نه به آن حدّ نيست كه خط‌ّ‌مشي او آخرت باشد، هر از گاهی يك كار خوب آخرت پسند می كند، بالأخره اين‌‌چنين نيست كه اين يك دانه كار خوب بي‌اثر باشد، مثلا يك كارگر ساده «قربة الي الله» آجر و سنگ مي‌آورد،‌  اصلاً به اين فكر نيست كه اسم او را ببرند، یا جايي در تابلویی بنويسند، درسته که کار كمی است، اما «سعي الآخره»‌ است، فرمود: ما اين را قبول مي‌كنيم. حالا اگر استمرار باشد و خطّ‌مشي انسان اين باشد، آن وقت ‌با اين توجيه مي‌شود كه، انسان به اندازه سعي ‌اي كه كرده است نتيجه مي‌بيند، اما سعيِ خودش نه، سعيِ آخرت‌پسند، پس ما از سعی و تلاش آنها تشكر مي‌كنيم. اين بالاترين نعمت است كه خداي سبحان از كسي شاكر باشد. اين گذشته از آن بهشت و نعمت هايي است كه به عنوان ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾  مطرح است، اين يك لذّت معنوي و روحي است كه ذات اقدس الهي به چنين مرداني عطا مي‌كند. حالا ملاحظه كنيد کسی که كار خوب مي‌كند مثلا درمانگاه، راه و پُل می سازد، كمك به مستضعفان و محرومان مي‌كند، اين بهره‌هاي دنيايي را مي‌برد، اما چون مؤمن نيست در آخرت سهمي ندارد، اما اگر کار خوب کرد و مؤمن هم بود، يعني معتقد به مبدأ و معاد و وحي و نبوّت بود، مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً﴾ ما هميشه شكرگزار كسي هستيم كه كارِ آخرت بكند، حالا ولو يك‌بار كارِ آخرت كرده ولي ما دائماً شاكريم، ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾  ما يادمان نرفته و نمي‌رود كه فلان شخص در فلان وقت مشكلي را از يك مؤمن حل كرد.[20] (جمله فاولئك كان سعيهم مشكورا) اين است كه خداوند عمل چنين كساني را به بهترين وجه قبول نموده و كوشش آنان را مي‏ستايد و ستايش خدا در برابر عمل بنده ، عبارت است از تفضل او بر بنده‏اش. آري همين كه خداوند پاداش نيك به بنده‏اش مي‏دهد، تفضلي است بر بنده‏اش و گرنه وظيفه بنده، بندگي مولاي خويش است، و نبايد خود را طلب كار مولايش بداند، پس ثواب دادن، تفضل مولا است، و ثنا خواندنش بر بنده، تفضلي است.[21]

كُلًّا نُّمِدُّ هَـٰؤُلَاءِ وَهَـٰؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا ﴿٢٠

همه را، اين گروه و آن گروه را از عطاى پروردگارت مدد مى‌بخشيم، و عطاى پروردگار تو از كسى منع نشده است. (20)

