رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُورًا ﴿٢٥﴾
پروردگارتان بهتر مىداند كه در ضمير شما چيست. اگر اهل صلاح باشيد، قطعا او آمرزندهى توبه كاران است. (25)
بعد از اين كه قضاي الهي را درباره اصل توحيد و لزوم رعايت حرمت پدر و مادر ذكر فرمود و توهين و تحقير به ايشان را تحريم كرد، فرمود: اگر كسي در اين احكام الهي غفلتي كرد و در دل، آن طهارت باطن را احراز نكرد، پروردگارتان بهتر مىداند كه در باطن شما چيست. گاهی انسان ظاهرسازي ميكند و احترام به پدر و مادر را با انزجار دروني تحمل ميكند، اين امتثال آيه نشد براي اين كه آيه دارد كه ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾. چون انسان به آنچه كه در درونِ جانش هست عالِم است، ميفرمايد: ﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ﴾ خداوند از شما به آنچه كه در ضمير شماست اعلم است. اعلم بودن در انسان ها به اين است كه دقیق تر یا عمیق تر است، ولي درباره ذات اقدس الهي كه او اعلم است، اولاً) علم او ذاتي است نه كسبي، ثانياً) مصون از جهل و سهو و نسيان و غفلت است و گذشته و حال و آينده را يكسان ميداند، پس اگر كسي در خيالش، مطلبي را مدفون كرده باشد ذات اقدس الهي ميداند. لذا فرمود: اگر در توحيد كسي خللي بود يا در احسان كسي نسبت به مقام پدر و مادر خللي بود، بايد بداند خدا اعلم است. بعد هم فرمود: اگر در اثناي ذهنتان يك خطور ناروايي پديد آمد و شما فوراً جبران كرديد ميشوید أوّاب، «مآب» يعني مرجع، وقتي رجوع كرديد ميشويد صالح، وقتي صالح شديد و رجوع الي الله كرديد خدا هم غفورِ رحيم است، صالحين را ميپذيرد، أوّابين را ميپذيرد. پس هم ما را هوشيار و بيدار ميكند كه اگر در توحيد يا احسان والدين غفلت كرديم فوراً برگرديم و چون از فساد به صلاح برميگرديم خداوند صالحين و اوّابين را مورد رحمت و مغفرت قرار ميدهد. اما حالا چرا ما بايد اوّاب باشيم؟ چرا بايد مرتّب رجوع كنيم؟ سرّش اين است كه ما نه از نظر زمان راحتيم نه از نظر زمين، اين دشمني كه عدوّ مبين است گفت: من اين ها را رها نميكنم، گاهي از جلو ميآيم، گاهي از پشت سر، گاهي از طرف راست، گاهي از طرف چپ، ذات اقدس الهي از ابليس نقل كرده كه ﴿ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾.گاهي ميگويد آيندهات چه ميشود، گاهي ميگويد آينده بچههايت چه ميشود، گاهي ميگويد اين قدرتي كه از دست داده ای چه ميشود؟ ما هم بايد چهار جهت اوّاب باشيم اگر يك طرف را مواظب باشيم طرف ديگر را موظب نباشيم مشكل داريم.[1]
وَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا ﴿٢٦﴾
و حق خويشاوند و تنگدست و به راه مانده را بده و ولخرجى و اسراف مكن. (26)
دربارهٴ مسائل خانوادگي هم بيان شده كه پدر و مادر حرمت خاصّ دارند بايد به اوضاع آنها رسيدگي كرد. کسانی كه محتاج به كمكاند در درجهٴ اول اعضاي خانواده هستند، بعد ارحام فاميل، بعد نيازمندان عمومي. فرمود: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَي﴾ حق آن ذيالقربيٰ را بده، ذيالقربيٰ اگر جزء عمودَين باشند، يعني پدر و مادر از يك سو، فرزند از سوي ديگر، اين ميشود واجبالنفقه، اما اگر عمودين نباشند، طبقه دوم و سوم باشند، مثل برادر و خواهر، عمو و خاله، عموزادهها و خاله زادهها باشند، ايشان واجب النفقه نيستند، لذا وجوب انفاق يا عدم وجوب آن را فقه بايد معيّن كند. اما مسكين و ابنسبيل اين ها اگر جزء مصارف هشتگانهٴ زكات باشند حقّ مسلم آنها در زكات محفوظ است كه ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾، اگر كسي زكات واجب به عهده او نبود، مستحب است اين ها را تأمين بكند. بعد ميفرمايد: تبذبير نكن، تبذير یعنی بذرافشاني بيثمر، یعنی مال را بيراهه مصرف نكن، در حرام صرف نکن. اگر کسی بذر را در شورهزار یا روي سنگ بپاشد اين ميشود تبذير، يعني نشر بذر بدون بهرهبرداري. پس تبذير غير از اسراف است، گاهی انسان در خرج مال افراط ميكند گاهی نه، يك مال كمي را هم بي جا صرف ميكند، اين گرچه نزد عُرف اسراف نيست، ولي عندالتحليل از یک سواسراف هست، از سوی دیگر تبذير هم هست يعني اين بذر را بي جا پاشيد.[2]
إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا ﴿٢٧﴾
چرا كه اسرافكاران برادران شياطين هستند، و شيطان در برابر خداى خويش كفر پيشه است. (27)
تبذير اختصاص به مال ندارد، عمر و حيثيت و جاه و وقت هم همين طور است، اين كه افراد يك يا دو ساعت يك جا مينشينند به اصطلاح دورهمی دارند، اين تبذير در عمر است. فرمود: هر كس جانش، مالش، عمرش، حيثيتش را بي جا صرف كرد، معلوم ميشود همنشيني دارد كه او تحريكش ميكند و اين هم تحرّكپذير است. کلمه اخوان، أخ بودن يا اُخت بودن به معني برادر و خواهر نيست. فرمود: اگر كسي بذرافشاني بي جا داشت اين اخوان الشياطين است یعنی مثل آنهاست، ملازم آنهاست، و آنها ملازم اين هستند. فرمود: عدهاي كه بيراهه رفتهاند ﴿وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ/ فصلت /25﴾ ما براي چنين تبهكاراني يك سلسله همراهاني قرار داديم، ﴿فَزَيَّنُوا لَهُم مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ كه اين ها را به دو کار ترغیب می کند، 1) به اميد آيندهٴ كاذب ترغيب ميكنند، كه اين آيندهٴ پُرزرق و برق به انتظار جنابعالي است، 2) به او ميگويند به فكر بچهها باش، چيزي را به نام شان بكن كه بعد از تو آسيب نبينند. اين تزيين به وسيله شيطان است، چرا؟ چون چيزي بيفاعل در عالم پيدا نمی شود، و فاعلِ اين دعوت هم كه فرشته و الله نيستند، چون الله و فرشتهٴ الهي كه انسان را به فساد و گناه و معصيت دعوت نميكنند، پس حتماً شيطان اينجا حضور داشت، اينجا آمد صفآرايي كرد، اين همه زبالهها را اينجا ريخت و رفت، بعد هم خَنّاس است خودش را پشت اين زبالهها پنهان كرده، مگر ميشود يك سری خاطرات و يك سلسله انگيزهها، انديشهها و خيالات خود به خود اينجا چيده بشود؟ خیر اين محال است. پس معلوم ميشود انسان، اَخ شيطان است، یعنی مثل و نظير اوست، كارِ شيطان از آنها ساخته ميشود، همراه و هماهنگ اوست، همآوا و همسفر اوست، بعد هم با هم وارد صحنه قيامت كه شدند آنگاه ﴿تَوَدُّ لَواَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً، آرزو می کند که ای کاش بین او و شیطان مسافتی دور جدایی بود﴾. اين جا فرمود: ﴿كَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾ اگر اين شخص در مسائل اعتقادي تبذير كرد، مشرك شد، ميشود كفر اعتقادي، جزء اخوان شياطين است، اگر در مسائل مالي تبذير كرد می شود كفر عملي که كفران نعمت است، این جا هم جزء اخوانالشياطين است.[3]
وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلًا مَّيْسُورًا ﴿٢٨﴾
