ترجمه و توضیح سوره النحل 128- 101

وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿١٠١‏ قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ ﴿١٠٢

و چون حكمى را به جاى حكم ديگر بياوريم در حالى كه خدا به آنچه نازل مى‌كند داناتر است، مى‌گويند: جز اين نيست كه تو دروغبافى. نه بلكه بيشتر آنان نمى‌دانند. (101) بگو: آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق نازل كرده تا كسانى را كه ايمان آورده‌اند ثابت قدم كند و براى مسلمانان هدايت و بشارتى باشد. (102)

حالات مختلف باعث نزول آيات مختلف است ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: كه فرصت‌طلب از اين تبديل آيات سوء استفاده مي‌كند و عوام را هم تحريك مي‌كند مي‌گويد اينها افتراست براي اينكه اگر اوّلي حق بود، دوّمي چيست؟ اگر دوّمي حق است، اولي چيست؟ باید گفت هر دو حق است چون حالات مختلف است او مي‌داند در چه مقطعي، چه حكمی صادر كند. گفتند: تو فقط به خدا افترا بستي، براي اينكه خدا عليمِ محض است و عليمِ محض كه ناهماهنگ سخن نمي‌گويد در حالي كه اين اختلاف، عين حكمت و هماهنگي است. اينها بعضيهايشان عالم‌اند منتها حالا كتمان مي‌كنند، ولي اكثري اينها نمي‌فهمند اصلاً جريان چيست. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: اولاً آن اقلّيشان كه مثلاً يهوديهاي عالِم‌اند اينها فتنه‌گراني‌اند كه اين اكثريت را راه انداختند خودشان مي‌دانند چه خبر است كه اين وحي الهي است يك، و برابر با مصلحت، ذات اقدس الهي تغيير و تبديل ايجاد مي‌كند دو، و هيچ افترایی در كار نيست اين سه، البته گروهي از اهل كتاب جزء اقلّيهايي هستند كه ايمان آوردند و قرآن كريم حقّ آنها را هم حفظ كرده و از آنها به عظمت و جلال هم ياد مي‌كند. اگر فرموده است روح‌القدس آورد يعني يك موجود مجرّدِ منزّه از عيب و مبرّاي از نقص که نه عيب در اوست، نه نقص. خب روح‌القدس افترا نبست، اما ممكن است اين وسطها علل و عواملي باشد كه باعث آلودگي و آسيب‌ديدگي اين وحي بشود، فرمود: 1) مبدأ تنزيلش که ذات اقدس الهي است كه ﴿مِن رَبِّكَ﴾ است. 2) پيكي كه آورنده است قداست دارد 3) خود وحي هم پيچيده و پوشيده به حق است و نفوذناپذير ﴿بِالْحَقِّ﴾ از چه راهی مي‌شود در آن نفوذ پيدا كرد، یا كم و زيادش كرد؟ مبدأ سالم، آورنده سالم، خودش نفوذناپذير، پس جا براي افترا نيست. فرمود: در پاسخ آ‌نها بگو: من افترا نبستم، آورنده هم از هر نظري قداست دارد، مقدّس از سهو، نسيان و عصيان است، منزّه از تبديل بي‌جاست او روح‌القُدُس است، روحي است مقدّس و منزّه از هر عيب و نقص از او به عنوان «الروح الأمين» ياد مي‌شود. فرمود: ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ و تمام كارهاي مثبت ما چه كارهاي عملي و چه كارهاي علمي در همه اينها تثبيت هويّت خود ما مؤمنین است. اين آيات و احكام و حِكَم را ما نازل مي‌كنيم منتها آن بخش ديگرش كه عمل كردن است به عهدهٴ خود شماست. همه فيضها از ذات اقدس الهي است البته، منتها انسان مختار است، اگر هدايت را پذيرفت برایش بشارت است.

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ ۗ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ ﴿١٠٣

و ما به خوبى مى‌دانيم كه آنان مى‌گويند: جز اين نيست كه بشرى او را تعليم مى‌دهد. زبان كسى كه اين نسبت را به او مى‌دهند عجمى است و اين قرآن به زبان عربى روشن است. (103)

شبهاتي كه يهوديها و مشركان القا و جمع‌بندي كردند و به عرض حضرت رساندند اين است كه بله، آن مثلث درست است يعني اگر مبدأ وحي قرآن باشد، آورندهٴ وحي جبرئيل امين باشد و خود اين كتاب پيچيده و پوشيده به حق باشد آسيب‌ناپذير نیست اما اين، آن نيست. ديگران گفتند، فلان كس رومي گفته يا سلمان فارسي گفته يا فلان آهنگري كه در مكه آهنگري مي‌كرده از كشور ديگر آمده اين زبانها را به تو ياد داده تو از آنها ياد گرفتي تو هم كه با آنها گفتگو مي‌كني. مي‌فرمايد: آن آهنگر يا سلماني كه به او نسبت مي‌دهيد يا فلان شخص رومي كه به او نسبت مي‌دهيد اينها يا عجمي‌اند يا أعجمی و اين كتاب عربي مبين است، شما هيچ نقطه ضعف ادبي در آن پيدا نمي‌كنيد همه فصحايتان هم كه در برابر اين زانو به زمين زدند. آنهایی هم كه شما مي‌گوييد اعجمي‌اند و اعجمي غير از عجمي است. عجمي منسوب به عجم است ولو فصيح باشد مي‌گويند سيبويه عجمي است، ايراني است منتها ادبيات را خوب بلد است اين را مي‌گويند عجمي. أعجمي يعني فصيح نيست حالا يا عجم است و فصيح نيست يا عربِ غيرفصيح است. سپس فرمود: چرا بيراهه مي‌رويد؟ شما ملحديد يعني صراط مستقيم را رها كرديد رفتيد در جاده خاكي. قرآن فرمود: اگر منظورتان اين است كه اين الفاظ را بيگانه‌ها به دهان پيغمبر(ص) انداختند اين تهمت باطل است و اگر بر اين پنداريد كه آن معارف و معاني را به پيامبر القا كردند و پيامبر اينها را به اين لفظ درآورده چون خودش عرب است توان اين را دارد كه عربي مبين بگويد، پاسخ این است كه اگر همه جن و انس جمع بشوند بخواهند مثل اين كتاب بياورند مقدورشان نيست، ولي با صرف‌نظر از آن ادله، اخبار غيبي در آن هست، معارف ازل و ابد در آن هست، اين در فكر شرق، غرب، روم و ايران پيدا نمي‌شود تا اينها بگويند و پيامبر به اين صورت دربياورد. مي‌فرمايد: كسي دروغ مي‌بندد كه موحّد نباشد، قلبش مؤمن نباشد شما كه او را به صداقت چهل ساله‌اش شناختيد او اهل دروغ نيست، او امين، مؤمن و موحّد است خداي سبحان هرگز اسرار خود را به دست يك آدم كاذب، خائن، ملحد، غيرمؤمن نخواهد داد. پيامبر مؤمن به خداست، اگر مي‌گوييد نه، مع‌ذلك ـ معاذ الله ـ دروغ بسته است، اين شما و اين ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ﴾

إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ لَا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٠٤

مسلما كسانى كه به آيات خدا ايمان نمى‌آورند، خداوند آنها را هدايت نمى‌كند و ايشان را عذابى دردناك است. (104)

می فرماید: مي‌دانيد اين دغل‌كاري براي چه كسي است؟ يعني كسي كه أعجمي را به جاي عربي مبين به شما تحويل بدهد، براي كسي است که «لا يؤمن بالله» است و پيغمبر ما قلب مطهّري دارد، مؤمن به خداست، موحّد الهي است چنين كسي چنين كاري را نخواهد كرد. خدا نه هيچ‌كسي را از هدايت تشريعي و عمومي محروم كرده و نه مي‌كند، اما اگر قلب كسي را بخواهد گرايش بدهد، محبّتي، رأفتي، گرايشي، دردل ايجاد می­كند چون او مقلب‌ القلوب است. اين نعمت را به همه نمي‌دهد اين نعمت را به كسي مي‌دهد كه با داشتن فطرت و عقل از درون و با داشتن وحي و عترت طاهرين از بيرون، كمكي بگيرد چند قدم راه برود، اين وحي را احترام بكند، ايمان بياورد، متخلّق بشود، عمل بكند، منتشر بكند، فرمود: اگر اين كارها را كردي از آن به بعد ما دلش را گرم مي‌كنيم، هدايت مي‌كنيم، گرايش ايجاد مي‌كنيم اين گرايش يك پاداش الهي است، خدا فرمود این را ما به همه نمي‌دهيم. با اينكه همه كفار را دعوت و امر كرده است، بر كفار آيات را تلاوت كرده است، آن هدايت تشريعي، هدايت عام براي همه است، اما اينكه دل كسي را به سَمتي گرم بكند اين رايگان نيست. کسی را که خدا هدایت نکند برایش عذابی دردناک است.

إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ ﴿١٠٥

تنها كسانى دروغ مى‌بافند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنها خود دروغگو هستند. (105)

فرمود: شما به پیامبر (ص)گفتيد تو دروغ بافتی، اينكه عمري را به طهارت گذرانده و اولْ مؤمن به خداست، اولْ موحّد، اولْ مصدّق، اولْ مطيع است، اينكه نمي‌تواند دروغ ببندد، پس نه اين تهمت به او مي‌چسبد، چون عمري به شما امتحان داده و نه اين تهمت به آن رومي و ايراني و آن آهنگر رومي و اينها مي‌چسبد. خداي سبحان هرگز معارف خود را به دست كاذبان نخواهد داد و كسي دروغ مي‌بندد كه مؤمن نباشد، آنكه واقعاً نبي است. پس تحليل نفي افترا از دو جهت هست گاهي دربارهٴ فعل است، گاهي درباره فاعل. درباره فعل كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: اين اصلاً قابل دروغ بافی نيست، اگر هست او يك نفر است و درس‌نخوانده و اين كار را كرده با آن گمانهايي كه شما داريد، شما همه علماي روي زمين را جمع بكنيد، جن را هم با خودتان هماهنگ كنيد ببينيم يك سوره مثل اين مي‌توانيد بياوريد يا نه؟ اصلاً اين کتاب آوردني نيست، این  درباره فعل. اما درباره فاعل شما كه عمري در خدمت اين امينِ الهي بوديد، الآن هم او را به امانت و صدق مي‌شناسيد، اموالتان را نزد او مي‌گذاريد، اسرارتان را نزد او مي‌گذاريد،  شما كه او را قبول داريد، پس چرا مي‌گوييد فِريه بسته است. هر دو مقام را ذات اقدس الهي برگرداند عليه آنها. فرمود: هم كار شما فِريه‌پذير است، هم شما آدمهاي دروغگويي هستيد.

 مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَٰكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿١٠٦

هر كس پس از ايمانش، به خدا كافر شود جز كسى كه تحت فشار است ولى دلش به ايمان محكم است آرى كسى كه سينه خود را به كفر بگشايد، خشمى از خدا بر آنهاست و ايشان را عذابى بزرگ خواهد بود. (106)

جريان عمّاركه پيش آمد. كفار عمّار و پدرش ياسر و مادرش سميّه را مجبور به كفر كردند آنها نپذيرفتند و شربت شهادت نوشيدند و عمّارتقيّه كرد، اين آيه نازل شد كه ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ﴾ اين چون قلبش مطمئن به ايمان است محذوري ندارد. اما كسي كه واقعاً مرتد شد خداوند بر او غضب می­کند. فرمود: كسي كه اول مؤمن بود بعد به الله كافر شد، اين را در پرانتز به عنوان جمله معترضه براي اهميت ذكر كرد كه اگر كسي در حال تقيّه باشد و قلبش مطمئن به ايمان باشد ولي لساناً مجبور بشود كه كفر بگويد اين مستثناست. فضاي قلب كه اجبارپذير نيست هيچ‌كس نمي‌تواند در درون دل راه پيدا كند چيزي را اجبار كند، چيزي را القا كند، چيزي را جذب كند اين فقط كار مقلّب‌القلوب است، فقط ذات اقدس الهي است كه مي‌تواند چيزي را در دل القا كند، چيزي را از دل بردارد، قلب اكراه‌پذير نيست. اينها كه فِريه بستند هم رسول خدا(ص) را مُفتري دانستند، هم كتاب الهي را مُفترا تلقّي كردند اينها گرفتار غضب الهي و عذاب اليم‌اند.

ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ﴿١٠٧

اين بدان سبب است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و اين كه خدا قوم كافر را هدايت نمى‌كند. (107)

انسان هر لحظه بين دنيا و آخرت است، اينكه مي‌گويند هر كاري كه مي‌كنيد حرفي­ كه مي‌زنید، چيزي كه مي‌خواهید بنويسید بگويید «بسم الله الرحمن الرحيم». اين يك قرنطينه است، يك ايست بازرسي است آن وقت كسي مي‌تواند كار حرام را بگويد خدايا به نام تو؟ هميشه ما بين دنيا و آخرت مخيّريم در هر كاري، اگر كسي آخرت را بر دنيا ترجيح داد مي‌شود آيه 97 همين سوره، اگر دنيا را بر آخرت ترجيح داد مي‌شود همين آيه. مي‌فرمايد: این تنها مشكل شما نيست، انبياي قبلي هم با اُممي روبه‌رو بودند كه مشكلشان همين بود، ما اينها را در صُحف ابراهيم، در تورات موساي كليم به مردم گفتيم، يعني حرف همگاني است اختصاصي به پيغمبر اسلام(ص) يا قرآن ندارد اين دردِ بشريّت همين است. سرّش اين است كه انسان خيال مي‌كند وقتی مي‌ميرد مي‌پوسد بعد خبري نيست. لذا ذات اقدس الهي ديگر هدايت پاداشي نمي‌دهد آن گرايش قلبي، آن مناجات، آن شوق، آن گريه، آن زمزمه را در دل افراد ايجاد نمی كند، اينها را به حال خودشان رها كرده اين است، اينها هم كه مُفرط در محبت دنياي‌اند، اين افراط در محبت دنيا اين توابع را هم دارد.

أُولَٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿١٠٨‏ لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿١٠٩

آنان كسانى هستند كه خدا بر دل‌ها و شنوايى و ديدگانشان مهر نهاده و آنها همان غافلانند. (108) شكى نيست كه آنها در آخرت زيانكار خواهند بود. (109)

مجاري ادراك متعدّد است، اما مهمترين مجراي ادراكي درون، همان قلب است و بهترين مجراي ادراكي بيرون، همان سمع و بصر است. انسان با مطالعه كتابها مطالب را مي‌فهمد، عالم مي‌شود با گوش فرادادن به كلمات علمي و سخنان علمي معارف را درمي‌يابد. سمع و بصر از بهترين و قوي‌ترين مجاري ادراكي‌اند چه اينكه قلب قوي‌ترين مجراي ادراكي در درون است و اينها مهر شده اند. در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» می­فرماید: ذات اقدس الهي هرگز دلي را مُهر نمي‌ كند، مگر اينكه صاحب‌دل صدر و ساقه آن دل را سياه كرده باشد. نامه را چه موقع مُهر مي‌كنند؟ وقتي همه مطالب نوشته شده و جايي براي مطلب ديگری نيست آن وقت نامه را امضا و مُهر مي‌كنند. فرمود: اينها قلبشان را سياه كردند هرچه كه بايد بنويسند، نوشتند روي نوشته هم كه نمي‌شود ما چيزی بنويسيم، اگر خدا بخواهد در قلب كسي لطف و صفاي ايمان را رقم بزند آن دل بايد نانوشته باشد. پس خداي سبحان در اينجا چيزي رقم نمي‌زند براي اينكه خود آنها اين دل را سياه كردند، لكن پايان اين صفحهٴ دل را خدا مُهر مي‌كند، امضا مي‌كند، وقتي مُهر كرد ديگر جا براي درك نيست، جا براي تغيير نيست، البته انسان تا زنده است مي‌تواند توبه كند، ولي به سوء اختيار خودشان اين راه را بستند. پس از درون چيزي نمي‌جوشد نه مي‌توانند منقولات را گوش بدهند و نه مي‌توانند چشم باز كنند و مبصرات را بفهمند و ادراك كنند و رشد كنند چون چشم و گوش مهر شده. اينها از همه چيز باخبرند مگر از هويّت خودشان، غفلت كردند. فرمود: چون اين‌‌چنين است هيچ چاره‌اي نيست، اينها كساني‌اند كه سرمايه را باختند، چون عمر سرمايه است و ديگر برنمي‌گردد و بعد هم كه ديگر يوم‌الحساب است راهي براي علاج نيست، سرمايه را باخت و به جهنم افتاد.

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿١١٠‏ يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا وَتُوَفَّىٰ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ﴿١١١

اما پروردگار تو نسبت به كسانى كه پس از آن همه رنج ديدن، هجرت نمودند و سپس جهاد كردند و شكيبايى ورزيدند، بى‌ترديد خداى تو بعد از آن نسبت به ايشان بخشنده و مهربان است. (110) روزى كه هر كسى مى‌آيد در حالى كه از خود دفاع مى‌كند، و هر كسى در برابر آنچه كسب كرده است بى‌كم و كاست پاداش مى‌يابد و بر آنها ستم نمى‌رود. (111)