فرمود: ما هر دو گروه را امداد مي‌كنيم اين‌‌چنين نيست كسي كه اهل دنياست وسايل به او ندهيم، امكانات برایش فراهم نكنيم، چون دار، دار تكليف و امتحان است، ما همان طوري كه در هدايت هيچ كس را محروم نمي‌كنيم ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾، آن کسی هم كه مي‌خواهد ربا بگيرد، همه ی امكانات ربوي را فراهم مي‌كنيم تا بيازماييم، آن كه مي‌خواهد در حال احرام صيد بكند، یعنی كار حرام انجام بدهد، ما همه وسايلش را فراهم مي‌كنيم، از آن طرف مي‌گوييم ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ از آن طرف آهوان و صيد هاي بالاي كوه را راهنمايي مي‌كنيم تا به چادر اين مُحرمان نزديك بشوند، در دسترس اين ها قرار بگيرند، تا اين ها را بيازماييم. از آن طرف مي‌گوييم ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ از اين طرف چهارتا نامحرم از جلوي چشمانش عبور مي‌دهيم ببينيم چه مي‌كند، و … فرمود: ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾  پس مردم دو گروه‌اند: يك عده دنيامدارهستند، يك عده حق‌مدار و آخرت‌طلب ما، هم آنها را امداد مي‌كنيم، هم اين ها را تا همه را بيازماييم. بنابراين ساختار نظام بر حق است، مزاج عالم باطل‌پذير نيست، منتها آنهايي كه به راه مي‌روند تأييدات الهي بلافاصله است ﴿مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾  اما آنهايي كه بيراهه مي‌روند، خدای تعالی به آنها مدتها مهلت مي‌دهد تا راه توبه و انابه را طي كنند. فرمود: هركسي را برابر آنچه كه ما داديم مي‌آزماييم. ﴿مَحْظُوراً﴾ يعني «ممنوعا». عطاي الهي وسيع است، هم عطاي تشريعي او وسيع است چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، هيچ كسي را بدون ‌هدايت نمي‌گذارد، هم عطاي تكويني او وسيع است، اگر باران و آفتاب و زمينِ حاصلخيز و هواي مناسب آماده است، براي هر دو گروه است، منتها اين عطاي دائم الهي را بعضي ها مي‌گيرند و بعضي ها نمي‌گيرند، بعضي رد مي‌كنند، بعضي رد نمي‌كنند، اگر در جايي كسي نگرفت براي قصور و تقصير خود اوست وگرنه ذات اقدس الهي «دائم الفيض علي البريّه» است.[22]

انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلًا ﴿٢١﴾

بنگر كه چگونه بعضى‌شان را بر بعضى ديگر برترى داديم، و البته آخرت به لحاظ درجات، عظيم‌تر و از نظر برترى، بزرگ‌تر است. (21)

فرمود: بنگر كه چگونه بعضى‌شان را بر بعضى ديگر برترى داديم، اين تفاوت براي آن است كه ساختار نظام هستی شكل كامل بگيرد. فرمود: اين ها براي حفظ نظام است نه نشانهٴ شرف. در قرآن یک کلمه «سِخريا» داریم به معنی مسخره کردن، و یک کلمه ﴿سُخْرِيّاً يعني تسخير کردن، تسخير هم متقابل باشد نه يك‌جانبه، اگر كسي وضع مالي‌اش خوب است باربري را مُسخّر كرده است كه بار او را جابه‌جا بكند، همين باربر هم اگر محتاج به عمل جرّاحي داشته باشد آن پزشك محترم، در خدمت اوست و همه كارهاي اين باربر بيمار را به عهده مي‌گيرد، اين يك تسخيرِ متقابلِ معقول و مقبول است. پس «سِخريّاً» حرام است، اما ﴿سُخْرِيّاً﴾ يك چيز معقول است منتها متقابل نه يك‌‌جانبه. این ﴿انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ برابر این آيه عمل مي‌شود ﴿وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ/زخرف/54﴾ ممكن است بعضي ها بگويند كه وضع مالي فلان كس بهتر از ماست، مي ‌فرمايد: شما چيزي را داشته باشيد كه براي ابد بماند، فلانی چيزي الآن فراهم كرده كه ناچار است بگذارد و با دست خالي برود، شما چيزي مي‌توانيد تهيه كنيد كه همراهتان باشد. فرمود: حتماً آخرت درجاتش از درجات دنيا بيشتر و برتری آخرت هم بر برتری دنيا بيشتر است. آنجا نشئهٴ جزاست و درجاتش هم به مراتب بيشتر و بالاتر از درجات دنياست، چون الدَّارَ الْآخِرَةَ ابديست.[23]

 لَّا تَجْعَلْ مَعَ اللَّـهِ إِلَـٰهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَّخْذُولًا ﴿٢٢