و اگر به اميد رحمت [و وسعت رزق] از جانب پروردگارت، از [انفاق] به آنها روى مىگردانى، پس با ايشان سخنى نرم گوى. (28)
اگر انسان امكان مالي دارد، سائلي آمده كمك ميخواهد، فرمود: از ذي القربيٰ، از مسكين، از ابن السبيل اعراض نكنيد. اما اگر يك وقت امكان مالي نداريد، نميتوانيد نيازي را برطرف كنيد، خودتان هم درصدد تحصيل هزينه زندگی خانواده و به دنبال كسب رضاي الهي هستيد، بالأخره يك امر مهمّي شما را مشغول كرده كه به مسئله ايتاي ذي القربيٰ و مسكين و ابن السبيل نمی توانید بپردازيد، اين اعراض تان بايد بهجا باشد، چون او را ما فرستاديم. حضرت امير در نهجالبلاغه فرمود: «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ» اگر فقيري به در خانه تو آمد، ما او را فرستاديم، بالأخره قلب او متوجّه درِ خانه شما شد تو هم بايد رسولالله را گرامي بداري، اگر داري كه ميدهي كه ﴿آتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ﴾ اگر نداري، سائل را نرنجان، بلكه با ايشان سخنى نرم بگو. فرمود: صِرف نرنجاندن كافي نيست جذب و عاطفه لازم است. حضرت امير و ائمه ديگر (عليهم السلام) فرموده اند: شما كه با مال نميتوانيد مشكلات جامعه را حل كنيد لااقل با مهرباني، با دعوت، با دعا، با اميدواري، با عذرخواهي مشكل جامعه را حل كنيد، نگذار او نااميد و رنجيده برگردد. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» می فرماید: آنها كه اهل انفاق نيستند همين كه يك نيازمندي به ايشان مراجعه كرد، اولاً چهره آنها عبوس ميشود، بعد به حالت بي اعتنايي نيمرخ برميگردند، بعد كلاً پشت ميكنند.[4]
وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا ﴿٢٩﴾
نه دستت را [به خسّت] به گردن خويش ببند و نه [به سخاوت] يك باره بگشاى كه ملامت زده و حسرت خورده بمانى. (29)
حالا چون اسراف و تبذير هر دو ممنوع است، فرمود: مثل آدمي كه دستش به گردنش بسته است و به جيب و كيف نميرسد نباش، يعني بخيل نباش، و این طور هم نباش كه هر چه داري از دستت بريزد، اگر اين كار را كردي با حسرت به سر ميبري، خودت را ملامت ميكني، عقلاي قوم هم تو را ملامت ميكنند كه چرا بريز و بپاش بي جا داشتي؟ كسي كه اسرافگر است فقر به انتظار اوست، اين شخص خانهنشين ميشود، ولو راه هم برود، ايستاده هم باشد، نشسته است. اين راهِ او حركت نيست سكون است، اين ايستادن او قيام نيست قعود است. پس مغلول اليد بودن يعني دست بسته بودن، یعنی كاري از دست او ساخته نباشد. فرمود: حالا كه داري نه مغلول اليد باش كه اعطا نكني، نه مبسوط اليد باش كه هر چه داري از دست بدهي.[5]
إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا ﴿٣٠﴾
بىترديد، خداى تو روزى را براى هر كه خواهد گشايش دهد يا تنگ گيرد همانا او به بندگان خويش آگاه و بيناست. (30)
غالب اسمائي كه در جوشن كبير آمده اينها افعال خداست، اوصاف فعلي خداست، خدا خودش را معرفي كرده كه من اين اوصاف را دارم، مؤمن هم بايد به اخلاق الهي متخلق باشد. فرمود: ببينيد خدا چه كار ميكند، آیا خدا هر چه در مخزنش هست به زيد ميدهد؟ يا ﴿يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ﴾ هست؟ یا حكيمانه كار ميكند؟ شما هم بنده او هستید همين راه را طي كنيد. فرمود: روزی را گسترش می دهد برای هرکسی که بخواهد، چرا؟ چون او به بندگان خويش آگاه و بيناست، شما هم 1) خبير و بصير بشويد، 2) انفاق کردن و انفاق نکردنتان هم به جا باشد، منتها این گونه نباشد که هر چه دارید یک جا آن را ببخشید. اين كه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ﴾ نه این که همه ی خزاين رو به يك نفر بدهد، یبسط يعني بعضي ها را بيشتر ميدهد بعضي ها را كمتر ميدهد. امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه می فرماید: «يا من لا تبدل حكمته الوسائل» ما به هر وسيلهاي متوسل بشويم كه خدا ـ معاذ الله ـ كاري را بر خلاف حكمت بكند اين شدني نيست. پس بنابراين، 1) قبض و بسط الهي بر اساس مشيت است، 2) مشيت الهي بر اساس حكمت است، 3) حكمت الهي هم تغيير ناپذير است. خيلي از موارد است كه اگر خداي سبحان سخت نگيرد انسان به هلاكت ميافتد، گاهي هم هست كه اگر عطا نكند انسان به هلاكت ميافتد، همين كاري را كه ذات اقدس الهي به نام سنت الهي انجام می دهد همين كار را به خليفهاش كه پيغمبر(ص) است آموخت، فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَي عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً﴾. اصرار قرآن بر تعديل براي آن است كه انسان گرچه فطرتاً سخي است، اما طبعاً بخیل است، پس روحي را كه انسان از طرف ذات اقدس الهي دريافت ميكند يك وجود ملكوتي است که این فطرت است و با فضائل همراه است، اما چون به عالم طبيعت و طين وابسته است بخیل می شود. ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[6]
وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا ﴿٣١﴾
و فرزندانتان را از بيم تنگدستى نكشيد، ما آنها و شما را روزى مىدهيم. قطعا كشتن آنها خطايى بزرگ است. (31)
بعد از اين كه وظيفه اولاد را نسبت به پدر و مادر مقرر فرمود، وظيفه پدر و مادر را نسبت به اولاد هم تبيين ميكند. مهمترين مشكل در جاهليت اين بود كه پدر و مادر نه تنها به تربيت فرزند همتي نداشتند، بلكه احياناً آنها را ميكشتند. كشتن فرزند در جاهليت براساس جهات فراواني بود، منشأ قتل گاهي آن غيرت كاذبه جاهليت است، گاهي آن تقرب و عبادت جاهلي جاهليت است، گاهي هم مسائل اقتصادي است. آن غيرت كاذب را در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آیه 58 بيان فرمود كه ميگفتند: ما در جنگ ها كشته ميشويم بچههاي ما به اسارت ميروند، اگر پسر باشند بالأخره ميتوانند خودشان را اداره كنند، اما اگر دختر باشند با غيرت ما سازگار نيست. دختركُشي در جاهليت رسم بود و دختر داشتن ننگ بود، در جريان دختركُشي يك قبيلهاي به طور رسمي اين كار را ميكردند و ديگران هم كم و بيش داشتند، چون اگر همه اين ها دست به دختر کشی ميزدند که نسل قطع ميشد، منتها قبايل ديگر ناظر بي تفاوت بودند ميديدند، و نهي از منكر هم نميكردند و ميگفتند شايد برابر غيرت باشد، اين يك غيرت كاذبه است. ولي اين بحث جداي از آن بحث است اين مربوط به دخترداري و كشتن دختر نيست، بلکه فرزندكُشي است، چون اين ها معمولاً در بيابان ها زندگي ميكردند، خشكسالي آنجا زياد بود، و این که همه ی آنها اهل غارت نبودند، بالأخره بخش عمده ای از آنها دامدار و كشاورز بودند و از باران و نزولات آسماني استفاده ميكردند، لذا آنجا قحطي و گراني و كميابي فراوان ديده ميشد، هر وقت احساس فقر ميكردند احياناً بعضي از اين ها بچهها را ميكشتند، یعنی مسئله كشتن فرزند براي ترس از فقر اين عمومي بود. فرمود: فرزندان تان را براي ترس از فقر نكشيد. قسم سوم فرزند كشي اين ها مربوط به فقر و غيرت نبود، بلکه اين ها فرزندان را براي بت ها قرباني ميكردند که به آنها تقرب پیدا کنند که اين يك سفاهت است. در این آیه فرمود: 1) اين ترس كاذبه اثر ندارد، چون رازق خداست، شما هيچ مشكلي از نظر روزي نداشته باشيد، بچههاي شما و خود شما هم عائله من هستید، اينچنين نيست كه شما رازق آنها باشيد. 