آنهايي كه در مكه آسيبهاي فراواني ديدند، اموال اينها را مصادره مي‌كردند، نه اموال غيرمنقول را از اينها مي‌خريدند، نه اموال منقول را اجازه مي‌دادند اينها از مكه به مدينه بياورند، لذا اينها با دست خالي از مكه حركت كردند آمدند در ايوان مسجد مدينه نشستند شدند اصحاب صُفه، فرمود: اينها مردان الهي‌اند كه ذات اقدس الهي با اينها غفورانه و رحيمانه رفتار مي‌كند. آن تنها به هجرت اكتفا نكردند سپس در احياي حق جهاد کردند و در مشقّتها هم صابر و بردبار بودند، اگر آن كفرهاي تقيّه‌اي را ما بخشيديم اين توقّع و انتظار را هم داريم كه در موقع ضرورت دين را ياري كنند. جريان ديگر وضع كساني است كه بعد از ايمان هجرت كردند و جهاد كردند و صبر كردند اينها اگر لغزشهايي هم داشته باشند مورد مغفرت الهي‌اند در روزي كه أحدي به كمك أحدي قيام نمي‌كند اينكه فرمود: ﴿لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ٭ يَوْمَ تَأْتِي﴾ يعني در صحنه‌اي كه هيچ‌كس به داد كسي نمي‌رسد و هر كسي گرفتار كار خودش است در آن روز اينها سرفرازند از اينجا معلوم مي‌شود كه آنهايي كه فقط هجرت كردند بعد اهل جهاد نبودند، اهل صبر و بردباري نبودند سر از سقيفه به درآوردند و مانند آن مشمول اين نيستند زيرا استقامت را در اين آيه شرط كرده است. انسان توقع دارد كه در كنار اين هجرت و آن جهاد و آن صبر، بالاتر از مغفرت و رحمت پاداش داده بشود. اما اين مغفرت و رحمت گويا پاداش كمي است، در حالي كه مي‌فرمايد: نه خير، شما اگر بدانيد اين مغفرت و رحمت در چه زماني است، در روزي كه همه گرفتارند اينها راحت‌اند. در آخرت در عين حال كه همه جمع‌اند «يوم الجمع» است، «يوم الفصل» است يعني زندگي، زندگي فردي است با اينكه همه بشر در حشر اكبر كنار هم هستند، اما هر كسي مهمان سفرهٴ خودش است. از احدي كاري ساخته نيست كه مشكل ديگري را حل كند، سرّش اين است كه هر كسي آن روز گرفتار كار خودش است چون تمام اعمال دوران زندگي يك‌جا نقد به او نشان داده مي‌شود بعد او هم تعجب مي‌كند. نه ذات اقدس الهي به كسي ظلم مي‌كند و نه ديگري توان آن را دارد كه به ديگري ظلم بكند اصلاً در معاد ظلمي نيست. هر كسي هرچه كرد همان را به او وفا مي‌كنند. اينكه فرمود وفا مي‌كنند دربارهٴ مؤمنان ناظر به اين است كه كم نمي‌گذارد نه اينكه بيشتر از آن نمي‌دهد، آيات فراواني است كه ذات اقدس الهي بيش از آن مقداري كه انسان مؤمن انجام داد به او پاداش مي‌دهد. اما درباره كفار و فسّاق ناظر به اين است كه زيادتر كيفر نمي‌دهد.

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ ﴿١١٢

و خداوند شهرى را مثل زده است كه امن و آرام بود و رزقش به وفور از هر طرف به آن مى‌رسيد، اما كفران نعمت خدا كردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مى‌دادند طعم گرسنگى و هراس را به [مردم‌] آن چشانيد. (112)

آ‌ن مَثل اين است سرزميني است كه از جهات فراوان متنعّم است، هم امنيت اجتماعي، سياسي، حقوقي داشت، جنگي نبود، غارتي نبود، قتل و خونريزي نبود، كسي مزاحم اينها نبود اينها در امنيت بودند كه از بهترين نعمتهاي الهي است و آرام بود اختلاف داخلي هم نداشتند، جنگ و خونريزي داخلي هم نداشتند نه از بيرون كسي به اينها آسيب مي‌رساند، نه در داخل گرفتار شقاق و نفاق بودند هم امنيت و طمأنينه طبيعي داشتند، هم امنيت و طمأنينه‌هاي سياسي و اجتماعي. از نظر مسائل اقتصادي هم فرمود: در اثر عنايت الهي روزيهاي فراواني از هر طرف به آ‌نجا مي‌رسد نظير مكه كه خود هيچ ندارد و لبريز از نعمتهاي الهي است. فرمود: اينها به نعمتهاي خدا كفر ورزيدند ما دوتا نعمت به اين سرزميني كه به عنوان مَثل ذكر شده است داديم نعمتهاي ظاهري را داديم اينها كفر ورزيدند، نعمت باطني هم داديم پيامبر فرستاديم كفر ورزيدند در برابر كفران نعمت ظاهري به يك سلسله عذاب معذّب شدند، در برابر تكذيب نعمت باطني هم به يك سلسله عذاب گرفتار شدند هر دو را جداگانه در دو آيه ذكر مي‌فرمايد. اما درباره كفران نعمت ظاهري فرمود: كساني كه خسارت دنيا مي‌بينند آن روزيها را از دست دادند به گرسنگي مبتلا شدند، آن امنيت و طمأنينه را از دست دادند به هراس و ناامني مبتلا شدند اين دو عامل را ذات اقدس الهي براي اينها بازگو كرده به اينها گوشزد كرده هر دو نعمت را گرفت. اينها مربوط به نعمتهاي دنيا و كفران نعمت دنيا و عِقاب دنيوي است هنوز به مسئله آخرت نرسيدند چون مسئله وحي و نبوت را هنوز مطرح نفرمود. اگر كسي گرسنه باشد، اما شما نتوانيد گرسنگي او را تشخيص بدهيد اين ملبوس به جوع نيست، اما اگر گرسنگي‌اش طوري باشد كه مدّتي غذا نخورده، لاغر شده، پوستهايش به استخوانهايش رسيده اين گرسنگي شده لباس او كه شما وقتي چنين آدمي را مي‌بينيد مي‌فهميد گرسنه است اين را مي‌گويند «لُبس جوع» گرسنگي اين را پوشانده. همين معنا درباره خوف هم هست شما اگر كسي را ببينيد مي‌لرزد خب مي‌فهميد كه امنيت ندارد ديگر، رنگش زرد شده، مي‌لرزد، لكنت گفتار دارد اين را احساس مي‌كنيد كه اين مهفوف به ترس است، پوشيده و پيچيده به هراس است تازه اين مربوط به كفران نعمتهاي دنياست.

 وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَهُمْ ظَالِمُونَ ﴿١١٣‏ فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ ﴿١١٤

و همانا فرستاده‌اى از خودشان به سوى آنها آمد، اما او را تكذيب كردند، پس در حالى كه ظالم بودند آنها را عذاب در گرفت. (113) پس، از آنچه خدا شما را روزى كرده است حلال و پاكيزه بخوريد و نعمت خدا را شكر گزاريد اگر تنها او را بندگى مى‌كنيد. (114)

در برابرآن امنيت و طمأنينه و دادن رزق فراوان كه سه عنصر مادّي بود، ما در قبال آن اين رحمت و معنويت وحي و نبوت را هم براي آنها مقرّر كرديم. برای این که نگويند ما خودمان عربيم پيامبر ما غير عرب، از خود آنها، از قوميت آنها، از جنس آنها پيامبري بر آنها فرستاديم. آنجا آن نعمت امنيت و طمأنينه و رزق فراوان را تکذیب کردند، اينجا اين رسالت و وحي و نبوت را. در حالي كه اينها به خود و به دين ظلم كردند، عذاب شدند. خودشان اهل كذب بودند، پيامبر را تكذيب كردند، خطرش دامنگير اينها شد. فرمود: از روز ی های حلال طيّب بهره ببريد و اگر او را بندگی می­کنید خدا را بابت این نعمت ها شکرگزار باشید. مي‌گوييد ما بتها را مي‌پرستيم براي اينكه ما را به خدا نزديك بكند، اگر خدا را قبول داريد بايد قانون او را بپذيريد و از اين دو خطر در امان باشيد خطر كذب و خطر افترا.

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ ۖ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿١١٥‏ وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَٰذَا حَلَالٌ وَهَٰذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ ﴿١١٦‏ مَتَاعٌ قَلِيلٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١١٧

جز اين نيست كه خدا مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه به غير نام خدا ذبح شده بر شما حرام كرده است. پس كسى كه به خوردن آنها ناگزير شود و از حدّ تجاوز نكند، قطعا خداوند آمرزنده‌ى مهربان است. (115) و در باره آنچه زبانتان به دروغ توصيف مى‌كند، نگوييد اين حلال است و آن حرام، تا بر خدا دروغ بسته باشيد. زيرا كسانى كه بر خدا دروغ مى‌بندند رستگار نمى‌شوند.(116)بهره‌ى كمى است ولى عذابى دردناك در انتظار آنهاست. (117)

 فرمود بعضي از چيزها حرام‌گوشت‌اند، بعضي از چيزها چون ذبح آنها صحيح نيست حرام‌گوشت مي‌شوند. مردار و گوشت خوک و خون ذاتاً حرام‌اند، گاو و گوسفند و شتر ذاتاً حلال‌اند، اما اگر برای بت ها قرباني بشوند حرام می شوند. در حالی که شما اينها را حلال مي‌دانيد، آن وقت بعضي از چيزهايي كه حلال است آنها را حرام مي‌كنيد. كم را زياد مي‌كنيد، زياد را كم مي‌كنيد. نام مبارك الله بايد در ذبح گاو و گوسفند از يك سو، در نَهر شتر از سوي ديگر برده شود. مستحضريد كه نام ذات اقدس الهي تنها به اين نيست كه بگويند «بسم الله الرحمن الرحيم» اگر بگويند «الله اكبر» «لا إله الا الله» «سبحان الله» «لا حول و لا قوة الا بالله» با هر كدام از اين كلمات مباركه ذبح بكنند يا نَهر بكنند اين مذكّيٰ است، بنابراين اگر گفته شد ﴿أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ﴾ يعني گفته بشود به نام ناميِ فلان شخص، اين مي‌شود مُردار. فرمود: پايان كارتان یا هدف اصلي‌تان افترا بستن است، لذا مي‌گوييد اين حلال است وآن حرام. اين قضيه دروغ است اين فقط بر اساس زبان است واقعيت كه نيست، آن وقت اين را به خدا اسناد مي‌دهيد. فرمود: بدعت نگذاريد نه چيزي كه در دين است از دين خارج كنيد و نه چيزي كه در دين نيست بر دين بيفزاييد. فرمود: اينهايي كه بر خدا افترا مي‌بندد اهل فلاح و رستگاري نخواهند بود و منشأ اين افترابستن هم محبّت دنياست، براي دنيا چنين كاري مي‌كنند، دنيا هم متاع قليل است و زودگذر، نه اينكه يك متاع كم و حقوق كمي به اينها مي‌دهند، اگر كلّ دنيا را هم به اينها بدهند باز نسبت به قيامت و نسبت به آخرت متاع قليل است، پس برایشان عذابی دردناک خواهد بود.

وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ﴿١١٨‏ ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَٰلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿١١٩

و ما بر يهوديان آنچه را پيش‌تر بر تو حكايت نموديم حرام كرده بوديم، و ما در حق آنها ستم نكرديم بلكه آنها خود به خويشتن ستم مى‌كردند. (118) سپس پروردگار تو نسبت به كسانى كه از روى جهالت گناه كردند و آن‌گاه از پس آن توبه نمودند و درستكارى كردند، البته پروردگارت بعد از آن آمرزنده‌ى مهربان است. (119)