با خدا معبود ديگرى قرار مده كه نكوهيده و وانهاده فرو نشينى. (22)

خدا آ‌ن وجودي است كه جاعل نظام هستي است، اما شرك و شريك متاسفانه يك چيز بدلي است كه انسان با دیدن این همه معارف توحیدی آن را مي‌سازد. فرمود: بدل خدا چيزي نساز، ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ این الله را كه خالق و مدیر و مدبر نظام هستی است و همه كارهای عالم را چنان با نظم ریاضی انجام می دهد که هر چیزی در جایی که باید باشد، قرار می گیرد را بپرست، چيز ديگري به نام بت نساز، نه به خود تكيه كن، نه به ديگري، چون تو و ديگري فاقد هرگونه قدرتي هستيد، اگر اين كار را كردي اين حالت قيام و مقاومت و ايستادگي شما گرفته مي‌شود، يك آدم زمين‌گير مي‌شوي. قيام و قعود كنايه از قدرت و عجز است، يك آدم مقتدر و موحد ايستاده است ولو نشسته باشد، يك آدم زبونِ ذليلِ اسير مشرک، نشسته است اگرچه ايستاده باشد، چون از خود او که كاري ساخته نيست، آن خداي جعلي و بدلي هم كه تراشيده از او هم كاري ساخته نيست، لذا زبون و ذليل و عاجز است، و اين عجز، دست‌ بافت و دست‌ ساخت خود اوست، فرمود: اگر اين كار را كردي، اولاً) از قيام به قعود آمدي، نشسته‌اي كاري از تو ساخته نيست، ثانياً) مذمومي، عقل و نقل مذمّتت مي‌كند. مستحضريد كه قرآن كريم برهان اقامه نمي‌كند كه خدا هست، تمام تلاش و كوشش قرآن كريم اين است كه غير او نيست، اين ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ﴾ همين را مي‌خواهد بگويد، اين دل صاحب ‌دلي دارد، صاحب‌ خانه‌اي دارد غير از صاحب ‌خانه كسي را راه نده. موحّد 1) اهل قيام است، 2)محمود و ممدوح است، 3) منصور است. [1]

وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا ﴿٢٣

و پروردگار تو مقرر داشته كه جز او را نپرستيد و با پدر و مادر احسان كنيد. اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار تو به پيرى رسند، به آنها اف مگو! و آنها را به خشونت مران و با آنها كريمانه سخن بگوى. (23)

فرمود: و پروردگار تو مقرر داشته كه جز او را نپرستيد، بعد در اين مقطع حسّاس فرمود: ﴿بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ ­ عظمت خانواده، احترام به پدر و مادر، تكريم مقام والاي پدر و مادر طوري است كه در كنار توحيد قرار گرفته، بعد فرمود: ﴿ يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ﴾ اگر يكي از اين ها نزد تو بود و پير شد، نه اين كه در خانه ی سالمندان گذاشتي و پير شد،  اين بايد نزد تو بماند تا پير بشود تو هم موظّفي حفظش بكني. وقتي كه اين جامعه متأسفانه از غرب الگو پذيرفت اين بچه‌ها را تا هفت سال به مَهد كودك سپرد، خودش هم كه پير بشود همين بچه او را به خانه ی سالمندان مي‌برد.  مگر مي‌شود آدم بچه را با مَهد كودك عاطفي بار بياورد، اين هفت سال برای او هفت دانشگاه است اين مي‌خواهد عاطفه ياد بگيرد، شما اين را به دست بيگانه داديد، كيفرش هم همين است كه وقتي پير شدي تو را در خانه سالمندان مي‌برد. فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ/ لقمان﴾ والدین مجراي فيض خالقيت هستند، مسئله خانواده در اسلام آن قدر مهم است كه در قانون اساسي ما خانواده در اسلام اصل است، نه اين كه يك مسئله فردي و اجتماعي است و كاري به كشور ندارد، براي اين كه جامعه را خانواده مي‌سازد. فرمود: احترام پدر و مادر، نزد تو هم بايد باشد، لذا احترام به پدر و مادر در كنار توحيد الهي ذكر شده است.[2] كلمه اف مانند كلمه آخ در فارسي، انزجار را مي‏رساند، و كلمه نهر به معناي رنجاندن است، كه يا با داد زدن به روي كسي انجام مي‏گيرد و يا با درشت حرف زدن، اگر حكم را اختصاص به دوران پيري پدر و مادر داده از اين جهت بوده كه پدر و مادر، در آن دوران سخت‏ترين حالات را دارند، و بيشتر احساس احتياج به كمك فرزند مي‏نمايند، زيرا از بسياري از واجبات زندگي خود ناتوانند، و آنها اين آرزو را در سر مي‏پروراندند كه در روزگار پيري از دستگيري فرزند برخوردار شوند. پس آيه شريفه نمي‏خواهد حكم را منحصر در دوران پيري پدر و مادر كند، بلكه مي‏خواهد وجوب احترام پدر و مادر و رعايت احترام تام در معاشرت و سخن گفتن با ايشان را بفهماند، حال چه در هنگام احتياج شان به مساعدات فرزند و چه در هر حال ديگر.[3]

وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا ﴿٢٤﴾

و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو: پروردگارا! آنها را رحمت آور، چنان كه مرا در كودكى پرورش دادند. (24)

كلمه خفض جناح (پر و بال گستردن) كنايه است از مبالغه در تواضع و خضوع زباني و عملي، و اين معنا از همان صحنه‏اي گرفته شده كه جوجه بال و پر خود را باز مي‏كند تا مهر و محبت مادر را تحريك نموده و او را به فراهم ساختن غذا وادار سازد، و به همين جهت كلمه جناح را مقيد به ذلت كرده و فرمود: (جناح الذل) پس انسان بايد در معاشرت و گفتگوي با پدر و مادر طوري روبرو شود كه پدر و مادر تواضع و خضوع او را احساس كنند، و بفهمند كه او خود را در برابر ايشان خوار مي‏دارد، و نسبت به ايشان مهر و رحمت دارد. و در اين كه فرمود: و بگو پروردگارا ايشان را رحم كن آن چنان كه ايشان مرا در كوچكي ام تربيت كردند، دوران كوچكي و ناتواني فرزند را به يادش مي‏آورد، و به او خاطرنشان مي‏سازد، در اين دوره كه پدر و مادر ناتوان شدند، تو به ياد دوره ناتواني خود باش و از خداي سبحان بخواه که ايشان را رحم كند، آن چنان كه آنها تو را در كوچكي ات تربيت كردند.[4]

[1]  – همان

[2] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 15 / 10 / 86

[3]  – المیزان، ج13، ص 136

[4]  – المیزان، ج 13، ص 137

[1]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 30 – 26/8/86

[2]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 7/9/86

[3]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 8/ 9/ 86

[4]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 8 /9 / 86

[5]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، همان

[6]  – همان

[7]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 11 و 12/ 9 / 86

[8]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی،15و 21 / 9 / 86

[9]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 21 / 9 / 86

[10]  –  تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 21 و 26 / 9 / 86

[11]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 27  و 28/ 9 / 86

[12]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 28 / 9 / 86

[13]  – المیزان، ج 13، ص  100

[14]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 4 / 10 / 86

[15]  – المیزان، ج 13، ص 104

[16]  – المیزان، ج 13، ص 108

[17]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 4 / 10 / 86

[18]  – المیزان، ج 13، ص 110 – 109

[19]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 6 و 9/ 10 / 86

[20]  – جوادی تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 6 و 9/ 10 / 86

[21]  – المیزان، ج 13، ص 113

[22]  – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 14 و 15 / 10 / 86

[23]  – همان