2)آن غيرت كاذبه اثر ندارد چون همه اين ها مخلوقان الهياند و خدا تأمين ميكند. 3) آن تقرب كاذبه هم اثر ندارد، براي اين كه از بت ها كاري ساخته نيست تا از شما شفاعت كنند يا قرباني شما را قبول كنند. اين است كه مسئله قتل اولاد را در يك فصل مستقل در كنار قتل نفس ذكر فرمود. هر جا كه محور خطر هست او را اول ذكر ميكند. فرمود: ﴿ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ﴾ شما خطر را اول متوجه فرزندان كرديد ما هم اهميت را به آنها ميدهيم ميگوييم آنها و شما را ما روزي ميدهيم. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» خطر را متوجه خودشان ميديدند ميگفتند پس ما چه بخوريم، اول احساس سختي بر خودشان ميكردند بعد براي بچهها، در آنجا فرمود: ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّاهُمْ﴾ ما شما و آنها را تأمين ميكنيم پس مشكل نداريد، شما فقط موظفيد كار بكنيد بقيه به عهده ماست. در اينجا ميفرمايد: کشتن فرزند خِطْأً كبير است، بين خِطْأ و خَطَأ فرق است. (خَطَأ) آن است كه انسان كاري را اراده كرده است كه آن كار بد نيست، ولي اشتباهاً در مقام عمل برخورد بدي شد. اما «خِطْأ» آن است كه از اول قصد كار بد دارد، كساني كه فرزندان شان را ميكشتند این خِطْأً است معصيت كبيره است با تعمد هم سازگار است.[7]
وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَىٰ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلًا ﴿٣٢﴾
و به زنا نزديك مشويد به درستى كه آن فحشا و راهى بد است. (32)
عمل وقتي خيلي قبيح و منشأ خطر باشد ميگويند نزديك نشويد، اگر نه يك خطر عادي داشته باشد ميگويند اين كار را انجام ندهيد. فرمود نزديك اين كار نشويد، براي اين كه اين جزء كارهاي فحشا و قبيح و زشت است، راه بدي هم هست، راه بد يعني پايانش سقوط است. سرّش همين است كه اين فحشا مثل قتل نفس است، از بعضي از جهات ممكن است از او زشتتر باشد. مهمترين كاري كه انبيا كردند اين است كه انسان را به انسان معرفي كردند، كه انسان چيست، با چه كسي مربوط است، در چه حد بايد باشد، از كجا آمده و به كجا ميرود؟ به حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كردند: چرا اينقدر خدا را دوست داري؟ گفت: براي اين كه او راه ملائكه را به من نشان داد، من اگر بخواهم فرشته بشوم ميتوانم، راه انبيا و اوليا را به من نشان داد، من را به من معرفي كرد. حالا بنگريد ببينيد غرب در چه آلودگي به سر ميبرد و اسلام انسان را به كجا برده. می فرماید: انسان بايد بماند، اما ماندن انسانيت انسان مثل فرشتهها نيست كه آنها باقي بالشخص باشند،یعنی فرشته نميميرد، لذا نيازي به نكاح و زاد و ولد ندارند، نيازي به القاء نسل ندارند. ولي انسان اگر بخواهد بماند بايد ازدواج كند. اما انسان که آن صبغه ملكوتي را دارد بايد فرشته خوی بشود، نه این که مثل دام فقط زاد و ولد کند. ذات مقدس پيغمبر (ص) فرمود: ما ميخواهيم انسان را نگه بداريم آن طوري كه فرشته ميماند، نه آن طوري كه دام ميماند. فرمود: «النكاح سنتي» ، «فمن تزوج فقد احرز نصف دينه» پنجاه درصد دين با تشكيل خانواده حل است، به اين ازدواج از منظر ملكوت نگاه ميكند، نه به ارضاي غريزه و جمع شدن نر و ماده. اين نگاه كجا آن نگاه اجتماع نر و ماده كجا، اين كه شما ميبينيد غرب به اين صورت افتاده است، که نه مهر و عاطفه ای در او هست و نه انسانيتي، بلکه يك دام متمدني است، يك باغ وحش منظمي است، اين براي آن است كه اين ها اين اصول را رعايت نكردند. پس اين غريزه براي آن نيست كه انسان آن را براي بيراه صرف بكند، اين حكمت است، تشكيل خانواده و داشتن همسر و فرزند اين حكمت است، بخواهيد اين سرمايه را بي جا مصرف كنيد اين فحشا و بيراهه رفتن است، اين راه بدي است.[8]
وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّـهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُورًا ﴿٣٣﴾
و كسى را كه خداوند [كشتن وى را] حرام كرده نكشيد جز به حق، و هر كس به ستم كشته شود، به ولىّ او تسلطى دادهايم، پس او نبايد در [مكافات] قتل زيادهروى كند، همانا او حمايت شده است. (33)
فرمود: تنها مسئلهٴ زنا نيست، قتل نفس هم همين طور است، مگر انسان ميتواند كافري را بي خود بكُشد؟ اگر شخص کافر نفس محترمه ای بود، نه خدا را قبول دارد، نه قيامت را، ولي در پناه دولت اسلامي است، با دولت اسلامی کاری ندارد و با مسلمانان زندگي می کند این را که نمی توانی بکشی، مگر كسي در صدد براندازي باشد، محارب باشد، مفسد في الأرض باشد، قاتل باشد. در آيه محلّ بحث فرمود: شما تعدّي نكنيد، حالا اگر كسي اين حكمت را رعايت نكرد، ستم كرد و بي گناهي را كُشت ما براي وليّ دَم سلطنتي قرار داديم. سلطنت دارد، یعنی مختار است که قصاص کند، يا دِيه بگیرد، يا در مجازات قاتل تخفيف بدهد، يا کلا عفو کند، اين عناوين چهارگانه در اختيار وليّ دَم است. مستحضريد كه قتل عمد دِيه ندارد، قصاص دارد. دِيه براي خطاست و شِبه عمد كه مقدار مشخص دارد، حالا اگر كسي نخواست قصاص كند، يا عفوِ محض است يا راضی شدن طرفين است، یا با مبلغی فوق ديه مصطلح هست، يا معادل دِيه مصطلح، يا تخفيف است بدون ديه مصطلح. فرمود: ﴿فَلا يُسْرِف﴾ اما اگر ولی دم بگويد آنها يك نفر كُشتند ما چند نفرتان را ميكُشيم، فرمود: در قصاص از مرز عدل بيرون نروید و زیاده روی نکند. در این جا فرمود: ﴿إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً﴾ خداي سبحان شما را كه وليّ دَم هستيد یاری کرده، فتوا داده كه شما سلطنت داريد، حقّ قصاص داريد، اما براي شما هم مشخص كرده که اگر اسراف كرديد آن وقت شما ميشويد قاتل.[9]
وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّىٰ يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا ﴿٣٤﴾
و به مال يتيم نزديك نشويد مگر به طريقى كه بهتر است، تا آنگاه كه به حدّ بلوغش برسد، و به پيمان وفا كنيد كه پيمان بازخواست شدنى است. (34)