بعد از اينكه محرّمات بالاصاله را ذكر فرمود، محرّمات مصلحتي را هم اشاره كرد. فرمود: برخي از يهوديها در اثر ستمهايي كه بر خودشان و بر ديگران روا داشتند ما بعضي از طيّبات را بر آنها حرام كرديم. در اثر ظلم و رباخواري و بَغي‌اي كه اينها داشتند ما طيّباتي را بر اينها تحريم كرديم. پس ما به آنها ظلم نكرديم اينها به خودشان ظلم كردند. اينها حرامهاي مصلحتي است كه براي شان تحريم كرديم بلكه ان‌شاءالله توبه كنند و برگردند. در همانجا فرمود: به واسطه بَغي‌اي كه داشتند اين امور بر اينها تحريم شد، ولي اگر اينها برگردند ذات اقدس الهي فيضش را برمي‌گرداند. اما آن محرّمات ذاتي با توبه، حلال نمي‌شود انسان چه توبه بكند چه نكند لحم خنزير، دَم مسفوح، مِيته، و آنچه که به غیر نام خدا ذبح شده باشد حرام است.اما اين حرامها مصلحتي كه به عنوان كيفر است و تعقيب الهي است اينها با توبه برمي‌گردد. فرمود: اين‌چنين نيست كه اگر كسي بيراهه رفته است و گرفتار كيفر الهي شد راه براي هميشه بسته باشد، راه توبه تا آخرين لحظه باز است، اگر كسي كاري را بر اساس جهالت كرده است و برگشت و اصلاح كرد خداي سبحان بعد از اينها غفور رحيم است. اينكه فرمود: ﴿بِجَهَالَةٍ﴾ جهل در مقابل عقل است، نه جهل در مقابل علم. توبه هم با اصلاح بايد همراه باشد، در اين مورد است كه كار خيلي دشوار است، صِرف اينكه انسان فسادي را مرتكب بشود بعد توبه بكند كافي نيست، توبه اگر فقط از گناه بين خود و بين خدا باشد اصلاحش مشخص است كه بين خود و بين خدا را بايد اصلاح كند، اما اگر گناه عبارت از افساد جامعه باشد توبهٴ از چنين گناهي عبارت از اصلاح جامعه است و اگر گناه در مسائل فرهنگي و فكري بود توبه تنها به اين نيست كه به خدا برگردد و استغفار كند و از اين به بعد كار فاسد انجام ندهد، بلكه آنچه را كه نوشت و گفت و باعث ضلالت عده‌اي شد آنها را هم بايد بيان كند.

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿١٢٠‏ شَاكِرًا لِّأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿١٢١ وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ ﴿١٢٢

به راستى ابراهيم يك امت و مطيع خدا و موحد بود و از مشركان نبود. (120) و شكرگزار نعمت‌هاى او بود و خدا او را برگزيد و به راهى راست هدايتش كرد. (121) و او را در دنيا نيكى داديم و بى‌ترديد در آخرت هم از شايستگان است. (122)

این که جريان حضرت ابراهيم(ع) را ذكر مي‌كند اين زمينه است براي دعوت پيغمبر و پيروان پيغمبر(ص) به ملّت ابراهيم نه به خود حضرت ابراهيم. اول جريان حضرت ابراهيم را با اوصاف نُه‌گانه ذكر مي‌كند، بعد مي‌فرمايد: راه شما هم همين است، پيامبر همين راه را دارد و شما كه پيروان پيامبريد هم همين راه را بايد داشته باشيد. نُه وصف براي وجود مبارك حضرت ابراهيم ذكر مي‌كند كه بعضي از اين اوصاف ثبوتي‌اند، بعضي از اين اوصاف سلبي. تعبيري كه در قرآن كريم دارد ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً﴾ همين طور بود در عصري كه جز شرك و بت‌پرستي و جاهليت چيزي نبود به تنهايي قيام و اقدام كرد و در مقاطع مختلف خودش را به آب و آتش زد تا توحيد را مستقر كرد. ما را به ابراهيم خليل دعوت نكردند به ما نگفتند شما پيرو ابراهيم خليل باشيد به ما گفتند پيرو ملت ابراهيم خليل باشيد، پيرو دين و مكتب خليل حق باشيد. پس اوّلين وصف اين است ﴿كَانَ أُمَّةً﴾، 2) ﴿قَانِتاً لِلَّهِ﴾ در همه موارد و شئونش خاضع برای خدا بود 3) ﴿حَنِيفاً﴾  اينهايي كه راننده ماهرند حنيف‌اند هميشه سعي مي‌كنند در وسط جاده بروند، آ‌نهايي كه ماهر نيستند  يا به سَمت راست، يا به سَمت چپ می روند به جادهٴ خاكي می زنند و تُند می روند. «حَنَف» يعني تمام تلاش و كوشش ‌اش اين است در بستر مستقيم، در صراط مستقيم باشد به چنين آدمي مي‌گويند حنیف 4) ﴿وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ از مشرکین نبود. وصف سلبي است در قبال اوصاف ثبوتي سه‌گانهٴ گذشته و پنج‌گانهٴ آينده. حالا كسي كه غرق توحيد است اين‌‌چنين نيست كه اگر گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ اين دست‌بردار باشد، اين‌چنين نيست که همه ی اين تهديدها را پيش‌بيني مي‌كرد و تحمل مي‌كرد، همه ی كارهاي او موحدانه بود مخصوصاً اين كارهاي برجسته‌اش. مي‌گفتند: هرگز تا آنجا كه ممكن بود تنها غذا ميل نمي‌فرمود با مهمان غذا ميخورد، وجود مبارك خليل حق اين‌‌چنين بود بدون مهمان آرام نمي‌گرفت. شاكر نعمتهاي الهي بود، بعد خداي سبحان هم او را برجسته كرد، برگزيد، شده مجتبيٰ. ذات اقدس الهي فرمود: اين مجتباي من است، اين برگزيده من است. پس 5) ﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ﴾ بود. 6) ﴿اجتباء﴾ بود و 7) ﴿وَهَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اين هدايت پاداشي است. 8) شهرت خوب، حيثيت خوب، معيشت خوب و فرزندان خوب اینها حَسنات دنياست، توفيق ساختن كعبه، قبله و مطاف جهانيان حَسنه است، براي اينكه ابراهيم خليل بود كه بنيانگذار كعبه بود، اينها حَسنات دنياست كه به دست آدم خير انجام بگيرد، همه اين مراسم و مناسك حج و امثال ذلك حَسنهٴ اوست.9) وصف ثبوتي نُهم این است که فرمود: در آخرت از صالحين است. خداي سبحان درباره بسياري از انبيا تصريح كرد كه اينها از صالحين‌اند و در صدر آنها نام مبارك حضرت ابراهيم آمده، پس معلوم مي‌شود او در دنيا هم از صالحين است چه اينكه در آخرت هم از صالحين است.

ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿١٢٣

سپس به تو وحى كرديم كه از آيين ابراهيم حق گراى پيروى كن، و او از مشركان نبود. (123)

يك اختلاف رسمي در حجاز بود كه از نظر مذهب عده‌اي يهودي بودند، عده‌اي مسيحي و عده‌اي لامذهب، بلكه مشرك بودند و همه اين اقوام و گروه‌ها وجود مبارك ابراهيم خليل را گرامي مي‌داشتند، تقديس مي‌كردند و به نحوي خود را منسوب به آن حضرت مي‌دانستند و آن حضرت را از مليت خود مي‌پنداشتند هم يهوديها، هم مسيحيها، هم مشركان حجاز. قرآن كريم در اين زمينه پنج مطلب بيان كرد، آن مطالب پنج‌گانه عبارت از نفي ارتباط يهوديت با ابراهيم خليل(ع)، نفي ارتباط مسيحيت با ابراهيم خليل، نفي ارتباط وثنيت و ارتباط مشركان با ابراهيم خليل اين سه امر سلبي. دو امر ثبوتي دارد و آن اين است كه وجود مبارك پيغمبر اسلام(ص) با ملت او در پيوند است كه تابع دين و مكتب اوست، نه تابع خود او. پس ارتباط وجود مبارك ابراهيم خليل از اين سه قوم رسمي حجاز منقطع است نه يهوديها با او ارتباط دارند، نه مسيحيها، نه مشركان. او ديني آورد كه يهوديت و مسيحيت تحريف كرد و مشركان هم كه اصلاً نپذيرفتند. ﴿مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ دين ابراهيم است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ تو كه تابع ابراهيم خليل نيستي تو تابع دين او هستي كه همان دين الهي است كه خدا مشخص فرمود. اين پيوند بر اساس وحي بود، نه اينكه حالا چون از اجداد او بود يا او در بين عربها معروف بود و قداستي داشت وجود مبارك پيغمبر تبعيت او را انتخاب كرد، خير. درباره حضرت ابراهيم امت بودن، قانت بودن، حنيف بودن، نزاهت از شرك، شاكر بودن، مجتبي بودن، مَهدي بودن، در دنيا از حَسنه برخوردار بودن، در آخرت از صالحين بودن این نُه‌تا و دهمي كه از همه اينها اشرف است به حَسب ظاهر با ﴿ثُمَّ﴾ كه از تأخير درجه و رتبه حكايت مي‌كند اين است كه يكي از مفاخر تو كه دهمين فخر توست اين است كه خاتم انبيا تابع دينِ توست.

إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿١٢٤

[تحريم‌هاى‌] شنبه فقط بر كسانى مقرر شد كه در باره‌ى [صيد] آن اختلاف كردند، و قطعا پروردگار تو روز رستاخيز ميان آنها در باره‌ى آنچه بر سرش اختلاف مى‌كردند حكم خواهد كرد. (124)

سَبت (شنبه) به معناي قطع و تعطيلي است. فرمود: شما مي‌دانيد متجاوزان روز شنبه چه كساني بودند؟ بنا شد روز شنبه برای عبادت تعطيل باشد، شما حيله كرديد، ماهيگيري در روز شنبه تحريم بود، شما ماهي نمي‌گرفتيد ماهيها مي‌آمدند ولی شما راه برگشتشان را روز شنبه مي‌بستيد، روز يكشنبه كه مي‌رفتيد ماهيهای فراوانی بودند و شما با نيرنگ صيدشان می كرديد. لذا شنبه يك روز نفرين و نحس و لعن نبود، اما در اثر بدرفتاري و حيله و مكر اين صهاينه ما براي آنها صيد روز شنبه را حرام كرديم و اين ارتباط دارد با آن حصر محرّمات در آن چهار چيز كه ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ﴾. اما ذات اقدس الهي تنها به همين كارهاي دنيا بسنده نمي‌كند، فرمود: و قطعا پروردگار تو روز رستاخيز ميان آنها در باره‌ى آنچه بر سرش اختلاف مى‌كردند حكم خواهد كرد. چرا روز شنبه براي همه حلال است و براي اينها حرام؟ اين هم پاسخ آن است اينها خودشان پذيرفتند كه روز شنبه روز عيد رسمي يهوديها براي عبادت باشد آن وقت مع‌ذلك حيله و مكر كردند ما آن روز را تحريم كرديم گفتيم صيد حرام است.

ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ ۖ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ﴿١٢٥

مردم را با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت فراخوان و با آنان به نكوترين شيوه مجادله كن. بى‌ترديد پروردگار تو به حال كسى كه از راه او منحرف شده داناتر است و هدايت يافتگان را نيز بهتر مى‌شناسد. (125)