آن روزها مالِ يتيمخوري رواج داشت، در جنگ ها و غارت ها و كشته شدن ها و كُشتن ها، افراد بيسرپرست هم بودند و خوردن مال يتيم هم آسان بود ﴿وَآتُوا الْيَتَامَي أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَي أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً/نساء/2﴾، حوب يعني معصيت، فرمود: نزديك مال يتيم نشويد، مال يتيم را مخلوط با مال خودتان هم نكنيد، این کار معصيت كبيره است. ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً/ نساء/10﴾ فرمود: کسانی که اموال ایتام را می خورند، اين ها يك جهنّم نقد دارند كه هم اكنون در حال خوردن آتش هستند، بعد هم وارد آن جهنّم معروف و معهود ميشوند. لذا مسئلهٴ خوردنِ مال يتيم را در اين آيات تحريم كرده. يتيم چون قدرت دفاعي ندارد و يك مالِ نقد بيمزاحم دارد، انسان نزديك این مال بشود آلوده ميشود، خوردن مال مردم حرام است چه يتيم چه غيريتيم. اما اين جا گناه خطرش بيشتر است، آسيب پذيرياش بيشتر است. فرمود: اموال يتيم را وقتي كه ايشان به رشد رسيدند به آنها بدهيد. اگر ايتام در اختيار شما هستند حالا شما چون عموي او هستيد، يا وصيّ پدرش هستيد، يا وكيل از طرف وليّ هستيد، مبادا در مال او اسراف كنيد، مبادا زود در مال او دخل تصرّف كنيد، زود مالِ او را بفروشيد، زود مال او را بخريد، براي اين كه ممکن است وقتی اين ها بزرگ بشوند از مال شان دفاع بكنند. فرمود: ﴿وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ﴾ شما چه در مسائل داخلي، چه در مسائل قبيلهاي، شهري و كشوري عهدي را كه با كسي بستيد بايد به عهدش وفا كنيد ولو كافر باشد. در اين تعهّدهاي متقابل، اين تفاهمنامهها، اين خريد و فروش ها بر شما واجب است كه عهد را عايت بكنيد. ﴿ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً﴾. منظور این نیست که عهد زير سؤال ميرود، بلکه از کسی که عهد بسته و عمل نکرده سؤال می شود چرا به عهدت عمل نکردی؟ همان طوركه دخترانِ به گور رفته زير سؤال نميروند وقتي گفته شد ﴿إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ﴾ از اين ها سؤال ميكنيم كه به چه گناه كُشته شديد، يعني از پدرش سؤال ميكنيم به چه جرمي اين دختربچه را خاك كردي؟ اما اگر مسئلهٴ تجسّم اعمال باشد خودِ عهد حضور داشته باشد ميشود به عنوان سؤال استفهامي از او سؤال كرد كه تو چرا عمل نشدي؟ آن وقت خود عهد شهادت ميدهد كه اين متعهّد به من عمل نكرده است.[10]
وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ﴿٣٥﴾
و چون پيمانه كنيد پيمانه را تمام دهيد و با ترازوى درست وزن كنيد، كه اين بهتر و سر انجامش نيكوتر است. (35)
قبلاً اين طور بود كه كسي كه خريد و فروش ميكرد واحد تجاري داشت، با پيمانه خريد و فروش ميكرد، ميگفت: يك تُن، دو تُن، يك خروار، دو خروار این ميشد كِيل یا پیمانه، موقع فروش به مشتريان با يك سير و دو سير، يك مَن و دو مَن با وزن ميفروختند، کسانی كه ميخريدند با كِيل ميخريدند، افرادی هم كه ميفروختند با وزن ميفروختند. قِسطاس از همان قَسَط است و به معناي قِسط و عدل است، پس می فرماید: به عدالت وزن کنید یعنی در وزن کردن کم نگذارید. تأويل يعني «أوْل» يعني رجوع، یعنی اين کارگذشته از اين كه خیر است و ثواب دارد، بازگشتش هم خوب است. یعنی بازده آن هم در متن جامعه و هم در قيامت سرانجامش نیکوتر است.[11]
وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَـٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿٣٦﴾
و چيزى را كه بدان علم ندارى پيروى مكن، همانا گوش و چشم و قلب، همه آنها مورد سؤال واقع خواهند شد. (36)
اين آيه می فرماید: ميخواهي عقيده پيدا كني، اول تحقيق كن، علم پيدا كن بعد معتقد باش، حرفي ميخواهي بزني، كاري ميخواهي انجام بدهي، اول تحقيق كن، علم پيدا كن، بعد آن كار را انجام بده، آن حرف را بزن، بدون علم نه به مطلبي معتقد باش، نه مطلبي را بشنو، نه مطلبي را رقم بزن يا قلم بزن. ﴿لاَ تَقْفُ﴾ يعني پيروي نكن، يعني امام يك جامعه بايد علم باشد، جامعه بايد امّت علم باشد، اگر امّت علم بودند تابع علم هستند و اگر امت علم نبودند، گرفتار اين نهي می شوند كه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾. مطلب ديگر اين است كه انسان بالأخره يا تصديق ميكند يا تكذيب، اگر انسان بخواهد پيروي كند، تصديق كند، بپذيرد، بايد عالِمانه باشد، اگر بخواهد تكذيب كند، نفي كند، طرد كند، بايد عالِمانه باشد. در هر دو طرف بايد انسان محقّقانه باشد. چرا؟ براي اين كه اگر غيرعالمانه كار كردي ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ يعني از فؤاد كه مركز اعتقاد است، و سمع و بصر كه مجاري امور عادياند، و همه ی این ها يعني انسان، از او سوال می کنند. يعني در قيامت كه ميگويند: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ انسان ها را زير سؤال ميبرند، مسئوليّت را از آنها ميطلبند، و فرشتگان الهي سؤال کننده هستند. درباره چه چيزي سؤال می کنند؟ از انسان سؤال ميكنند با دلت، گوشت، و چشمت چه كردي؟ آيه مي فرمايد: اگر بدون علم كار كرديد در قيامت مسئول هستید، یعنی اگر ما می توانستيم به چيزي علم پيدا كنيم و به دنبالش نرفتيم زير سؤال ميرويم. اگر چيزي است كه مورد علم ما نيست ما نميتوانيم علم پيدا كنيم، ولي ميتوانيم به عالم و كارشناس آن رشته مراجعه بكنيم، اگر مراجعه نكرديم زير سؤال ميرويم. آيه هر دو قِسم را ميگيرد، چه كسي كه بيعلم كار بكند، چه كسي كه با علم كار نكند، هر دو در قيامت مسئولاند، فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ﴾، چه چیزی یا چه کسی مورد سؤال قرار می گیرد؟ اعضا و جوارح را زير سؤال ميبرند؟ نه، چون اعضا و جوارح که كاري نكردند، از آنها سؤال ميكنند كه صاحب شما، شما را به كدام كار وادار كرده است، چون قرآن كريم فرمود: اين ها شاهدند، اگر اعضا و جوارح معصيت كند كه شهادت نميدهند بايد گفت اقرار ميكنند، یا زبان كه دروغ نميگويد، اگر اين دروغ و كِذب براي زبان باشد، یعنی از يك عضو دروغگو ما در قيامت شهادت طلب ميكنيم؟ ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ معلوم ميشود اين دروغ را زبان نميگويد.[12]
وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا ﴿٣٧﴾ كُلُّ ذَٰلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا ﴿٣٨﴾
و در روى زمين به نخوت راه مرو، تو هرگز زمين را نخواهى شكافت و در بلندى به كوهها نخواهى رسيد. (37) همه اين ها گناهش نزد پروردگارت ناخوشايند است. (38)
فعل فرح ممكن است كه حق باشد چون می فرماید: ﴿وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ یعنی فرح يك حدّ معقولي از شادی است که انسان به نصرت و رحمت الهي خوشحال است، از آن حدّ بگذرد ميشود مَرَح، مَرَح همان شدّت نشاط است، که انسان يا در اثر مال و فرزند و جاه و مقام و مانند آن گرفتار مَرح و شدّت نشاط است، يا در اثر خيال هاي باطل، هر دوي آن به تخيّل و اختيال برميگردد. ذات اقدس الهي در بسياري از آيات، هم ما را به عقل و عاقلشدن دعوت كرده است، هم ما را از خيالزدگي و خيالبافي و مختالبودن نهي كرده، اين ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ از همين قبيل است، يعني خيالزده حركت نكن، متبخترانه حركت نكن، طوري در زمين راه ميروي مثل اين كه زمين و زمان در اختيار توست. در ضمن باید توجه کرد که مَشي تنها راه رفتن نيست، يعني خطّمشياش اين نباشد، كسي كه نشسته، و خيال بزرگبيني در سرِ اوست اين مَشياش مُختالانه است. فرمود: شما حقيقتي داريد كه اين وجود و هويّت شما صدفِ آن گوهر و حقيقت است، اگر او را داشتيد بيشتر از زمين و آسمان ميارزيد، كاري از شما ساخته است كه از آسمان و زمين ساخته نيست. ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً/ احزاب/72﴾ فرمود: اين بارِ امانت كه دين و قرآن و ولايت است، اين حقيقت را فقط انسان ميتواند حمل كند. اگر انسان حاملِ امانت الهي بود، اگر آن گوهر در اين صدفِ وجودي متكوّن شد، امين الله ميشود، وقتي امين الله شد خليفةالله است، از آسمان و زمين بالاتر است، آسمان و زمين بساطش برچيده ميشود و انسان همچنان محفوظ است، اما اگر خالي بود گوهري در اين صدف نبود اين همين است که ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأسْوَاقِ﴾. فرمود: اگر فقط غذا می خوری و در کوچه و بازار راه می روی، زمين و زمان وكوه از تو بالاتر است، اين طور که در زمين حركت ميكني نه ميتواني زمين را بشكافي، نه ميتواني از كوه ها گردن فرازتر باشي، آنها سربلندتر از تو هستند و زمين هم سِتبرتر از تو است. فرمود: در این چند آیه ما از عقايد و جهانبيني الهي و توحيدي شروع كرديم، بعد حُرمت والدين را نگهداشتن را مطرح كرديم، پرستاري از پدر و مادر را در دوران كهنسالي ذكر كرديم، دادن حقوق ذوالقربيٰ و مسكين و ابن سبيل را مطرح كرديم، از تبذير و اسراف نهي كرديم و از اعتدال و ميانهروي در اقتصاد نام برديم و راضيبودن شما به قضاي الهي را مطرح كرديم، از اين كه مبادا در گراني و قحطي فرزندكُشي جاهلي را امضا كنيد، از اين كه دامنتان را آلوده كنيد، از اين كه خونِ بيگناهي را بريزيد، از اين كه مالِ يتيمي را بي جا مصرف كنيد، از اين كه كمفروشي كنيد، گرانفروشي كنيد و مانند آن نهي كرديم، از اين كه در معرفتشناسي بدون پژوهش و تحقيق سخن بگوييد، از اين كه مختالانه حركت كنيد نهي كرديم، همه ی اين اعمال سيّئه است و خدا بدش ميآيد، بعد جمعبندي نهايي اين است كه اين ها حكمت است. ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ اين كراهت هم كراهتِ فقهي نيست، كراهتِ قرآني است، خدا از اين ها بدش ميآيد یعنی مكروه خداست، محبوب خدا نيست، پس انسان مُختار است، جبري در كار نيست، براي اين كه اگر جامعهاي مجبور بود ديگر ممكن نيست كه هم جامعه مجبور باشد، هم كاري را كه خدا ـ معاذ الله ـ بر اين ها تحميل كرده است، خود خدا از اين كار ناراضي باشد. معلوم ميشود سيّئات با سوء اختيار خود اشخاص پديد ميآيد و خدا اين ها را نميپسندد.[13]
ذَٰلِكَ مِمَّا أَوْحَىٰ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّـهِ إِلَـٰهًا آخَرَ فَتُلْقَىٰ فِي جَهَنَّمَ مَلُومًا مَّدْحُورًا ﴿٣٩﴾
اين ها از جمله حكمتهايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است، پس با خدا معبود ديگرى قرار مده كه ملامت زده و مطرود در جهنم افكنده مىشوى. (39)
اگر گفته شد «الصلاةُ قربانُ كلِ تقي، نماز وسیله قرب هر پرهیزکار است.» همه ی اين اموري كه فرمود وسیله قرب هر پرهیزکار است. يعني آن توحيد، اعتدال در اقتصاد، رعايت حقوق والدين، رعايت حقوق مساكين و اقربا و ابن السبيل، پرهيز از اسراف و تبذير و… تا برسيم به جايي كه انسان در معرفت شناسي محقّقانه سخن بگويد، حكيمانه حرف بزند ميشود «قربان كلّ تقي»، همه ی اين ها را انجام بدهد جزء مقرّبين ميشود. پس بين ما و خداي ما اين معارف فاصله است، اگر اين ها را يكي پس از ديگري بفهميم و باور كنيم و متخلّق بشويم و عمل كنيم و منتشر كنيم مقرب ميشويم، اگر خداي ناكرده اهل اين معارف نباشيم ميشويم ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ از دور ما را صدا میزنند. اگر شخص بینایی كنار نابينا بنشيند، بینا به اين نابينا نزديك است، ولي نابينا از بینا دور است، چون او را نميبيند. در حالی كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَمَا كُنتُمْ﴾ است، او به ما نزديك است، اما ما هستیم كه او را نميبينيم و دور هستیم. ما براي اين كه او را ببينيم و به او نزديك بشويم باید اين حكمت را كه عبارت از عقايد و اخلاق و فقه و حقوق و معرفتشناسي پژوهشگرانه است را انجام بدهيم، اينها ميشود صراط مستقيم آن وقت چنين جامعهاي، جامعهٴ حكيم می شود، اگر انجام ندهیم نزد خدا مكروه است. در این آیه فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مخْذُولاً / اسراء/22﴾ برای خدا شریک نگیر زمينگير ميشوي ديگر اهل قيام نيستي. این جا هم فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ آن درباره دنياست، اين درباره آخرت است، يعني دنيا توحيد، آخرت توحيد و اگر كسي موحّد نبود هم در دنيا زمينگير است و هم در آخرت سرزنش شده و مدحور و گرفتار جهنم. مُلقا ميشوي يعني از بالا پَرت ميشوي پس اگر كسي شرک ورزيد مثل آن است كه از بالا ملامت زده و مطرود در جهنم پَرت شده.[14]
أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِنَاثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيمًا ﴿٤٠﴾
آيا پروردگارتان پسران را خاص شما كرده و خود از فرشتگان دخترانى اختيار نموده است؟ حقّا كه شما سخنى بس بزرگ بر زبان مىآوريد. (40)
تفكّر جاهلي مشرکین این گونه بود که براي خود پسر را انتخاب ميكردند و از داشتن دختر ننگ داشتند. ذات اقدس الهي ميفرمايد: شما فرشتهها را مؤنث ميدانيد و اين ها را دختران خدا تلقّي ميكنيد؟ اولاً) ذات اقدس الهي واحدِ احد و صمد است منزّه از آن است كه والد باشد يا ولد داشته باشد يا مولود باشد، ثانياً) چگونه شما آنچه را كه براي خود نميپسنديد براي ذات اقدس الهي انتخاب ميكنيد؟ سؤال: بر فرض اگر ملائكه را مذكر ميپنداشتند و ميگفتند اين ها پسران خدا هستند باز هم قول عظيم بود؟ بله آنها كه عُزير و مسیح را پسر خدا دانستند آنها را هم خدا كافر ميداند، اين نه براي مذکر و مؤنث بودن است، بلکه براي اين است كه ايشان چيزي را كه خودشان از آن پرهيز ميكنند و آن را نقص ميدانند، اين را به خدا اسناد می دهند، با اين كه ذات اقدس الهي مبدأ كلّ شيء است و قادر به كلّ شيء است، ﴿لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾، اصلاً او همسر ندارد، زن ندارد، صَمد است، خالق مذکر و مؤنث است، لذا اين حرف ها دربارهٴ او اصلاً راه ندارد. نکته: قرآن درصدد بيان تجرّد فرشتههاست، نه اين كه حالا شما دروغ ميگوييد اين ها دختر نيستند، بلكه پسر هستند، قرآن ميفرمايد: اين ها فرزندان خدا نيستند، در واقع پسر یا دختر بودن را برای فرشته ها نفي ميكند، براي اين كه اين ها جسم نيستند و بدن ندارند. می فرماید: شما مؤنث را با اين كه براي خودتان نميپسنديد، اما در حدّ ربّ نسبت به آنها فتوا داديد، و این حرفِ بسيار بدي است، جزء گناهان كبيره است.[15]