هر كسي حق ندارد مردم را به الله دعوت كند، براي اينكه نه راه را بلد است، نه از آغاز باخبر است، نه از انجام، بايد كسي از طرف خدا بيايد و مردم را دعوت كند. فرمود: ما تو را داعي الي الله قرار داديم پس دعوت کننده رسول الله (ص) است و پيروان او هم مأمور به دعوت‌اند. پس اگر 1) عناصر محوري دعوت تحليل شد 2) و داعي به همه اين عناصر آگاه بود 3) و آگاهانه دعوت كرد اين دعوتش مي‌شود ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ فرمود: آن كسي كه خوب حرف مي‌زند، حرفِ خوب مي‌زند، عمل صالح دارد و مستقيم است پيغمبر است. اين مقاطع سه گانه را قرآن قدم به قدم آدرس داد مبادا كسي خداي نكرده خيال بكند قلب بايد پاك باشد همان اعتقاد كافي است، خير ﴿دَاعِياً إِلَي اللَّهِ﴾  معنايش دعوت الي سبيل الله هست، سبيل الله راه است، اعتقاد مي‌خواهد، اخلاق مي‌خواهد، عمل مي‌خواهد، نماز و روزه مي‌خواهد اينها سبيل است صِرف اينكه كسي معتقد به الله باشد كافي نيست، فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ يعني آيات قرآني اين سه قِسم است، سنت تو هم بايد همين سه قِسم باشد و سنت اهل‌بيت(عليهم السلام) هم همين سه قِسم است يعني آنها با برهان، با موعظه، با جدال احسن دعوت مي‌كردند. فرمود: اما شما هر سه نوع دعوت را داشته باشید چه كسي ‌بپذيرد، چه كسي ‌نپذيرد قبول و رد آن به عهده مردم است و بى‌ترديد پروردگار تو به حال كسى كه از راه او منحرف شده داناتر است و هدايت يافتگان را نيز بهتر مى‌شناسد. جريان ضلالت را هم مقدم ذكر كرد، براي اينكه وعيد مقدم بر وعده است و انذار در خيلي از موارد كاراتر از تبشير است و گرفتاري آن روز هم مربوط به ضلالت است و هدايت و ضلالت هم به خود مردم اسناد داده شده است كه چه كسي گمراه مي‌شود و چه كسي از هدايت الهي برخوردار است. اگر دعوت به سوي حق هم رئوفانه باشد، هم خائفانه، هم مردم را به خداي ستّار و غفّار آشنا كند و هم به خداي قهّارِ منتقم و به مردم بگويند كه «ارحم‌الراحمين» است «في موضع العفو و الرحمة» و «أشدّ المعاقبين» است «في موضع النكال و النقمة»  اين دعوت «الي سبيل رب» است. پس اگر كسي مردم را حكيمانه دعوت مي‌كند، طوري فرابخواند كه با خوف و رجا همراه باشد كسي را نااميد نكند و كسي را هم مغرور نكند. فرمود: شما تا آخرين لحظه بايد دعوت را بكنيد حالا چه كسي مي‌پذيرد، چه كسي نمي‌پذيرد ذات اقدس الهي عالم‌تر و آگاه‌تر است.

 وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّابِرِينَ ﴿١٢٦‏ وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ ﴿١٢٧ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّالَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ ﴿١٢٨

و اگر سزا مى‌دهيد، مانند آنچه با شما كرده‌اند سزا دهيد، و اگر صبورى كنيد بى‌شك همان براى صابران بهتر است. (126) و صبور باش كه صبر تو جز به توفيق خدا نيست، و بر ايشان محزون مباش و از آن مكرى كه مى‌كنند دل تنگ مدار. (127) بى‌ترديد خدا با كسانى است كه پارسايى كرده‌اند و كسانى كه نيكوكارند. (128)

گفته شد اين آیه در جريان جنگ اُحد نازل شده است و برخيها نقل كردند وقتي حمزهٴ سيدالشهدا (س) آن طور مثله شد، برخيها گفتند كه اگر ما در جنگهاي آينده به آنها دسترسي پيدا بكنيم جبران مي‌كنيم، بيش از اين و بدتر از اين مي‌كنيم. در اين فضا اين آيه نازل شد كه اگر خواستيد عقوبت كنيد از عدل نگذريد ولو نسبت به مشرك. این اگر خواستيد معاقبه بكنيد، يعني ما كه دستور انتقام نمي‌دهيم بر فرض شما خواستيد انتقام بگيريد از عدل نگذريد. اگر به دنبال ظلم آنها شما خواستيد انتقام بگيريد به همان اندازه باشد، آنها اگر يك نفر را كُشتند شما هم يك نفر را. پس اين ﴿عَاقَبْتُمْ﴾ يعني اين كار را نكنيد، انتقام نگيريد براي اينكه عفو بهتر از انتقام است. یعنی اگر صبر كرديد، عفو كرديد، بخشيديد بهتر است. اول فرمود: انتقام خوب نيست، بعد فرمود: گذشت و صبر بهتر از انتقام است، بعد هم امر به صبر كرد. بعد از جريان اُحد و مثله كردن حمزه سيدالشهدا صبر خيلي سخت است، فرمود: درست است سخت است، اما به كمك الهي مي‌تواني صبر كني چون بسياري از اينها با همين مسائل اخلاقي هدايت مي‌شوند اينها كه اهل برهان و حكمت و تعقّل نيستند، اينها اهل عاطفه‌اند، جامعه عطوف را بايد با خُلق كريم هدايت كرد. جاهليتي كه در تمام آن فضاي تيره‌اش به عدد انگشتان دست افرادي بودند كه سواد خواندن و نوشتن داشتند شما اين جامعه را مي‌خواهي با علم باسواد كني يا با اخلاق؟ فرمود: نسبت به آن منافعي كه از دست دادي، شهدايي كه از دست دادي، خطرهايي كه قبلاً متوجه تو كردند، منافعي كه از تو گرفتند نسبت به آنها محزون نباش، نسبت به آينده هم هراسناكي كه آسيبي به تو برسانند، نه گذشته در تو اثر بگذارد كه صبر نكني، نه احتمال هراس آينده و تهديدهاي آن آيندهٴ اينها تو را وادار كند كه صبر نكني، چرا؟ چون تمام قدرت در اختيار اوست که كمك توست. فرمود: آنها كه رابطه‌شان را با خدا حفظ كردند شدند متّقي، آنها كه روابط حَسنه‌شان را با خلق خدا حفظ كردند شدند ﴿مُحْسِنُونَ﴾، كسي كه اين دو پيوند را حفظ كرد با خدا متّقي بود، با خلق خدا مُحسن بود خدا با اوست. فرمود: ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ هرجا باشيد در خواب و بيداري، در خلوت و جلوت خدا با شماست اين معيّت قيّوميّه است كه به حال شما عالم و قادر و سميع و بصير است، اين آيه نسبت به مؤمن و كافر صادق است. آيه محلّ بحث يك معيّت ويژه است كه نسبت به مؤمنان صالح و متّقيان و مُحسنين دارد كه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾ کسانی كه با خدا رابطه خوبي دارند، چون بعضي رابطهٴ خَلقي‌شان خوب است اما صبغهٴ الهي ندارد، بعضيها قداست الهي‌شان خوب است اما به حال جامعه نافع نيستند اينها از آن معيّت ويژه بهره نمي‌برند. فرمود: اگر كسي اين دو عنصر محوري را داشت خدا نسبت به آنها معيّت خاص دارد.