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَـٰذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا ﴿٤١﴾
و به تحقيق ما در اين قرآن [حقايق را] گونهگون بيان كرديم تا پند گيرند، امّا آنها را جز رميدن نمىافزايد. (41)
فرمود: ما مثال هاي گوناگونی زديم، داستان هاي مختلفی بيان كرديم. جريان موساي كليم(ع) بيش از صد بار در قرآن كريم ذكر شده است و در هر بار از يك منظر خاصّي، پس اين طور نيست كه تكرارِ محض باشد، اين تصريف است. تصریف از حالتي به حالتي آوردن، متحوّل كردن، منقلب كردن، نوآوري كردن است براي آن كه مردم متذكّر بشوند. به تعبير جناب شيخ فريدالدين عطار فراز و فرود آورديم، بالا برديم، پايين آورديم، در حدّ ميانه حرف زديم تا بفهميد. بدانید ما مطلبِ جديدي نياورديم، همه اين ها در نهان شما هست. ما معارف الهي را وحي، نبوّت، ولايت، امامت و توحيد را در درونِ شما جاسازي كرديم. می فرماید: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ ما شما را بيسرمايه خلق نكرديم، اين همه سرمايه را ما به شما داديم، انبيا را فرستاديم به عنوان معدنشناس كه اين گنجينهها را دربياورند و به شما نشان بدهند بگويند شما اين هستيد، پس ما چيز جديدي به شما نمی گوييم، قبلاً هر چه ميخواستيم بگوييم، گفتيم اين ها تذكره است، ﴿لَيَذَّكَّرُوا﴾ تا به يادتان بيايد. پس هدف اصلي نزول وحي براي اين است كه شما يادتان بيايد كجايي هستيد، وقتي انسان يادش آمد كجايي است به دنبال وطنش ميرود. وجود مبارك سيدالشهداء به اصحابش فرمود: شما نه عراقي هستيد، نه عجمی و نه عرب، بلکه شما لقاءاللهي هستيد، وطنِ شما لقاءالله است، شما از آنجا آمديد و به آنجا هم برمی گرديد. اما عدهاي كه يادشان رفته كجايي هستند، اين ها بيمارند، چون بيمارند نظير خفّاش ها نور خورشید براي شان زيانبار است، وقتی آفتاب ميتابد فرار ميكنند و در لانهها ميخزند، فرمود: ﴿وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ اين ها متنفّرانه ميرَمند، نَفر يعني رميدن. در همين سورهٴ مباركهٴ آيه 82 می فرماید: همين آيات نسبت به تبهكاران باعث خسارت است، چرا؟ براي اين كه اگر اين آيه نازل نشود آنها انكاري ندارند، موضعي نميگيرند، همين كه آيه نازل شد انكار ميكنند، موضع ميگيرند، كفر روي كفر، نفاق روي نفاق، معصيت روي معصيت، هر آيهاي كه نازل بشود مزيد كفرِ كافران و نفاقِ منافقان است. اما وقتی آيه نازل بشود، ايمان مؤمنان زياد ميشود، چرا ايمان مؤمنان زياد ميشود؟ براي اين كه اين ها قبول ميكنند، معتقد ميشوند، متخلّق مي شوند، عمل ميكنند، برای شان مزيد درجه است. كافر انكار ميكند، موضعگيري ميكند، درصدد خاموش كردن اين نور الهي است، لذا برایش مزيد دركات است.[16]
قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَّابْتَغَوْا إِلَىٰ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا ﴿٤٢﴾ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا ﴿٤٣﴾
بگو: اگر با او چنان كه مىگويند خدايان ديگرى بود، در آن صورت حتما به سوى صاحب عرش راهى مىجستند [تا قدرت را به دست گيرند]. (42) او پاك و منزّه است از آنچه مىگويند بسى برتر است. (43)
مهمترين مطلب براي همه همين مسئله توحيد است، كه ما را چه كسي آفريد در مشهَد و محضر چه كسي هستيم، در برابر چه كسي مسئوليم؟ آیه شریفه جريان توحيد را باز تبيين ميكند ميفرمايد: مشرکین گرفتار يك اعتقاد ريشهدار و فاسدي هستند و آن اين است كه اصلِ ذات اقدس الهي را به عنوان مبدأ كل قبول دارند، او را به عنوان اين كه هستيِ محض است قبول دارند، به عنوان اين كه خالق كلّ است قبول دارند، اما رب های متفرقهاي هم قائلاند كه هر كدام مستقلاً كار به عهده ی آنهاست، می گویند: بايد آنها را عبادت كرد تا مشكلات ما را حل كنند و ما را به خدا نزديك كنند. اما نمی دانند که اگر غير ذات اقدس الهي موجودي باشد كه كار به دست او باشد، تدبير به دست او باشد، اين يا به اذن الله است يا مستقل، اگر به اذن الله باشد كه قرآن امضا كرده، عقل امضا كرده، اين محذوري هم ندارد، اين ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً﴾ كه در قرآن كريم آمده است همين است، برخي از فرشتگان تدبير علم به عهده شان است مثل جبرئيل(ع)، بعضي تدبير حيات به عهده آنهاست مثل اسرافيل (ع)، بعضي تدبير ممات به عهده آنهاست مثل عزرائيل(ع) بعضي تدبير ارزاق به عهده آنهاست مثل ميكائيل (ع) اين ملائكه ها مأموران الهياند «والمدبرات امر» هستند به فرمان الهي، به وحي الهي هيچ تخلّفي نميكنند، اين كه ربوبيت نمی شود و با توحيد مخالف نيست. فرشتهها عبدِ محض خداي سبحان هستند، هر فرماني را كه خدا ميدهد اين ها اطاعت ميكنند و تخلّف نميكنند. اما اگر بگويند كه غير از خدا موجودي هست چه در زمين، چه در آسمان كه اين گوشهاي از عالم را اداره ميكند بالاستقلال، بدون اذن خدا، اين عقلاً محال است، نقلاً ابطال شده است. آيه محلّ بحث اين است كه اگر آن طوري كه اين ها ميگويند چند خدا جهان را بخواهد اداره كنند، اين ها به ارادهٴ آن ذوالعرش دستدرازي ميكنند در حالي که این محال است، پس چند خدايي محال است. فرمود: اين ها ميگويند اين آلهه ها مستقل هستند، لذا اين عبادتي كه خالصاً براي خداست كلّ اين عبادت را صددرصد برای آلهه هاشان انجام می دهند. پس اگر ما دو خدا داشتيم دوتا علم داريم، دوتا حكمت داريم، دو تا نفسالأمر داريم، اين ميگويد من ميخواهم عالم را به احسن وجه اداره كنم، اين يكي ميگويد عالم را من ميخواهم به احسن وجه اداره كنم، احسن وجه اين است كه من ميخواهم تشخيص بدهم، لذا اگر با خدا ـ معاذ الله ـ چند اله باشد حتماً به عرش که مقام فرمانروایی و ملک و سلطنت الهی است چنگ ميزنند براي اين كه مي خواهند عالم را اداره كنند.[17] آيه بعد خداي تعالي را از آنچه كه مشركين در بارهاش گفتهاند و خدايان ديگري در مقابل او پنداشتهاند و ملك او را قابل زوال دانستهاند منزه ميدارد. كلمه تعالي به معناي نهايت درجه علو است، و به همين جهت علوا با صفت كبيرا توصيف شده، و به كلام معناي تعالي داده.[18]
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـٰكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا ﴿٤٤﴾
آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس در آنهاست او را تسبيح مىگويند، و هيچ موجودى نيست مگر اين كه به ستايش او تسبيح مىگويد، ولى شما تسبيح شان را نمىفهميد. به راستى كه او بردبار و آمرزنده است. (44)
فرمود: كلّ نظام تسبيحكننده حق هستند، او را از شريك، از عيب، از نقص از هر چه كه درباره ممكنات رواست تنزيه ميكنند. هيچ موجودي نيست كه تسبيح گوي حق نباشد، هر چه در جهان امكان و خلقت است تسبيحگوي حق است. اين ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ جامعتر از سماوات و ارض است، یعنی هر چه شيء بر او صادق است سه كار دارد: تسبيحگوي حق است، تحميدگوي حق است، تسبيحِ او با تحميد و تحميدِ او با تسبيح گِره خورده است، پس فرشتگان، عرش، كُرسي، لوح، قلم همه ی موجودات آسماني، زمين و همه موجودات زميني، جمادات، نباتات، حيوانات، انسان، آنچه كه داخل زمين است، روي زمين است همه و همه مسبّح او هستند، يعني او را از شريك، از نقص، از ضدّ، از عيب منزّه ميدانند. اين حديث نوراني شیعه و سنی نقل شده كه پيغمبر(ص) فرمود: سنگي بود كه قبل از اين كه من به مقام نبوّت مبعوث بشوم هر وقت من را ميديد سلام ميكرد الآن من آن سنگ را ميشناسم. در روايات ما هست که در و ديوار شهادت ميدهند، اين ها اگر نفهمند چطور شهادت ميدهند؟ شاهد تا در صحنه نباشد و حوادث را نبيند كه قول او در محكمه شنیدنی نيست. بنابراين تمام ذرّات عالم شعور دارند. آيه مي فرمايد: اين ها همواره می گویند: «سبحان الله»، «سبحان الله»، «سبحان الله» تو گوش بده ببين چه چيزي ميگويند، اگر مواظب گوش خودت باشی، اين گوش هر حرف و غيبت و آهنگي را نشنيد، صلاحيت دارد كه آن تسبحات را بشنود، اين ها مرتّب به ما پيام ميدهند که خدا هست، خدا هست، خدا هست، خدا حكيم و عليم و ناظم است. فرمود: ولى شما تسبيح شان را نمىفهميد.كسي آمد حضور پيغمبر(ص) يك مُشت سنگ ريزهاي را در دستش گرفته به حضرت عرض كرد: در مُشت من چه چيزي است؟ حضرت فرمود: من بگويم در مُشت تو چيست يا آنچه در مُشت توست بگويد چيست؟ اين عرب ديد كه اين يكي دشوارتر است عرض كرد: اين بگويد چه چيزي است؟ فوراً سنگ ریزه ها به حرف آمدند تسبيح كردند، شهادت به وحدانيّت و به رسالت دادند. مرحوم ميرداماد ميگويند: معجزه پيغمبر(ص) اين نبود كه اين سنگريزه را به حرف درآورده، معجزه حضرت اين بود كه پردهٴ غفلت از گوش اين مشرك برداشت تا اين صداها را بشنود وگرنه اين ها هميشه تسبيحگوي حق هستند.[19] (انه كان حليما غفورا) يعني خداوند حلم و حوصلهاش بسيار است، و در عقوبت اينان عجله نميكند، بلكه مهلت شان ميدهد تا هر كه را كه توبه نموده و به سويش باز گردد، بيامرزد. اين دو وصف يعني حلم و غفران، دلالت بر منزه بودن خداي تعالي از هر نقص ميكند، زيرا لازمه حلم اين است كه از فوت هدفي نهراسد، و لازمه آمرزش اين است كه از آمرزيدن و صرفن ظر كردن و در عوض افاضه رحمت نمودن ضرري نبيند، پس ملك و ربوبيت او ، نقص و زوال پذير نيست. بعضي در معناي این جمله گفتهاند: كه اشاره است به اين كه انسان چون در فهم اين تسبيح ( كه تمامي موجودات دائما مشغول آنند و حتي خودش هم به جميع اركان وجودش دائما مشغول آن است) قصور ميورزد، خطاكار است، و در اين خطا سزاوار مؤاخذه است، اما خداي سبحان چون حليم و غفور است، در مؤاخذه وي شتاب نميكند، و نسبت به هر كه بخواهد صرف نظر مينمايد. و اين توجيه خوبي است و لازمهاش اين است كه انسان بتواند تسبيح موجودات، ازخودش و غير خودش را بشنود و درك كند، و درك آن برايش محال نباشد.[20]
وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا ﴿٤٥﴾
و چون قرآن بخوانى، ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان نمىآورند حجابى نامرئى قرار مىدهيم. (45)
فرمود: وقتي تو قرآن خواندي يك پردهٴ غيبي بين تو و آنها فاصله است آنها تو را نميبينند. بعد از نازلشدن ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾ بعضي از زنان سران آن خانواده ی مشمول قهر الهي آمدند از پيغمبر(ص) انتقام بگيرند، كسي هم در خدمت حضرت نشسته بود، به حضرت عرض كرد: اين از خانوادهٴ ابيلهب است آمده انتقام بگيرد، یکی از آن زنان همان طور که داشت ميآمد گفت: شما ما را مذمّت ميكنيد، حيثيت ما را به باد داديد، اين چه تعبيري است كه ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾؟ پيغمبر(ص) «بسم الله» را گفتند، و قرآن را قرائت كردند، آن كه آمده بود انتقام بگيرد، فقط همين شخصی را ديد که کنار پیغمبر نشسته بود و پيغمبر را اصلاً نميديد، حضرت به همين كسي كه در خدمتش نشسته بود فرمود: خاطرجمع باش من را نميبينند. اگر كسي واقعاً اين قرآن را بخواند از بسياري از وسوسهها مصون ميماند، از بسياري از اين آسيب ها مصون ميماند، منتها ما باور نكرديم، قرائت داريم، اما امتحاناً ميخوانيم نه اعتقاداً، اثرش را هم نميبينيم. اما وجود مبارك پيغمبر(ص) به ضرسِ قاطع فرمود: اين ها آمدند ولي من را نميبينند. فرمود: الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ، یعنی مسئله اعتقاد به آخرت سهم تعيينكننده در سعادت دارد، براي اين كه انسان مسئول است، وقتي احساس مسئوليت بكند وارسته ميشود، اما وقتی به آخرت ایمان نداشته باشد، و احساس مسئوليت نکند، می خواهد جلویش باز باشد تا هر کاری دوست دارد انجام بدهد. ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ یعنی اين حجاب، حجاب غيبي و ملکوتی است نه اين كه موجودي مادّي هست و جلوي ديد آدم را ميگيرد. پس اگر يك حجاب غيبي و ملكوتي بود اين، هم خودش حجاب هست، هم حجابی است که ديده نميشود. آنها كه بعد از نزول سورهٴ «مسد» يا آيات ديگر خواستند انتقام بگيرند، با اين روش ذات اقدس الهي وجود مبارك پيغمبر را حفظ كرده است. جهل واقعاً سدّ است، تعصّب و غرور و خودبيني سدّ است، گاهی نميگذارد چشم ببيند، گاهی دل، هر كدام از اينها ميشود سدّی که انسان حقیقت را نمی بیند.[21]
وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا ﴿٤٦﴾
و بر دلهايشان پردهها نهادهايم تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگينى. و هنگامى كه در قرآن پروردگار خود را به يگانگى ياد كنى با نفرت پشت مىكنند. (46)
بعد فرمود: اين ها آيات را نميفهمند، چرا؟ براي اين كه ما چندينبار راه را باز كرديم، اين ها عالماً عامداً راه ها را بستند. وقتي مطالب قرآني مطرح ميشود فرار ميكنند، چرا؟ چون گناه و خطا، اين آينهٴ دل را چركين ميكند. وقتي صحنهٴ دل (رِيْن) يعني چرك برداشت، اين جايي را نشان نميدهد، اين ديگر آينه نيست. وقتي اين گونه شد ما توفيقِ فهم را از ايشان گرفتيم، خداوند فيضي كه تاكنون به اين ها ميداد، حالا به حال خودشان رهاشان كرده و اين فيض را قطع كرده. فرمود: ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾، نسبت به مؤمناني كه حرف را گوش دادند درِ رحمت باز است، اما نسبت به كفّار اين در را ميبنديم، اين فيض را قطع كرديم، اين ها را به حال خودشان رها كرديم. نه اين كه چيزي در درون دل اين ها گذاشتيم به عنوان رِيْن يا مُهر، نه، چون این ها را به حال خودشان رها كرديم، گرفتار شدند. فرمود: ما اوايل كه اين ها را آزاد گذاشتيم چندينبار، چندين سال مهلت داديم به ايشان گفتيم: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ مُنصف باشيد پيغمبر(ص) حرف ها، اشكالات و سؤالات شما را گوش ميدهد پاسخ ميدهد، شما همين كه حرفتان تمام شد بلند ميشويد ميرويد؟ چون با مباني شما سازگار نيست؟ بعد از آن ما توفيق فهم را از اين ها گرفتيم ﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ﴾ يعني مبادا اين كه بفهمند. [22]
نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَىٰ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا ﴿٤٧﴾
هنگامى كه به تو گوش مىسپارند ما بهتر مىدانيم به چه منظور گوش مىدهند، و نيز آنگاه كه نجوا مىكنند وقتى كه ستمگران مىگويند: شما جز مردى افسون شده را پيروى نمىكنيد. (47)
در روايات نوراني ائمه(عليهم السلام) هست كه اگر كسي چندين سال بيراهه رفته خدای سبحان او را به حال خودش رها ميكند، در این حالت، نه از نظر دل ميفهمد، نه از نظر چشم و گوش، نه با مطالعه چيز ميفهمد، نه با گوش دادن و نه با فكر كردن. فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ﴾ ما بهتر ميدانيم براي چه و با چه ابزار و انگيزه ای ميآيند. گاهی به عنوان مناظره يا مصاحبه يا گفتگو يا سؤال و جواب ميآيند، گاهی هم شبانه چند نفر پشت هم، می آمدند كنار مسجدالحرام يا جايي كه وجود مبارك حضرت آن جا بيتوته ميكردند، گوش ميدادند ببينند كه حضرت شبانه چه ميخواند، اين جا ذات اقدس الهي ميفرمايد: موقعي كه هر كدام ميخواستند به خانهشان بروند، چون یک راه بیشتر نبود، در بین راه به هم می رسیدند آنجا که جمع می شدند با هم نجوا ميكردند، يعني آنها زيرگوشي تصميمات مشترك می گرفتند، گاهی ميگفتند: شاعر است، گاهی ساحر، گاهی كاهن، يك وقت ميگفتند پول گرفته و…. اين تعدّد اهانت ها يا طبق توطئه قبلي بود كه هر گروهي چه بگويد، يا طيّ تاريخ بود، يا به طور طبيعي اين طور بود. مشركین زيرگوش هم ميگفتند اگر به مؤمنين برخورد كردید بگویید: اگر شما حرف او را گوش بدهيد حرف يك آدم سِحرزده را گوش داديد، به دنبال يك آدم سِحرزده حركت كرديد، كسي كه سِحر در او اثر كرده عقل سالمي ندارد، براي اين كه مگر می شود اين همه آلهه را انسان رها كند، اين شخص حرف هاي عجيب و غريبي ميزند، مگر اين حرف قابل قبول است انسان كه رفت زير خاك و پودر شد و خاك شد و از بين رفت دوباره زنده شود، كه اگر دوباره زنده ميشد اين همه مُردهها رفتند دوباره بايد برگردند. لذا، ميگفتند: كه اين حرف ها بر خلاف عقل است.[23]
انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا ﴿٤٨﴾
ببين چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند، در نتيجه راه به جايى نتوانند برد. (48)
فرمود: چگونه اوصافی براي تو ذكر كردند با اين كه تو نسبت به جهان امكان عقل كلّي، اين ها خود گمراه شدند، كسي اين ها را گمراه نكرده ﴿فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً﴾ راه فراوان است، راهِ مستقيم باريك نيست. اين كه فرمودند: ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ﴾ ميدان مسابقه ای است که ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ اگر كسي بخواهد راه مستقیم را طي كند به اندازه آسمان و زمين است، اگر جادهاي به اندازه آسمان و زمين بود تصادف ندارد سرعت هم حدّ ندارد، سبقت هم حدّ ندارد، اصلا مانعي نيست، كسي مزاحم كسي نيست. فرمود: شما مسابقه بدهيد در راهي كه به طرف بهشتي است كه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾. شما در نظر بگیرید اگر هزار نفر در اين مسجد جمع شوند و همهشان متواضع و باتقوا باشند، همهشان در كمال عدل و آرامش اين جا مينشينند. اما اگر در بين اين جمعيّت دوتا آدم متكبّر بود، اولِ دعواست، بالأخره هر مسجدي، هر سالني، هر جايي يك جاي به عنوان صدر مجلس است، تازه اول دعواست كه من ميخواهم بالا بنشينم. پس راه خير هيچ برخورد ندارد، جاي تزاحم نيست. جادّه عدل، جاده تقوا، جاده ادب و جاده تواضع اين است، هيچ كسي مزاحم كسي نيست. همه بخواهند مؤدّب و متواضع و عادل باشند هيچ زحمتي نيست. چرا بهشت ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ﴾ است؟ چون هيچ تزاحمي با هم نيست. فرمود: ﴿ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً﴾ چرا؟ چون اين ها خودشان پاي خودشان را بستند، در غُل گرفتار شدند، انبيا نيامدند دست و پاي كسي را ببندند آنها آمدند دست و بال مردم را باز كنند، حالا اگر كسي حاضر نشد كه تحت رهبري پيامبر(ص) آن آن اغلال و زنجیرها را باز كند ديگر قدرت رفتن ندارد.[24]
[1] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 8 و 11/ 11 / 86
[2] – همان
[3] – همان
[4] – جوادی تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 11 / 11 / 86
[5] – همان
[6] – همان
[7] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 15 / 11 / 86
[8] – همان
[9] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 16 / 11 / 86
[10] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 17 / 11 / 86
[11] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 18 / 11 / 86
[12] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 28 – 20/ 11 / 86
[13] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 30 / 11 /86
[14] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 1/ 12 / 86
[15] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 2 / 12 / 86
[16] – همان
[17] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 5 و 14/ 12 / 86
[18] – المیزان، ج 13، ص 182
[19] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 27/ 12 / 86
[20] – المیزان، ج 13، ص 191
[21] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 17 / 1 / 87
[22] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 17 و 19 /1 / 87
[23] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 19 و 20 / 1 / 87
[24] – تفسیر سوره مبارکه اسراء، آیت الله جوادی آملی، 20 / 1/ 87